«علی اصغر صمدیان یزد» در گفتوگو با ایسنا میگوید: جانبازان همانگونه که در نوشتههای عارفان صاحبدل آمده است؛ دوستان خداوند هستند که همواره در اجتماع و در بین مردم، بیهیچ لاف و گزافی به زندگی و عبادت مشغول هستند و بی آنکه نامشان برجستهتر از نامهای دیگران، بر سر زبانها باشد، برای اهل زمین ناشناخته و برای اهل آسمان نام آور هستند.
وی که دانشجوی کارشناسی ارشد مرمت و بافتهاست، از 22 سال خدمت در زمینههای مختلف میراث فرهنگی یاد میکند و میگوید: از سال 77 وارد حوزه اشتغال شده و در زمینههای مختلف فعالیت کردهام.
این جانباز یزدی عنوان میکند: در سال 1367 و در حالی که تازه پا به سن 16 سالگی گذاشته بودم به همراه یکی از همکلاسیهایم به مناطق عملیاتی جنگ رفتم.
وی به حضورش در مرحله دوم عملیات «بیتالمقدس 4» در منطقه دربندیخان و شاخ شمیران اشاره و در این رابطه اضافه میکند: گردان حضرت رسول (ص) تیپ الغدیر یزد در روز دهم عملیات توسط رژیم بعثی به مدت دو روز محاصره شد و من که همراه یکی از همرزمان مجروحم به نام «حسین حریریان» در حال برگشت به عقب بودیم، در تیررس تکتیراندازان عراقی قرار گرفتیم. حریریان روی زمین خوابید و من هم در تلاش برای سنگر گرفتن بودم که مچ پای راستم مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت و تیرهای بعدی هم به ران پاهایم خورد و بر زمین افتادم اما تک تیرانداز عراقی همچنان شلیک میکرد لذا بصورت سینهخیز خودم را تا پشت درخت کشاندم و سنگر گرفتم.
وی که در آن لحظهی سخت و دشوار به رغم نگرانی برای همرزم مجروحش باید در آتش سنگین دشمن خود را در شیار تپه بالا میکشاند میگوید: در چالهای بر فراز تپه پنهان شدم و بالاخره خود را نجات دادم اما زخمی و مجروح برای امداد رسانی به سه تن از مجروحان رفتم. 40 رزمنده این عملیات همگی به اسارت درآمدند. داستان مفصل اسارت همگی این سربازان حکایت مفصلی است که بعد از بازنشستگیام آن را به یک کتاب تبدیل میکنم تا دین خود را به تک تک آنها ادا کنم اما به همین مطلب بسنده کنم که همگی آن 40 رزمنده به جز یکی از آنها که به درجه شهادت نائل آمده و من هم یکی از آنها هستم بعد از گذشت این سنوات همچنان با هم در ارتباط هستیم.
عراق، اسامی اسرای این عملیات که جزو آخرین رزمندگان دوران جنگ تحمیلی بودند را اعلام نمیکرد لذا چون خبری از شهادت و اسارت یکی از دوستانم نشد برای او، مراسم ترحیم و عزاداری گرفتیم اما زمانی که اسرا به یزد بازگشتند آگهی ترحیم این دوست و رزمنده برای من به یادگار ماند.
وی که بعد 30 سال یکی از همرزمانش بنام «سعید ایروانی» که در آن عملیات اسیر شده بود را در یزد میبیند، میگوید: زمانی که از او احوال «حسین حریریان» همرزم و دوستم را جویا شدم؛ او تعریف کرد که وقتی اسرا را جمع کردند، «حسین حریریان» هم بین آنها بود اما حال و روز خوبی نداشت و از ناحیه پا به شدت مجروح شده بود و توان راه رفتن نداشت. عراقیها شدیداً او را کتک میزدند و سرانجام نیز او را از گروه اسرا جدا کردند و در حالی که عکس دختر چند سالهاش را در دست داشت با تیر خلاص افسر عراقی به شهادت رسید.
وی در حالی که شعر «ننگ سلامت مانده برما / تاوان این خون تا قیامت مانده بر ما» را زمزمه میکند، میگوید: شاید باید ساعتها از مظلومیت و شجاعت این مرد آسمانی بنویسم و آن را برای همه بازگو کنم که چگونه «حسین حریریان» اسیر و شهید شد.
او که حالا بعد از گذشت این سالها از تنهایی و به جا ماندن خاطرات همرزمانش گلایه میکند، میگوید: خیلی سخت است که دوستان همرزمت تنهایت بگذارند و تو بمانی و خاطرات آنها و زخمی که بر تنت همیشه سوز میزند و آتشی که در دلت همیشه شعلهور است.