ماهان شبکه ایرانیان

گلشن اشعار مناسبتهای ماه رجب

باز امشب نقش خورشیدی منوّر می کشند؟

گلشن اشعار مناسبتهای ماه رجب

ولادت امیر المومنین(ع)

باز امشب نقش خورشیدی منوّر می کشند؟

یا که تصویری ز روی ماه حیدر می کشند

 

تا که خورشید ولایت پرتو افشان می شود

پرده بر رخ از خجالت ماه و اختر می کشند

 

آرزومندان دل از کف داده اند امشب مگر

انتظار دیدن رخسار دلبر می کشند

 

گلشن آرایان همه محو گل رویش شدند

از دل خود نعرۀ الله و اکبر می کشند

 

سید هاشم وفایی

***

حدیثِ "ذکرُ علیٌ عباده" خود گویاست

که برترینِ عبادات، صحبت از مولاست

 

به کعبه چون نگری، ذکر یا علی دارد

سخن ز قبلۀ دلها ز آیت عظماست

 

به مُستجار نظر کن، شکافِ کعبه ببین

که مُستجار محل ظهور نور هُداست

 

ببین که فاطمه بنت اسد چه می گوید

به کعبه ذکر علی بر لبان او زیباست

 

صدای قلب پیمبر علی علی علی است

نوای ناطقِ قرآن صدای این آقاست

 

خدا به صوت علی با پیمبرش به سخن

پیمبرانِ خدا را علی ولی الله است

 

به گرد نور علی در طواف، هر ذره

و یک نمونه از این ذره ذره ها دلِ ماست

 

به آسمان و زمین کن نظر، علی گویند

به کوه و دشت نگر از علی علی غوغاست

 

علی علی و علی عالی و علی اَعلا

علی ولی و علی والی و علی والاست

 

اَبَا الأئمه، اَبا الزینب و اَبَا الحسنین

ابوتراب، اَخُ المصطفی، علی یکتاست

 

خدا برای دل فاطمه علی داده

هزار شکر که همتای مرتضی زهراست

 

مَلک به امر خدا سجده بر علی دارد

یقین که شکر علی در مسیرِ شکر خداست

 

«علی امام من است و منم غلام علی

هزار جان گرامی فدای نام علی»

 

محمود ژولیده

***

ای کعبه! داری یک جهان جان در بر امشب

الحق که از هر شب شدی زیباتر امشب

 

آغوش جان را باز کن جانانه آمد

هنگام قربانی است، صاحب خانه آمد

 

جبریل را از بهر دربانی بیاور

مانند اسماعیل قربانی بیاور

 

ای کعبه! حقِّ صاحب خود را ادا کن

حجاج را در مقدم مولا فدا کن

 

خیل ملائک کعبه را در بر گرفتند

بتها به کعبه ذکر یا حیدر گرفتند

 

حِجر و حجر، رکن عراقی، رکن شامی

گویند مولا مقدمت بادا گرامی

 

زمزم، به اشک شوق، جان را شستشو ده

هر چار رکن کعبه را با هم وضو ده

 

مکه تجلی گاه داور گشته امشب

کعبه گریبان چاک حیدر گشته امشب

 

ای کعبه بنگر وجه «الله الصمد» را

آغوش بگشا، بار ده، بنت اسد را

 

تاریخ می گوید علی مولود کعبه است

مولود کعبه نه، بگو موعود کعبه است

 

غلامرضا سازگار

***

کعبه حلول نور مبارک به دامنت

پیراهن سیاه برون آر از تنت

 

امشب تویی و حسن خداوند ذوالمنت

آمد زمان سورۀ توحید خواندنت

 

بتها سرود نور بخوانید با علی

ای سنگهای کعبه بگویید یا علی

 

امشب حرم به عرش خدا ناز می کند

آغوش خود برای علی باز می کند

 

آهنگ یا علی ست که آغاز می کند

راز نگفته با علی ابراز می کند

 

ای کعبه باز زندگی از سر گرفته ای

جان محمد است که در بر گرفته ای

 

این طفل نیست شیر خداوند اکبر است

این روی حی سرمد و پشت پیمبر است

 

این دست داور است که برخلق یاور است

این صاحب لوای خدا روز محشر است

 

ای کعبه این علی است حضورش قیام کن

میلاد حیدر است به حیدر سلام کن

 

غلامرضا سازگار

***

تویی ولی خداوندگار یا حیدر

که هم ولی و هم آئینه دار یا حیدر

 

به نامۀ عمل جمله بندگان خدا

ولایت تو بود اعتبار یا حیدر

 

نه این جهان که به عقبا و روز رستاخیز

خدا به دست تو داد اختیار یا حیدر

 

بهشت جای تو و دوستان تو باشد

و جای دشمن تو قعر نار یا حیدر

 

به جمله پادشهان فخر می فروشم من

کنم به نوکری ات افتخار یا حیدر

 

خدای تو چو دید لا فتی به غیر از تو

عطا نمود به تو ذوالفقار یا حیدر

 

چو قصد جنگ کنی از یلان به پا خیزد

ندای الحذر و الفرار یا حیدر

 

به جنگ اگر عدویت قصد زنده ماندن داشت

نداشت چاره به غیر از فرار یا حیدر

 

علی علی اسد الله یا علی حیدر

علی علی ید الله یا علی حیدر

 

تویی به خلق دو عالم امیر یا حیدر

منم به عشق و ولایت اسیر یا حیدر

 

محمد معارف وند

***

ای شاه نجف فدای لطف و کرمت

جانم به فدای چارگوش حرمت

 

کی می شود از لطف بگویی یک بار

بعد از نجفم کرببلا می برمت

 

کمال مومنی

***

علی کسی است که کوثر از او سبو دارد

جهان نظام خودش را فقط از او دارد

 

علی کسی است که هرشب کنار سجاده

بدون واسطه با دوست گفتگو دارد

 

ولادتش هدف کعبه را مشخص کرد

زخاک پای علی کعبه آبرو دارد

 

علی که پشت نبردش زره نمی خواهد

اگرچه لشگری ازسنگ روبرو دارد

 

رسید حیدر و این خاک نور باران شد

به یمن آمدنش عالمی مسلمان شد

 

همین که در وسط کعبه او تولد یافت

گلِ خدا شد و کعبه به پاش گلدان شد

 

علی قدم زد و خورشید زیرپای علی

زخاک سر زده و آفتابگردان شد

 

امام کعبه رسید و به یمن آمدنش

سرود روی لب مصطفی علی جان شد

 

برای آمدنش کعبه پیش دستی کرد

و سینه چاکی او زودتر نمایان شد

 

اگرچه قنبر او پادشاه قلب من است

ولی گدای علی هرکه گشت سلمان شد

 

علی امام من است و منم غلام علی

علی برای تمامی خلق سلطان شد

 

بنام شیرخدا لااله الا الله

پس از رسول مکرم علی ولی الله

 

مهدی نظری

***

ولادت امام جواد(ع)

گویا دوباره کوثری در بین راه است

کم کم سحر شام دل غمدیده می شد

 

از نور زهراییِ این فرزند خورشید

طومار غربت در جهان برچیده می شد

 

او کیست؟ آقازاده شمس الشموس است

آرامش جان و دل سلطان طوس است

 

او مثل نوری جلوه کرد و بهترین شد

همچون رسول الله پیغمبر ترین شد

 

از آسمانها آمد و جاری تر از اشک

مانند زهرا مادرش کوثرترین شد

 

سر تا به پایش بود توحید مجسم

بر باده رب الکرم ساغر ترین شد

 

او چند سالی گر چه مهمان بود ما را

اما تجلی کرد و نام آورترین شد

 

***

فرمود بابایش از او بهتر نباشد

مولود از او با برکت تر نباشد

 

او آمد و ابن الرضایی کرد ما را

از برکت نامش خدایی کرد ما را

 

مشتی زخاکیم و قدم بر ما نهاد و

تا عرش برد و کبریایی کرد ما را

 

دست کریم این امام ذره پروری

ک عمر مشغول گدایی کرد ما را

 

قاسم نعمتی

***

در ساحل جود خدا باران گرفته

باران نور و رحمت و احسان گرفته

 

در هر نگاه این قبیله هل اتائی ست

چشم تهیدستان عالم جان گرفته

 

می بارد انوار کرم از هر کرانه

شبهای دلگیر زمین پایان گرفته

 

داده خدا ماهی به خورشید رئوفش

آری دعای حضرت جانان گرفته

 

از عرش جنت سورۀیاسین رسیده

خاک مدینه عطر الرّحمان گرفته

 

نسل امامت می شود پاینده با او

از برکتش دلهای شیعه جان گرفته

 

او می رسد جود و سخا معنا بگیرد

در قلب عالم نور رحمت پا بگیرد

 

یوسف رحیمی

***

در خلوت یاران اثری بهتر از این نیست

در چله گرفتن ثمری بهتراز این نیست

 

سجاده بیارید که تا صبح نخوابیم

در بین سحرها، سحری بهتر از این نیست

 

ما درد نگفتیم ولی باز دوا کرد

در شهر، طبیب دگری بهتر از این نیست

 

حق داشت بنازد پدر پیر مدینه

در هیچ کجایی پسری بهتر از این نیست

 

گفتند جواد است سر راه نشستیم

در جمع گدایان خبری بهتر از این نیست

 

پر کرد به اجبار خودش کیسۀ ما را

در کوچۀ ما رهگذری بهتر از این نیست

 

گفتند سلامی بده و زائر او باش

دیدیم در عالم سفری بهتر از این نیست

 

علی اکبر لطیفیان

***

طوبای تو میان دلم قد کشیده است

بین من و خیال خودم سد کشیده است

 

احساس می کنم به تو نزدیک می شوم

جذر مرا نگاه تو مد کشیده است

 

این جذبه طلایی بالا نشین تو

بال مرا حوالی گنبد کشیده است

 

دست خدای عز و جل روی قلب ما

این بار سوم است محمد کشیده است

 

نوری رئوف در حرمت موج می زند

الطاف کاظمین به مشهد کشیده است

 

ای بالش تو دست امام رئوف ما

ای سایه بان روی تو بال فرشته ها

 

تا آمدی امام رضا گریه اش گرفت

ای مستجاب چله سجاده دعا

 

تا یک تبسمی نکنی پا نمی شودخورشید

از مقابل گهواره شما

 

آقا قرار ما سر میدان کاظمین

ای اولین زیارت ما بعد کربلا

 

علی اکبر لطیفیان

***

امشب زمین و آسمان باید چراغانی شود

سر تا سر روی زمین از گُل، گل افشانی شود

 

بلبل به عشق روی گل مست غزلخوانی شود

اَکناف عالم سر به سر تزیین و نورانی شود

 

وآنگه ملک آماده پُست نگهبانی شود

جبرییل مأمور از پی گهواره جنبانی شود

 

چون حجت بر حقّ حق محبوب معبود آمده

یعنی جواد ابن الرضا سرچشمه جود آمده

 

در دهم ماه رجب ماهی ز یثرب سر زدی

کز مقدمش روح الامین در عرش بال و پر زدی

 

وز پردۀ دل نعرۀ الله اکبر بر زدی

کامروز ذات حق شرر بر تار و پودش بر زدی

 

بر تارک خلق جهان زین مژده حق افسر زدی

ساقی کوثر زین خبر فریاد شادی بر زدی

 

کز بهر یاری بشر سرمایه سود آمده

یعنی جواد ابن الرضا سرچشمه جود آمده

 

مانند احمد خُلق او تا شهره آفاق شد

در زهد و تقوا چون علی در ملک هستی طاق شد

 

مانند زهرا عصمتش سرچشمه اشراق شد

در بردباری چون حسن نزد همه مصداق شد

 

همچون حسین بن علی فرمانده عشاق شد

گاه عبادت بنده صد یوسف و اسحاق شد

 

چون عابدین در بندگی مسجود معبود آمده

یعنی جواد ابن الرضا سرچشمه جود آمده

 

مانند باقر علم او زینت دهد اسلام را

با شیوه صادق کند هوشیار خاص و عام را

 

با فکر بکر خویشتن او پخته سازد خام را

چون موسی جعفر کند اجرا همه احکام را

 

همچون رضا بر هم زند دیباچه اوهام را

شیرین کند از بهر ما او تلخی ایام را

 

کز بهر ما "ژولیده" گان این عید مسعود آمده

یعنی جواد ابن الرضا سرچشمه جود آمده

 

محمد علی مردانی

***

از شبستان ولایت قمری پیدا شد

از گلستان هدایت ثمری پیدا شد

 

بحر موّاج کرم آمده در جوش و خروش

که ز دریای عنایت گهری پیدا شد

 

شب میلاد جواد است، ندا زد جبریل

کز پی شام مبارک سحری پیدا شد

 

از افق ماه درخشان رجب داد نوید

که ز خورشید ولایت قمری پیدا شد

 

می رسد نکهت ریحان بهشتی به مشام

که ز "ریحانه" رضا را پسری پیدا شد

 

سالها بود پدر چشم به راه پسری

که پسر آمد و نور بصری پیدا شد

 

