ماهان شبکه ایرانیان

گفتگو با لاله صبوری درباره تأثیر مطالعه بر زندگی شخصی و حرفه‌ای‌اش: کتاب می خوانم، پس هستم

ویژه نامه نوروزی همشهری جوان: لاله صبوری بازیگر طنز سینما و تلویزیون ایران است که ایفای نقش های گوناگون او به ویژه در مجموعه های تلویزیونی، در خاطر مخاطبان به شیرینی باقی مانده است. بازیگری که در سال های میانی دهه 70 و اوایل دهه 80 دوران اوج خود را طی می کرد و با بازی در مجموعه هایی چون «جنگ 77» «این زمینی ها» و بعد «فقط به خاطر تو»، «کمربندها را ببندیم» و «بزرگ مرد کوچک» در خاطر مخاطبان باقی ماند. با این حال این بازیگر در سال های بعد قدری کم کار شد و از سال های اوج شهرتش قدری فاصله گرفت. تا این که اخیراً دوباره به عرصه فعالیت بازگشته و به ویژه با صحبت های صادقانه و بی واسطه ای که با حضور در برنامه تلویزیونی «خندوانه» از ماجراهای زندگی شخصی اش تعریف کرد نزد مخاطبان دوباره زبان زد شد. صبوری البته یک کتابخوان حرفه ای هم هست؛ تا جایی که خودش این حجم از کتاب خواندن را غیرطبیعی می داند و در گفت و گویی که در ادامه خواهید خواند از تأثیر کتاب ها بر زندگی شخصی و حرفه ای اش می گوید:

در زندگی شخصی تان چقدر اهل کتاب خواندن هستید؟ تازه ترین کتابی که خواندید چه بود؟

خیلی زیاد اتفاقاً این روزها مشغول خواندن کتابی با نام «مصیبت های شاغل بودن» نوشته آلن دو باتن هستم که کتاب به شدت جذابی است و خواندنش را به همه توصیه می کنم.

داستان این کتاب چیست؟ چه شد که برای خواندن انتخابش کردید؟

آلن دو باتن، نویسنده محبوبم است و اصولاً تمام کتاب هایش را دوست دارم. مدتی بود که می خواستم به سراغ این کتاب بروم و آن را بخوانم اما خیلی فرصت نمی شد؛ تا این که دیروز بالاخره فرصتی دست داد و وقت دنجی پیدا کردم تا به سراغش بروم. این کتاب دست به روی موضوع جذابی گذاشته و مقوله جذابی را روایت می کند. حرف کتاب این است که مشاغل ما چطور به روی شخصیت ما تأثیر مستقیم می گذارند و ما را به چیزی که هستیم، تبدیل می کند. برای مثال معلم های بازنشسته هنوز در مواجهه با افراد حتی مسن احساس می کنند که باید پند و اندرز بدهند و نصیحت کنند؛ کتاب مشاغل مختتلفی چون معلمی، متخصص بیهوشی، تهیه کنندگی سینما یا سیاستمدار بودن را مثال می زند و به این قضیه می پردازد که چطور هر کسی تحت تأثیر شغلی که دارد هویتی برای خودش ساخته است.

در مجموع چقدر کتابخوان هستید؟ اصلا مشغله های زندگی روزمره وقتی برای خواندن و مطالعه در اختیارتان قرار می دهد؟

این حرف را که عده ای می گویند ما برای کتاب خواندن فرصت نداریم، قبول ندارم و چنین بهانه ای را نمی پذیرم. به نظرم وقت همچنان هست، مشکل این جاست که اولویت هایمان چیز دیگری شده است و برای کتاب خواندن وقت نمی گذاریم. برای مثال افرادی هستند که ارتباط عاطفی کمتری با پدر و مادرشان دارند و می گویند چون کار داریم نمی توانیم بهشان سر بزنیم اما وقتی در زندگی همان افراد دقیق می شوید می بینید که در طول هفته با دوستان شان معاشرت دارند، کافه می روند، ورزش می کنند و فقط خانواده اولویت چندم آن هاست. به نظرم آدم برای هر چیزی که اولویتش باشد وقتی را اختصاص می دهد.

شما در طول روز چقدر کتاب می خوانید؟

از ده یازده سالگی به صورت وحشتناکی کتابخوان شدم و این عادت از همان زمان در وجودم ایجاد شد. در نتیجه همیشه برایش وقت می گذارم؛ نمی گویم هر روز حتما 50 صفحه کتاب می خوانم، چون کنکور نیست! ولی حتماً وقت می گذارم. نمی دانم چطور ممکن است که عده ای می گویند وقت کتاب خواندن نداریم اما ساعت ها می نشینند و سریال های مزخرف ترکی با آن داستان های مبتذل شان را دنبال می کنند. چطور برای دیدن آن مجموعه ها وقت داریم اما نمی توانیم چهار خط کتاب بخوانیم؟!

اصلاً چه شد که کتابخوان شدید؟ این عادت از کجا و در چه سنی در وجودتان شروع شد؟

از ابتدا در فضای کتاب خواندن بزرگ شدم. مادرم فرهنگی و معلم بود. تشویقم می کرد که اول از کانون و مدرسه کتاب قرض بگیرم. حتی مدتی هم شب ها برایم «شاهنامه» می خواند. هر چند داستان کتابخوان شدنم ماجرایی دیگر است و فکر میکنم حدود ده یازده ساله و همسن الان نورای خودم بودم که با کتاب ها آشنا شدم. در کودکی بسیار شیطان بودم؛ داستانش را بارها تعریف کرده ام که سه بار خانه مان را آتش زدم و حتی یک بار هم خودم آتش گرفتم و آتش نشانی آمد تا این که یکبار مشغول شیطانی کردن بودم که در خرپشته بالای خانه مان چند کارتن کتاب پیدا کردم. کتاب هایی مربوط به دوران جوانی مادرم. عمدتا در قطع های جیبی و با موضوع فیلمنامه بودند و اصلا او از دست ما آن کتاب ها را آن جا پنهان کرده بود. می دانستم که اگر مادرم می فهمید آن کتاب ها را پیدا کرده و ورق زده ام، حسابی دعوایم می کرد اما وقتی خانم پرستاری که آن زمان از ما مراقبت می کرد (خدا هر جا هست عمرش بدهد) فهمید که سراغ آن کتاب ها می روم، با من معامله ای کرد و قول داد به شرط آن که ساکت همان جا بنشینم، بتوانم هر روز کتاب بخوانم و او هم به مادرم چیزی نگوید. بنابراین مدت ها هر روز همان جا می نشستم و تا قبل از به خانه بازگشتن مادرم کتاب می خواندم. از همان جا هم بود که همزمان با کتاب خواندنم عینکی شدم.

پس احتمالاً هیچ یک از آن کتاب ها مرتبط با سن خودتان هم نبودند؟

نه. هیچ کدام نبودند. نزدیک ترین کتاب هایی که به سنم بودند، «دزیره» و «بلندی های بادگیر» بود. تمام کتاب های افرادی چون ر. اعتمادی، سعید نفیسی و دیگران در آن مجموعه بود و من از همان زمان شیفته مطالعه شدم. حتی یادم هست که در همان سن مجموعه کامل کتاب های صادق هدایت را خواندم و الان برایم عجیب است که اصلا در آن زمان و آن سن چطور با چنانکتاب هایی ارتباط برقرار می کردم.

در دوران کنونی بیشتر چه کتاب هایی می خواندید؟ اولویت هایتان در انتخاب موضوع کتاب ها چیست؟

راستش رمان های داستانی جدید را نه که دوست نداشته باشم اما فضایشان را خیلی درک نمی کنم و برایم جذاب نیستند. الان کتاب های مربوط به موضوع های روان شناسی برایم خیلی جذاب ترند و برای مثال کتاب های آروین بالوم را زیاد می خوانم. ضمن این که خواندن تاریخ دوران های مختلف کشور هم برایم جذاب است.

تعدادی از کتاب های مورد علاقه تان را هم برای مخاطبان این گفت و گو معرفی می کنید؟

کار دشواری است اما برای مثال در بحث ادبیات احمد محمود با رمان «همسایه ها» اسماعیل فصیح با «ثریا در اغما» و هوشنگ گلشیری با «شازده احتجاب» جزو بهترین نویسنده های ایرانی است. نوع قلم ابراهیم گلستان را هم دوست دارم اما همان طور که گفتم این سلیقه شخصی ام است و ممکن است عده ای این کتاب ها را دوست نداشته باشند.

فکر می کنید چند درصد از شخصیتی که امروز دارید و مسیری را که به لحاظ شخصی و حرفه ای طی کرده اید، مدیون کتاب ها هستید؟ به نظرتان آن حجم از کتاب خواندن چقدر در تبدیل شدن تان به شخصیت امروز به شما کمک کرد؟

فکر می کنم چیزی در حدود 70 درصد شخصیت امروزم بر اساس ادبیات شکل گرفته است. زندگی عجیب و غریبی داشتم که بارها در مصاحبه های دیگر هم بخش هایی از آن را تعریف کرده ام. در شانزده سالگی ازدواج کردم. در هفده سالگی مادر شدم و تازه 10 سال بعد از گرفتن دیپلمم به دانشگاه راه پیدا کردم، آن هم زمانی که با رتبه 26 در گیر و دار پروسه جدا شدن از همسر سابقم بودم. خدا پدر آقای سعید کشن فلاح را بیامرزد که در آن زمان مسئول مصاحبه با ما بودند. وقتی می خواستم برای رفتن به دانشگاه ثبت نام کنم، همسر سابقم شناسنامه ام را نمی داد و من فقط یک برگه کپی داشتم تا قبل از این که برای مصاحبه بروم، نمی دانستم که خیلی ها نام کتاب ها و نویسنده ها را حفظ می کردند و به آن جا می رفتند. من بدون هیچ اطلاعی از ادبیات نمایشی و جذابیت های آن صحبت کردم. وقتی گفتم همه کتاب های افرادی چون شکسپیر، سارتر، کامو و... را خوانده ام، اول باورشان نمی شد اما وقتی از داستان ها و شخصیت های آن کتاب ها حرف زدم، تازه باورشان شد.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان