سینماسینما، محمد حمیدی
نام فیلم برگرفته از دفترچه راهنمایی است که در دوران تفکیک نژادی در آمریکا، برای گردشگران سیاه پوست تهیه شده بود تا در مدت سفر خود مراکز اقامتی، تفریحی و پذیرایی را که به رنگین پوستان خدمات ارائه می دادند، به سهولت و بدون دردسر پیدا کنند. داستان فیلم در برهه ای اتفاق می افتد که چندین دهه مبارزات مدنی سیاهپوستان برای کسب حقوق شهروندی و حذف تبعیض های نژادی به مراحل حساس و سرنوشت ساز پیروزی نزدیک می شده است.
«کتاب سبز» روایتی است دلنشین از انبوه مفاهیم انسانی چون تحول و رشد، عشق، یادگیری، آموختن، تسامح، مدارا، غرور و ایثار در کنار تعصب، نژادپرستی، خشونت کور و جمود فکری در مقیاس فردی و اجتماعی. روایتی که نه بر قصه پردازی یک نویسنده خیال پرداز، که بر تاریخ واقعی، مبتنی بوده و این داستان شاهدی گویا بر این مدعاست که تاریخ صرفا سرگذشت فرمانروایان و سیاستمداران و جنگ ها و کشتارها نیست و جویندگان واقعی تاریخ در صورت مداقه در زندگانی توده مردمان عادی، داستان ها و آموزه های بسیار زیبایی خواهند جست.
در سیر روایی قصه فیلم، دو سفر به تصویر کشیده شده است. یک سفر ظاهری و برونی و یک سفر بزرگ تر و حیرت انگیزتر درونی که در آن حرکت قهرمان داستان از نفرت و تعصب و نژادپرستی شروع شده و به عشق و همدلی و نوع دوستی و سعه صدر منتهی می شود. از سوی دیگر این قصه بیانگر گوشه ای از فداکاری، شجاعت و هوشمندی کسانی است که به تغییرات بزرگ در جوامع مدد رسانده اند.
جامعه سیاهان آمریکا طی حرکت تاریخی خود از جایگاه برده مصلوب الاختیار شش دانگ سفید پوستان تا کسب کرسی ریاست جمهوری، راه دشوار و طولانی و پر رنجی را طی کرده که بخش مهمی از تاریخ این کشور را تشکیل داده است، لیکن در این حرکت، خیل کثیری از مردان و زنان اعم از سیاستمدار، حقوقدان، هنرمند و صاحب قلم و حتی زنان خانه دار سهیم بوده اند. مطالعه این سیر تاریخی دردناک و پر مشقت بیش از 200 ساله و آگاهی از عمق تعصب، خشونت و بی منطقی حاکم بر تفکر نژادپرستی و خون های به ناحق ریخته شده در این راه، گاه خواننده را به یاس و سرخوردگی مبتلا کرده و پیروزی این جنبش وی را به شگفتی وا می دارد.
طی دهه ها، جنبش ضدنژادپرستی طیف وسیعی از کنش گران را به تکاپو واداشته بود که هر کدام به مقتضای اطلاعات و توانمندی های خود نوعی از مبارزه را انتخاب کرده بودند، از طرح دعاوی حقوقی و قانونی گرفته تا سوادآموزی و مبارزه جهت حق رای، تحصن، تحریم شرکت ها و موسسات تبعیض آمیز و حتی مقابله مسلحانه با گروه های تروریستی و خشونت طلب مانند کوکلاس کلان. در این میان شخصیت دکتر دان شرلی (ماهرشالا علی) نوعی خاص از مبارزات ضدنژادپرستی را به سبک خود برگزیده و با آگاهی از مشقات و هزینه های آن پا به میدان گذاشته است. کار مهم او را می توان هدف قرار دادن عمق ضمیر و وجدان نژاد پرستان با سلاح هنر نامید، لیکن نوع تلاش وی صرفا در توان کسانی است که توانایی ها و تخصص های علمی، ورزشی و هنری سطح بالایی داشته و می توانستند با کسب محبوبیت و شهرتی فراتر از دنیای سیاه پوستان، در پارادیم های ذهنی نژاد پرستان تزلزل و خدشه وارد کنند. او به خوبی واقف بود که وقتی یک فرد یا جامعه به حتی یک سیاهپوست کرنش کرده و احترام بگذارد، ناخودآگاه از توانایی آنها برای تحقیر نوع و نژاد سیاهپوستان کاسته خواهد شد.
در آغاز فیلم یکی از قهرمانان اصلی فیلم شخصیت تونی لیپ (ویگو مورتنسن) به تصویر کشیده شده است، او یک مستخدم ساده ایتالیایی-آمریکایی در یک کلوپ شبانه است که به واسطه قدرت بدنی و اقتدار شخصیتی خود وظیفه حفظ نظم را بر عهده دارد (که این نوع کارکنان نوعا بانسر نامیده می شوند). وی علاوه بر این صفات، از هوش بالایی برای برقراری مناسبات اجتماعی و اقناع دیگران نیز برخوردار است، به طوری که از غائله ای خود ساخته در رابطه با کلاه مورد علاقه یکی از مشتریان قدرتمند و سرشناس کلوپ، بهترین بهره را برای نزدیک شدن و محبوبیت نزد وی می برد.
تونی انسانی است خانواده دوست، مقتدر و تا حد زیادی مغرور و خودبین و شکم پرست و در عین حال دارای عزت نفس که هر چند ممکن است از مسابقه ساندویچ خوری برای پول درآوردن روی گردان نباشد، ولی از کار کردن با باندهای نوعا خلافکار ایتالیایی سر باز می زند. فیلمنامه نویس اثر برای بیان خصوصیات شخصیتی وی به نحو هنرمندانه ای از لحظات کوتاه و گویا استفاده می کند. سکانس کوتاه پذیرایی از تعمیرکاران سیاه پوست توسط دلورس همسر تونی (لیندا کاردلیانی) و دور انداختن لیوان ها توسط تونی و برداشتن آنها از سطل توسط دلورس، به خوبی شکاف عمیق دیدگاه وی و همسرش در خصوص سیاه پوستان و اعتقادات نژادی آن دو را نشان می دهد، اختلاف دیدگاهی که ظاهرا هیچ بحثی در خصوص آن نمی کنند و جزیی از زندگی جاری آنها شده و در عین حال نتوانسته خللی در عشق آنها به یکدیگر ایجاد کند.
قهرمان دیگر فیلم دکتر شرلی، جوان سیاه پوست خوش شانسی است که در جامعه نسبتا نژادپرست آمریکای دهه های 40 تا 60، این فرصت را داشته که به واسطه استعداد خاص خود در موسیقی، تعلیمات آکادمیک موسیقی و علمی را به انتها رسانده و برای خود جایگاهی در طبقات بالای اجتماعی بدست آورد. او مثل یک شاهزاده زندگی می کند و به شدت پایبند اصول اخلاقی است، لیکن به واسطه این موقعیت خاص، فردی تنها و فاقد پایگاه اجتماعی است چرا که هنوز سیاه پوستان زیادی مثل او وجود ندارند که به این سبک زندگی کنند و سفیدپوستان نیز هر چند به هنر او ارج می نهند، لیکن هیچ گاه او را فردی از خود نمی دانند و خارج از زمان نوازندگی، جایگاهی برای او در میان خود قائل نیستند. او چنان در دنیای تنهایی خود غرق شده است که حتی به اندازه یک فرد عادی و عامی آمریکایی نیز از هنرمندان موسیقی کشور و نژاد خود اطلاع ندارد.
تعامل مستمر بین دو شخصیت اصلی فیلم، جریان دو سویه ای از تجربه و آگاهی برای هر دو طرف را به ارمغان آورده و بدون از بین بردن خصوصیات اصلی شخصیتی هر دو نفر، هر دو را از نو تعریف می کند. هر چند به ظاهر تونی از نظر جایگاه اجتماعی و سواد در سطح پایین تری نسبت به دکتر شرلی قرار دارد، ولی این بدان معنی نیست که او نمی تواند چیزی به شرلی بیاموزد مثلا زمانی که او با کلام عامیانه خود به دکتر یادآوری می کند که او فوک نیست که در سطح و حوزه ای که آموزش دیده، محدود بماند. این گفتگوها و رفتارها منجر به تحولی دلپذیر در هر دو شده و نهایتا منجر به رابطه ای همیشگی و عمیق بین آن دو می گردد. فیلم مملو از دیالوگ ها و سکانس های تاثیرگذاری ست که آموزش نامه نگاری به تونی توسط دکتر شرلی یکی از آنهاست و این سوژه زمانی به اوج زیبایی خود می رسد که تونی سعی می کند دکتر را متقاعد کند که به برادر خود نامه ای بنویسد. جمله کلیدی فیلم نه از زبان هر کدام از این دو شخصیت که از زبان همکار آلمانی دکتر شرلی بیان می شود، آنجا که می گوید: «نبوغ کافی نیست، باید شجاعت به خرج بدی تا قلب مردم را عوض کنی.»
دیالوگ های عمیق و در عین حال روان و تاثیرگذار فیلم و پرداخت قوی و بدون اغراق شخصیت ها، سیر منطقی تعمیق روابط انسانی دو قهرمان فیلم به همراه بازی خوب و روان ماهرشالا علی (دکتر دان شرلی) و ویگو مورتنسن (تونی لیپ) به همراه تصویربرداری جذاب از نواحی برون شهری آمریکا، به درستی باعث شده اند که این فیلم نسبتا کم خرج و ساده در زمره یکی از ده فیلم برتر سال قرار گرفته است و نشان داد که در هالیوود هم هر چند جلوه ها و تکنیک های بصری پر زرق و برق و پر هزینه از ارج و منزلت شایسته خود برخوردار هستند، لیکن هنوز حرف اول را محتوا و داستان فیلم می زند.