نام نیکوش محمّد، لقب اوست جواد

در صفات ملکوتی بشری پیدا شد

 

قاسم رسا

***

شب شب عید است همه گل بفشانید

خود را به در بیت ولایت برسانید

 

از دست رضا عیدی خود را بستانید

این بیت بخوانید بخوانید بخوانید

 

انوار الهی به فضا باد مبارک

میلاد جواد بن رضا باد مبارک

 

بر پا شده از شوق و شعف محشر دیگر

میلاد پیمبر شده یا حیدر دیگر؟

 

این عبد خدا سید و مولای عباد است

والله جواد است جواد است جواد است

 

***

شب همان شب که سفر مبدا دوران می گشت

خط به خط باور تقویم مسلمان می گشت

 

شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب

صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب

 

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها

باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها

 

مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر

بی زره آمده در معرکه یک بار دگر

 

تا خود صبح خطر دور و برش می رقصید

تیغ عریان شده بالای سرش می رقصید

 

مرد آن است که تا لحظۀ آخر مانده

در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده

 

گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی

و محمد خود او بود و نفهمید کسی

 

در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها

باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها

 

دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند

جان پیغمبر خود را سپر خود کردند

 

بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد

آیۀ ترس برای چه کسی نازل شد

 

بگذارید بگویم خطر عشق مکن

جگر شیر نداری سفر عشق مکن

 

عنکبوت آیه ای از معجزه بر سر در دوخت

تاری از رشته ایمان تو محکم تر دوخت

 

از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟!

از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟!

 

یازده قرن به دل سوخته ام می دانی

مُهر وحدت به لبم دوخته ام می دانی

 

باز هم یک نفر از درد به من می گوید

من زبان دوختم و خواجه سخن می گوید

 

من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم

مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

 

طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست

شِقْشِقِیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست

 

چشم وا کن احد آیینۀ عبرت شد و رفت

دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

 

آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

 

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

 

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

 

یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند

همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

 

همه رفتند غمی نیست علی می ماند

جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

 

مرد مولاست که تا لحظۀ آخر مانده

دشمن از کشتن او خسته شده، در مانده

 

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند

جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

 

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون

آنچنانی که علی از احد آمد بیرون

 

می رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است

می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

 

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد

وان یکاد از نفس فاطمه برتن دارد

 

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام

تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

 

فاطمه فاطمه با رایحۀ گل آمد

ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

 

می رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

 

و از آن آینه با آینه بالا می رفت

دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت

 

تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد

پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت

 

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت

 

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد

بین دست پسر آمنه بالا می رفت

 

گفت: اینبار به پایان سفر می گویم

" بارها گفته ام و بار دگر می گویم"

 

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است

کهکشانها نخی از وصلۀ نعلین علی است

 

واژه در واژه شنیدند صدا را اما. . .

گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما

 

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

 

می رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

شهر اینبار کمر بسته به انکار علی

ریسمان هم گره انداخته در کار علی

 

بگذارید نگویم که احد می لرزد

در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد

 

می رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

می نویسم که "شب تار سحر می گردد"

یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد

 

محمد کاظم کاظمی

***

وفات حضرت زینب(ع)

کنج حیاط خانۀ خود، بین بسترش

بانو رسیده بود به ساعات آخرش

 

خیره به گوشه ای شده بود و یکی یکی

رد می شدند خاطره ها از برابرش

 

خورشیدوار، در تب گرمای شهر شام

می سوخت آسمان ز نفسهای آخرش

 

همراه هر نفس زدنش، آه می کشید

آن کهنه یادگاری خونین دلبرش

 

هر روز، روضه داشت؛ حسینیۀ دلش

این مدّتی که بود بدون برادرش

 

یک سال و نیم میل تبسّم نکرده بود

از خنده رو گرفت، لب روضه پرورَش

 

یک سال و نیم با عطش آن کویر سُرخ

دریای اشک بود دو تا دیدۀ تَرَش

 

یک سال و نیم بود که او آب رفته بود

یعنی که بیشتر شده بود عین مادرش

 

وقت سفر چقدر غریبانه پر کشید

مثل حسین سرور و سالار بی سرش

 

محمد قاسمی

***

و قبل از اینکه مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

 

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

 

درآن غروب فدایش شدم؛ قبول نکرد

اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید

 

به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم

در آفتاب اگر بستر مرا ببرید

 

کنار بستر من روضه ای بخوانید ومرا

میان همین اشک و گریه ها ببرید

 

همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت

مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید

 

همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد

مرا به شُکوه از آن شام پُر بلا ببرید

 

مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس

حسین حسین بگویید و کربلا ببرید.

 

رحمان نوازنی

***

دلم گرفته از این انتظار طولانی

به پشت پرده غیبت چقدر می مانی

 

سرم فدای قدمهای تو بگو امشب

کجا برای غم عمه روضه می خوانی؟

 

فدای شال سیاهت که دور گردن توست

چقدر مثل دل عمه ات پریشانی

 

به یاد غربت زینب دو دیده ات خون است

دلت شکسته ترین شد امامِ بارانی

 

به گوشه ای ز نگاهت بیا بخر ما را

به پای درد دل عمه ات ببر ما را

 

علی اکبر لطیفیان

***

در چشمهای منتظرم نا نمانده است

یک چشم هم برای تماشا نمانده است

 

از بسکه گریه کرده ام و خون گریستم

اشکی برای دختر زهرا نمانده است

 

نزدیک ظهر و بستر زینب در آفتاب

جانی ولی در این تن تنها نمانده است

 

چیزی برای آنکه فشارم به سینه ام

جز این لباس کهنه خدایا نمانده است

 

غارت زده منم که پس از غارت دلم

زلفی برای شانه زنها نمانده است

 

ای شاه بی کفن، کفنم کن برادرم

با دست خود به چادر مشکی مادرم

 

آه از خیام شعله ور و از شراره ها

از خنده ها، هلهله ها و اشاره ها

 

حسن لطفی

***

 

تا لحظة آخر نگهش تر مانده

آتش به دل زادۀ حیدر مانده

 

از کودکی و شهر مدینه تا حال

با خاطرۀ صد گلِ پرپر مانده

 

از چادر خاکی، رخ نیلی، مادر

تا لکۀ خونی که بر آن در مانده

 

از کوفه و کوفی چه برایش مانده

زخمی که به فرق سر حیدر مانده

 

با سینۀ سوزانِ حسن، سوخته است

غمها به دل زادۀ کوثر مانده

 

یک قافله و کرب و بلا و زینب

چشم نگرانی که به اکبر مانده

 

یک حرمله کافی است بمیرد زینب

آن دم که حسین در غم اصغر مانده

 

دستی به سر پاک حسینش رفته

شمر و سر خنجر که به حنجر مانده

 

مبهوت شکیبایی زینب، ایوب

وقتی که نگاهش به برادر مانده

 

محسن روشنایی

***

 

چون زخمهای روی تنت گریه ام گرفت

از پیرهن نداشتنت گریه ام گرفت

 

با دیده های سرخِ جگر مثل مادرم

هنگام دست وپا زدنت گریه ام گرفت

 

جایی برای بوسه برادر نیافتم

از نیزه های در بدنت گریه ام گرفت

 

تا دیدم آن سواره ولگرد نیزه دار

بر تن نموده پیرهنت گریه ام گرفت

 

وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک

یک بوریا شده کفنت گریه ام گرفت

 

وحید قاسمی

***

جان و دلم فدای تو ای دلبرم، حسین

دیگر رسیده است دم آخرم حسین

 

من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا

دیدار من بیا، پسر مادرم حسین

 

چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن

این یادگار توست کنون در برم حسین

 

یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود

درد نبودنت بخدا باورم حسین

 

یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم

بر صورتم، ز داغ علی اصغرم حسین

 

پیچیده است وقت اذان توی گوش من

" الله اکبر" علی اکبرم حسین

 

یادم نمی رود که صدای تو قطع شد

افتاد دلهره به میان حرم حسین

 

بالای تل دویدم و دیدم که، می خوری. . .

شمشیر و نیزه، پیش دو چشم ترم حسین. . .

 

غارت شروع شد همه در خیمه ریختند

بردند گوشوار من و زیورم حسین

 

در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ

در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین

 

رضا رسول زاده

***

یک سال نیم مانده غمت در گلوی من

هر روز و شب تویی همه جا روبه روی من

 

در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

 

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود

یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من

 

از خاطرات آن شب مقتل کنار تو

مانده هنوز لاله سرخی به روی من

 

قاسم نعمتی

***

اعتکاف

بس که دارد رحمت بی حد، خدا در اعتکاف

می زند عفو خدا ما را صلا در اعتکاف

 

معتکف شو، در حریم دوست تا خود بشنوی

نغمۀ ایمان و عطر ربنّا در اعتکاف

 

می توان عهد موّدت بست با یزدان، اگر

سنّت اسلام را آری به جا در اعتکاف

 

فرصتی زیبا تو را دادند تا پیدا کنی

راه گم گردیده ات را تا خدا در اعتکاف

 

با نماز و روزه و ذکر و دعای روز و شب

می کنی پرواز تا اوج سما در اعتکاف

 

خلوتت را پُر ز قرآن و ز عترت می کنند

نغمه پردازان عرش کبریا در اعتکاف

 

دل به صاحب دل سپُردن کار مردان خداست

گر که مرد عرصۀ عشقی بیا در اعتکاف

 

در جهادی سخت باید بر زمین زد نفس را

تا شوی از بند نفس خود رها در اعتکاف

 

می درخشی پیش چشم قدسیان وقتی خدا

نور خود را می کند بر تو عطا در اعتکاف

 

چون توّسل می کنی، مثل کبوترهای عشق

گه مدینه می روی، گه کربلا در اعتکاف

 

سید هاشم وفایی

***

خوش آن که ماه رجب طالب رضای تو شد

خوش آن که معتکفِ بیت با صفای تو شد

 

خوش آن که از دل و جان، رو نمود سوی خدا

خوش آن که از سرِ صدق و صفا گدای تو شد

 

خوش آن که در مه پُر فیض و پُر بهای رجب

مقیمِ مسجد و محرابِ جان فزای تو شد

 

خوش آن که صدق و صفا زیورش بود همه عمر

خوش آن که همچو «علی» عبد با حیای تو شد

 

خوش آن که نیمۀ ماه رجب، به خانۀ توست

خوش آن که لایق مهمانی و عطای تو شد

 

خوش آن که صوم و صلاة و عبادتش مقبول

خوش آن که بندۀ شایسته ای برای تو شد

 

مهدی میثمی

***

شهادت موسی بن جعفر(ع)

در دل تاریک زندان مثل شمع روشنم

لحظه لحظه، ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ، آب گردیده تنم

 

ﺑﺲ ﮐﻪ ﻻ ﻏﺮ ﮔﺸﺘﻪ ام چون می گذارم سر به خاک

ﺧﺼﻢ ﭘﻨﺪارد که این من نیستم پیراهنم

 

در سیه چال بلا با دوست خلوت کرده ام

این نماز، این حال خوش، این اشک دامن دامنم

 

هر که زندانی شود باید ملاقاتش روند

این که ممنوع الملاقات است در زندان، منم

 

قاتل دل سنگ می خندد به اشک دیده ام

حلقۀ زنجیر می گرید به زخم گردنم

 

بس که جسمم آب گشته مثل شمع سوخته

ﻣﺤﻮ ﮔﺸﺘﻪ جای نقش تازیانه بر تنم

 

غلامرضا سازگار

***

پربسته بود و وقت پریدن توان نداشت

مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت

 

خوکرده بود با غم زندان خود ولی

دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت

 

جز آه زخمهای دهن باز کرده اش

در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت

 

آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که

اندازۀ کشیدن یک آه جان نداشت

 

زیر لگد صداش به جایی نمیرسید

زیر لگد شکست و توان فغان نداشت

 

با تازیانه ساخت که دشنام نشنود

دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت

 

هرچند میزبان تنش تخته پاره شد

هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت

 

دیگر تنش اسیر سم اسبها نشد

دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت

 

علی اکبر لطیفیان

***

ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم

سفرۀ ذکر مرا بد دهنی ریخت به هم

 

رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند

استخوانم پَسِ هر پا شدنی ریخت به هم

 

کار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است

نظری کرده ام و قلب زنی ریخت به هم

 

دید حساس شدم آمد و دشنامم داد

پسر فاطمه را با سخنی ریخت به هم

 

کار تشییع مرا لنگه دری عُهده گرفت

از غم من دلِ هر سینه زنی ریخت به هم

 

محمد جواد پرچمی

***

کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند؟

چه بلائی به سر چشم ترت آوردند؟

 

شدی آزاد دگر از قفس تاریکت

ولی افسوس که بی بال و پرت آوردند

 

دخترانت همگی چشم به راهت بودند

آخر از گوشۀ زندان خبرت آوردند

 

عجبی نیست که چیزی زتنت باقی نیست

حمله بر زانو و ساق و کمرت آوردند

 

تاکه برتختۀ در جسم تو را میبردند

آن در سوخته را در نظرت آوردند

 

محمد حسن بیاتلو

***

مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش

آن قدر حال ندارد که نیفتد بدنش

 

جا به جا گر نشود سلسه بد می چسبد

آن چنانی که محال است دگر وا شدنش

 

نفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت

زن بدکاره به یک باره عوض شد سخنش

 

آه مانند گلیمی چقدر پا خورده

بی سبب نیست اگر پاره شده پیرهنش

 

علی اکبر لطیفیان

***

آهسته گذارید روی تخته تنش را

تا میخ اذیت نکند پیرهنش را

 

اصلاً بگذارید روی خاک بماند

زشت است بیارند غلامان بدنش را

 

این ساقِ بهم ریخته کتمان شدنی نیست

دیدند روی تختۀ در، تا شدنش را

 

این مرد الهی مگر اولاد ندارد

بردند چرا مثل غریبان بدنش را

 

این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد

بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را

 

این هفت کفن روضۀ گودال حسین است

ای کاش نیارند برایش کفنش را

 

نه پیرهنی داشت حسین نه کفنی داشت

مدیون حصیرند مرتب شدنش را

 

مصطفی متولی

***

مبعث

تا شعاع مهرت عالمتاب شد

مهربانی از خجالت آب شد

 

این زمین دیگر کویر تشنه نیست

زنده شد، آباد شد، شاداب شد

 

فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بو

هر غلامی با تو بود ارباب شد

 

تو همانی که بلال مسجدت

گل عرقهایش گلاب ناب شد

 

هر که با تو با علی راضی نشد

وصل بر دریا نشد مرداب شد

 

از زلال چشمه های وحی تو

تشنه ای همچون علی سیراب شد

 

این علی که مست پیغمبر شده

با دعای مصطفی حیدر شده

 

علی اکبر لطیفیان

***

ای لهجه ات ز نغمۀ باران فصیح تر

لبخندت از تبسم گلها ملیح تر

 

بر موی تو نسیم بهشتی دخیل بست

یعنی ندیده از خم زلفت ضریح تر

 

ای با خدای عرش ز موسی کلیم تر

با ساکنان فرش ز عیسی مسیح تر

 

وقتی سوال می شود از بهترین رسول

از نام تو چه پاسخی آیا صحیح تر؟

 

با دیدن تو عشق نمک گیر شد که دید

روی تو را ز چهرۀ یوسف ملیح تر

 

تو حسن مطلع غزل سبز خلقتی

حسن ختام قصۀ ناب نبوتی

 

سید محمد حسینی

***

زمین محلۀ اصحاب آسمان شده بود

زمان مبشّر جشن فرشتگان شده بود

 

در آن دمی که تمام فضای غارِ حرا

پر از طنین صدای بخوان بخوان شده بود

 

مکان ز نقطه پایان راه غار حرا

مسیر سبز رسیدن به لا مکان شده بود

 

دلش ز نعمت خواندن دلی وسیع و بزرگ

به طول عرش و به پهنای کهکشان شده بود

 

نزول آیة «اِقرَأ بِاِسمِ رَبِّک» نیز

به سوی دشت وسیع دلش روان شده بود

 

به آدم و به خلیل و حکیم حق و مسیح

هر آن چه را که خدا گفته بود، آن شده بود

 

برای دخترکی بی گناه و زنده به گور

مجیب و منجی و محبوب و مهربان شده بود

 

چهل بهار پیاپی برای او گل سرخ

عروس حجله مرغ ترانه خوان شده بود

 

بلال بود و صدا بود و دشت مأذنه ها

محل رویش صدها گل اذان شده بود

 

وحید قاسمی

***

مهدی بیا که عید اعظم پیغمبر است

این بعثت محمد و تبریک حیدر است

 

در اهتزاز پرچم قرآن «هَل أتَی»

تا موسم ظهور بدستان رهبر است

 

***

امشب که شب بعثت احمد باشد

مشمول همه عطای سرمد باشد

 

یا رب چه شود طلوع فجر فردا

صبح فرج آل محمد باشد

***

عید نجات عالم خلقت مبارک است

آوای وحی و لیلۀ بعثت مبارک است

 

عید نزول سورۀ اقرأ به عقل کل

جشن کمال و علم و فضلیت مبارک است

 

ریحانه های زنده نهان گشته زیر خاک

عید حیات، عید ولادت مبارک است

 

عید نزول وحی الهی به احمد است

جان در طبق نهید که عید محمّد است

 

آوای وحی می رسد از شش جهت به گوش

بر قلب های مرده دمد روح از این سروش

 

از سنگ های غار حرا آید این ندا:

فریاد بی صدای خدا تا به کی خموش؟

 

اقرأ! بخوان! بخوان! که خدا گویدت بخوان

اقرأ! و ربک ای همه سر تا قدم خروش

 

اقرأ! بخوان! که قلب بشر بی قرار توست

فصل خزان گذشت؛ طلوع بهار توست

 

اقرأ! بخوان! که نور نبوت دمیده است

اضرب گذشت؛ نوبت اقرأ رسیده است

 

اقرأ! بخوان! بخوان! که خداوندگار تو

بهر نجات خلق، تو را برگزیده است

 

اقرأ! بخوان! که پیش تر از خلقت وجود

ذات خدا پیامبرت آفریده است

 

اقرأ! بخوان! که از همگان دلبری کنی

ما کبریایی و تو پیام آوری کنی

 

بنگر به کعبه ذکر بتان یامحمّد است

فریاد بی صدای جهان یامحمّد است

 

***

امروز قلب عالم و آدم حرای توست

این کوه نور شاهد حرف خدای توست

 

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است

فریاد کن رسول که دنیا برای توست

 

«اقرأ باسم ربّک» «یا ایها الرسول»

قران بخوان امین که همین آشنای توست

 

خورشید و ماه بین دو دست تو دل خوشند

یعنی تمام تکیه عالم عصای توست

 

بعد از هزار سال دگر می شناسمت

وقتی که جای جای دلم رد پای توست

 

فریادتان تمام زمین را گرفته است

امروز هر چه می شنوم از صدای توست

 

محمود ژولیده

***

ای بمرآت رخت، حسن خدا پیدا محمد

وین به فریادت نجات مردم دنیا محمد

 

ای سراپا مهر ای مهر جهان آرا محمد

ای چراغ آفرینش یا محمد یا محمد

 

تو فروغ کبریائی، تو امام انبیائی

تو به خلقت رهنمائی، چند در غار حرائی

 

تا بسوزد تیرگی از غار بیرون آ محمد

 

از چه بردی سر به کوه و گفته ای ترک وطن را

ای همه نور ای همه تنها بر افروز انجمن را

 

لب به نام رب بگشا بشکن سکوت خویشتن را

چند کعبه از خدا خواهد ظهور بت شکن را

 

احمدا پیغمبری کن، رهبری کن رهبری کن

آفتابا دلبری کن، خلق را روشنگری کن

 

باز کن زنجیر جهل از پای انسانها محمد

 

غلامرضاسازگار

***

آن شب سکوت خلوت غار حرا شکست

با آن شکست، قامت لات و عزا شکست

 

آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان

مُهر سکوت لعل بشر زان ندا شکست

 

با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل

در سرزمین رکن و مقام عصا شکست

 

آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفت

تا سدّ ظلم و فقر به ام القرا شکست

 

نوح نبی به ساحل رحمت رسید و خورد

طوفان به پاس حرمت خیرالورا شکست

 

بر تخت گل نشست در آتش خلیل حق

تا ختم الانبیا گل لبخند را شکست

 

عیسی مسیح مُهر نبوّت به او سپرد

زیرا که نیست دین ورا تا جزا شکست

 

آمد برون ز غار حرا میر کائنات

آن سان که جام خنده باد صبا شکست

 

در خانه رفت و دید خدیجه که می دهد

از بوی خویش مُشک غزال ختا شکست

 

بر دور خویش کهنه گلیمی گرفت و خفت

آمد ندا که داد به خوابش ندا شکست

 

یا «ایها المدّثر»ش آمد به گوش و گفت

باید که سدّ درد ز هر بینوا شکست

 

قانون مرگ زنده به گوران به گور کن

کز مرگ دختران نرسد بر بقا شکست

 

آماده بهر گفتن تکبیر کن بلال

چون می دهد به معرکه خصم دغا شکست

 

اینک به خلق دعوت خود آشکار کن

هرگز نمی خورد به جهان دین ما شکست

 

برخیز و بت شکن که علی دستیار تو

ستکز بت نمی خورد علی مرتضی شکست

 

طعن ابی لهب نکند رنجه خاطرت

کو می خورد ز آیه «تبّت یدا» شکست

 

«ژولیده» گفت از اثر وحی ذات حق

آن سکوت خلوت غار حرا شکست

 

ژولیده نیشابوری

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان