به گزارش مشرق، تابستان سال 1396 بود که به مدد پیامرسانهای مختلف و فضای نه چندان مجازی یک تصویر همه مرزهای دیداری ایرانیان را درنوردید. جوانی لاغر اندام ملبس به لباس رزم با نگاهی که هیچ احساسی از آن قابل برداشت نبود با دستانی بسته و لبانی خشکیده و ترکخورده و نگاهی که بیاحساس مطلق بود توسط گروهی از تروریستهای مسلح در سوریه به اسارت در آمده بود. از آن نگاه و چشمان چه میشد فهمید؟ ترس؟ امید؟ ناامیدی؟ شادی؟ اندوه؟ خشم؟ … هیچ.
هر چه بود استوار بود. به غایت استوار. زمینه تصویرش آنقدر به خیال نزدیک بود که به نظر میرسید از جلوههای ویژه تصویری استفاده شده، چیزی شبیه به فتوشاپ. بیابانی با چند خاکریز و ستونهای دود بیهیچ رزمنده و جنگجویی؛ گویی عصری است که رزمی در آن پایان یافته است تویوتایی که به سمت غروب میرفت (هر چند بعدها فهمیدیم محسن حججی به سمت طلوع خورشید میرفت) اصل ماجرای اسارت محسن حججی، انتشار تصویر اسارت و سپس انتشار خبر نحوه شهادتش در زمان کمی همه فضای ایران را تحت تأثیر جدی قرار داد. انواع واکنشها از تحسین تا انکار، کلماتی مملو از حب یا عداوت بازخورد انتشار این تصویر بود. عدهای میگفتند و میگویند برجسته شدن شهادت محسن حججی محصول پروپاگاندای حکومتی ایران است. اتفاقاً همه آنهایی که این ادعا را مطرح کردند، معتقدند که رسانههای جمعی ایران ضریب نفوذ آنچنانی ندارند اما در تناقضی آشکار در اینباره نظر متناقضی را مطرح کردند.
بیشتر بخوانید:
و حالا در ایران 1397 انتشارات شهید کاظمی کتابی با عنوان سربلند منتشر کرد که قرار بود به این سؤال پاسخ دهد: «محسن حججی که بود؟» مطالب این کتاب قرار است بسان نوری تابانده شود بر بخشهایی از زندگی فردی که تبدیل شده به بخشی از تاریخ معاصر ایران در حوزه نظامی و بخشی از مفهوم جبههای موسوم به مقاومت. عنوان کتاب به نوعی اشاره به نحوه شهادت این شهید دارد. در نظام فکری- ایمانی شیعه، شهادت و خاصه این نوع (بریدن سر، شبیه آنچه بر سیدالشهدا در کربلا گذشت) نهایت سربلندی است. از این جهت عنوان کتاب با موضوع همخوانی دارد. فلسفه و چرایی نگارش کتابهایی از این سنخ و با تمرکز حول موضوع زندگی شهدا این است که زوایای پنهانی از زندگی شهید را برای ما آشکار کند؛ از فراز و فرودها، انتخابها و حتی از اشتباهات ایشان بگوید؛ زاوایایی که با فهمشان بتوانیم با شخصیت و سبک زندگی کسی آشنا شویم که انتخابش شهادت بوده است و اینبار جوانی از جوانان دهه هفتاد. در این کتاب بناست با فراز و فرودهای محسن حججی، انتخابها، شخصیت و اشتباهات و بازگشتهایش در همه بزنگاهها و با سیری که او را به نقطهای در سوریه رساند، آشنا شویم.
یکی از آفاتی که میتواند گریبان این جنس کتابها و روایتها را بگیرد، افتادن در یک دام است؛ دامی که به آرامی نویسنده را میسراند به سمت پردازش شخصیتی شکستناپذیر و جان سخت. مافوق انسانپنداری افراد برجسته و خاص در حوزههای گوناگون عملاً امکان قابلیت همذاتپنداری و نزدیک شدن و حتی الگوبرداری از آنها را با چالش جدی مواجه میکند. باری اگر قرار است با مطالعه زندگی این تیپ افراد به نقطهای برسم که بگویم خوش به حال این آدم، چه حیف که نمیتوانم مثل او باشم، سود نگارش و شناساندن این شخصیتها در چیست؟ آدمهایی معمولی مانند همه ما یک انسان با محدودیتها، اقتضائات، امکانات و خواستههایی همچون ما و دیگران؛ آدمهایی که با وجود همه اینها انتخابهایشان خیلی شبیه ما نیست و از این جهت است که سرنوشتشان برای ما غریب است؛ یعنی جوان دهه هفتادی به راحتی میتواند با این شخصیت همذاتپنداری کند و به واسطه انتخابهای نامطلوب پیش از این خیلی هم ناامید نمیشود. آنچه در این نوع از کتابها به لحاظ شخصیتپردازی مهم است، نحوه عملکردی است که به باورپذیری منجر شود. این نقطه عطف ماجراست که اتفاقاً کتاب سربلند از این آزمون سربلند بیرون آمده است؛ اما در این نوشتار بر آنم که به اختصار به نقاط ضعف و قوت این کتاب اشاره کنم.
آنچه محسن حججی را در بیابانهای تفتیده شام سربلند کرد، نه سخنرانیهای ضعیف و غیرعلمی برخی افراد و نه تذکرهای لسانی و مستقیم و گاهی آزاردهنده که دور از سیره رسولالله و ائمه معصومین (ع) بود، بلکه حساسیت فوقالعاده حول مسأله حقالناس، تقوای کلمه و لقمه، نگاه او را به سمتی برد که شهادت را رزقش کرد. پرکاری و تداوم در امور عبادی شتاب او را به سمت لقاءالله بسان حسین ابن علی (ع) افزایش داد.
کلید فهم شخصیت او این نکات است که از خلال گفتوگوها و مصاحبهها با اشخاص مرتبط با ایشان در کتاب منعکس شده است. از دیگر نقاط قوت این کتاب این است که روایات افراد دقیقاً با لحن و گفتار خود فرد تنظیم شده است که به باورپذیری یا حتی تصویرپردازی ماجرا درخیال خواننده کمک میکند. حتی اصطلاحات عامیانه و رایج بومیهای نجفآباد هم ذکر شده و از این حیث نویسنده به زبان راوی وفادار مانده است؛ یا فرضاً در جایی از کتاب به یکی از شوخیهای کلامی شهید اشاره شده است: «فکر کردی فقط خودت خری، منم خرم». خوشحالم که نویسنده و ناشر محترم سعی بر حذف این نکات نکردند، همانطور که تلاش کردند تا به سیر و صیرورت این جوان وفادار بمانند، مثلاً جایی حوالی نوجوانی شهید که گاهی دخانیات را تجربه کرده یا زمانی که بنا بر اقتضای سن و محیط زندگی به لحاظ ظاهری با بعدهای خودش متفاوت بود، اینها نقاط عطف کتاب هستند که نمیتوانم و نباید نسبت به ذکرشان سهلانگاری کنم چرا که جوان امروزی از این طریق حججی را از خودش دور نمیبیند. یکی از تأثربرانگیزترین بخشهای کتاب بخش پایانی به مربوط به تبادل جسد محسن است. پرداخت جزئیات در بیان تبادل و نقش حزبالله و بدن مثلهشده لازم و کافی و خوب بود.
باوجود همه نقاط قوت و تلاش قابل تحسین ناشر و نویسنده محترم، در مجموع چند سؤال در پایان مطالعه کتاب بی پاسخ باقی میماند. در جایجای کتاب از عشق محسن حججی به شهید کاظمی حرفی به میان آمده است اما این سؤال بیپاسخ میماند که شهید کاظمی چه داشت که حججی شیفتهاش شد؟ اصفهان موطن شهدای بسیار زیادی است؛ از پیش از انقلاب تا هماکنون در شمایل مدافعین حرم. چرا تمرکز و شیفتگی شهید حججی متوجه شهید کاظمی بود؟ من نمیدانم نویسنده محترم آیا به دنبال پاسخ این سؤال رفتهاند یا خیر، لیکن در کل کتاب هیچ روایتی از چرایی این شیفتگی نمیبینیم. یا مثلاً در منظومه ذهنی شهید بین مرگ و شهادت چه تفاوتی بوده است که میگفته اگر شهید نشویم میمیریم؟ ناظر به همین گزاره در صفحه 68 کتاب از بیتابی محسن حججی برای شهادت به روایت همسرش میخوانیم که این یک بعد ماجراست، بعد مهمتر آن چرایی این امر است که به آن پرداخته نشده است.
در صفحه 15 از تغییر سبک زندگی دایی همسر شهید به روایت خود ایشان مطالبی میخوانیم؛ اما باز هم خیلی مشخص نیست که در برخورد با محسن درون او چه اتفاقاتی رخ داد که میل به تغییر در سبک زندگیاش شدت گرفت. این احساس نیاز به تغییر از کجا برای او به وجود آمد؟ ما از تأثیر این تغییر در زندگی و حال این شخص مطالبی میخوانیم اما از چرایی این موضوع بیاطلاعیم و کاش علت تغییر همسر دایی هم پرسیده میشد، نه اینکه همسرش به نیابت از او روایت کند بهگمانم تغییر زنان مهمتر است. میل به تبرج و اعتیاد به آرایش و پوششهای ضدشرع چیزی نیست که بهراحتی یک زن قادر به ترکش باشد بلکه باید انگیزهای خیلی شدیدتر از میل تبرج در کار باشد. تغییر این زنان آسان اتفاق نمیافتد و کتاب هم به این پرسش پاسخی نمیدهد. باوجود تلاش نویسنده برخی خاطرات، نکته جدیدی نسبت به خاطرات دیگر نداشتند مانند خاطرات خواهران شهید؛ اما بزرگترین سکوت کتاب درباره همسر شهید است. در بخشهایی از کتاب از تفاوت فرهنگی و حتی سبک زندگی خانواده محسن حججی و همسرش سخن رانده شده و حتی مخالفتهایی که با این ازدواج صورت میگرفت ناظر بر همین اختلافات بوده است. بزرگترین تعلیق و بیپاسخی در این زمینه است. من نمیدانم آیا معذوریتی در این باب وجود داشت یا علت نپرداختن به آن مسألهای دیگر بوده است؟ لیکن کماکان معتقدم کاش به این ماجرا دقیقتر پرداخته میشد. در صفحه 168 راوی میگوید: «هیچوقت نفهمیدم چرا همسرش گفت برو سپاه» یا در صفحه 200 میخوانیم که همسرش اصرار بر این موضوع داشت. این هم از آن دست پرسشهای بیپاسخ این کتاب است.
اما از مفهوم انصاف دور نشوم؛ تلاش نویسنده در جمعآوری روایات و خاطرات متنوع از زندگی شهید غیرقابل انکار و تحسینبرانگیز است. امیدوارم خردهگیرانی که از باب مته گذاشتنهای بیمورد به خشخاش در دینورزیهای دگم مثالی ندارند، این تلاش خالصانه را از جانب ناشر و نویسنده محترم تخطئه نکنند و بدانند که معصومپنداری شهدا جز دور کردن آنها از زندگی ما و به ویژه نسل جدید هیچ بهرهای ندارد.
منبع: صبح نو