«انتقاد از خودِ سگِ بورژوا» (Self-criticism of a Bourgeois Dog) ساخته جولیان ردلمایر آلمانی از آن فیلمهایی است که فقط در جشنوارهها میتوانید ببینید. احتمال خیلی کمی دارد لینک دانلودی از این فیلم پیدا شود و تازه اگر هم همچون لینکی وجود داشته باشد، رسما بعید است که از بین این همه فیلم تولیدشده در طول سال سراغ فیلمی با فضایی دانشجویی بدون حتی یک چهره شاخص بروید که اسمش هم عجیب است!
ولی «انتقاد از خود سگ بورژوا» در بخش «جشنواره جشنوارهها» در فجر نمایش داده میشود و همین یعنی فیلم در جشنوارههای دیگری هم حضور داشته است که مشهورترین آن جشنواره برلین است. فیلمی که جولیان ردلمایر جوان و متولد 1984 ساخته است یک کمدی-فانتزی عمیقا سیاسی است که در فضایی جوانانه و دانشجویی تعریف میشود. دادن هر خلاصه داستانی از آن بسیار سخت است. در سایت جشنواره آمده یک سگ بورژوا و یک فیلمساز قدیمی ماجریا چارپا شدنش به خاطر یک عشق، چیدن سیب و تحول بازگو میکند. خلاصه داستانی که هیچ چیزی بدون دیدن فیلم از آن قابل درک نیست.
ابتدا توضیح این نکته ضروری است که مفهوم خودانتقادی self-cricism بار معنایی مارکسیستی با خودش دارد. از این نظر با فیلم کاملا قابل تطبیق است. فیلم خارج از هرشکلی از الگوهای جاافتاده و از پیش تعیینشده ساخته شده است و دیوانهوار بودن و تخیل افسار گسیخته تنها اصلی است که رعایت کرده. تعدادی جوان از کشورهای مختلف در مهمانی استادشان جمع شدهاند که با هم انگلیسی حرف میزنند و در ارزوی دستیار شدن برای استاد هستند. استادی که میگوید سالها در کارخانهها کار کرده و به این نتیجه رسیده طبقه کارگر خودشان از همه فاشیستتر هستند. و سوال دانشجوها از استاد دیگر بیربطترین سوال ممکن است: چه کارخانهای؟!
جوان قهرمان داستان از کار بیکار شده و حقوق بیکاری میگیرد اما برای زدن مخ یک دانشجوی بلوند و فمینیست-مارکسیست و انگلیسیزبان ادعا میکند برای تحقیق در مورد ساخت یک فیلم میخواهد در یک مزرعه سیب شرایط کارگران در دوره سرمایهداری متاخر را درک کند و از او میخواهد با هم به این مزرعه بروند. میروند و زمختی کارگران و رقابت ناسالم آنها هرچقدر جوان را آزار میدهد، برای دخترک طبیعی است و کمکم حتی جذب آنها و به خصوص قدرتطلبترینشان که یک مهاجر قفقازی در آرزوی پولدارشدن و بردهداشتن است میشود. البته داستان به این سادگیها هم نیست و مثلا یک راهب لال به شکل راهبان قرون وسطی وارد مزرعه میشود که به شکلی ابلهانه دنبال محبت به بقیه و گردن گرفتن تقصیراتشان است و با مرگ سرکارگر آنها بهشتی کمونیستی میخواهند ایجاد کنند و بعد راهب و دختر و یک کارگر کرهای و یک آلمانی راهی ایتالیا میشوند چون پرندهها به راهب گفتهاند در آنجا انقلاب میشود و بالاخره میتوانند کمونیسمی بدون کمونیستهای قدرتطلب را تجربه کنند…
آنچه در «انتقاد از خود سگ بورژوا» بیش از همه جالب است فضای جوانانه و دانشجویی آن است. دانشجویی دورهای است که کمونیسم قابل دستیابی است. ردلمایر که خودش هم در فیلم نقش خودش که یک جوان بزدل و نازک نارنجی است را بازی میکند نه آنقدر ناامید است که کمونیسم را غیرقابل پیاده شدن بداند و از آن به طور کل چشمپوشی کند و نه اینقدر ساده است که امثال زوراب قفقازی را دستکم بگیرد یا فکر کند واقعا سرمایهداری متاخر دچار بحران میشود و از بین میرود!
از طرف دیگر «انتقاد از خود سگ بورژوا» نمونهای است از اینکه ساختن یک فیلم خوب بدون امکانات و تولید حرفهای غیرممکن نیست. چیزی که بدون آن فیلم خوب ممکن نیست ایده نداشتن و عدم خلاقیت است. اگر این دو، ایده و خلاقیت، موجود باشند حتی درباره تئوریهای سیاسی و دغدغههای سیاسی دانشجویی میشود فیلم خوبی ساخت و راه موفقیت فقط از الگوهای شناختهشده جشنوارهای نمیگذرد. میماند توضیح اینکه سگ در عنوان این فیلم چه میکند! در انتهای فیلم وقتی کارگردان در جشنواره ونیز فیلمش را معرفی میکند میگوید از نظر او سرمایهداری به قدری متبحر شده که از بین بردن آن و پیاده کردن کمونیسم فقط با معجزه امکانپذیر است و او «به معجزه اعتقاد ندارد». این جمله به راهب مسیحی و کمی کندذهن و شیرین عقل داستان برمیخورد و او یک بار دیگر دعا میکند
(باز قبل نتیجه دعایش صحبت با پرندهها و خبر انقلاب کمونیستی در ایتالیا بود) و معجزه اتفاق میافتد: کارگردان در یک لحظه به سگ تبدیل میشود! همینقدر دیوانهوار!
Post Views:
0