ماهان شبکه ایرانیان

روایت پروین ژف از سه پسرش + عکس

عباس ۱۹ ساله بود که به شهادت رسید. آن هم طی عملیات کربلای ۵ در شلمچه. در نامه‌هایش می‌گفت، فقط فرج آقا را بخواهید.

به گزارش مشرق، شهید محمدرضا حسین جانی در سال 62 در منطقه پنجوین عراق، شهید مجتبی حسین جانی در سال 63 در منطقه فاو و شهید عباس حسین جانی در سال 65 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسیدند.

پروین ژف مادر شهیدان حسینجانی در توصیف فرزندانش می‌گوید: محمدرضا هنوز دیپلمش را نگرفته بود که استخدام سپاه شد. شناسنامه‌اش را از خودش بزرگتر گرفت تا بتواند به جبهه برود. وقتی شهید شد، 18 سالش بود ولی شناسنامه‌اش 19 ساله بود. از سن راهنمایی به این طرف فعالیت انقلابی داشت و اعلامیه پخش می‌کرد. در جبهه چون مربی عقیدتی سپاه بود، زیاد نمی‌گذاشتند که به جلو برود. گاهی لباسش را درمی‌آورد و می‌گذاشت داخل ساک و به نام یک بسیجی می‌رفت. در والفجر4 در سال 62 در منطقه پنجوین عراق به شهادت رسید. البته جنازه نداشت و بعد از چند سالی استخوان‌هایش را آوردند.

دوستانش گفتند که محمدرضا خمپاره خورد و نصفی از بدنش رفت. پس از عملیات مدتی از او خبری نشده بود. ما فکر می‌کردیم اسیر شده اما دوستانش که آمدند، گفتند که: «ما خودمان دیدیم که در قله‌های دو هزار متری پنجوین عراق به شهادت رسید. اما نمی‌توانستیم او را بیاوریم چون عملیات لو رفته بود و در زمین‌های صعب العبور قله‌ها نمی‌شد پیکر شهدا را برگرداند.»

مجتبی 15 ساله بود که بعد از شهادت محمدرضا راهی جبهه شد. می‌گفتند شرایط سنی را نداری اما او به شناسنامه‌اش دست برده بود و آن را بزرگتر کرده بود و با این کار توانست به جبهه برود. وقتی برای بار اول به جبهه رفت، تک تیرانداز بود. بار دوم که می‌خواست برود، به او گفتم: «مجتبی من تحمل ندارم نمی‌خواهم بروی. نمی‌گذارم بروی.» گفت: «اجازه بده بروم. اسلحه محمد روی زمین مانده است و من باید آن را بردارم.» بار سوم که به جبهه اعزام شد بیشتر از یک هفته از رفتنش نمی‌گذشت که شهید شد. سال 63 بود که در دو کوهه نزدیک اهواز به شهادت رسید. با چند تن از همرزمانش داخل ماشین بودند که گویا ماشینشان درون آب می‌رود و همه غرق می‌شوند. فاصله شهادت او با برادر بزرگترش یک‌سال بود.

عباس بعد از شهادت برادرانش عزم جبهه رفتن کرد. او دبیرستان سپاه درس می‌خواند. صبر کرد 18 سالش که تمام شد، اولین بار که رفت 4 ماه طول کشید. در نامه‌هایش فقط می‌گفت، فقط فرج آقا را بخواهید. عباس 19 ساله بود که به شهادت رسید. آن هم طی عملیات کربلای 5 در شلمچه. عضو گروهان مالک بود و در هوانیروز هم شرکت کرده بود. ساعت 7 صبح بر اثر اصابت خمپاره شهید شد. سرش را خمپاره برده بود. عباس با پوتین و لباس رزم به خاک سپرده شد.

همان سال‌های جنگ بود که رهبر انقلاب منزل ما آمده بودند. آن موقع آقای خامنه‌ای هنوز رئیس جمهور بودند. دو تا از فرزندانم شهید شده بودند. پدرشان هم مسافرت بود. من یک فرزند کوچک داشتم و عباس هم رفته بود نانوایی، وقتی آمد، آقا ایشان را بغل کردند و گفتند: «بابا شما دیگر نرو. شما دو تا شهید داده‌اید و کافی است.» عباس گفت: «آقا هر کسی برای خودش می‌رود.» چند سال بعد که عباس هم شهید شده بود، آقا به منزل یکی از آشنایان ما در همان محل رفته بودند. آن‌ها هم سه تا شهید داده بودند و عکس سه تا شهید ما هم آنجا بود. بعد آقا که در تصویر شهدا عباس را هم دیده بودند، شناخته بودند و گفتند: «این هم رفت و شهید شد؟»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان