دولت ایران نسبت به این امر معترض بود و حتی در نوامبر 1927 مساله بحرین را به جامعه ملل ارجاع کرد، ولی راه حلی در این مورد به دست نیامد. پس از جنگ جهانی دوم لوایحی در ایران به تصویب رسید و به موجب آن دولت ایران موظف شد که نسبت به احقاق حقوق ایران در بحرین اقدام کند.
همچنین دولت ایران در سال 1957 بحرین را به عنوان استان چهاردهم ایران اعلام کرد و در 1958 نیز از شیخ سلمان بن احمد الخلیفه شیخ بحرین خواست که وفاداری خود را به دولت ایران نشان دهد.
دولت ایران در مورد حاکمیت خود بر بحرین چنین استدلال میکرد؛ 1- بحرین هرگز کشوری کاملاً مستقل نبوده و حاکمیت ایران بر این جزیره چندین قرن ادامه داشته است، به استثنای دوره کوتاهی که پرتغالیها این جزیره را اشغال کردند. 2-ایران هرگز حاکمیت خود را بر بحرین به قدرت دیگری واگذاری نکرده و حاکم بحرین را به عنوان رئیس یک کشور به رسمیت نشناخته است. حتی شاه در مارس 1968 مسافرت خود را به عربستان سعودی به خاطر این که از حاکم بحرین به عنوان رئیس یک کشور در دیدار از عربستان سعودی استقبال کرده بود، لغو کرد. 3- ایران حمایت بریتانیا را از بحرین به عنوان مداخله در امور داخلی جزایر و در نتیجه در امور داخلی خود تلقی کرده است.
اما 20 سال بعد سیاست دولت ایران نسبت به بحرین تغییر کرد و ایران حاضر شد از حاکمیت خود نسبت به بحرین صرف نظر کند. عللی که برای این امر ذکر میشد، متعدد بود. گفته میشد که طی 150 سالی که بحرین از ایران جدا شده و تحت تسلط انگلستان بوده، سیاست عربی کردن سکنه ایرانیالاصل بحرین با موفقیت دنبال شده است و در نتیجه پیوند فرهنگی ایران با بحرین سست شده است.
سازمان ملل متحد، پس از گفتوگو با سران قبایل و افراد متنفذ بحرین، گزارش خود مبنی بر تمایل مردم بحرین به استقلال را به مجمع عمومی و شورای امنیت سازمان ملل عرضه کرد، شورای امنیت نیز با صدور قطعنامهای در 22 اردیبهشت 1349 استقلال بحرین را خواستار شد.
در این میان نمایندگان مجلس شورای ملی پس از استماع گزارش نمایندگان سازمان ملل، به جدا شدن بحرین از ایران رأی دادند. بنابراین این جزیره نفت خیز و مهم ژئوپلتیک از ایران جدا شد و در این روز حاکمیت چند صد ساله ایران بر این نقطه پایان پذیرفت. سرانجام در 23 مرداد 1350، شیخ نشین بحرین استقلال خود را اعلام کرد و ایران به سرعت این استقلال را به رسمیت شناخت.
برای بررسی زوایای جدایی بحرین از ایران با جواد منصوری، نخستین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و عضو حزب گروه ملل اسلامی معروف به گروه 55 نفره، به گفتوگو نشستهایم که سالهاست به کار پژوهش در تاریخ معاصر میپردازد.
24 اردیبهشت سالروز جدایی بحرین از ایران است سلطنت طلبان معتقدند بحرین در دوران قاجار عملاً از ایران جدا شده بود به همین دلیل رژیم پهلوی و محمدرضا شاه چارهای جز پذیرش استقلال بحرین نداشتند؟
حدود دو قرن پیش که اوج سلطه و حضور بریتانیا در خلیج فارس بود یکی از جدیترین سیاستهایی که بریتانیا در منطقه اعمال کرد ایجاد تفرقه و جدایی قومیتی و بعضاً تجزیه دولتهای موجود در منطقه بود.
اقدام تفرقهافکنانه بریتانیا در اوایل قرن بیستم به فروپاشی امپراتوری عثمانی منجر شد که مشکلات بسیاری در منطقه تا به همین امروز ایجاد کرد. یکی از مسائل حاکمیت ایران بر جزایر سهگانه منطقه بود که طبیعتاً بعد از فروپاشی عثمانی و ادعای استقلالطلبانه اعراب، یکی از عوامل اختلاف ایران با همسایگان جنوبی میشد.
نقشههای موجود نشان میداد که جزایر سه گانه و بحرین جزیی از ایران بود و هیچ کشوری ادعای حاکمیت بر بحرین را نداشت تا اینکه در سال 1349 امپراتوری بریتانیا ناچار شد خلیج فارس را به استعمارگر قویتر از خود یعنی آمریکا بسپارد. بریتانیا در زمان خروج خود از منطقه، بحرین را از ایران جدا کرد تا به اعراب رشوه دهد. در قبال آن حاکمیت ایران بر سه جزیزه ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک را تثبیت کند تا توازن بین دو طرف برقرار شود.
اما پرسش اینجاست اگر قبل از سال 1349 ایران از حاکمیت بحرین صرفنظر کرده بود باید بحرین در تحت قیمومیت کشوری قرار میگرفت؟ چرا همه پرسی بحرین توسط سازمان ملل انجام میشود؟ چرا در مجلس ایران واگذاری بحرین به مردم جزیره مطرح و تصویب میشود؟ در حالی که تا سال 1349 عنوان بحرین استان چهاردهم ایران است. بنابراین این موضوع مغالطه و فریب و دروغ است و واقعیت خارجی نداشته که بحرین از ایران جدا شده بود.
من پرسشم از کسانی که این بحث را مطرح میکنند که بحرین در دوره قاجار از ایران جدا شده این است که پاسخ دهند چه کسی بحرین را در دوره قاجار جدا کرده که معمولاً پاسخ درست و روشنی ندارند. آیا انگلستان یا عثمانیها بر بحرین حاکمیت یافتند. مورخان سلطنتطلب فقط به خاطر اینکه مسئله تجزیه بحرین را به پهلویان نسبت ندهند و رژیم پهلوی را از این نظر تبرئه کنند، مدعی میشوند تجزیه بحرین در دوران پهلوی اتفاق نیفتاده است.
چرا در دوران پهلوی، عنصر مقاومت در مقابل استعمارگران نه در سلطنت و شخص شاه و نه رجال و سیاستمداران آن دوره وجود نداشت؟
در دوران پهلوی قطعاً انتظاری که رژیم در مقابل خواست قدرتهای بزرگ مقاومت کند، وجود نداشت. ما اسناد و مدارکی داریم که به راحتی آن چه دول بزرگ میخواستند بدون چون و چرا عملی میشد و اساساً مسئله مقاومت منتفی بود.
بهترین شاهد این مدعا یادداشت اسدالله علم است. وی به عنوان وزیر دربار در یادداشتهای خود مینویسد: «صبح خیلی زود کاردار سفارت آمریکا به من تلفن کرد که کار فوری دارم- هنوز سفیر جدیدشان نیامده است. ساعت هشت به او وقت دادم.
پیام نیکسون را برای شاهنشاه آورد که تصمیم خودش را در مورد مینگذاری آبهای ویتنام شمالی و بمباران ویتنام شمالی و قطع مذاکرات پاریس به اطلاع شاهنشاه رسانده بود. گفت، فقط به لندن، پاریس، بروکسل، رم، بن، توکیو و تهران اطلاع میدهیم، چون متحد ما محسوب میشوید. من پیام او را وقتی شرفیاب شدم، به عرض رساندم و عرض کردم، شاهنشاه باید جواب مثبتی مرحمت فرمایید. فرمودند، آخر ما همهجا گفتهایم باید مقررات کنفرانس ژنو اجرا شود ... چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض کردم با کمال تأسف شیشه عمر ما هم دست آمریکاست؛ یعنی اگر آمریکا اینجا شکست بخورد، دیگر فاتحه دنیای آزاد خوانده شده. فرمودند درست است، ولی این با گردنکلفت شمالی چه کنم؟ عرض کردم، من جوابی تهیه خواهم کرد و به عرض مبارک میرسانم.»
یا در جای دیگر در مورد استقلال بحرین مینویسد. «شورای امنیت به اتفاق آراء میل مردم بحرین را در داشتن استقلال کامل تصویب کرد. نمایندهی ایران هم فوری آن را پذیرفت. خندهام گرفته بود؛ گویندهی رادیوی تهران طوری با غرور این خبر را میخواند که گویی بحرین را فتح کردهایم! ولی این خنده به آن معنی نیست که من با این کار مخالفت دارم. شاید درباره طرز اجرای آن، یا در اصل مطلب که همهی اقلیتهای ایرانی در همهی شیخنشینها به رسمیت شناخته بشوند، حرف داشته باشم، ولی حال که آن نشد با این راه حل موافق هستم، غیر از این نمیشود.»
حتی در شهریور 1320 ایران در برابر اشغال و سلطه خارجی به گفته همه شاهدان در کمتر از 24 ساعت به اشغال نیروهای متفقین درآمد و مقاومتی نکرد این در حالی است که کشور پس از پیروزی انقلاب اسلامی 8 سال مقابل نیروی خارجی مقاومت کرد تا وجبی از خاک کشور به دست اشغالگران نیافتد. رضاه شاه و محمدرضا شاه بدون چون و چرا دستورات استعمارگران را اجرا میکردند.
سلطنت پهلوی چرا قدرت بسیج مردمی را نداشت؟
اساساً سلطنت پهلوی هیچ گاه پایگاه مردمی بر ایران نداشتند و هیچ گاه مردم حامی سلطنت پهلوی نبودند. از ابتدا با سرنیزه به مردم مسلط شدند و تا روزهای آخر نیز با سرنیزه مردم را میکشتند ولی امکان ادامه سلطنت آنها با مقاومت مردم وجود نداشت از کشور خارج شدند.
آیا نظام پادشاهی در ایران از عدم مشروعیت مردمی برخوردار بود یا تنها رژیم پهلوی که با کودتای انگلیسی قدرت را در دست گرفت و با حمایت خارجی سلطنت را ادامه داد از مشروعیت بیبهره بود؟
قالب سلسله پادشاهی به دلیل پیروزی نظامی به سلطنت میرسیدند، اما سلطنت پهلوی کاملاً با یک برنامهریزی خارجی به روی کار آمدند و عملکرد آنان ضدمردمی بود به هیچ عنوان به منافع ملت ایران توجه نداشتند.
اگر نظامهای پادشاهی قبل از سلطنت پهلوی امکان بسیج مردمی را داشتند اما سلطنت پهلوی از این قاعده مستنی بود. بنابراین ارتش در دوران پهلوی برای دفاع و امنیت و موجودیت کشور نبود بلکه برای سرکوبی مردم و حفظ سلطنت بود. در حالی که قبل از پهلوی نیروی نظامی برای مقابله با دشمنان به کار گرفته میشدند. در دوران پهلوی موردی نداریم که برای دفاع از کشور ارتش کارکرد داشته باشد جز برای سرکوبی از ملت.
فارس: مصداق میتوانید بفرمایید؟
به عنوان نمونه وقتی کودتای 28 مرداد میشود ارتش ایران در مقابل کودتاگران کاری نمیکند و همچنین وقتی ایران در سال 1320 اشغال شد. ارتش ایران اقدامی انجام نمیدهد و یا حتی در جریان کاپیتولاسیون ارتش ایران به نفع ملت صحبتی نکرد. آیا جز این است که سران ارتش فراماسون بودند یا وابسته به کشورهای بیگانه؟