خبرگزاری فارس: همان ابتدا، نگران بودم که تأخیر یکساعته ما در رسیدن به محل قرار و سپری شدن وقت گفتوگو، چه سرانجامی برای مصاحبه رقم میزند.
وارد شد؛ دست دادیم و سلام و علیک کردیم و بر روی صندلی نشست.
بلافاصله شروع کردم به توضیح دادن: «حاجآقا بابت تأخیر طولانی از شما عذر میخواهیم. ما چون ماشین نداریم، باید ماشین میگرفتیم و یک مقدار در این موضوع به مشکل خوردیم. بعد هم که داخل قم، آدرس را دیر پیدا کردیم و خلاصه شرمنده شما شدیم».
از فیلمبردار پرسیدم من روی کدام یک از صندلیها بنشینم؟ یکی از صندلیها را برداشت و روبهروی آیتالله اراکی گذاشت و گفت اینجا بنشین. دوربین فیلمبرداری را پشت سر من قرار داده بود.
ضبط را از کیف بیرون آوردم، روشن کردم و روی میزی قرار دادم که کنار آیتالله قرار داشت. برگشتم و بر روی صندلی نشستم. دیگر باید شروع میکردیم؛ حدود 50 دقیقه به اذان ظهر مانده بود و من هم تعداد زیادی سوال آماده کرده بودم.
نسبت به پرسیدن سوال اوّل مقداری تردید داشتم؛ با خودم میگفتم: «چقدر برای مخاطب اهمیت دارد در گفتوگویی که درباره رهبر انقلاب است، از مصاحبه شونده بپرسم که سابقه آشنایی شما با مقام معظّم رهبری به کجا برمیگردد؟ بهتر نیست یکراست بروم سراغ سوالات اصلی؟»
امّا چند لحظه از پرسیدن همین سوال سپری نشده بود که از پرسیدن آن، رضایت پیدا کردم، چرا که آیتالله ضمن توضیح آغاز آشنایی خود با رهبر انقلاب، دست روی نقطه خوبی گذاشته بود: «قبل از انقلاب، رهبر انقلاب را از اساتید مبرز حوزه علمیه مشهد میشناختیم و از پیشتازان تفکّر اسلامی بودند».
نقشه سوال دوم از همینجا در ذهنم شکل گرفت؛ سوالی که در برگه سوالاتم وجود نداشت. پرسیدم: پس چرا برخیها در مقام علمی «آقا» تشکیک میکنند؟ معتقد بود چنین افرادی یا با حوزه مشهد آشنا نیستند یا مغرض هستند. توضیحات دیگری درباره نظر علما نسبت به جایگاه علمی رهبری داد که برخیهایش برایم تازگی داشت.
در همان دقایق ابتدایی گفتوگو متوجه شدم که مصاحبه شونده، تیترهای خوبی به ما میدهد و چه چیزی بهتر از این برای مصاحبهکننده؟!
از تفاوتهای مدیریتی امام و آقا پرسیدم و هنر مخصوص هر کدام از «امامَین» انقلاب برای راهبریِ کشتی انقلاب. توضیح مفصلی درباره اهمیت کاری که امام انجام داد مطرح کرد؛ کاری که معتقد بود فقط توسط انبیاء انجام میگیرد. چند گام اساسی حضرت امام را توضیح داد و گریزی هم به قانون اساسی زد و نیز سختیهایی که نظام در دوران جنگ طی کرده است.
به اینجا که رسید، یکنواختیِ لحن آیتالله تغییر کرد و در حالی که ابروها را در هم کشید، با لحنی آکنده از تعجب گفت: من تعجب میکنم چرا برخی مسئله کارآمدی نظام را مطرح میکنند؟ چه کارآمدی بالاتر از اینکه نظام در دوران جنگ، توانست مملکت را اداره کند؟
نگاه قابل اعتنایی بود؛ خیلی از این زاویه به کارآمدی نظام فکر نکرده بودم.
مقداری از اصل بحث دور شده بودیم. خودش هم متوجه شد و گفت برگردیم به موضوع. توضیحاتش درباره دوران امام که تمام شد، نوبت به دوران آقا رسید. مکث کوتاهی کرد؛ نگاهش را به زمین دوخت و در حالی که ابروها را بالا انداخت گفت: دوران حضرت آقا دوران جنگ نرم بود.
میگفت این دوران اگر از دوران جنگ سخت امام، مشکلتر نبوده، سهلتر هم نبوده است.
بحث جنگنرم را «شعاری» باقی نگذاشت و مقداری موضوع را باز کرد و توضیح داد که در دوران آیتالله خامنهای چه اتفاقی افتاده که در تاریخ بشر، بیسابقه بوده است.
