علم ما را از طبیعت بیرون کشید. طبیعت وحشی را رام کرد، ابزارهایی در اختیارمان گذاشت تا از بدنِ چرک و زمینیمان استعلا پیدا کنیم، به ماه پرتابمان کرد. الان هم نوعی همبرگر کاملاً گیاهی تولید کرده که مثل گوشت واقعی، از آن خون میچکد. خوب اسمی هم برایش گذاشتهاند: محالبرگر1. روی بستهاش نوشته که تکههای برگر را نیمهخام بپزید. هر طرف را سه دقیقه حرارت بدهید تا وسطش مثل گوشت راستۀ خام، صورتی شود. این حالت نتیجۀ هِم2 است: آن پروتئینی که اکسیژن را در خون منتقل میکند و رنگ قرمزِ خونی به آن میدهد. حالا دانشمندان علوم غذایی به کمک مخمّرهایی که با مهندسی ژنتیک درست کردهاند، میتوانند هِم را در آزمایشگاه بسازند. (شکمچرانهای ملانقطی لابد میگویند آنچه گوشت را قرمز میکند نه خون، بلکه میوگلوبین است. ولی مهم نیست. از وصف «خونی» برای برگرها استفاده میکنیم تا بر حقیقتی صحّه بگذاریم که مدتهاست مدرنیته سعی کرده پنهان کند: این گوشت، زمانی مثل ما یک موجود زنده بوده است.) هِم که در عضلۀ حیوانات فراوان پیدا میشود، همانی است که بوی خاص گوشت را تولید میکند. اولین باری که محالبرگر را در خانه درست کردم، جلز و ولز چربی از اجاق درآمد (تکههای برگر حاوی روغن نارگیل نامیزه3 هستند که مثل پیه آب میشود) و ظرف چند ثانیه بوی آهن گوشت سوخته در اتاق پیچید. ولی غریبترین لحظه آن زمانی بود که خوردن آن همبرگر تمام شد و لکهای از چکههای صورتی-قهوهای روی بشقاب ماند. در آن لحظه باید از معجزۀ علوم غذایی به شگفت میآمدم، ولی اعتراف میکنم به یاد مریم گریان4 افتادم، همان مجسمۀ چوبی که میگویند از چشمانش قطره قطره خون واقعی میچکد، نشانۀ گوشت و خون در جایی که خبری از تن نیست.
صدالبته روش اول و اصلیمان برای آنکه از طبیعت استعلا پیدا کنیم، دین بود. بنیان ایدۀ ریاضت که میخواهد بر جسمانیّت غلبه کند، طرد carnis (جسد) است. (بیاند میت5، برند محبوب غذای گیاهخواران، همین وعدۀ تعالی را به یاد میآورد.) اولین نمونههای شبهگوشت که محبوب راهبان بودایی بود، شباهت کمی به گوشت حیوان داشت. برای امرار معاش، مگر چیزی بهتر از پنیر سویا پیدا میشود؟ پنیر سویا، چون بیرنگ و بیبو است، یادآور هیچ چیزی از طبیعت نیست.
بیتردید کسی را هم یاد دانۀ سویا نمیاندازد که مادۀ اصلیاش بوده است. بهعلاوه، کسی نمیداند این ماده از کجا آمده است. همۀ اینها شاهدی بر آنند که پنیر سویا مادهای آنجهانی است، از آسمان افتاده، مثل آن آلیاژهای اشیاء پرندۀ ناشناخته که در صحرای نِوادا پیدا کردهاند. آنچه پنیر سویا را بهترین غذای مرتاضان میکند، نرمی یکنواختش است: حتی برای خوردن سبزیجات هم باید دندان تیز کرد، ولی آن مایۀ سودا آنقدر نرم است که عملاً با تراوش آب دهان جذب میشود. (در چین، پنیر سویا را سر قبر قوموخویشهایی میبرند که ارواحشان مدتهاست چانه و آرواره ندارند.) یک گزینۀ باستانی دیگر، گوشت گندم6 است که منعطفتر است: میشود آن را به جای اردک یا غاز جا زد، ولی همین راستنِماییاش زمینهساز نوعی اضطراب معنوی شده است. در رمان سفر به غرب7 که در زمان سلسلۀ مینگ منتشر شد، شیاطین که میخواهند راهبی را بفریبند، خوراکی از گوشت و مغز آدم را تحت نامِ گلوتن گندم به او میدهند.
عجیب است که این همه نبوغ خرج کردهایم تا «خون» را در گوشت قلابی جاساز کنیم، در حالی که هزاران سال مشغلۀ ذهنی قدیمیترین دین ابراهیمی آن بود که خون را از گوشت جدا کند. علاوه بر فهرست دقیق و مفصل حیوانهای پاک و ناپاک، مهمترین ممنوعیت در تَنَخ8 که بارها هم تکرار شده آنجاست که هشدار میدهد گوشتی «که هنوز خون جانور در آن است» نخورید. مورّخان گمانههایی زدهاند که انگیزههای روانشناختی آن فرآیند استادانۀ نمکزنی و شُستن (و در برخی اجتماعات ارتدوکس، رنگبَری) چیست که موجب میشود محصولات حلال طبق شریعت یهود حاوی هیچ ردّی از خون نباشند. (برخی گفتهاند که علت بهداشتی داشته است، اما شاهد قانعکنندهای نیاوردهاند.) دلیلش را خود خدا در سِفر لاویان گفته است: خون باید مختصّ کفارهای بماند که طبق آیین داده میشود. زندگی حیوان خونبهایی است که برای زندگی خودتان فدا میشود و نباید خونش را مثل غذای عادی مصرف کنید. این آیین شاید امروز وحشیانه به نظر برسد، ولی بهواقع مبتنی بر نوعی حسابوکتاب معنوی دقیق بوده است. خاخامها، مثل مرتاضان شرقی، میدانستند طبیعت یک حسابدار دقیق است که سرش کلاه نمیرود. اگر دنبال تعالی باشید، باید هزینهاش را بپردازید: اگر هم پرهیز نمیکنید، باید موجود زندهای را جانشین خود کنید.
مسیح آخرین برّهای بود که به قربانگاه رفت و آنقدر هِم از او ریخت که جبران کل گناهان دنیا را بکند. مرگ او، طلیعۀ عهد جدیدی در اخلاق غذایی شد، عهدی که با آرایههای دراماتیک در کتاب اعمال رسولان آمده است. پطرس رسول به پشتبام میرود تا عبادت کند، اما در حین عبادت گرسنه میشود و خلسهای برایش رُخ میدهد. به بالا که نگاه میکند، سفرۀ عظیمی میبیند که از آسمان نازل میشود و حاوی همهجور حیوانی است: پستانداران، خزندگان، و پرندگان. صدایی به او فرمان میدهد حیوانات را بکشد و بخورد، ولی او پس میزند و میگوید «حاشا از من، خداوندا!» 9، چون تعدادی از آنها ناپاکاند. همان صدا در پاسخ میغرّد که: «آنچه خدا پاک ساخته است، تو نجس مخوان!» آن پیغام نمیتوانست از این رُکتر باشد: دیگر نه پرهیزی در کار است و نه جانشینی؛ میشود سراغ همهچیز رفت. ولی چه رهایی ترسناکی! در اعتراض پطرس لاجرم آن ترس مبهمی به گوش میرسد که با لغو هر حُرمت قدیمی طنینانداز میشود.
در غرب مدرن و سکولار، زیر سایۀ عهد جدیدی زندگی میکنیم: عهد وفور نعمت. صدالبته این عهد منطقاً یک نقطۀ پایان دارد که با شتاب به آن نزدیک میشویم. لحظهای که همۀ حیوانات را کُشته و خورده باشیم، پس حیوانات بیشتری پروراندهایم. با دامداریها و کشتارگاههایمان -که رویهمرفته بیش از مجموع همۀ وسائل حملونقل جهانی گازهای گلخانهای ساطع میکنند- زمینهای زراعی دنیا را بلعیدهایم. میگویند برگرهای گیاهیِ خونچکانِ جدید، راهحل بحران اقلیمیمان هستند. هدف بازاریابیشان، گیاهخواران و خامخواران نیستند، بلکه بنگاههای سازندهشان رسالتی تبشیری برای خود قائلند: در بُرههای که میل به گوشت و ابزار فراهم آوردن آن مثل ویروس زامبی در سراسر جهان منتشر میشود، گوشتخواران را به آیین دیگری درآورند. این شرکتها همان سرمایهگذاران میلیاردری مانند بیل گیتس و لی کا-شینگ را جذب کردهاند که حامی زیستسوختها و انرژی هستهایاند؛ و مثل مابقی نمونههای رشد سبز، آنها هم از یک نگاه غمانگیز (ولی در عین حال شاید دقیق) به طبیعت انسان سود میبرند. این روزها فرض میشود ما از برگرها و ماشینهای شاسیبلندمان دست نمیکشیم حتی اگر به بهای نابودی لایۀ اوزون و مُردن خرسهای قطبی تمام شود، مگر آنکه آزمایشگاهها بتوانند از گیاهان یک چیز مشابه بسازند: نه یک جانشین، بلکه اصل جنس.
این روزها بهجای مسیح، عِلم است که همهچیز را پاک اعلام میکند. کارخانۀ ابدی معجزاتش تا همین حالا هم بسیاری از ما را بیمناک کرده است: کالباس تولیدشده از تمپه و گلوتن گندم؛ پیتزای مخصوص گوشتدوستها با سوسیس سویا و پنیر بلارد. بخشایشی که شامل حال ما شده است، بالمرغ سوخاریِ بیگوشت بوفالو و استیک پنیری گیاهی فیلادلفیا است (حاشا از من، خداوندا!)؛ یا ناگت مرغ گیاهی و همبرگر گیاهی وایتکسل. شاکلۀ بسیاری از شبهگوشتها ابتدائاً سویا و گلوتن بود، که این غذاها سوژۀ بحث شده و با کمال میل طرد شدند، تا اینکه کشف کردیم مادههای بیشتری وجود دارند که از قضا کاملاً مقبولاند. میشد با گل همیشهبهار و ذرت خوشهای کیک پخت. با آگاوه میشد آبنبات ساخت. میشد از شاهدانه و جوی دو سر شیر گرفت و با کلیسم غنی کرد، و این نسخۀ بدل نهتنها شبیه اصل بلکه گاهی بهتر از اصل میشد. در ایالات متحده، حق انتخاب مصرفکننده و رشدِ بیحد است که سدّ راه این میل ریاضتکِشانه شده است.
ولی خونی که در برگر گیاهی جاری است چنان نماد قویای است که نمیتوان آن را صرفاً ژست راستنِمایی و شباهت دانست و از آن رد شد. آیا باید آن را علامت کفّاره بدانیم، یعنی مُهر تأییدی بر اینکه توبه کرده و بخشیده شدهایم؟ یا یادآور وهمانگیز گناهان اقلیمی ماست، یک لکۀ پاکنشدنی، مثل خونی که بانو مکبث نمیتوانست از دستانش بشوید؟ در اولین حرفهایی که دربارۀ این محصولات میزدند، تعابیری مثل «هولناک» و «چندش» و (به گفتۀ یکی از منتقدان غذا) «نوعی جادوی سیاه» را به کار میبُردند. این کنایهها حاکی از چیزی فراتر از زنندگیِ زیباییشناختی است، بهواقع گویی حکایت پریشانی معنوی است. شاید هم گوشت قلابی، هبوط مرموزش در درۀ عجایب را آغاز کرده است. این نکته حداقل دربارۀ «گوشت پاک» صادق است که شرکتهای تازهکار ساحل غربی ایالات متحده پیگیری میکنند: گوشت گوساله، مرغ و قزلآلا که از سلولهای بنیادی در خمرۀ رنگرزی آزمایشگاههایشان میسازند. کم بودهاند کسانی که این محصول را امتحان کرده باشند (هر کیلوی آن حدود 40 هزار دلار قیمت دارد)، ولی خیلیها لقب کنایهدار «فرانگوشتاین» به آن دادهاند. گریزی که این لقب به شِلی10 میزند، پرده از یک منش ضدروشنگری برمیدارد؛ یا حتی از این معرفت قدیمیتر و بدویتر که طبیعت را نمیتوان به معجزهگری واداشت، چون معجزهها همیشه فریباند. (عطف به مجسمههای باکرۀ گریان و خونریز: یکی از این نمادها را به یک آزمایشگاه بُردند. در آنجا، دانشمندان فهمیدند که آن مجسمه روکشی از چربی خوک و گوساله دارد. در اتاقی که کمی گرم باشد، چربی آب میشود و قطرههایی مشابه اشک میسازد.)
در آخرین گزارش ملل متحد دربارۀ تغییر اقلیمی، بخش مهمی به مسألۀ کمبود زمین بهخاطر صنایع دامپروری اختصاص یافته است. به گفتۀ سازمان ملل متحد، برای حل این مسأله نمیشود صرفاً به راهحلهای فناورانه تکیه کرد؛ بلکه حل این مشکل مستلزم «تغییر رژیم غذایی» در مقیاس گسترده است. به بیان دیگر، ملل متحد خواستار ریاضت (یا با ادبیات دانشمندان پنل میانحکومتیِ تغییر اقلیمی، «کاهش تقاضا») است. اگر مایل به بقاء در این سیارهایم، باید اقتصادها را مهار کرد؛ باید یاد بگیریم که با مقادیر کمتری سر کنیم. شاید گوشت تقلبی، با آن راستنِمایی غریبش، بتواند جلوی فاجعۀ کامل را بگیرد یا حداقل آن را به تأخیر بیاندازد. یا شاید صرفاً شاهدی بر این میل پنهانی ما باشد که: نبوغ بشری بر همۀ طلبکارانمان پیشی خواهد گرفت و نهایتاً مجبور نخواهیم شد چیزی را کنار بگذاریم.
فیالحال که اخلاق فداکاری (حداقل در ظاهر) ادامه دارد: نمونهاش را میشود در ادبیات «جانشینی» دید که هنوز هم در فهرست رستورانها دیده میشود، یعنی آنجا که مشابههای گوشت یکی دو دلار گرانتر هستند. از منظر مالی، گوشتهای قلابی جدید و بهبودیافته کماکان گرانتر از زندگی حیوانات است؛ و شاید همین حقیقت (حتی بیش از وجه نمادین خون) یادمان میآورد که بخشایش، هزینه دارد. به هر حال، در ازای هر لطفی باید یک تکه گوشت داد.
پینوشتها:
• این مطلب را مگان اوگبلین نوشته است و در تاریخ 28 ژانویه 2019 با عنوان «Objects of Despair: Fake Meat» در وبسایت پاریس ریویو منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ 15 اسفند 1397 با عنوان «همبرگر افسردگی» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• مگان اوگبلین (Meghan O’Gieblyn) نویسندهای آمریکایی است که نوشتههایش در هارپرز، نیویورکر، گاردین و دیگر مطبوعات به چاپ رسیده است. آخرین کتاب او مجموعهای از جستارهایش به نام ایالات داخلی (Interior States) است که برندۀ جایزۀ بیلیور بوکس سال 2018 شده است. ستون ماهانۀ جدید او در پاریس ریویو «اشیای نومیدی» نام دارد.
[1]Impossible Burger
[2]Heme
[3]emulsified
[4]Madonna of Civitavecchia
[5]Beyond Meat: یک شرکت تولید غذاهای بدون گوشت. در لغت به معنی «ورای گوشت» [مترجم].
[6]Seitan
[7]Journey to the West
[8]کتابهای سهگانۀ عهد عتیق: تورات، نبیئیم، و کتوبیم.
[9]برگردان فارسی آیات انجیل از ترجمۀ «هزارۀ نو» اقتباس شده است [مترجم].
[10]مری شلی، شاعر و نویسندۀ انگلیسی و خالق فرانکشتاین [مترجم].