ماهان شبکه ایرانیان

گفت‌وگو با نویسنده جوان و پرکاری که آرزوهایش یک کتاب می‌شود؛

کتاب‌هایم مثل بچه‌هایم می‌مانند / آرزو دارم بچه های زیادی داشته باشم تا برای ظهور امام زمان(عج) تربیتشان کنم

من در اوقاتی که بچه‌ها بیدارند و خانه هستند، فقط یک مادر هستم و وقتی که پدرشان به خانه می‌آید هم مادر و هم همسر هستم و در هیچ کدام این اوقات «نویسنده» نیستم. برای نوشتن مدیریت زمان دارم...

به گزارش مشرق، از دوره دبیرستان برای هر اتفاقی، یک متن می‌نوشت و آن را که رگه‌هایی از طنز هم داشت برای دیگران می‌خواند. در هر مسابقه مقاله‌نویسی که در سطح مدرسه و شهر برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد و اغلب هم رتبه می‌آورد. در مسابقه داستان‌نویسی در زمینه بیوتکنولوژی که دانشکده زیست‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی برگزار کرده بود، نفر اول شد و یک سکه گرفت. همان جا تصمیم گرفت قطار زندگی‌اش را عوض کند. سوار قطار نویسندگی شد و تا امروز چندین کتاب پرفروش در کارنامه خود دارد. او حکایت‌های خواندنی از دوران نویسندگی و نگهداری از سه فرزند خردسالش دارد. ما با «فائضه غفارحدادی» گفت‌وگو کرده ایم.


چطور شد به نویسندگی علاقه پیدا کردید و از کی نویسندگی را آغاز کردید؟
نویسنده شدن من غافلگیرکننده اتفاق افتاد. یعنی در زمانی که انتظارش را نداشتم و دنبالش هم نبودم، نویسنده شدم، انگار که چاره‌ای هم جز آن نبود. نه آنکه دردی متحمل نشدم و زحمتی نکشیدم، اما مثل سزارین نبود که تصمیم بگیرم به اتاق عمل بروم و نویسنده بیرون بیایم. از دوره دبیرستان برای هر اتفاقی چیزی می‌نوشتم. برای من مثل تفریح بود. مثلاً وقتی خانه خودمان را تغییر می‌دادیم، یک نامه خداحافظی برای خانه قبلی و یک سلام مفصل برای خانه جدید می‌نوشتم. هر اتفاقی در زندگی منجر به نوشتن یک متن می‌شد. معلمی در کلاس چرت می‌زد، اتفاق بامزه‌ای برای هم‌کلاسی‌ها می‌افتاد، امکانات مدرسه به‌روز می‌شد… این‌ها سوژه برای نوشتن من می‌شد. معمولاً هم همه از اینکه نوشته‌هایم را برای آن‌ها بخوانم، لذت می‌بردند. چون اغلب برگرفته از حوادثی بود که در اطراف آن‌ها هم اتفاق می‌افتاد و با رگه‌های طنز نیز همراه بود. یک نشریه دیواری دانش‌آموزی کاملاً خودجوش هم داشتیم که با همکاری بچه‌ها می‌نوشتیم و هر هفته منتشر می‌کردیم و همه می‌خواندند. در هر مسابقه مقاله‌نویسی و متن ادبی یا دلنوشته که در سطح مدرسه و شهر برگزار می‌شد، شرکت می‌کردم و اغلب هم رتبه می‌آوردم. دفتر خاطرات هم داشتم که هر شب می‌نوشتم. با این حال هنوز خیلی واقف نبودم که باید این مسیر را ادامه بدهم!


اولین نوشته شما که مورد توجه قرار گرفت غیر از انشای مدرسه، چه بود؟
اولین بار اطلاعیه مسابقه «داستان‌نویسی در زمینه بیوتکنولوژی» را در برد دانشکده زیست‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی دیدم. من دانشجوی ارشد زیست‌دریا بودم و در حوزه بیوتکنولوژی مطالعاتی داشتم. بی‌اختیار داستان را نوشتم. یعنی نمی‌دانم چطوری شد که آن را نوشتم. یک روز صبح از خواب بیدار شدم و یک داستان درباره بیوتکنولوژی نوشتم! شاید اولین داستانی بود که نوشته بودم. چیزهایی که قبلاً می‌نوشتم داستان نبود. روایت‌های طنز و جدی و غمگین و اغلب در قالب خاطره بود. داستان را فرستادم و واقعاً فراموش کردم چنین صبحی را که داستانی از من زاده شده بود. چند ماه بعد از انجمن بیوتکنولوژی ایران زنگ زدند که داستان شما حائز رتبه اول شده است و از من برای حضور در اختتامیه دعوت کردند. رفتم و یک سکه هم جایزه دادند. واقعاً در آن لحظه بود که احساس کردم قطار زندگی‌ام را اشتباه سوار شده‌ام. در همان نقطه از قطار پیاده و سوار بر قطار در خط نوشتن شدم.

