سینماسینما، سعید هاشم زاده
وقتی از سینما به مثابه هنر سخن می گوییم، نمی توانیم این انگاره را در امتداد جهش و به وجود آمدن نظریه مولف ندانیم. نظریه مولف با کلید خوردن تئوری دوربین– قلم استروک در 1948 آغاز می شود و با نوشته های ساریس، به شکل تئوری تکمیل یافته در آمریکا پایان می یابد. نگره ای که استروک شرح می دهد، دیدگاه را به سمت من مولف به جای دیگری بر می گرداند.
من که جوهر شکل گیری هرگونه اثر هنری است و می اندیشد و می آفریند، دوربین به مثابه قلم، سپس در فرانسه و توسط تروفو، شابرول و رومر ارج نهاده می شود و این نظریه، که اوج پرداخت و توجه به مولف است باعث پرداختن و توجه به فیلمسازانی همچون هیچکاک، اورسون ولز و نیکلاس ری می شود. این توجه در واقع زاویه دید منتقدان را به خود هنرمند تغییر می دهد و به این نکته تاکید می گذارد که اساس پرداخت به اثر هنری برخاسته از تسلط کمپانی ها/ تهیه کنندگان نیست، بلکه اصل و اساس آن برخاسته از مولف است.
در واقع تسلط هنرمند بر سفارش دهنده هنری، اینجا و در مدیوم سینما، مد نظر قرار گرفت، و منتقدان را بر این امر وادار کرد تا فیلم ها را براساس معیار مولفان در نظر بگیرند. معیاری که بازن و بعدها ساریس مشخص کردند. معیارهایی همچون خلق اثر هنری هنرمند به عنوان مرجع و معیار که از هر اثر به اثر دیگر منتقل می شود.
این معیار، به عنوان معیار مولف، نظریه مولف یا نگره مولف با ساریس شهرتی جهانی یافت که تاکید بر سبک و مهارت فنی و فردی شخص مولف و نیز اساس فکری متمایز او نسبت به دیگران داشت. هنگامی که این نظریه در ایران به ترجمه در آمد بسیاری از فیلمسازان ناخواسته با این معیارهای قیاسی در ذهن منتقدان نقش بستند؛ نقشی که می توانست عیاری به آنها بدهد یا آنها را از بام غلو به سمتی نادرست پرتاب کند. پرتابی که اتفاق افتاد.
فیلمسازانی چون کیمیایی و مهرجویی از دو نمونه مولفانی هستند که می شد تا براساس نگره های موجود در نظریه ساریس به آثار آنها نگریست. شیوه نگریستن آنها و تسلط تکنیکی و فنی آنها زبانزد بود و آنها آثاری تاثیر گذار، حداقل تا اواخر دهه 60 ارائه می دادند، که البته به اعتقاد بنده عمر هنری آثار مهرجویی تا اواسط دهه 80 نیز جلو می آید. اما مسئله مولف در نوشتن درباره آنها، تبدیل به سوء تفاهمی شده بود تا نگریستن به آثار آنها همچون اثری مقدس سخت و دچار گیجی شود.
سقوط فیلمسازانی چون کیمیایی و بعد مهرجویی و حتی امروزه اصغر فرهادی، بسیاری از منتقدان را که آنها را مولف نام گذاری کرده بودند به این دوراهی سوق داد که فیلم آنها باید معیار ارزیابی باشد یا سایه حضور آنها به عنوان مولف باید مد نظر قرار داده شود. این درست گسستی بود که در تفکر بسیاری از منتقدان جهانی نیز اتفاق افتاد. ترجیح مولف به فیلم، باعث شده بود که بحث های درباره کیفیت اثر به توجه درباره مولف تبدیل شود اما هنگامی که اثر قابل دفاع نبود و ضعیف، باید چه واکنشی شکل می گرفت؟! اگر به گفته رابرت استم با این سوءتفاهم ها در سیر نگرش مولف، این نگره موجب شد تا نگاه ما را از چه به چگونه تغییر بدهد، اما این دوگانگی را نیز به وجود آورد که مولف ارجح است و معیار، یا فیلم به مثابه اثر…