گفتوگو ادامه داشت. در تمام این مدت، چشم در چشم هم بودیم. طرف سومی در کار نبود تا گاهی نگاهمان را به سمتی دیگر معطوف کنیم. گاهی که او به زمین نگاه میکرد یا برای ارائه توضیحات، مکثی میکرد، من هماز فرصت استفاده میکردم و کلیدواژههای مهم سخنان آیتالله را یادداشت میکردم، یا به ساعتم نگاه میکردم. البته نگاه به ساعت برای این بود که امیدوار باشم که هنوز تا اذان، زمان باقی است!
بحث جنگ نرم را به صفبندیِ 2 جناح سیاسی کشور؛ یعنی اصلاحطلب ـ اصولگرا کشاند و از تلاش دشمن برای ترغیب یکی از این 2 جناح به براندازیِ دیگری گفت. میخواستم صحبتش را قطع کنم و بگویم: «این در حالی است که اصلاحطلبان مدعیاند که جریان رقیب درصدد حذف آنهاست» اما نگفتم؛ اجازه دادم توضیحاتش کامل شود. بعد هم هیچوقت فرصت نشد این را مطرح کنم تا بیشتر موضوع را باز کند.
حالتِ نشستن را تغییر داد و پای چپ را بر روی پای راست انداخت و در حالی که مشغول صحبت بود عبا را بر روی پایش کشید.
داشت از این میگفت که رهبری با مدیریت بینظیر خود توانسته جریانهای که با تفکّرات مختلف در رأس امور قرار گرفتهاند را مدیریت کند.
لازم دیدم برای اینکه هم آیتالله را کمک کنم که موضوع را بیشتر باز کند و هم برای اینکه مخاطب احساس نکند اسیر کلیگویی شدهایم، بخواهم جزئیتر درباره نحوه مدیریت رهبر انقلاب بگوید. چند نکته کلیدی را مطرح کرد و توضیحات مبسوطی هم داد.
صدای اذان بلند شد. حالا من یک نگرانی بیشتر ندارم؛ آن هم اینکه گفتوگو همینجا خاتمه پیدا کند؛ آن هم درست زمانی که من فقط سوالات مقدماتی را پرسیده بودم،
از این رو، چانهزنی را شروع کردم: «حاجآقا با توجه به توضیحات خوبی که شما دادید و نیز سوالاتی که باقی مانده و پاسخ به آنها برای نسل جوان مفید است، ممنون میشویم بعد از نماز، ادامه گفتوگو را خدمتتان داشته باشیم».
منتظر بودم بگوید: «جلسه دارم». یا اینکه: «بعد از نماز باید بروم جایی برای سخنرانی». امّا نگفت. دستانش را به جلو حرکت داد و سرش را هم خم کرد. بهترین پاسخی بود که باید میشنیدم؛ معنایش چیزی در این مایهها بود که؛ حالا ببینیم چه میشود. یا اینکه حرفی ندارم.
برای اقامه نماز، پلهها را پایین رفتم و 2 رکعت نماز ظهر و 2 رکعت نماز عصر را به امامت آیتالله خواندم و در حالی که سایرین، مهیّای نماز عصر میشدند، راهِ پلهها را در پیش گرفتم و به قسمت اداری حسینیه آمدم.
آیتالله وارد اتاق شد تا دور دوم گفتوگو را انجام دهیم.
رفتم سراغ چگونگی نظارت خبرگان بر رهبری. اینطور شروع کردم: «با توجه به اینکه شما چهارمین سال حضور در مجلس خبرگان را تجربه میکنید ... » تا این را گفتم، یادم افتاد که او، قبل از رفتن به اروپا هم سابقه عضویت در مجلس خبرگان را داشته است! گاف داده بودم! برای اینکه قضیه را جمع و جور کرده باشم، بلافاصله در ادامه جمله گفتم: البته در دور جدید!
متوجه گاف من شده بود؛ لذا حرفم را قطع کرد و گفت: سومین دورهای هست که عضو مجلس خبرگان هستم.
شیوه نظارت خبرگان بر رهبری را تشریح کرد. به جزئیات خوبی اشاره کرد و برای من تازگی داشت. همکاریاش در پاسخ به همه سؤالات، مجابم میکرد که سوالات پیدرپی درباره نظارت خبرگان بر رهبری بپرسم تا جایی که تا سوال درباره گزینههای رهبری هم پیش رفتم!
به موضوع نقد رهبری رسیدیم. ضمن اینکه نقد رهبری را شرعاً و قانوناً مجاز میدانست ظرافتهای آن را هم توضیح داد. اینجا نکتهای که تازگی داشت، اشاره به نمونههایی از نقدپذیری آیتالله خامنهای بود؛ از جمله تغییراتی از سوی ایشان به علت ترتیب اثر دادن به همین نقدها انجام شده است.
در ادامه پرسیدم که برخی میگویند چرا رهبری هم مانند سایر آحاد جامعه، مثلاً از صداوسیما صرفاً انتقاد میکنند و چرا دست به تغییر نمیزنند؟
سعی داشت اقناعکننده پاسخ دهد. احساس کردم گفتوگو دارد به هدف خود نزدیک میشود، چون مخاطب میخواهد بدون شعار دادن و کلیگویی، در جریان واقعیات قرار بگیرد.
در ادامه توضیح همین سوال بود که خنده آیتالله را هم دیدم. جایی که گفت: «نمیشود که رهبری همه را از صداوسیما بیرون بیاندازد». خندهاش که تمام شد، یک جمله کلیدی گفت: «اصلاح نباید فسادآور باشد».
به نظارت دقیق دفتر رهبری بر نهادهای زیرمجموعه ایشان اشاره کرد. فرصت را مغتنم شمرده و یکی دیگر از شبهههایی را که وجود دارد، پرسیدم. اینکه «پاسخ شما به کسانی که میگویند ما شخص رهبری را قبول داریم امّا دفتر ایشان را نه، چیست و چقدر میشود میان دفتر رهبری و شخص رهبری، جدایی قائل شد؟»
دفتر رهبری را از پاکترین دفترها در میان بیوت علما و سایر مسئولان دانست. البته نکاتی را هم درباره تفاوتهایی که ممکن است بین نظرات برخی اعضای دفتر رهبر انقلاب با شخص ایشان وجود داشته باشد ارائه کرد. تفاوتی که آن را طبیعی میدانست. نمونههایی از صدر اسلام هم ذکر کرد.
درباره ناکارآمدیهایی پرسیدم که پای رهبری نوشته میشود؛ در حالی که ایشان سالها پیش نسبت به آنها تذکر و هشدار داده بودند. پرسیدم آیا با خلاء نهادی روبهرو هستیم و به اهرمی برای تحقق خواستههای رهبری نیازمندیم؟ اعتقادی به خلاء نهادی نداشت و شرایط ایجاد شده را ناشی از سیستم مبتنی بر مردمسالاری میدانست.
استاد فقه نظام سیاسی، به اهمیت نقش مردم در نظام دینی پرداخت و توضیح داد که رهبران الهی چگونه گاهی نظر مردم را بر رأی خود مقدّم میدارند.
به سؤالات پایانی نزدیک میشدیم. به دنبال فرصتی بودم برای اینکه آیتالله نگاهش را از من منحرف کند، تا گوشیام را که در صندلی کناری بود بردارم و یکی دو سؤالی را که آنجا ذخیره کرده بودم هم بپرسم. هر طور شده بود، گوشی را برداشتم و پیامرسانها را باز کردم و سؤالات را آماده کردم. سؤالاتی که در نهایت هم فرصت نشد طرح شوند!
بحث را به عملکرد خواص در دوران آیتالله خامنهای و تفاوت آن با دوران حضرت امام کشاندم. معتقد بود خواص، عملکرد یکسانی در این 2 دوره نداشتهاند. توضیح داد که آقا چه کار سختتری نسبت به امام در پیش داشته است. در ادامه از یکی از عنایات ویژه خدا به مقام معظّم رهبری گفت و نمونههایی از ارتباط علما و بزرگان حوزه را با رهبر انقلاب بیان کرد که نشنیده بودم.
احساس کردم باید بحث خواص را بیشتر ادامه دهم. خیلی مشخص پرسیدم: «در این سالها، خواص در کدام مقاطع، رهبری را تنها گذاشتند؟». به ریشهیابی علل پای کار نیامدن خواص در بزنگاهها پرداخت. خصیصه شجاعت را بسیار مهم ارزیابی کرد و میگفت پیش از قیام حضرت امام، بسیاری از مراجع که نظریه ولایتفقیه را هم قبول داشتند، به دلیل نداشتن شجاعت، عَلَم نهضت را به دوش نگرفتند.
در ادامه پرسیدم: برخی میگویند اگر در سال 88، صدای رساتری از قم برمیخاست و علما بهتر پای کار رهبر انقلاب میآمدند، فتنه زودتر جمع میشد. مکثی کرد و با لحنی آرامتر گفت: نمیدانم این حرف چقدر درست است.
همزمان که داشت این جمله را میگفت، به فکر فرو رفت و سپس خوابی را که در فتنه 88 دیده بود تعریف کرد؛ قابل تأمل بود.
در ادامه، به صراحت گفت که برخی نخبگان حوزوی در سال 88 از خود ضعف نشان دادهاند.
خالی از لطف ندیدم نظرش را درباره مدیریت آقا در پرونده پر رمز و راز هستهای بپرسم. گفت: «حرف، زیاد دارم؛ برخیهایش را نمیشود گفت و برخیها را میشود گفت». اضافه کرد: «آن بخشی را که میشود گفت میگویم، امّا با جرأت بیشتر». باز هم خندید.
ابتدا درباره اصل مذاکرات و پرونده هستهای توضیح داد. 2 ایراد اساسی برجام را مورد بحث قرار داد و انتقاداتی را متوجه ظریف و لاریجانی کرد. قیاس محمدجواد ظریف با مهندس مهدی بازرگان برایم جالب بود و احساس کردم بهترین تشبیهی است که میتوان درباره وزیر خارجه انجام داد.
بیشترین حالت تعجب آیتالله را در این بخش از گفتوگو دیدم. تعجبش این بود که مگر میشود چنین معاملهای یک طرفه با دشمن انجام داد؟
توضیحاتش در این بخش که تمام شد، خواست تا به گفتوگو فیصله دهیم. درخواست کردم که سؤالات پایانی را هم حوصله کند. ساعت به 15 نزدیک شده بود و آیتالله 2 ساعت تمام با زبان روزه به سؤالات من پاسخ داده بود. دیگر حوصلهای برای ادامه نداشت؛ خودش این را گفت. با این حال، پذیرفت که ادامه دهد.
درخواست کردم که به مدیریت آقا در بحث هستهای هم اشاره کند.
معتقد بود اگر مدیریت هوشمندانه آقا در این پرونده نبود، اصل نظام به خطر میافتاد. توضیح داد که اگر رهبری، با برجام برخورد چکشی میکرد، چگونه همه چیز را گردن نظام میانداختند.
گفتم: ولی همین الان هم رئیسجمهور دارد همین کار را میکند و با طرح رفراندوم و شکایت از کمبود اختیارات، عملاً دارد القا میکند که نمیگذارند برخی کارها را انجام دهد.
خیلی صریح و بدون معطلی گفت که دیگر کسی به حرف روحانی گوش نمیدهد. درباره کاهش بیاعتمادی جامعه نسبت به دولت هم نکاتی گفت.
پرسیدم: «ولی برخی مثل رئیس دولت اصلاحات القاء میکنند که این بیاعتمادی نسبت به کل نظام دارد شکل میگیرد نه یک جناح خاص». باز هم صریح گفت که حرف دشمن است. اشاره کرد به اعتمادی که مردم به نظام و نهادهای انقلابی دارند. در ادامه، از خویشتنداری جریان انقلابی نسبت به دولت روحانی گفت.
باز هم خواهان پایان گفتوگو شد و من گفتم حیفم میآید این یک سؤال را هم نپرسم. مجددا موافقت کرد. درباره نگرانیهایی پرسیدم که همواره نسبت به آینده نظام وجود دارد؛ شبیه همان نگرانیهایی که زمان حیات امام وجود داشت؛ اینکه ما جز امامِ حاضر، هیچ گزینه دیگری را سراغ نداریم.
گفت عدهای در زمان امام(ره) میگفتند ولایت فقیه لباسی است که فقط برای ایشان دوخته شده و پس از وی، دیگر کسی نیست که این لباس را بپوشد! توضیح داد که چگونه نگرانی در این مورد ندارد. داشت میگفت که هستند افرادی که میتوانند در آینده این پرچم را به دوش بکشند. میخواستم وارد شوم و بگویم: البته ما امید داریم که رهبریِ آقا به ظهور ختم شود.
چند ثانیه نگذشته بود که گفت: البته ما امیدواریم و دعا میکنیم و شاید هم این امید ما انشاءالله به واقعیت بپیوندد که رهبری مقام معظّم رهبری تا حضور ولیعصر(عج) ادامه پیدا کند.
حتی این امید را هم داد که شرایط منطقه به نزدیک شدن ظهور کمک میکند.
2 ساعت و 20 دقیقه گفتوگوی من با آیتالله محسن اراکی دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب، عضو مجلس خبرگان رهبری و استاد خارج فقه حوزه علمیه قم به پایان رسیده بود. از آیتالله بابت حوصلهاش تشکر کردم و دست دادیم و خداحافظی کردیم. از پلهها پایین رفت و ما ماندیم تا وسایل را جمع کنیم.
هنگام خروج از حسینیه، درِ ساده دفتر آیتالله اراکی نظرم را جلب کرد.
نکته: آنچه خواندید، صرفاً روایتی از گفتوگو با آیتالله اراکی بود و تنها برخی از جملات رد و بدل شده در مصاحبه، مورد استفاده قرار گرفت. متن کامل گفتوگو در روزهای آتی منتشر خواهد شد.