بیشتر بخوانیم:

گفتگوی مشرق با نویسنده نام‌آشنای این روزها، فائضه غفارحدادی؛

سنگ‌هایم را با آقامحسن واکندم / همه با اسمم مشکل دارند / کسی با نام «فائضه» نمی‌شناسم! / «خوب‌خواندن» بهتر از «زیاد خواندن» است / مصاحبه‌های «خط مقدم» محرمانه بود/ وقتی بچه‌ها خوابند می‌نویسم/ خودم را نویسنده نمی‌دانم


دوره‌های آموزش کلاسیک نویسندگی هم را هم گذراندید یا به طور تجربی نویسنده شدید؟
هیچ دوره کاملی را حتی در حد یک ترم نتوانستم بگذرانم. مدت کوتاهی در کلاس ثبت خاطرات شفاهی که توسط یک انتشاراتی برگزار می‌شد، رفتم و پیشنهاد نوشتن اولین کتابم را هم از همان کارگاه گرفتم.


اولین کتابی که نوشتید چه بازتاب‌هایی داشت؟
بازتابی نداشت! چرا که خوب توزیع نشد و به دست مخاطب عام نرسید، اما مسئولان مرکز حفظ آثار مجموعه هوافضا آن را دیده بودند و پسندیدند. نوشتن کتاب شهید طهرانی‌مقدم را با توجه به آن کتاب به من پیشنهاد دادند.


همه کتاب‌های شما در حوزه ایثار و دفاع مقدس است یا در ژانرهای دیگر هم نوشتید؟
همه کتاب‌های من در حوزه دفاع مقدس نیست. من پارسال کتاب «دهکده خاک بر سر» را به چاپ رساندم که شرح یک سال سفرم به لوزان سوئیس است و به شکل طنز تقابل فرهنگی و اجتماعی و زندگی در ایران و سوئیس را نشان می‌دهد. دو سفرنامه دیگر هم در برنامه آینده‌ام هست که یکی از آن دو رو به اتمام است. علاوه بر آن من در حوزه نوجوان هم با نشریات «رشد» و «همشهری بچه‌ها» همکاری داشته‌ام که خروجی آن‌ها به شکل کتاب به زودی در انتشارات «مدرسه» و «به‌نشر» به چاپ خواهند رسید. در مورد کتاب‌های دفاع مقدس باید بگویم که در همه مواردشان آن‌ها مرا انتخاب کرده‌اند! و البته می‌بالم به اینکه از شهدا نوشته‌ام و باید بگویم که این همنشینی و سایش با زندگی شهدا تأثیر بسیار زیادی در زندگی من و تربیت فرزندانم گذاشته است. خدا را شاکرم که پایم را ناخواسته به این وادی مقدس کشاند و دوست ندارم که بریده شود.


چاپ و فروش کتاب‌های شما تاکنون چگونه بوده است؟
من از چاپ و فروش کتاب تا حالا شانس نیاورده‌ام! مثلاً «خط مقدم» با اینکه جایزه کتاب سال دفاع مقدس را برده بود، اما ناشر خوبی نداشت و با اینکه سه سال از چاپش می‌گذشت، اما در هیچ کتابفروشی یافت نمی‌شد. تا اینکه شش ماه پیش، حق چاپ آن را به نشر شهید کاظمی سپردم و نزدیک عید نوروز 98 اولین چاپ آن بیرون آمد و با وجود قیمت بالایی که به خاطر گرانی کاغذ داشت، طی دو ماه به چاپ سوم رسید. کتاب «مردی با آرزوهای دوربرد» و «ناصر حسین» و «خورشید که غرق نمی‌شود» هم با اینکه به اذعان خواننده‌ها کتاب‌های خوبی هستند، اما پایشان به کتابفروشی‌ها باز نشده و همیشه شرمنده درخواست متقاضیان بوده‌ام. کتاب «دهکده خاک بر سر» هم پارسال برای نمایشگاه کتاب چاپ شد، ولی تا امسال توزیع نداشت و وقتی با اصرار مخاطبان مواجه می‌شدم، خودم برای آن‌ها ارسال می‌کردم. تا اینکه امسال آن را هم به انتشارات سوره‌مهر سپردم و امیدوارم عاقبت به خیر شود. مسئولان این ناشر از میزان فروش آن در نمایشگاه کتاب امسال خیلی راضی بودند.


خود شما کدام یک از کتاب‌هایتان را بیشتر دوست دارید؟
مثل بچه‌هایم می‌مانند! کدام را بگویم؟!


حتماً خاطراتی هم از دوران نویسندگی به‌ویژه هنگام نوشتن کتاب‌ها دارید؟
کتاب «ناصرِ حسین» را هنگام بارداری پسر دومم می‌نوشتم. همیشه دعا می‌کردم که پسر من هم مثل شهید آن کتاب همه فن حریف باشد و بتواند به اسلام خدمت کند. اتفاقاً اسمش هم حسین شد. وقتی نوشتن کتاب «خط مقدم» را قبول کردم، حسین یک سالش بود. برای مصاحبه که خدمت همسر شهید می‌رفتم، مجبور بودم او را هم با خودم ببرم. من مصاحبه را انجام می‌دادم و او با نوه حاج‌خانم بازی می‌کرد. اما وسط گفت‌وگوی ما بازی کردن و غذا دادن و خواباندن بچه‌ها هم بود. فایل صوتی آن جلسات آن‌قدر سر و صدا داشت که خجالت می‌کشیدم برای پیاده کردن مصاحبه به کسی بدهم، چون می‌دانستم چیزی از آن سر درنمی‌آورد. پسر سوم من هم جایزه همان کتاب بود. کتاب که چاپ شد حسین سه ساله شده بود. دیگر چند ساعتی در روز به مهدکودک می‌رفت. حاج‌خانم که دید دیگر حسین همراه من نیست دعا می‌کرد خدا یک پسر دیگر به عنوان جایزه این کتاب به من بدهد و من هم اسمش را حسن بگذارم! همین‌طور هم شد. یک سال بعد حسن به دنیا آمد. «خورشید که غرق نمی‌شود» را هنگام بارداری حسن نوشتم. عشق مادر و پسر در این کتاب خیلی قوی بود و من همیشه می‌گفتم کاش پسر من هم این قدر بامحبت و بابصیرت باشد. حسن فعلاً که چهار ساله است خیلی مهربان است. امیدوارم بزرگ هم که شد مثل شهید کتابم عاقبت به خیر شود. برای نوشتن کتابِ «یک محسن عزیز» که در دست چاپ است همه مصاحبه‌ها را خودم انجام دادم. بچه‌ها را می‌بردم پارک و خسته‌شان می‌کردم بعد می‌خوابیدند و من برای مصاحبه می‌رفتم. گاهی که مصاحبه طول می‌کشید، بیدار می‌شدند و به من زنگ می‌زدند و دلشان می‌خواست که من با صبر و حوصله با آن‌ها حرف بزنم. گاهی با هم اختلافشان می‌شد و از همدیگر به من گلایه و شکایت می‌کردند و من وسط مصاحبه که با افراد مهم و مشهور هم بود، مجبور بودم چهره به چهره مصاحبه‌شونده، به حرف‌های بچه‌ها گوش بدهم و با زبان بچگانه و لطایف‌الحیل آن‌ها را آشتی بدهم، تا مجبور نشوم مصاحبه را نیمه‌کاره گذاشته و به خانه برگردم!


اشاره کردید که کتاب جدیدی از شما منتشر می‌شود، کتاب دیگری هم در دست نوشتن دارید؟
بله کتاب «یک محسنِ عزیز» همین روزها از چاپخانه سوره‌مهر بیرون می‌آید. کتاب مربوط به سفرنامه اربعین را هم در دست نوشتن دارم که البته بیشتر آن را نوشته‌ام. این کتاب به زبان طنز نوشته شده و به احتمال زیاد نامش «سر بر خاک دهکده» باشد. چهار جلد کمیک‌استریپ درباره امام رضا (ع) برای نوجوانان هم دارم که انتشارات «به‌نشر» آن‌ها را منتشر خواهد کرد. کتاب‌های زیادی هم هست که قصد نوشتن آن‌ها را دارم، اما وقتش را ندارم!


چه آرزویی دارید؟

آرزو که زیاد دارم. می‌توانم از لیست آرزوهایم کتاب بنویسم! مثلاً آرزو دارم می‌توانستم بچه‌های زیادی داشته باشم و همه را طوری تربیت می‌کردم که توانایی‌های سطح بالایی داشته باشند طوری که هر روزی که امام زمان (عج) ظهور می‌کرد با اطمینان می‌توانست گوشه‌ای از مسئولیت حکومت اسلامی جهانی را با خیال آسوده به آن‌ها بسپارد.


چطور نویسندگی آن هم در این حجم و در این سن را با وظایف مادری و همسری جمع کردید؟
من در اوقاتی که بچه‌ها بیدارند و خانه هستند، فقط یک مادر هستم و وقتی که پدرشان به خانه می‌آید هم مادر و هم همسر هستم و در هیچکدام این اوقات «نویسنده» نیستم. برای نوشتن مدیریت زمان دارم، کم می‌خوابم و از خدا هم خواسته‌ام در خوابِ کم من برکت قرار دهد و در زمان کم من هم برکت قرار دهد و در توان کم من هم برکت قرار دهد و در مادری و همسری‌ام هم برکت قرار دهد و همین طور الی آخر!


برای کسانی که می‌خواهند به وادی نویسندگی قدم بگذارند چه توصیه‌ای دارید؟
اول نوع رابطه خود را با نوشتن مشخص کنند. اگر بدون نوشتن، نمی‌توانند زندگی کنند که توصیه من و امثال من به درد آن‌ها نمی‌خورد. چون خودشان آن‌قدر می‌نویسند که راهش را هم پیدا می‌کنند، ولی اگر می‌توانند بدون نوشتن هم زندگی کنند و به نویسندگی به عنوان یک علاقه یا ضرورت یا شغل نگاه می‌کنند، باید خودشان را واکاوی کنند. اگر نوشتن برای آن‌ها صرفاً علاقه است، زیاد بخوانند و ببینند از چه سوژه‌ها و سبک نوشتن بیشتر خوششان می‌آید و شروع کنند در آن عرصه بنویسند. می‌توانند از صفحه مجازی خودشان شروع کنند. یک دوره تئوری داستان را هم بگذرانند یا بخوانند خوب است و حتی لازم است، ولی قطعاً کافی نیست. کسانی که ضرورتی برای خوب نوشتن دارند هم خیلی باید زحمت بکشند و ببینند دقیقاً چه هدفی از نوشتن دارند. هرچه آن ضرورت را برای خودشان پررنگ‌تر کنند، تلاش برای بهتر نوشتن بیشتر می‌شود و به موفقیت نزدیک‌ترند و به آن‌ها که به عنوان یک شغل می‌خواهند نویسنده شوند توصیه می‌کنم که شغل دیگری انتخاب کنند!


چرا تیراژ کتاب در کشور با توجه به جمعیت آن این‌قدر کم است؟
نمی‌دانم!


با عنوان «کتاب‌های سفارشی» موافق هستید؟ این پدیده را مذموم می‌دانید یا بدون اشکال؟
کتاب‌های سفارشی اگر صرفاًَ یک همکاری بین ناشر و نهاد و نویسنده برای از سر باز کردن وظیفه و پر کردن بیلان کاری و صرف بودجه فرهنگی آن نهاد باشد، بسیار مذموم و خطرناک و آسیب‌زاست، اما اگر ناشر یا نهاد دغدغه و سوژه خوبی دارد و آن را به نویسنده خوبی سفارش بدهد و دغدغه هر دو طرف به انجام رسیدن یک کار خوب باشد نه از سر رفع تکلیف و گزارش‌سازی، چراکه نه. کلی سوژه بکر و ناب و بودجه معطل داریم و کلی نویسنده خوب که این‌ها از هم خبر ندارند! کسی بیاید توی نجاری و یک کتابخانه بی‌نظیر و باشکوه با چوب فلان و نقشه فلان بخواهد و چشم نجار هم برق بزند از تصور چیزی که ازش خواسته شده و خوشحال شود که کسی هست که توانایی‌هایش را می‌داند و از او چنین کاری می‌خواهد، بد است؟

منبع: روزنامه جوان

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان