به گزارش ایسنا، در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 بنا بهفرمان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) به جوانان غیور و انقلابی ایران اسلامی، عدهای از دلسوختگان راستین و پیروان صدیق ولایتفقیه گرد هم آمدند و نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را پیریزی کردند. حضرت امام خمینی (ره) نیز در دوم اردیبهشت سال 1358 طی فرمانی به شورای انقلاب اسلامی رسماً تأسیس این نهاد مقدس را اعلام کردند.
نقش و جایگاه سپاه پاسداران در پیشبرد اهداف مقدس انقلاب اسلامی و حفظ دستآوردهای آن بر کسی پوشیده نیست، همین امر هم موجب خشم دشمنان انقلاب و اسلام از فعالیتهای پرارزش سپاه شده و در تازهترین اقدام خصمانه علیه آن شاهد قرار گرفتن نام سپاه پاسداران در لیست گروههای تروریستی از سوی دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا هستیم که واکنشها و بازتابهای بسیاری در مخالفت با آن را در جهان و مردم کشورمان به دنبال داشت.
به بهانه سالگرد تأسیس نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به دیدار یکی از پاسداران بازنشسته استان قزوین رفتیم و از نزدیک شنونده خاطرات وی شدیم. کسی که از سالهای حضورش در جبهههای حق علیه باطل با عشق یاد میکند؛ او بعد از سالها مجاهدت و حضور در میادین نبرد به درجه رفیع جانبازی نائل آمده است و این روزها با عوارض ناشی از همان مجروحیتهای دفاع مقدس دستوپنجه نرم میکند.
با رویی گشاده و باز در حالی که به دلیل بیماری توانی برای ایستادن ندارد به ما خوشآمد میگوید و رسم میزبانی را بهجای میآورد. صحبتها آغاز میشود و در همان ابتدای کار حرف آخر را میزند: از سال 74 به بعد از لحاظ جسمی بهتدریج از پا افتاده و زمینگیر شدم اما در صحنههای مختلف انقلاب اسلامی همواره حضور دارم و هیچگاه از پا نیفتادهام.
عباس خرمنیا با بیان اینکه در حقیقت بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جنگ آغاز شد و گروههای تجزیهطلب در استانهای مختلف به دنبال آشوب و تجزیه کشور برآمدند، میگوید: با وجود اهمیت بسیار متأسفانه کمتر به جبهه غرب و مسائل پیرامون آن پرداخته میشود این در حالی است که اگر تجزیهطلبان کردستان موفق به رسیدن به اهداف خود میشدند امروز مرزهای کشورمان به همدان و زنجان میرسید.
وی جبهه غرب را محل خدمت خود معرفی میکند و ادامه میدهد: در جبهه جنوب تنها چند ماهی را حضور داشتم و بیش از 5 سال در جبهه غرب و در منطقه کردستان با عوامل دنیای استکبار در جنگ بودیم. فضای جنگ در این منطقه با فضای جنگ در جبهه جنوب بسیار متفاوت است چراکه در جبهه غرب به دلیل شناخته نبودن دشمن و ناامنی حتی نمیشد بعد از غروب آفتاب تردد داشت.
به گزارش ایسنا شهیدان بروجردی و کاوه ازجمله سمبلهای جبهه غرب به شمار میروند، بسیاری از شهدا مظلومانه و در کمین دشمن به درجه رفیع شهادت رسیدند اما نامی از آنها نیست. در حقیقت شهدا، جانبازان و ایثارگران این مناطق در مظلومیت بسیار هستند اما در این زمینه بسیار کمکار شده است. شاید فیلم سینمایی «شور و شیرین» که روایتی از شهید «محمود کاوه» و وضعیت کردستان در آن زمان است را بتوان نمونه موفق در نشان دادن گوشهای از مظلومیت در این جبهه برشمرد.
قدرت و شجاعت پاسداران را باور نمیکرد، تا اینکه...
صحبت از خاطرات آن دوران میشود که از این جانباز سرافراز میخواهیم تا یکی از خاطرات خود را تعریف کند؛ تبسمی بر لب میآورد و به یاد خاطرهای میافتد که بعد از شنیدنش لبخند را میهمان لبان ما نیز میکند؛ میگوید: به ما اطلاع دادند یکی از فرماندهان حزب دموکرات به یکی از روستاهای منطقه بانه رفته و درصدد جمعآوری نیرو و کمکهای مالی از مردمان آن دیار است؛ برای دستگیری وی من به همراه دو تن از دوستانم به آن روستا رفتیم.
روستایی که خانههای آن بهصورت پلهای ساخته شده بود بدینصورت که پشتبام هر خانهای حیاط خانه دیگر بود.
این مزدور حزب دموکرات بهصورت مسلح داخل خانهای بود که من و دوستانم سعی کردیم برای محاصره آن خانه پراکنده شویم، با ایجاد صدایی این شخص شک و برای فرار اقدام کرد و برای این منظور به سمت من دوید. از آنجا که من در پشت درخت گردویی که دید چندانی هم به جلو نداشت، مخفیشده بودم و به دلیل سایهای که درخت ایجاد کرده بود کسی من را نمیدید؛ بااینحال من او را میدیدم که به این سمت در حال دویدن بود، به دنبالش دویدم تا او را دستگیر کنم و برای این منظور خود را از حیاط به پایین پرتاب کردم، احساس کردم کمی دیر به زمین رسیدم بااینحال بهمحض آنکه کامل نشستم جلوی این فرد بلند شدم، آن عضو حزب دموکرات که دو برابر من هیکل داشت و بسیار تنومند و چهارشانه به نظر میرسید اسلحهاش را انداخت و با بالا بردن دستانش خود را تسلیم کرد.
به این جای خاطره که میرسد لبخند عباس خرم نیا پررنگتر میشود؛ ادامه میدهد: از تسلیم شدنش تعجب کردم چراکه من هنوز حالت تعادل نداشتم و آن شخص میتوانست بهراحتی من را بزند؛ بعد از دستگیری و در مسیر بازگشت از او پرسیدم چرا خود را بهراحتی تسلیم کرد؟! گفت «من از قدرت و شجاعت پاسداران بسیار شنیده بودم اما باور نمیکردم، اما وقتیکه دیدم تو از دو طبقه خود را پرتاب کردی تازه فهمیدم که تمام این تعاریف درست است». سری تکان میدهد و میگوید: تازه آنجا متوجه شدم که بهجای یک طبقه از دو طبقه خود را به پایین پرت کردهام.
سربازان عراقی را از مرگ حتمی نجات دادیم
شنیده بودم که این رزمنده قزوینی در چندین نوبت نامهنگاریهایی با یک چریک دموکرات داشته که در این نامهها از وی برای بازگشت به راه راست دعوت کرده است و البته آن چریک دموکرات نیز پاسخهایی برای خرمنیا میفرستد؛ موضوع جالبی بود، از او میخواهم که بیشتر در این خصوص توضیح دهد، میگوید: بیشتر تلاش ما در منطقه کردستان بر این اصل استوار بود که بتوانیم با تقویت جنبههای ارشادی مردم آن منطقه را با واقعیت انقلاب اسلامی آشنا کنیم. ازاینرو در نامهای البته با نام «عباس فردخرمی» بهعنوان یک فرمانده پاسدار در یک پایگاه عملیاتی، خطاب به «صدیق شوئی» که یکی از فرماندهان ارشد حزب دمکرات کردستان (فرمانده گردانی که تعداد زیادی از شبهه نظامیان محلی در آن حضور داشتند) مواردی را برای وی مطرح و متذکر شدم.
وی ادامه میدهد: این نامهها از طریق یکی از رابطان به این چریک دموکرات ردوبدل میشد و در نهایت نیز بعد از نامه سوم از سوی شویی پاسخ داده نشد و او بهجای پاسخ شفاهاً شروع به تهدید کرد که اگر مرا اسیر کند به شکل فجیعی به قتل خواهد رساند.
عباس خرم نیا مقاطع مختلف و متنوعی را در ادوار مختلف انقلاب اسلامی درک کرده است؛ از وی در خصوص مدتی که نماینده ایران در بین نیروهای صلح بان و بیسلاح از کشورهای بیطرف صلیب سرخ ناظر بر قطعنامه 598 در زمان آتشبس بوده است، میپرسم؛ اشاره میکند: پس از اینکه قطعنامه 598 تأیید شد، نیروهای صلحبان و بیسلاح از کشورهای بیطرف به ایران و عراق رفتند تا بر مفاد قطعنامه نظارت داشته باشند. این افراد که از سازمان نظارت بر قطعنامه یا UN به کشورهای ایران و عراق رفته بودند نیروها، سلاحها، تجهیزات و مهمات را ثبت میکردند تا کم یا زیاد نشده و در خطوط دشمن نیز متمرکز نشود. این افراد بهصورت هفتگی گزارشها را به سازمان نظارت بر قطعنامه ارائه میدانند تا از هرگونه تخلف جلوگیری شود.
این رزمنده دفاع مقدس ادامه میدهد: وقتی به همراه نیروهای سازمان نظارت بر قطعنامه در جادهای مشترک با نیروهای عراقی در حال گذر بودند، با سربازان عراقی مواجه شدند که از سرما یخزده و از تشنگی و گرسنگی در حال مرگ بودند اما نیروهای غیور ایرانی برای آنها نفت آوردند تا از مرگ حتمی و سرما نجات یابند این رفتار جوانمردانه باعث تعجب نیروهای UN شده بود.
پرونده جانبازی او گم شده است
از این جانباز سرافراز کشورم در خصوص میزان درصد جانبازیاش میپرسم که پاسخش شوک زدهام میکند، میگوید پنج درصد!!
شگفتزده به او خیره میشوم؛ زیرا شواهد امر نشان از درصد بالای جانبازی وی دارد. از او میخواهم بیشتر توضیح دهد که با چند جمله کوتاه این سوال را بهصورت سرسری جواب داده و رد میشود؛ گویی نمیخواهد در این خصوص صحبتی به میان بیاید؛ میگوید: از بنیاد شهید در این زمینه پیگیری نکردهام و دنبال مدارک نرفتهام، این پنج درصد جانبازی همزمانی که در بیمارستان بستری بودم و هنوز آثار شیمیایی مشخص نبود در پروندهام ثبتشده است.
از او میخواهم اگر سخنی ناگفته باقیمانده را بیان کند؛ خطاب به همسرش میگوید: رزمندگان و ایثارگران تمام اقدامات خود را مدیون خانوادههای خود بهویژه همسرانشان هستند، چراکه آنها همواره سختیهای زندگی را بر دوش دارند اما این زحمات و سختیها دیده نمیشود.
خرمنیا میگوید: زمانی که در جبهه حضور داشتم علاوه بر مستأجر بودن، فرزندانم سن و سال کمی داشتند و در کنار آن رسیدگی به مادر پیرم نیز بود که همسرم با صبر و همت بسیار به امور زندگی در غیاب من رسیدگی میکرد. بعد از بازگشت از جبهه نیز چیزی جز زحمت برای همسرم نداشتم؛ او 20 سال است که بیمزد و منت سختیهای زندگی با یک جانباز را تحمل میکند و جز شرمندگی کاری از من ساخته نیست؛ خداوند اجر و پاداش اینهمه ایثار همسران جانبازان را بدهد.
مصاحبه تمام میشود، از همه آنچه در این یک ساعت گذشت این قطعه شعر از «پروانه بهزادی آزاد» در هزارتوی ذهنم میپیچید:
یک ساک پر از دارو و مرهم آورد / در سالن انتظار شبنم آورد
منشی پرسید: نام؟ … عبٌاس… ولی / در گفتن شهرتش نفس کم آورد
تاریخ سرافرازی او گم شده است / در حال، بُن ماضی او گم شده است
در شهر کسی نمیشناسد او را / پروندهٔ جانبازی او گم شده است.