زنی 23 ساله درحالی که دستان دو کودک 8 و 9 ساله را در دست گرفته و پسر 4 ساله دیگرش را در آغوش می فشرد، حیران و وحشت زده در کلانتری شهید باهنر مشهد، زندگی خود را شرح داد.
به گزارش ، خراسان نوشت: وی گفت: پدر و مادرم از اتباع مهاجر خارجی هستند که سال ها قبل در یکی از شهرک های حاشیه مشهد ساکن شدند چرا که تعدادی از اقوام و هم وطنانمان در این شهرک اقامت داشتند. من در مشهد بزرگ شدم و تا مقطع ابتدایی تحصیل کردم اما تازه 12 سالگی را پشت سر گذاشته بودم که «جمعه» به خواستگاری ام آمد. او از آشنایان پدرم بود و در همسایگی ما زندگی می کرد.
آن زمان درحالی که از ازدواج و زندگی مشترک هیچ گونه درک و آگاهی نداشتم به عقد «جمعه» در آمدم و یک ماه بعد نیز با برگزاری مراسم عروسی پا به خانه بخت گذاشتم. زندگی مشترک ما در حالی زیر یک سقف آغاز شد که همسر 22 ساله ام زن دیگری هم داشت که تقریبا هم سن و سال خودم بود اما وقتی برای اولین بار با او برخورد کردم از رفتار و نگاه های خیره اش ترسیدم ولی خیلی زود دریافتم که او به دلیل کتک های هولناکی که از همسرم خورده است، رفتار و حرکاتی جنون آمیز دارد.
با وجود این مدتی بعد «جمعه» آن زن را به اصرار خانواده اش طلاق داد چرا که خانواده آن زن از این که جمعه همسر دیگری اختیار کرده است به شدت ناراحت بودند و نمی توانستند این موضوع را تحمل کنند. در این شرایط بود که من برای ساختن یک زندگی عاشقانه تلاش کردم ولی همسرم بیکار بود و هرچند روز یک بار سرگذر می رفت تا با کارگری هزینه ها ومخارج زندگی را تامین کند.
با وجود این مبلغ بسیار ناچیزی در اختیارم می گذاشت تا امور زندگی را بگذرانم. طولی نکشید که فهمیدم جمعه به مواد مخدر سنتی اعتیاد دارد و بخش زیادی از درآمدش را صرف خرید آن می کند و همچنین کتک کاری های او از شدت خماری است چرا که بارها به بهانه های مختلف مرا زیر مشت و لگد می گرفت و بدنم را سیاه و کبود می کرد.
چند بار تصمیم به طلاق گرفتم اما هر بار با نصیحت های مادر شوهرم و خواهش و التماس های جمعه از این تصمیم منصرف می شدم. از سوی دیگر صاحب پسر زیبایی بودم و نمی توانستم دوری از او را تحمل کنم. خلاصه درحالی با این شرایط اسفبار زندگی می کردم که ناگهان متوجه شدم همسرم از مدتی قبل به مصرف شیشه و کریستال روی آورده است. دیگر کاری از دستم ساخته نبود چرا که از رفتارهای وحشتناک او در پی مصرف مواد مخدر صنعتی برخود می لرزیدم. او دچار توهم می شد و مرا در آستانه مرگ قرار می داد.
گاهی در نیمه های شب زمانی که کنار فرزندانم در خواب بودم، ناگهان با احساس ترس، چشمانم را می گشودم و همسرم را می دیدم که با یک خنجر هولناک روی سرمان ایستاده و مرا تهدید به مرگ می کند! فرزندانم از ترس به خود می لرزیدند و به آغوشم پناه می بردند من هم همه تلاشم این بود که آن ها را پنهان کنم تا آرام آرام و به نرمی خنجر را از چنگ همسرم بیرون آورم. او وقتی دچار توهم ناشی از شیشه و کریستال می شود، حتی به فرزندانش هم رحم نمی کند و آن ها را درحالی که مشغول بازی هستند به شدت کتک می زند تا جایی که سیاه و کبود می شوند. چند شب قبل نیز از ترس کتک کاری به منزل مادرم پناه بردم اما جمعه نیمه شب به آن جا آمد و با تهدید و سروصدا ما را به خانه بازگرداند و ...
این پرونده به دستور سرهنگ فتح ا... سجودی (رئیس کلانتری شهید باهنر) در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.