ماهان شبکه ایرانیان

سالوادور دالی؛ نقاش نابغه یا منحرفی نفرت‌انگیز؟

سالوادور دالی، نقاش مشهور و جنجالی اسپانیایی بدون شک یکی از بزرگ‌ترین هنرمندان قرن بیستم و احتمالا خلاق‌ترین آنان بوده است که آثارش فراتر از تحسین در دوران خود، بر نسل‌های بعد و شکل گیری و تثبیت هنر مدرن نیز تاثیر چشمگیری داشته است.

برترین‌ها - بهنام منقولی: سالوادور دالی، نقاش مشهور و جنجالی اسپانیایی بدون شک یکی از بزرگ‌ترین هنرمندان قرن بیستم و احتمالا خلاق‌ترین آنان بوده است که آثارش فراتر از تحسین در دوران خود، بر نسل‌های بعد و شکل گیری و تثبیت هنر مدرن نیز تاثیر چشمگیری داشته است. به مناسبت یکصد و پانزدهمین گرامیداشت زادروز وی نگاهی داشته ایم به زندگی پر فراز و نشیب وی در حوزه شخصی، هنری و اجتماعی.

سالوادور دالی

پسری که زیر سایه‌ی برادر مرده اش بود

سالوادور دالی در 11 می‌سال 1904 در فیگوراس اسپانیا و در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. همانند برادر بزرگترش که پیش از تولد وی در کودکی درگذشته بود، او را سالوادور و «نجات دهنده» نام نهادند و به او گفتند که روح برادر مرده اش در وی حلول کرده است، این مساله به شدت در اضطراب‌ها و ترس‌های کودکیش موثر واقع شد. وی در کودکی بسیار متمرد، پرخاشگر و سرکش بود و با پدرش که همنام او بود رابطه خوبی نداشت برخلاف مادرش که دنیا را از دریچه او درک می‌کرد و می‌دید.

استعداد هنری دالی از کودکی کشف شد و در 10 سالگی مشغول آموزش حرفه‌ای نقاشی بود و تحت تاثیر از استادان معروف امپرسیونیست تربیت شد. ابتدا به طرح مناظر عینی و اطراف خود می‌پرداخت، اما هر چه گذشت کارهایش شخصی تر، درونی‌تر و ذهنی شدند. در 1918 نمایشگاهی از آثارش در محل زادگاهش او را مورد توجه منتقدان قرار داد. مادرش که بزرگترین مشوق وی بود در 1921 درگذشت و دالی ضربه سختی خورد که البته آن را دلیلی برای انگیزش خود قرار داد تا جایی که گفت " می‌خواستم به افتخار برسم و از این درد انتقام سختی بگیرم، به خاطر مادرم که برایم همه چیز بود. "

در 1922 به مادرید و آکادمی مشهور هنر‌های زیبای «سن فرناندو» رفت، در آنجا با لوئیس بونوئل (کارگردان مشهور سال‌های بعد اروپا) و فدریکو گارسیا لورکا (ادیب و شاعر مشهور اسپانیایی) هم دوره بود و با آن‌ها طرح رفاقت ریخت. او در آنجا تقریبا با تمامی استادانش درگیر بود و معتقد بود کسی چیز بیشتری از وی بلد نیست تا به او بیاموزد و همه درس‌های آنان را او در نوجوانی آموخته است. به دلیل فقدان حضور در امتحانات نهایی و درگیری با مسئولین دانشگاه و البته سخنان تند سیاسی که حتی به بازداشت او هم انجامید وی را در 1926 اخراج نمودند.

پاریس، سوررئالیسم و آشنایی با «گالا»

بعد از ناامیدی از تحصیلات، دالی در 1926 به پاریس رفت جایی که مرکز تجمع نقاشان محسوب میشد و گروه‌های فکری و هنری، حلقه‌های فراوان و اشرافیت و گالری‌های آن «دالی» را بسیار تحت تاثیر خود قرار داد و احتمالا موجب آن شد که وی به جنبه‌های مالی هنر و کار خود بیشتر دلبسته و امیدوار شود.

او که به سبک «کوبیسم» نیز دلبستگی داشت در پاریس به دیدار «پابلو پیکاسو» شتافت و رابطه عمیقی میانشان برقرار شد تا جایی که دالی درباره این دیدار گفت:" زمانی که با پیکاسو دیدار کردم آنقدر هیجان زده بودم که گویی به حضور «پاپ» شرفیاب شده ام. " دالی در پاریس در 1927 به گروه سورئالیست‌های تحت رهبری «آندره برتون» پیوست که مدیر مدرسه هنر سوررئالیسم بود و احتمالا مشهورترین گروه هنری آن دوره بود که دیدگاه‌های بسیار جدید و ساختار شکنانه‌ی هنری داشت و از نظر سیاسی چپ گرا و آنارشیست و به شدت ضد فاشیست بود.

سالوادور دالی

دالی در این سال‌ها کمتر گالری و منتقدی را شایسته‌ی ارزیابی آثار خود می‌دانست و میشود گفت در 1929 راه هنری خود را به خوبی یافته بود و به سبک منحصر به فرد خود دست یافته بود. در این دوره اتفاقی مهم در زندگی شخصی اش افتاد و آن آشنایی با زنی بود به نام «گالا» که همسر پل اِلوار شاعر مشهور سوررئال بود، زنی که اصالتی روس داشت و 11 سال از دالی بزرگتر بود و تجسم مادرش بود و دالی او را در حد پرستش دوست می‌داشت. بعد‌ها او را بزرگترین عامل موفقیت و الهام بخش خود بعد از مادرش دانست. آن‌ها به دلیل عدم طلاق رسمی گالا، حدود سه دهه به صورت غیر رسمی زندگی کردند و در دهه 50 بعد از مرگ شوهر گالا، ازدواج نمودند.

سال‌های اوج هنری در آمریکا تا مرگ در اسپانیا

دالی که در اوائل دهه 30 میلادی اسم و رسمی داشت به دلیل اختلاف‌های نظری با بسیاری هنرمندان پاریس و به خصوص اختلافات سیاسی با سوررئالیست‌ها و روی کار آمدن هیتلر و فضای متزلزل اروپا، در 1934 به آمریکا مهاجرت نمود. بعد از شروع جنگ جهانی در اروپا، تصمیم گرفت برای همیشه در آمریکا بماند. در آمریکا نمایشگاه‌های بسیاری برای وی ترتیب داده شد و بسیاری از آثارش به فروش رفت و حتی پیش فروش شد. وی آرامش خاطری یافت که با داشتن حاشیه امن مالی فقط به خلق هنری بپردازد. در این دوران چند کتاب در حوزه نقد و نظریه هنری و همچنین زندگی نامه اش را نوشت که بسیار سر و صدا کرد. اواخر دهه 40 میلادی را خلاقانه‌ترین و الهام بخش‌ترین روز‌های کار وی می‌دانند.

در آمریکا طراحی‌های برای والت دیسنی انجام داد که البته اکثرشان به دلیل تاریک بودن رد شدند، همچنین طرح‌هایی برای هیچکاک کشید. وی در 1949 برای اجرای کار طراحی صحنه و لباس چند نمایشنامه به اسپانیا بازگشت و تا آخر عمر در آنجا ماند. زندگی در اسپانیا و تایید حکومت دیکتاتور فرانکو باعث جدایی قطعی وی از بسیاری هنرمندان و فعالان هنری شد.

در 1964 از طرف ملکه ایزابلا، بالاترین نشان اسپانیا را گرفت. در سال 1982 موزه دائمی آثار وی در فلوریدای آمریکا افتتاح شد که نزدیک به 100 اثر او را در بر می‌گیرد. در 1984 همسر دوست داشتنی اش «گالا» در گذشت و دالی بسیار گوشه گیر و منزوی شد. کمی بعد اتاق خواب وی آتش گرفت که دلیل آن را میلش به خودکشی دانستند و به دلیل جراحات ناشی از آن و لرزش دست دیگر نتوانست کار کند تا در سال 1989 در گذشت و در زادگاهش به خاک سپرده شد. وی فرزندی نداشت و تمام آثار و دارایی هایش را به دولت اسپانیا بخشید.

چرا سالوادور دالی منحصر به فرد بود؟

یکی از موجبات شهرت دالی مواضع متفاوت سیاسی اش بود. وی که در جوانی رویکرد‌هایی مارکسیستی – هرج و مرج طلب داشت، در جنگ داخلی اسپانیا طرف هیچ جناحی را نگرفت، بعد‌ها در هنگامه‌ی ظهور هیتلر او را پدیده‌ای «جدید» و شگفت انگیز خواند و همین‌ها موجبات جدایی ابدیش در 1939 از سوررئالیست‌ها شد و بعد‌ها که به اسپانیا بازگشت و از ژنرال فرانکو حمایت کرد بسیاری از او متنفر شدند و عملا تنها بود. همین مساله احتمالا بر تصور خودخاص پنداری و تافته جدابافته بودن وی موثر بود. همچنین وی رفتار‌هایی بسیار عجیب داشت، از سخنان در مجامع عمومی تا لباس پوشیدن و تیپ ظاهری و شاید اولین سلبریتی بود که به ظرفیت مشهور شدن در رسانه‌ها از طریق کار‌های خاص و عجیب پی برد تا جایی که بسیاری منتقدان و هنرمندان، او را هوچی و غوغاگر و صرفا به دنبال جلب توجه می‌دانستند.

سالوادور دالی

از طرفی دالی در جوانی با وجودیکه سبک‌های مختلف را تجربه می‌کرد و از آن‌ها تاثیر میگرفت، اما کارش محدود به یک سبک نماند. وی امپرسیونیسم، اکسپرسیونیم، کوبیسم، دادائیسم، سوررئالیسم و فوتوریسم را بلعید، رنگ بندی‌های افراطی خود را به آن‌ها اضافه کرد و سبک شخصی خود را چنان قوت بخشید که پایه‌ای برای هنر مدرن ساخت. از طرفی او آثار فروید را در 1924 به دقت خوانده بود و بعد‌ها حتی با فروید دیدار کرد و نخستین نقاشی بود که آموزه‌های فرویدی را در خلق آثار خود به کار گرفت و به جنبه‌های جنسی و اکثرا منحرفانه آثارش نظریه و سرو شکل داد. او استاد ترکیب بود چه در نظریه و چه در شکل. در عین اهمیت به مسائل ذهنی و درونی، مسائل عینی و فیزیکی را در نقاشی هایش اصل قرار می‌داد و از آن‌ها فراتر می‌رفت.

وی پیکرنگاری مسیحی، مفاهیم فیزیکی و آخرالزمانی، الهیاتی و جنسی را طوری در هم ادغام کرد که تاریخ نقاشی را به قبل و بعد خود تقسیم نمود؛ و البته کارش محدود به نقاشی نماند، بسیاری آثار مکتوب تصویری و نظری خلق کرد، طراحی صحنه و لباس انجام می‌داد، در ساخت دو فیلم بسیار مهم لوئیس بونوئل یعنی «سگ‌های آندلسی» و «عصر طلایی» بسیار موثر بود، و حتی عکاسی و مجسمه سازی می‌کرد.

فاشیستی با «پریشانی سازنده و خلاق»

اگرچه دالی دشمنانی قسم خورده مانند آندره برتون داشت که او را فردی فاشیست، خودخواه و در پی حرص و طمع دلار میخواندند، اما هنرمندی ماند لورکا در نامه‌ای در توصیفاتی دقیق درباره‌ی دالی می‌گوید:

" من روز به روز بیشتر به خلاقیت دالی ایمان می‌آورم. او بی همتاست، زیرا سر از بی راهه در آوردن در اثر اندیشیدن او را نمی‌ترساند. او زنده است و تجربه می‌کند.

نبوغ سرشار او، معصومیتی نگران کننده دارد. «پریشانی سازنده و خلاق» دالی همه چیز را برای او تبدیل به ماده‌ی قابل اندیشیدن می‌کند حتی خلاء را. او یک تنه به جنگ ارواح می‌رود در حالی که به ماوراء الطبیعه ایمان آورده است. "

لورکا به خوبی جهان ذهنی دالی را توصیف نموده است؛ جهانی که یک پا در عینیات و فیزیک دارد و یک پا در ذهنیات درونی وی، و تکنیک‌های زیبایی شناختی خاص دالی این دو را در پیوند با یکدیگر تبدیل به آثاری بسیار خاص و جاودان مانند «تداوم حافظه» و آن ساعت‌هایی می‌کند که در حال ریختن و فروپاشی اند. از سویی دالی که در جوانی ضد مذهب بود در دهه 50 مجددا به کلیسای کاتولیک گرایش یافت و سویه‌های آخرالزمانی ذهن خود را به خوبی در قالب ایستایی و سکون آثارش به تصویر کشید. او نقاشِ هذیان‌ها و تصویرگر ضمیر ناخودآگاه و رویاهاست با استفاده از پدیده‌ها و اجزاء و قواعد طبیعی.

سالوادور دالی

کارلوس، پادشاه اسپانیا در یکصدمین سال گرامیداشت وی در 2004 گفت: "هیچ هنرمندی در طول قرن بیستم چنین آثار برجسته و گرانبهایی برای بشریت از خود به جا نگذاشته است. " به جد می‌شود گفت دالی، خلاق‌ترین نقاش قرن بیستم بود و عامل گذر نقاشی به پاپ آرت و هنر مدرن. وی این تاثیر را نه تنها با نقاشی هایش، که با کتاب هایش در باب نظریه هنر تکمیل نمود. تئوری «پارانویای بحرانی» وی مساله‌ی هنرمند را، «رشد ابهامات و مسائل غیرواقعی در هنر» می‌دانست، زیرا همه چیز تا اطلاع ثانوی در حالت تعلیق به سر می‌برند. یا در جایی دیگر می‌گوید: " تمام شهرت طلبی من در عرصه نقاشی در این است که تصاویر خیالی را به صورت غیرعقلانی و با دقتی سرشار از خشم و جاه طلبی آشکار کنم. "

نقاشی تهوع آور به دنبال «اصالت انحراف»

فارغ از اینکه ریشه‌ی رفتار‌های اجتماعی، جاه طلبی و خودپرستی‌های افراطی دالی مانند اینکه می‌گفت " در هفت سالگی خواستم ناپلئون باشم و بعد از آن بلندپروازی ام مدام افزایش یافته" یا اینکه " کسی به من گفت نابغه ام، مدت‌ها پیش از آنکه بدانم در چه چیزی نابغه ام" چه چیزی می‌تواند باشد، بسیاری از منتقدان مهم هنری، نه تنها شخصیت او بلکه بعضی آثارش را مهوع و منحرف خوانده اند و معتقدند او اصالت نقاشی‌های قرن 19 را با «اصالتِ شرارت و انحراف» جایگزین نمود.

دالی اولین بار در نوجوانی شروع به نقاشی از اجزاء مثله شده بدن زنان کرد (می‌گویند این در پی ازدواج پدرش با خاله اش ظهور کرد) وی تا سال‌ها خود را پرهیزکننده جنسی و بعضا ناتوان می‌نامید. بسیاری معتقدند دالی مهم‌ترین هنرمندی بود که باعث شد هنر اصیل تبدیل به این شود که هرچیزی را اثر هنری بنامند و بفروشند چنان که دالی امضای خود را بر بوم سفید بار‌ها فروخت. از سویی علاوه بر زمینه‌های جنسی اکثرا منحرفانه، وی چیز‌هایی می‌گوید یا تصویر میکند که بسیاری از آن‌ها بیمارگون و جنون آمیزند. او در کتاب اتوبیوگرافی خود به نام «چهره‌ی پنهان سالوادور دالی» می‌گوید در کودکی از ضربه زدن به سر خواهر کوچکش لذت میبرده، یا دختران را به انحاء مختلف آزار میداده است. همچنین می‌گوید در 5 سالگی خفاش مرده‌ای را دید که سراسر آن را مورچه‌ها و حشرات گرفته بودند پس جسد آن را به دهان گذاشت و سر آن را با دندان هایش کند.

سالوادور دالی

جورج اورول نویسنده مشهور، «دالی» را "انبانی از انحرافات بیمارگون" خواند که از آثارش بوی تعفن می‌آید. این تعفن قطعا خوشایند دالی است، او گرچه خودنماست، اما دروغگو نیست و با دقت و مهارت سعی می‌کند خود را شنیع نشان دهد گویی میخواهد بگوید که بشری معمولی نیست و انسانی است ناخواسته. در دوران وی هنوز معتقد بودند "هر چیزی که از نظر اخلاقی تباه است، ارزش زیبایی شناسی ندارد" و دالی گویی تعمدا میخواست به تنهایی این کلیشه‌ها را بشکند.

از طرفی عده‌ای معتقد بودند هنر و هنرمند باید از قوانین اخلاقی معاف باشند. اما نمایش جنازه‌های متعفن و مثله شده در کنار خوراکی و غذا چیز‌هایی نبودند که بشود آن‌ها را حتی خارج از اخلاق نقدِ بینابینی کرد، یا تحسین می‌شدند یا مورد نفرت بودند؛ از طرفی دلیل نمیشود، چون نقاش و هنرمندی با استعداد هستید هر چیز مهوعی را که تصویر کنید باید ستایش کرد و آن فضیلت باعث نمیشود این رذیلت توجیه شود.

بهرحال در آن دوران، دالی را نقاشی خوب و هنرمندی نفرت انگیز می‌دانستند که خودنمایی‌ها و انحرافاتش، نماد فساد سرمایه داری، تباهی انسان و بیماری جهان است، اما به نظر می‌رسد اینکه بتوانید «جنازه‌های مثله شده و متعفن» و انحرافات این چنینی را به بهایی گزاف به خریداران به اصطلاح با فرهنگ بفروشید، نیاز به توضیحی فراتر از انحطاط بورژوازی و پایان انسانیت دارد و احتمالا فارغ از تفاسیر روانکاوانه، جزئی از هنر آیینی و تزیینی دالی بوده است مانند آن ساعت‌ها و شمع‌ها که وی در آثارش زیاد از آن‌ها بهره می‌برد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان