به گزارش ایسنا، امیر سرتیپ خلبان جانباز «محمد عتیقهچی» از قهرمانان هشت سال جنگ تحمیلی است که سه مرتبه در طول صدها عملیات برون مرزی که انجام داده است، دچار سانحه شده و به درجه جانبازی نائل آمده است. او درباره جانباز شدنش در جریان آزادسازی خرمشهر روایت میکند: اوایل خرداد سال 61 و یکی دو روز قبل از فتح نهایی خرمشهر، من به همراه جناب جوانمردی و یک فروند هواپیمای دیگر که امیر غفاری هدایت آن را بر عهده داشت، برای انهدام پل مابین آبادان و خرمشهر به منطقه عازم شدیم. علاوه بر انهدام این پل، وظیفه داشتیم جلوی ورود هواپیماهای عراقی را بگیریم تا نیروهای خودی که درگیر خرمشهر بودند بدون دغدغه به کار خود برسند.
نتایج یک راهنمایی اشتباه
20 دقیقه از پرواز ما میگذشت که یک هواپیمای عراقی را سرنگون کردم و خلبانش هم کشته شد، قرار بود چهار ساعت در منطقه گشت زنی داشته باشیم، به همین خاطر به محل تعیین شده برای سوختگیری رفتیم و سوختگیری را انجام دادیم، دوباره به پرواز گشت زنی ادامه دادیم که رادار اشتباهاً ما را از روی پادگان حمید که در اختیار نیروهای عراقی قرار داشت، عبور داد.
عبور از روی سر عراقیها آنها را هوشیار کرد و ضد هوایی آنها هواپیمای ما را به شدت مورد اصابت گلوله ضد هوایی قرار داد. هواپیمای شماره دو به من اخطار داد که دچار سانحه شدهایم، این گلولهها دقیقاً به جایی که سوخت را بین موتورهای جنگنده تقسیم میکند اصابت کرده بود و آن را از بین برده بود.
اخطار میدادند که هواپیما را ترک کنیم
هر آن امکان داشت که هواپیما منفجر شود، به رادار گفتم که ما را به سمت دزفول هدایت کند تا در پایگاه دزفول فرود بیاییم، باز هم اشتباهاً به سمت سوسنگرد هدایت شدیم تا اینکه موتور سمت چپ که ذوب شده بود، از هواپیما کنده شد. هواپیمای شماره دو مدام اخطار میداد که از هواپیما بیرون بپریم، اما من میخواستم جنگنده را هرطور که هست حفظ کنم، اما در نهایت موفق به این کار نشدم و به همراه جناب جوانمردی از هواپیما بیرون پریدم.
در حین فرود با چتر متوجه یک موتور سوار شدم که به سمت ما میآمد، نمیدانستم از نیروهای خودی است یا دشمن، چون حواسم به او بود هنگام فرود با چتر به شدت به زمین برخورد کردم و بعداً متوجه شدم در اثر این برخورد مهره کمرم شکسته است.
روحانی مهربان
آن موتورسوار به سمت ما آمد و متوجه شدم که خوشبختانه از نیروهای خودی است و برای انتقال ما به منطقه امن آمده است. ترک موتور او نشستم و به سمت جناب جوانمردی حرکت کردیم تا او را هم با خود به عقب ببریم. نزدیک او که شدیم، دیدم یک روحانی در آن بیابان سر جناب جوانمردی را در دامن گرفته و او را نوازش میکند، سرش را که چرخاند دیدم «حاج آقای میثمی» است، شهید میثمی کسی بود که از ابتدای جنگ تا زمان شهادتش در جبههها حضور فعال داشت، با او خداحافظی کردیم و آن موتورسوار ما را به ایستگاه راه آهن رساند و از آنجا هم به تهران برای پیگیری درمان منتقل شدیم.