مقدمه
بی شک، فرقه های وهابیت و بهائیت جریان های بسیار شبیه به هم بوده و نقشه های مشابهی در ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان داشته و دارند. بهائیت از جمله جریان های بسیار مهمی بود که در اواسط دوره قاجار در ایران شیعه به وجود آمد، ولی با هوشیاری علما و درایت سیاستمدار معروف، امیر کبیر سرکوب و با سردمداران آن برخورد شد، از این رو در همان آغاز این جریان مسئله دار به حاشیه رانده شد. فتنه وهابیت نیز جریانی از جنس مسلک انحرافیِ، بهائیت بود. که در سرزمین حجاز «مهد اسلام» پدید آمد، اما متاسفانه در پی یک اتحاد نا مقدس بین محمد بن عبدالوهاب «متوفای 1201 ق» پیشوای فرقه و محمد بن سعود «متوفای 1179ق» که جد آل سعود است، به جریانی قوی و اثر گذار در شبه جزیره عربستان تبدیل شد و پس از سال ها جنگ و درگیری و در پی تجزیه امپراطوری عثمانی و حمایت آشکار استعمار انگلیس موفق شد به تدریج قسمت بزرگی از شبه جزیره، از جمله منقطه حجاز را به کنترل خود درآورد. جریان بهائیت به رقم این که هیچ گاه نتواسنت همچون فرقه وهابیت عمل کند، اما به گونه ای دیگر و در لایه هایی پنهان، همواره نقش مهمی در تاریخ معاصر ایران و منطقه داشته، و متاسفانه غالبا از دیده ها پنهان بوده است، از این رو پیروان این فرقه همواره توانسته اند با طرح شعار ها و گرفتن ژست های مختلف، مظلوم نمایی کنند.
این نوشتار به بررسی یکی از گوشه های تاریخ معاصر و نقشی که عوامل این فرقه در آن داشته اند، می پردازد.نویسنده در مدت مطالعه و تحقیق در این باره، دو پژوهش مرتبط با موضوع، مشاهده کرده است: مورد اول، بررسی هایی که در خصوص تشکیل کمیسیون دفاع، از حرمین شریفین توسط آقای موجانی انجام شده و تحت عنوان، «مدرس و کمیسیون دفاع، از حرمین شریفین» در فصلنامه تاریخ روابط خارجی سال دوم، شماره 9، سال 1375، منتشر شده است. دومین پژوهش نیزتوسط جناب حجت الاسلام سید علی قاضی عسگر صورت گرفته که در کتاب تخریب و بازسازی بقیع چاپ شده است.
وقوع جنایت (تخریب)
وهابیون در پی به قدرت رسیدن و تسلط بر منطقه حجاز دست به گسترش و ترویج عقائد انحرافی، مسلک خویش زده و در این راستا مرتکب جنایات فاحشی شده اند، که ریشه در اعتقاد متحجرانه و انحرافیشان داشت. یکی از دیدگاه های بی پایه وهابیون که مخالف با کتاب خدا، سنت پیامبر(ص)، روش سلف صالح و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است، بدعت دانستن تبرک و استشفاع به آثار اولیای خدا و روا ندانستن سفر برای زیارت قبور پیامبر(ص) و اهل بیت علیهم السلام است که بنیانگذار این دیدگاه، ابن تیمیه[1] (728ق) (حلبی، 1390، ص76) بوده است. زیرا مسلمانان در طول تاریخ اسلام، نه تنها بر جواز، بلکه استحباب سفر برای زیارت قبور اولیای الهی اجماع داشته اند، اما وی اولین کسی است که از این مسئله جلوگیری و شدیدا با آن مخالفت کرد. (رضوانی، 1387،ج2، ص293). ابن تیمیه سفر برای زیارت قبر مطهر پیامبر(ص) را بدعت می انگاشت. و با استناد به ظاهر حدیث نبوی (ص)، به حرمت مسافرت برای زیارت قبر پیامبر(ص) قائل بود و طی فتوایی اعلام کرد که اگر کسی چنین سفری انجام دهد، چون سفر معصیت است بایستی نماز خود را تمام بخواند.! (فقیهی، بیتا، ص25) وهابیون نیز به پیروی از ابن تیمیه و در مخالفت با اجماع علمای اسلام، سفر برای زیارت روضه نبوی (ص) را بدعت نامشروع و بستری برای شرک و غلو می شمارند. از این رو در هر زمانی که بر اماکن زیارتی مورد احترام مسلمانان، خصوصاً شیعیان دست یافتند، متاسفانه صفحاتی سیاه از خود برجای گذاشته و فجایعی زشت و هولناک خلق کرده اند.[2]
آل سعود با تکمیل سلطه خود بر حجاز در شوال سال 1344 ق کلیه این بناها و گنبدها و آثار را ویران و اموال و اشیای گران قیمت موجود در این اماکن را به تاراج برده و نه تنها در مدینه، بلکه هر جا گنبد و بارگاه وزیارتگاهی بود، آن را ویران کردند. مرحوم سید محسن امین، ابعاد ویرانی های وهابیان در حجاز را این گونه یبان می کند:
وقتی وهابیان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابن عباس را خراب کردند، آنان هنگامی که وارد مکه شدند، گنبدهای قبر عبدالمطلب، ابوطالب و خدیجه امّ المؤمنین را ویران نمودند و زادگاه پیامبر(ص) و فاطمه زهراعلیهاالسلام را با خاک یکسان کردند و آنگاه که وارد جده شدند، گنبد و قبر حوّا (ع) را خراب کردند و به طور کلی، تمام مقابر و مزارات را در مکه، جده، طائف، و نواحی آن ویران نمودند وزمانی هم که مدینه منوره را محاصره کردند، به ویران کردن مسجد و مزار حضرت حمزه (ع)، پرداختند.(نجمی، 1390، ص51)
پس از تسلط بر مدینه منوره، قاضی القضات وهابیان، شیخ عبدالله بن بلیهد، در رمضان 1344 ق از مکه به جانب مدینه حرکت و اعلامیه ای صادر کرد، و ضمن آن، جواز ویران کردن گنبدها و زیارتگاه ها را از مردم سؤال نمود که بسیاری از مردم از ترس به آن پاسخ نداده و برخی نیز لزوم ویران کردن را خواستار شده بودند! در خصوص انگیزه وی از این نظر خواهی با توجه به زمینه اعتقادی و انگیزه قوی و تصمیماتی که سران وهابیت از قبل گرفته بودند جای بحث فراوان است، ولی در مجموع می توان این گونه استنباط کرد که با طرح موضوع، قصد داشتند که ضمن اطلاع رسانی به مردم، در خصوص جنایت و فجایعی که قصد انجام آن را دارند، عکس العمل احتمالی ایشان را نیز ارزیابی و پیش بینی نموده و با اتخاد تمهیدات لازم از هزینه های این عمل وحشینانه بکاهند.
مرحوم سید امین در این خصوص می گوید: با توجه به اینکه تخریب مقابر و مشاهد، اساس عقیده وهابیان است و در وجوب از بین بردن این آثار و حتی حرم شریف نبوی(ص) کوچک ترین تردید نداشتند، از این رو منظور شیخ بلیهد از این سوال، سوال حقیقی نبود، بلکه هدف از آن جلب نظر مردم مدینه و نوعی تسلی خاطر و دلجویی از آنان بود. (همان).
آنان پس از نشر این اعلامیه و سوال و جواب، همه گنبدها و زیارت گاه ها را در مدینه و اطراف آن ویران و حتی گنبد ائمه اهل بیت علیه السلام را در بقیع، که قبر عباس عموی پیامبر(ص) نیز در کنار آن ها بود خراب کردند و دیوارها و صندوق ها و ضریح هایی را که روی قبرهای شریف قرار داشت، از بین بردند، و در این زیارتگاه ها، جز تلّی سنگ و خاک، به عنوان علامت باقی نگذاشند.
این اقدام دقیقا در هشتم شوال 1344 ق انجام شد و به کارگردانی که این عمل ننگین را انجام دادند مبلغ هزار ریال مجیدی دست مزد پرداخت کردند.(همان).
از جمله تخریب ها از میان بردن گنبد مرقد عبدالله و آمنه علیهما السلام، پدر و مادر حضرت رسول خدا(ص) نیز مزار همسران آن بزگوار و قبرعثمان بن عفان و قبر اسماعیل بن جعفر فرزند امام صادق(ع)، و قبر مالک امام دارالهجره و غیر آن بود و به طور خلاصه تمام مزارات مدینه و اطراف آن و ینبع را خراب کردند و پیش از آن قبر حمزه علیه السلام عموی پیامبر(ص) و قبور بقیه شهدای احد را از بین برده بودند و از آنان جز مشتی خاک بر جای نمانده بود.
اینکه وهابیان از تخریب بارگاه پیامبر اعظم(ص) با وجد تمایل شدید به این کار خودداری کردند. جای سوال است.عده ای اعتقاد دارند که وهابیان از ترس نتیجه کارشان، از خراب کردن گنبد و بارگاه حضرت رسول(ص) و کندن ضریح آن بزرگوار خودداری کردند و گرنه آنان هیچ قبر و ضریحی را اسم نکرده اند، بلکه قبر پیامبر(ص) از آن جهت که بیشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از دیدگاه آنها و نظر دلایل وهابیان، خراب کردن آن سزاوارتر است و اگر احساس خطر نمی کردند حتماً قبر پیامبر را نیز ویران بلکه پیش از مزارهای دیگر، تخریب می کردند.
این گفته کاملا صحیح به نظر می آید، اگر چه بعضی از نویسندگان وهابی این مصونیت بدین گونه توجیه می کنند که ما این گنبد را یکی از گنبدهای مسجد می شناسیم نه گنبد و بارگاه حرم پیامبر(ص). (همان).
گزارش خبر تخریب
با انتشار خبر تخریب ابنیه بقیع، بخصوص آثار قبور پیشوایان معصوم مدفون در آن قبرستان، افکار عمومی در ایران به شدت تحت تاثیر قرا گرفت و شیعیان و اکنش های شدید نشان دادند، به گونه که رئیس الوزرای وقت، مجبور شد روز شانزدهم صفر را عزای عمومی اعلام کند. متن بخش نامه به شرح زیر است:
متحد المآل تلگرافی و فوری است- عموم حکام ایالا ت و ولایات و مامورین دولتی:
به موجب اخبار تلگفرافی، از طرف طایفه وهابیها، اسائه ادب به مدینه منوره شده و مسجد اعظم اسلامی را هدف تیر توپ قرار دا ده اند. دولت از استماع این فاجعه عظیمه، بی نهایت مشوش و مشغول تحقیق تهیه اقادامت مؤثره می باشد. عجالتا، با توافق نظر آقایان نظر آقایان حجج اسلام مرکز، تصمیم گرفته شده که برای ابراز احساسات و عمل به سوگواری و تعزیه داری، یک روز تمامی مملک تعطیل عمومی شود، لهذا مقرر می دارم، عموم حکام و مامورین دولتی در قلمرو ماموریت خود به اطلاع آقایان علمای اعلام هر نقطه به تمام ادارات دولتی و عموم مردم، این تصمیم را ابلاغ و روزشنبه شانزدهم صفر را روز تعطیل و عزارداری اعلام نمایند.(مکی، 1358، ج2،ص682.)
در پی این بخش نامه، روزشنبه شانزدهم صفر (15 شهریور) تعطیل عمومی شد از طرف دسته جات مختف تهران، مراسم سوگواری وعزاداری صورت گرفت و طبق دعوتی که شده بود، در همان روز، علما در مسجد شاه (اما فعلی) بازار تهران اجتماع و دسته جات عزادار با حال سوگواری از کلیه نقاط تهران به طر ف مسجد عزیمت کرده، در آن جا اظهار تأسف و تأثر خود را اعلام نمودند.
عصر همین روز اجتماع چندین ده هزار نفری، در چهار راه صنیع الدوله تهران تشکیل شد و در آنجا خطبا سخنرانی ها مهیجی ایراد کرده و از قضایا مدینه و اهانتی که از طرف وهابی ها به گنبد مطهر حضرت رسول(ص) صورت گرفته بود، اظهار انزجار و تنفر کردند. خبرنگار دیلی تلگراف، که آن روز در مراسم حضور داشته، چنین گزارش داده است:
در وسط چهار راه یک برج چوبی شش گوش به ارتفا ع سی پا،، که با فرش پوشیده شده ودر بالای آن پرچم سیاهی در اهتزاز بود، بر پا گردید... حدود 25 هزار نفر از مردان سالخورده تا کودکان خردسال، پشت سر هم رج بسته، چهار زانو، در حال انتظار نشسته بودند.... ورود مدرس... با کف زدن و فریاد مسرت مردم اعلام شد... مشار الیه از جمعیت تشکر نمود و در میان علما و نمایندگان مجلس قرا گرفت... میراز عبدالله واعظ معروف، کلام خود را با نعت پیغمبر(ص) و درود بر ائمه علیهم السلام شروع کرد، ولی ناگهان صدای آرام و آهسته اش، صورت جدی به خود گرفت... و گفت: اگر شما اعلام جهاد کنید (مردم) با سر و پای برهنه و بدون سلاح، به مرقد پیغبر(ص) اکرم شتافته، با دندان و ناخنهای خود، دشمان خدا را قطعه قطعه می کنند. بیشتر جمله های حماسی او با گریه و زاری توأم بود. (موجانی، 1375)
سخنرانی مرحوم مدرس
مرحوم مدرس، به مناسب این موضوع مهم، در روز هشتم شهریور 1304 ش برابر با دهم صفر المظفر 1344 ق در مجلس شورای ملی نطقی ایراد کرد و پس از بیان مقدمه ای چنین گفت:
ما خیلی جامع خودمان را از دست دادیم.برادرانی داریم در اکثر دنیا که دول اسلامی آن طوری که باید و شاید با آن ها رفتار نکرده است، و بالاخره یک وقت پیدا شده و هوشیار شدیم و جامعه خودمان را حفظ کنیم.ازآقایانی که در تحت لوای این قوم اند، سوال میکنم، چه وقت است آن وقت؟ از امروز بهتر؟ کیست که آن لوا را بردارد و بگوید در این موقع من لوای اسلام را بر می دارم و این قو م را در تحت قومیت و در تحت جامع دیانت اسلامیه، قومیتشان را ترقی میدهم و حفظ می کنم.
امروز از این واقعه هایی که استماع فرموده اید، اگر چه به آن درجه که باید اطمینان پیدا شود، هنوز نشده است که حادثه ازچه قبیل است و تا چه مرتبه است؟ البته دولت مکلف است تحقیقات کامل بکند و به عرض مجلس برساند، و لیکن عرض می کنم. امروز اهل ایران یک قسمت از قسمت های دول اسلامی است، بلکه می توان گفت که قسمت بزرگ دول اسلامی است. باید امروز این جامعه در تمام دنیا خودشان را معرفی کنند که ملت و دولت ایران قدم بر می دارند که این جامعه را حفظ کنیم و خودمان را به برکت این جامعه نگاهداری کنیم.
دولت تفاضای کمیسیون از مجلس نمود، البته وظیفه شان هم همین بود که پیشنهاد تقاضای کمیسیون بفرمایند، البته مجلس هم مساعدت خواهد نمود و به عقیده بنده تمام فکر را باید صرف این کار کرد و باید یک قدم هایی که مقتضای حفظ دیانت و حفظ قومیت و حفظ ملیت خودمان است، در این مورد برداریم و هیچ کاری و هیچ چیزی را مقدم بر این کار قرار ندهیم و نگذاریم که این مسئله زیاد تر از این، اسباب خرابی جامعه شود که مبادا یک ضرر عظیم تری بر ما مترتب گردد و خدای نخواسته، حال ما از این روی که هستیم بدترشود و زیاده بر این چیزی عرض نمی کنم.
مرحوم مردس پس از ایرد سخنرانی در مجلس، مسئله تشکیل کمیسیون ویژه برای پیگیری موضوع را به شکل جدی پیگیری کرد.(مکی، 1385،ج2،ص684)
عکس العمل مراجع
این گونه شایع شده بود که امیر عبدالعزیز ابن سعود پس از تخریب اماکن زیارتی ومقدس حجاز قصد دارد که نیروهای خود را به سوی عراق حرکت دهد تا شهرهای نجف، کربلا، کاظمین و سامرا و قبور بزرگان را غارت و ویران کند. این شایعه با توجه به این که در گذشته نیز این عمل از وهابیو ن سرزده بود (حمله وهابیان به کربلا و نجف طی سال های1216-1225 ق)(در زمان فتحعلی شاه قاجار) بسیار جدی تلقی شد و در این هنگام سید ابوالاحسن اصفهانی که در نجف اقامت داشت، تلگفرای برای شیخ محمد خالصی در کاظمین مخابره نمود و او را برای مشورت دعوت کرد. مرحوم خالصی نیز جریان امر را به مدرس تلگرافی اطلاع داد و خود با جمعیتی حدود سیصد هزار نفر از عشایر و قبایل حرکت کرده، آماده پیکار سخت با نیروهای وهابی شدند. مردس در پاسخ آیت الله خالصی نوشت: «اگر لازم باشد، اطلاع دهید من با گروهی از مردم ایران حرکت خواهیم کرد». پس از ارسال پاسخ مرحوم مدرس، در عراق شایع شد که مرحوم مدرس از تهران حرکت کرده و حدوداً هزار نفر نیرو آماده شده است.
مدرس مجدداً در مجلس شورایی اسلامی سخنرانی جالب و پر شور وتهدید آمیزی کرد و حکومت وهابی را سخت به باد انتقاد گرفت و آمادگی خود و مردم را برای عزیمت به عراق اعلام نمود:باید قدم های موثر، قاطع و فوری که مقتضای دیانت و حفظ قومیت اسلامی است، برداشت و هیچ چیز را مقدم بر این کار قرار ندهیم و نگذاریم که این مسئله زیادتر از این اسباب خرابی جامعه شود مبادا یک ضرر عظیم تری بر ما مترتب گردد. ما این تجاوزات را نمی توانیم ببینیم، نخواهیم گذاشت ادامه یابد و اماکن متبرکه و مراکز دینی و اسلامی ما دستخوش [تجاوز] متجاوزین شود، با قدرت و قاطعیت آنها را حفظ می کنیم و متجاوزین را سرکوب می نماییم (باقی، 1370، ص70).
مراجع، علما و حوزه های علمیه نیز پیوسته با ارسال نامه و مخابره تلگراف، برخورد قاطع با عوامل تخریب قبور اماکن متبرکه را درخواست کردند:
مسلمانن مناطق دیگرنیز انزجار خود را از این عمل ننگین به تهران اعلان کرده خواستار اقدام جدی شدند. مردم قفقاز با ارسال عریضه از تفلیس برای نمایندگان مجلس شورای ملی از آنان خواستند با توجه به جسارت و بی ادبی هایی که طایفه ضاله وهابی ها و رئیس مردود آنها ابن سعود، به اماکن متبرکه و مراقد مقسده نموده است رئیس دولت ایران پیشقدم شده با سایر دولت های اسلامی هم که البته وظیفه خود را خوب می دانند، کمک فرموده این منبع فساد و دشمن حق و انصاف را ریشه کن و خاک پاک را از لوث وجودشان تطهیر فرمایند. علاوه بر مسلمانان منطقه قفقار، از مناطق دیگر، مانند مسلمانهای تمام جماهیر متحده، یعنی آذریابجان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، تاتارستان، یاشقیرستان، قزاقان و اتباع دول ایران، ترکیه، افغانستان، چین، مغولستان هم با ارسال تلگرافی اعلام نمودند که چون مکه معظمه و مدینه منوره با یادگار های مقدس خود، متعلق به تمام مسلمین می باشد پس باید تمام دول جهان اسلام بر حفظ و حراست این اماکن مقدس بکوشند. مسلمانان هندوستان نیز در پی انعکاس اعتراضات مردم ایران و تأثیر آن در جامعه مسلمانان هند نامه ای برای مجلس ایران می فرستند» (موجانی،1375). رضا خان سردار سپه نیز با توجه به موج اعتراضات و شدت نارضایتی های مردمی از این عمل وقیحانه وهابیها، در مجلس قول داد تا شخصا به این موضوع رسیدگی کند، لیکن اسناد و مدارک نشان میدهد که وی به رغم قول وقرا رهای قبلی هیج گونه اقدام مثبتی در این خصوص انجام نداده است (همان).
آغاز توطئه
در پی انتشار اخبار تخریب اماکن مقدس در دو شهر مکه مکرمه و مدینه منوره که موجب نگرانی ها ی شدید مسلمانان، خصوصا شیعیان در کشورهای اسلامی از جمله ایران شده بود، حاکم جدید حجاز عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود ضمن تکذیب اخبار فوق از دولت های اسلامی در خواست کرد تا سریعا نمایندگانی را برای پیگیری موضوع به حجاز اعزام کنند. ایران از جمله اولین کشورهایی بودکه هیئتی را به حجاز اعزام کرد. اعضای ایرانی عبارت بودن از آقایان: غفار خان جلال السلطنه وزیر مختار ایران در مصر و حبیب الله خان عین الملک(هویدا)،
قبل از پرداختن به شرح ماموریت هیئت ایرانی ونتایج آن، لازم است نگاهی به پیشینه و سوابق چهره شاخص و اصلی این هیئت، یعنی میرزا حبیب الله خان عین الملک (معروف به آل رضا که بعدها نام خانوادگی هویدا را برای خود برگزید)، داشته باشیم.
میرزا حبیب الله خان عین الملک، (هویدا)
پدر میرزا حبیب الله عین الملک، میرزا رضا قناد، از بهائیان متعصب و از فدائیان عباس افندی شمرده می شد. علاقه او به رهبر بهائیان به حدی بود که هنگام سفر او به فلسطین، همراهش به عکا رفت و مستخدم و خادم مخصوص عباس افندی شد.
ادوارد براون، در موردمیرازا رضا قناد پدر عین الملک (هویدا) کم قبلا به محمد رضا شیرازی معروف بوده، می نویسد:«... محمدرضا شیرازی یکی از چند تن رازدار بهاء الله است که پس از وی عهده دار حفاظت رسالت اسرار بهائیت می شود» (افراسیابی، 1374، ص723).
عباس افندی به واسطه خدمات میراز رضا،مخارج تحصیل فرزند او را تقبل کردو حبیب الله را برای تحصیل با هزینه خود به اروپا فرستاد. حبیب الله در اروپا به زبان های انگلیسی و فرانسه مسلط شد و چون عربی را هم روان صحبت می کرد، پس از باگشت به ایران، در دستگاه سردار اسعد بختیاری نفوذ کرد و به عنوان مترجم استخدام شد و به نام سردا اسعد چند کتاب ترجمه کرد. همچنین همزمان کار ترجمه متون خارجی را برای روزنامه«رعد» به عهده گرفت. در همین هنگام لقب عین الملک به او داده شد و به کمک بختیاری ها به وزارت خارجه رفت (فردوست، 1371، ج1، ص375).
کاتب آثار و مباشر عبدالبهاء فاضل مازندرانی درکتاب ظهور الحق که یکی از کتاب های معتبر بهائیان است، در مورد عین الملک چنین آورده است:
...دیگر آقا محمدرضا قناد سابق الوصف، از مخلصین مستقیمین اصحاب آن حضرت شد تا وفات نمود و مدفن او درقبرستان عکا است و از پسرانش میراز حبیب الله عین الملک که به پرتو تایید و تربیت آن حضرت، صاحب حصن خط و کمال شد و همی سعی کرد و کوشید که شبیه به رسم الخط مبارک نوشت. و در سنین اولیه نزد آن حضرت، کاتب آثار و مباشر خدمات گردید. بعدا مشاغل دولتی و ماموریت در وزارت خارجه ایران یافت و پسر دیگرش میراز جلیل خیاط درعکا و هم از دخترش که در شام شوهر نمود،؛ مآل با سعادت و رضایتی بروز نکرد... (افراسیابی، 1374، ص723.
حبیب الله با دختری به نام افسر الملو ک ازدواج کرد. افسر الملوک دختر محمد حسین خان سردار از تروریست های معروف بهایی بود که در دوران قاجاریه در آشوب و بلوایی که بهائیان در چند شهر ایران به راه انداختد،نقش داشتند.(همان.)
در سال (1299ق /1920 م) صاحب فرزندی پسر شد. وی از عباس افندی (عبدالبهاء) خواهش کرد که اجازه دهد نامش را روی این پسر نهند که بعداً امیر پیشوند آن شد (همان)
میرزا حبیب الله در ادامه حضور در وزارت امور خارجه، مأمور خدمت در سوریه ولبنان شد. در این سمت به صورت پنهانی برای بهایی ها تبلیغ می کرد و با انگلیس هم رابطه و سر و سّری داشت و از خدمتگذران واقعی آنان بود (همان، ص375).
در پی اصرار و پیگیری های فراوان برای گرفتن ماموریت قونسولگری ایران در فلسطین، موفق به گرفتن این مسئولیت نیز شد. البته بعید است که انگیزه وی از این تلاشها و پیگری های مستمر چیزی جزء رسیدگی به امور بهائیان در فلسطین بوده باشد.
عدم مداخله در امور سیاسی و نپذیرفتن این گونه مشاغل یکی از اصول سیاسی آیین بهایی است و طبق آن، یک نفر بهایی اجازه ندارد در امور سیاسی شرکت کند. شخص عبدالبهاء (عباس افندی) در این باره چنین می نویسد:
اهل: بهاء در هر کشور مقیمند، به امانت و صدق و صفا با حکومت رفتارنمایند و در امور سیاسیه... و نیز در احزاب و فرق سیاسی به هیچ وجه ادنی مداخله ای ننمایند و... مداخله در امور جزئی و مناقشات سیاسی و منازعا ت بحزبی به کلی خلاف مبادی و تعالیم الهیه در این ظهور و اعظم است (خنجی، 1388).
التبه این، ظاهر قضیه است و در واقع، پیشوایان این فرقه از جمله شخص عبد البهاء (عبا س افندی) همواره دستی بر آتش سیاست داشته اند. برای مثال، میرزا محمد حسن خان اعتماد السلطنه در روزنامه خاطراتش به موضوع وارد کردن نارنجک های روسی به داخل کشور توسط عبد البهاء و عواملش اشاره کرده است (اعتماد السلطنه، 1389، ص836). همچنین شواهد فراوانی مبنی بر حضور وی و پیروانش در جریان های مشروطه وجود دارد (کسروی، 1390 ص291).
ارتباط تنگاتنگ بهائیان با تشکیلات [کاملاً سیاسی] ماسونی نیز از دیگر مصادیق علایق سیاسی بزرگان و پیروان این فرقه است.[3] به هر حال، باتوجه به فضای حاکم بر تشکیلات منسجم این فرقه، بعید به نظر می رسد که اشتغال عین المک در وزارت امور خارجه و در ادامه، برعهده گفتن مسولیت های مختلف و مهم سیاسی توسط وی بدون اطلاع و نظر مستقیم تشکیلات بهائیت بوده باشد.[4]
فردوست در خاطراتش به این موضوع که بهائیان بدون اجازه عکا حق ندراند مشاغل سیاسی را بپذیرند و تنها باید تلاش کنند که در فعالیت های تجاری و کشاورزی پیشرفت کنند، اشاره داشته و در همین خصوص می نویسد:
روزی از سپهبد صنیعی [بهائی معروف و وزیر جنگ کابینه های علم، حسنعلی منصور و هویدا] پرسیدم شما [با توجه به ممنوعیت های فرقه ای] چگونه مشاغل سیاسی را پذیرفته اید؟ پاسخ داد: از عکا سوال شده و اجازه داده اند که در موارد استثنائی و مهم این مشاغل پذیرفته شود. (فردوست، 1371، ج،1ص1374)
یکی از پیامدهای ناگوار حضور حبیب الله خان عین الملک در فلسطین، بی توجهی کنوسل ایران به امور سیاسی و مسائل درونی جامعه فلسطین بوده است. تقریبا در تمام مدت ماموریت او هیچ گونه گزارش مفید وحائز اهمیتی که مبیّن ویژگی های بحران فلسطین و تبعات آن باشد، به تهران ارسال نشده بود.
این بی توجهی معنا دار یک مقام سیاسی به تحولا ت محیطی که در آن زندگی می کند، اندک اندک توجه دولتمردان ایرانی را از پیگیری مسائل فلسطین بازداشت و مجالی رافراهم کرد تا در صف کشورهای اسلامی خلل وارد شود.
وزارت امور خارجه ایران که تا پیش از عزیمت هویدا دست کم در سه شهر مهم فلسطین نمایندگی سیاسی رسمی داشت، درسال های پایانی ماموریت هویدا و بر اثر اقدامات او، نه تنها نمایندگیهای خود را در یافا، حکا و حیفا تعطیل کرد بلکه امور فلسطین را نیز ضمیمه شام ساخت. در یک کلام باید گفت که هویدا توانست از تقدم مسئله فلسطین ر سیاست خارجی منطقه ای ایران به گونه ی چشمگیری بکاهد (ولایتی، 1376،ص105).
در فلسطین نیز شاهد روابط خوب او با انگلیسی ها هستیم». اطلاع می دهند که آقای حبیب الله خن هویدا از طرف دولت انگلستان به سمت ژنرال قونسولی دولت علیه در فلسطین شناخته شده اند.(همان).
بر اساس گزارش های تاریخی وی با اتباع ایران، خصوصا شیعیان، رفتار مناسبی نداشته است و شاید بتوان گفت که در بین اعضای وزارت خارجه ایران طی دوران قارجارکمتر فردی چون حبیب الله خان عین الملک یافت می شود که بدین اندازه به اخاذی و سوء استفاده از اتباع ایرانی محل ماموریتش متهم شده باشد. شاهد این سخن، عریضه ای است که از طرف زائران خانه خدا که قصد تشرف از راه شام را داشته اند، به وزارت امورخارجه ایران رسیده است. آنان از رفتارهای غیر انسانی قونسول وقت ایران، حبیب الله عین الملک، بدین شرح شکایت کرده اند:
اعلی حضرت قوی شوکت شاهنشاه دولت علیه ایران- خَلّدالله ملکه - بعد از مراسم عبودیت بندگان همایونی... بعضی از گرگ های درنده هنوز از استبداد خود دست بر نداشتند، یکی از این گرگ های بی رحم، عین الملک حبیب الله هویدا،... ما امضا کنندگان ذیل که این سال به طرف راه بیت الله الحرام مشرف شده بودیم از بس ظلم های قونسول مشارالیه به درجه رسیده که مجبور شدیم که شکایت این بیچاره حجاج را به سمع مبارک برسانیم... قونسول مذکور، حجاج ایران را مثل گوسفند به اتومبیل ها و کشتی ها فروخت»(همان، ص101)
اعزام هیئت
هیئت ایرانی متشکل از آقایان: غفار خان جلال السلطنه وزیر مختار ایران در مصر و حبیب الله خان هویدا در تاریخ 24/6/1304 ق وارد جده شدند (محقق، 1379، ص26، عبدالعزیز به گرمی از این هیئت پذیرایی کرد و بر اساس گزارش هویدا، پاداشاه سعوی اظهار تمایل زیادی به نزدیکی با ایران از خود نشان داد.هویدا در این زمینه چنین می نویسد:
یک شبانه رو در بحره متوفق و دو دفعه با ابن سعود ملاقات شد. فوق العاده احترام و محبت نمود و هر دفعه خیلی اظهار میل به تقرب به دولت علیّه می کرد و می گفت: «ما با دولت ایران همجواریم و به قدر سی هزار شیعه درنجد و احساء نزد من هستند، می توانید ازآنها تحقیق نمایید، آنچه در حق ما شهرت میدهند، اکثر تهمت و افتراست. ان شاء الله شما به مدینه رفته، خواهید دید که آنچه گفته اند دروغ است! من صریحا به شما می گویم وشما هم به دولت علیّه بنویسید که من حرمین شریفین را به جان و مال و اولاد خود حافظ و حارس ام. مهدومات مکه نیز قبل از ورود من بوده است.
عبدالعزیز در اینجا، موضوع تخریب قبور را به دیگران نسبت داده لیکن در ملاقا ت دیگری که هویدا با وی داشته تلویحا به ارتکاب جنایت انجام شده، اعتراف کرده و چنین اظهار می کند:
«بلی، وهابی ها اعتقاد به تعمیر قبور و قبه ها ندارند وبدعت می دانند و «خیر القبور الدوراس» را حدیث معتبر می شناسند.مع هذا بعد از ورود خودم فورا جلوگیری کرده ام و حالیه نیز با کمال اصرار و الحاح منتظرم که دول و ملل اسلامی نماینده های خود رابفرستند و در امور حجاز قراری دهند وبرای تعمیر این قبور نیز اگر مصمم شوند، مخالفت نمی کنم، سهل است، مساعت خواهم کرد.
وی همچنین درباره شیعیان نجد می گوید: قریب بیست - سی هزار رعایا شیعی مذهب، در نجد و احساء دارم، سوال کنید، همگی در نهایت آزادگی وآسودگی وراحتی مشغول کسب و کار خود هستند و هیچ فشاری، نه مذهبی ونه غیر مذهبی، بر آنها نبوده و نیست (همان،ص27).
عین الملک، درگزارش ماموریتش، برای کسب اطلاع از میزان خارجی ها، هموراه تلاش جدی می نموده تا این حادثه مهم را بسیار کم رنگ جلوه داده، وهابیان را به نوعی، تبرئه کند. در گزارش وی چنین آمده است:
بالای مناره، قبه مطهر صعود کردیم، یکصد و سی پله بالا رفتیم، و ازآنجا قبه مطهر را زیارت نمودیم زیرا صعود بالای قبه غیرممکن است. ازآنجا مشاهده نمودیم که فقط پنج گلوله تفنگ به قبه مطهر اصابت نموده و اندکی سوراخ کرده است و ابداً خرابی وارد نیامده است! اولاً: نمیشود حتم کرد که این گلوله ها از طرف وهابی ها بوده است! ثانیاً: برفض اینکه از طرف آنها بوده باشد، واضح است عمدی نبوده است! و در اثنای تیر اندازی به همدیگر خطاءً به قبه مطهر اصابت کرده است! و دلیل صحت این نظریه این است که قبه مرقد مطهر، خیلی عظیم و بزرگ است و وهابی هاهم پشت دروازه و قلعه شهر بوده اند و تعدادشان بیش از سه - چهار هزاربوده است، اگر قصد اصابت می داشتند، اقلاً دو سه هزار گلوله به قبه مطهر می رسید! به هر حال، فقط آثار پنج گلوله تفنگ در روی قبه مطهر بود و همچنین آثار چهار- پنچ گلوله بر قبه اهل بیت علیهم السلام بود،خادم باشیِ حرم مقدس نیز سه -چهارعدد گلوله آورده و به بنده داد وگفت که اینها را روی بام حرم یافته و تصور می کند که از گلوله های است که به قبه مقدس رسیده است. فدوی آن ها را تقدیم خواهم نمود که در موزه وزارت معارف محفوظ بماند (همان،ص50).
مغایرت اطلاعات ارائه شده در گزارش فوق با مطالبی که منابع دیگر گزارش نموده اند و در سطرهای قبلی ذکر شد، کاملاً مشهود است.
هویدا در گزارش دیگری مجدداً تلاش کرده ابن سعود را از اتهام تخریب قبور تبرئه کند. وی از قول ابن سعود چنین مینویسد:
خیلی اسباب حیرت است که مسلمانان عالم فقط برای تخریب چند قبر که قبل از ورود من به دست این بدوی ها ی جاهل مهدوم شده، این همه اظهار غیرت و حمیّت و دردمندی نمودند و در مجامع و منابر و روزنامه هامرا لعن وتکفیر کردند و عالم را بر من شوراندند و بدنام خواستند.(همان، ص54.)
در مجموع از بررسی وقایع بعدی میتوان استنباط کرد که گزارش تهیه شده توسط هیئت اعزامی، نقش مهمی در مواضع دیپلماتیک بعدی دولت ایران در خصوص دولت تازه تاسیس آل سعود داشته و برای آن حکومت بسیار مثبت وبه تعبیری زمینه ساز موفقیت های بعدی بوده است.
تقابل کمیسیون دفاع از حرمین شریفین با کنفرانس خلافت اسلامی
در همین زمان آیت الله مدرس با طرح هوشمندانه تشکیل«کمیسیون دفاع از حرمین شریفین» در پی آن بود که با تشکیل اجماعی از نمایندگان دولتهای اسلامی و تشکیل جبهه ای نیرومند از امت های مسلمانان، ضمن مقابله با اقدامات وهابیان و به انزوا بردن ایشان آنان را مجبور کنند که دست از اعمال وحشیانه خود برداشته و در جهت بازسازی و مرمت جنایات وهابیان اقدامات لازم انجام پذیرد.
دولت وهابی نجد که به لحاظ مشکلاتی که در آغاز راه باآن روبه رو بود، تلاش فراوانی داشته ضمن پافشاری بر اعتقادات وهابیان در خصوص لزوم تخریب قبور، در عین حال بسیار زیرکانه آن را به نوعی به دیگران نسبت داده و با آوردن نمایندگان کشورهای اسلامی به حجاز، قدمهای مهمی برای تثبیت حکومت خویش برداشته و با وقت کشی، آرام آرام به سوی استقرار حکومت خود اقدام کند. برای این منظور سریعاً دست به کار شده وبه منظور کاستن عواقب اعتراضات مسلمانان وخنثی کردن طرح مرحوم مدرس مبنی بر تشکیل«کمیسیون دفاع از حرمین شریفین»پیشنهاد تشکیل کمیسیونی را با عنوان«کنفرانس خلافت اسلامی» برای تعیین امور سیاسی- دینی حجاز داده و از تمامی علما و دولت های اسلامی، از جمله دولت و علمای ایران دعوت کرد که نماینده برای شرکت در تعیین امور حکومتی سیاسی و دینی حجاز گسیل دارند(همان، ص29.)
به اعتقاد موجانی در این زمان دو دیدگاه مشخص در میان رجال سیاسی آن عهد ایران وجود داشت:
1. گروهی که سید حسن مدرس در راس آنها قرار داشت که خواهان تشکیل کمیسیون دفاع از حرمین شریفین و حضور نمایندگان دول مسلمان به منظور حفظ حرمین شریفین و مقابله با اقدامات وهابی ها بودند.
2. کسانی که در راس ارکان اداری - سیاسی کشور قرار داشتند و از نظریه هویدا مبنی بر اعزام نماینده ای به کنفرانس خلافت اسلامی که توسط وهابی ها برگزار می شد.
در حالی که گروه اول، حتی حاضر به شناسایی وهابی ها نبودند، دسته دوم بدون توجه به دیگران باب مکاتبه و مراوده را با ایشان گشوده بودند.(موجانی، 1375).
این گروه دوم، همان جریان بهایی- ماسونی حاکم بر ارکان اداری - سیاسی کشور بود که برای مدیریت وکنترل شرایط و اوضاع و احوال، بسیار تلاش می کردند.
تقابل و رویارویی می رفت تا به نفع مجلسیان (جناح آیت الله مدرس) خاتمه یابد که متاسفانه با خاتمه دوره مجلس پنج وپایان یافتن آن در روز پنج شنبه 22/11/1304 ش موجب شد عملاً از امکان فعالیت های مدرس کاسته شود، ولی مدرس به رغم تعطیلی مجلس به اعتراضات خود ادامه داد و مخالفت های وی با حضوردر کنفرانس خلافت اسلامی موجب شک و تردید شیعیان سایر کشورها برای حضورشان در این کنفرانس شد. در ادامه با انتشار فتوای جمعی از علمای وهابی، دایر بر وجوب ویرانی قبوروعدم زیارت اماکن مقدسه وانعکاس آن به ایران، موج جدیدی از خشم و نفرت به وهابیان، جهان اسلام را فراگرفت و سبب شد تابسیاری از کشورهای مسلمانان، به سبب دعوت مدرس، از حضور در کنفرانس چشم پوشی کنند.
به رغم تلاش های مخالفان برگزاری کنگره، وتحریم موضوع، کنگره خلافت در اول ذی قعده 1344 ق / 13 مه 1926 م با حضور گروهی اندک آغاز شد. در جلسه دوم، شیخ خلیل خالدی، قاضی القضاة سوریه پیشنهاد کرد که در خصوص ارتباط و اتصال با سایر کشورهای مسلمان، بخصوص ایران گفت و گو شود.
هنوز کنگره در جریان بوده علمای نجف اطلاع دادند وهابیان مجدداً به بقیع حمله کرده اند. با دریافت این خبر، جمعی از علمای تهران، ازجمله مدرس، در منزل امام جمعه خویی تجمع کرده و تصمیم گرفتند تا کمیسیونی برای رسیدگی به وقایع پیش آمده در محل مجلس با حضور سید حسن مدرس، امام جمعه خویی، امام جمعه تهران، بهبهانی،؛ آیت الله زاده خراسانی، حاج میرزا محمد رضا کرمانی، مستوفی الممالک، وثوق الدوله محتشم السلطنه، مشیر الدوله و احتشام السلطنه تشکیل شود و با بررسی پرونده های موجود در وزارت خارجه و دفتر شاه، تصمیمات لازم در این خصوص گرفته شود (همان).
تصمیم مهم کمیسیون، صدور ابلاغیه ای به وزرات دربار بود که تمام بخش های وزارت امور خارجه را مکلف می کرد تا تمام امور مربوط به حرمین را تنها پس از اطلاع کمیسیون اجرا کننده در مقابل، دولت وهابی نیز درواکنش به اقدامات کمیسیون، فعالیت گسترده ای را آغاز کرد.
شیخ رشید رضا[5] (م1354 ق) شرح مفصلی در روزنامه مصر منتشر کرد و در آنها از دولت علیّه ایران با عنوان زندقه یاد کرد که البته این مواضع از طرف وی مطلب جدیدی نبود، زیرا او قبلاً نیز اتهاماتی از این دست به شیعیان بسته بود، ولی ایجاد این فضای ضد تشیع در این زمان کاملاً رنگ و بوی سیاسی داشت و بدیهی است که روی تند این تبلیغات متوجه جناح مذهبی ایران، به رهبری مدرس بود، چرا که بررسی اسناد، نمایانگر این است که در این زمان روابط دربارپهلوی با آل سعود کاملا دوستانه بوده است.
با افتتاح دوره ششم قانون گذاری و به رغم مشکلات داخلی موجود، همچنان مدرس و اطرافیانش، پیگیرموضوع حرمین شریفین بودند.
البته بر خلاف روند انتخابات مجالس اول تا پنجم که سیاستمداران مستقل در شهرهارقابت کرده و متنفذان روستایی افراد تحت فرمان خود را... به صفوف رای گیری می آوردند، در انتخابات مجلس ششم شخص شاه نتایج انتخابات و بنابراین، ترکیب مجلس را تعیین کرد. این روند تا مجلس سیزدهم ادامه داشت. بنابراین، مجلس، نه تنها دیگر نهاد مفید و موثری نبود، بلکه نهادی بی خاصیت بود و به صورت لباس آرسته ای در آمده بود که بدن عریان حکومت نظامی را می پوشانید (ابراهامیان، 1389،ص171).
بدیهی است که از مجلسی این چنین فرمایشی که بیشترنمایندگان آن از فیلتر دربار گذشته بودند، نمی شد توقع موضع گیری های منطقی مبتنی بر حفظ ارزش های دینی و مذهبی داشت.
با این همه مرحوم مدرس پیشنهاد گفتگو با نمایندگان کشورهای مسلمان رابرای انقعاد کنفرانس بین المللی می دهد تا در آن، آینده سیاسی حجاز مشخص شود. همچنین پیشنهادی با قید دو فوریت تقدیم مجلس می کند. این پیشنهاد در واقع، قانونی کردن کمیسیون دفاع حرمین شریفین بود،لکن پیشنهاد او با عکس العمل شدید رئیس الوزرا و بعضی از نمایندگان روبه رو شد. سرانجام بر اثر تعقیب مذاکرات قبل از دستورو پافشاری اعضا کمیسیون، پیشنهاد بهبهانی با امضای 22 تن، از جمله مدرس، به عنوان ماده واحده در مجلس مطرح شد. این در حالی بود که بعضی نمایندگان به سبب اینکه تردید داشتند که آیا کمیسیون توانی انجام اقدامی عملی را دارد یا نه، مخالف مطرح کردن ماده واحده در مجلس بودند(محقق، 1379، ص32-33).
اسناد و مدارک ناقص موجود، حکایت از آن دارد که این ماده واحده به تصویب رسید، اما ظاهرا فشار زیادی بر این جناح مجلس وارد آمد، به طوری که تقریبا یک ماه پس ازاین مدرس در تاریخ7/ 8/ 1305ش درراه مدرسه سپهسالار(شهید مطهری) ترورشد و اگر چه از این توطئه جان سالم به در برد (همان، ص33) اما دست کم نتوانست در آن جلسه مجلس حضور یابد. متاسفانه فقدان اسناد مدارک سبب شده تا پس از این واقعه، دیگر اطلاعی از نتیجه اقدامات کمیسیون و فعالیت های مدرس در اختیار نداشته باشیم.[6]
ممنوعیت سفر به حجاز
ممنوعیت سفر به حجاز موضوعی بود که بعد از رسیدن اخبار و گزارش های واصله از عربستان و نگرانی های کشورهای مختلف مطرح گردید و موجب شد تا مفتی مصر، مسلمانان را از رفتن به مکه منع کند و دولت انگلیس نیز اجازه رفتن به حج را به مسلمانان هند ندهد ودولت ایران هم در پی فشار نیروهای مذهبی به رهبری مرحوم آیت الله مدرس طی مصوبه ای درجلسه یازدهم اسفند 1304 ش خود رسما اعلام کرد:«مقتضی است به اطلاع عامه برسانید که دولت از امنیت و آسایش حجاج در حج نگران است و توصیه می کند که امسال از حج خوداری نمایند (محقق، 1379، ص66).
این مسئله که عبدالعزیز در همان آغاز (تصرف کامل حجاز در شوال 1344ق / دی 1304 ش) با آن روبرو روشد، برای او بسیار مهم بود، زیرا علاوه بر اینکه حج یکی منابع اصلی درآمد حجاز به شمار می آمد، ممنوعیت سفر حج به مشروعیت حکام جدید شبه جزیره در جهان اسلام خدشه وارد می کرد،به همین علت حکام جدید کوشیدند که نظر مثبت کشورهای اسلامی را برای رفع ممنوعیت سفر حج به دست آورند. برای مثال، باید به نامه نماینده ابن سعود به کنسول ایران در سوریه اشاره کرد که در آن کوشش شده تا نظر مثبت دولت ایران جلب شود:
مقصود این است که دولت معظمه ایران و رعایای آن از هر محل و مکان که در این سال در صدد ادای مراسم حج برآیند اطلاع به هم رسانند که سلطان متبوع فوق العاده مایل و مشتاق می باشند ک موجبات رفاهیت و راحتی رعایای دولت ایران را فراهم ساخته و مسافرت آنان را در حجار تأمین کند (همان، ص21)
همچنین در 20 بهمن1304 ش نامه ای ازملک عبدالعزیز به جنرال قونسولگری ایران در جده ارسال و در آن اعلام شد که در حجاز امنیت کامل وجود دارد و مردم در اقامه مناسک اسلامی و زیارت مسجد رسول الله(ص) آزادند و اینکه هدف دشمنان وی از تبلیغات و انتشار شایعات به تعطیلی کشاندن شعائر اسلامی است (همان).
در تاریخ 20 جمادی الثانی 1344 ق پس از آنکه دولت سعودی رسما تشکیل می شود، ابلاغیه ای به این شرح صادر می کند
بسم الله الرحمن الرحیم
ابلاغیه
پادشاهی به حکومت های متحابه
به فضل و عنایت پروردگار اهل حجاز اجتماع و به پادشاهی ما در حجاز، بر طبق کتاب الله و سنت حضرت رسول(ص) وخلفای راشدین و تأسیس حکومت موروثی که امور حجازبا اهل حجاز باشد، بیعت کردند وبه امید خداوند و توکل بر ذات اقدسش، قبول بیعت نمودیم و استمداد و استعانت از ذات خداوند تبارک و تعالی داریم. پس لقب ما «جلالة ملک الحجاز و سلطان نجد و ملحقاتها» می باشد و برای امنیت و راحتی و گشایش و سعادت و خوشی ساکنین این بلاد و عموم حجاج و زائرین، نهایت کوشش داریم و عنقریب آنجه منظور عالم اسلامی است به عمل آید و از جریان امور حجاز خشنود شود واز خداوند مسألت می نمایم که مرا در انجام این امر معاونت فرمایند.
و انّه ولی التوفیق
ملک الحجاز و سلطان نجد و ملحقاتها (همان، ص55-56)
این اقدام عبدالعزیز به این علت بود که کشورهای اسلامی را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد وآنان را به برقراری ارتباط با سعودی ناگزیر کند و ظاهرا تلاشهای شخصی و حمایت های پنهان و آشکار به عمل آمده از وی جواب می دهد و به نتیجه می رسد، زیرا متأسفانه از این پس نه تنها هیچ گونه حرکت جدّی در جهان اسلام برای وادار کردن سعودیان درپذیرش ترمیم قبور وحفظ آثار تخریب شده صورت نپذیرفت، بلکه به تدریج به صورت بسیار مرموزانه شرایط عزیمت زائران ایرانی از حدود 1305 ش به بعد فراهم و در نتیجه، شاهد تشرف زائران ایرانی به حج می باشیم و به رغم اظهارات ملک عبدالعزیز در خصوص وجود شرایط مساعد برای حجاج، متأسفانه فشار دولت سعودی بر شیعیان افزایش می یابد، به شکلی که درشب هفتم محرم 1347 ق مدیر شرطه سعودی با تعدادی سرباز به محل برگزاری عزاداری شیعیان ایران حمله و اسباب و وسایل آنجا را غارت می کند و سیّدی از سادات حجاج، به نام حاجی سید محمد باقر را کمال اهانت به زندان می برد. و سخت گیری بر حجاج ایرانی روز به روز بیشتر می شود.
در گزارش کنسولگری ایران در جده به تاریخ 28 محرم 1347 ق چنین امده است:
مأمورین حکومت حجاز در مدینه منوره و درمکه مکرمه با حجاج ایرانی بسیار سخت گیری کردند، نمی گذاشتند که حجاج به آزادی، خودشان زیارت حضرت پیغمبر (ص)و زیارت ائمه اطهارعلیهم السلام در بقیع به عمل بیاورند و وعده هایی که حکومت داده بود ابداً موقع اجرا نگذاشت، بلکه به خلاف بیشتر، خیلی سخت گیری می نماید. متروکات اموات حجاج ایرانی را که همه را در مکه معظمه به واسطه مأموین بیت امال ضبط کرده اند، تاکنون به جنرال قنسولگری نفرستاده اند.... لهذا از برای تأمین حقوق و شؤول مذهبی ورعایای دولت علیّه ایران در قطعه حجاز، بهتر آن است که مانند سال گذشته، بلکه به طور اشدّ دولت علیّه ایران اوامر مؤکده صادر فرمایند که هیچ کس از ایرن به حجاز نیاید و قدغن سخت مقرر فرماید تا وقتی که مسائل مختلف فیه به طور احسن واکمل تسویه شود و تأمینات کافیه، به جهت حفظ حقوق و شؤون مذهبی رعایای دولت علیّه ایران در حجاز تحت یک قاعده صحیح گرفته شود. به جهت استحضار خاطر اجل عالی به عرض رسید.(همان، ص69).
حسین پیر نظر کاردار ایران در مصر در گزارش خود به وزارت امور خارجه در تاریخ دوم بهمن ماه سال 1307 ش صریحا به این موضوع اشاره کرده و اظهار داشته است:
اگر دولت ایران برای یکی دوسال دیگر، رفتن به حج را منع می کرد، حتما حکومت حجاز حاضر به قبول شرایط پیشنهادی ایران می شد و در نتیجه، هم برای زائران ایران رفع مزاحمت می گردید و هم نسبت به تعمیر قبور و خرابی ها ی به عمل آمده امتیازاتی به دست می آمد(همان، ص73.)
آغاز روابط دیپلماتیک (روند خروج آل سعود از انزوای سیاسی)
در این هنگام و به رغم برخوردهای وحشیانه وهابیان با شیعیان و خصوصا حجاج ایرانی عناصر بهائی - ماسونی مسلط بر دستگاه سیاسی ایران برای ایجاد روابط دیپلماتیک و نزدیک با حکومت وهابی حجاز بسیار تلاش کردند.
نقطه عطف در روابط سیاسی ایران وعربستان امضای معاهده مودت بین ایران و مملکت حجاز و نجد و ملحقات آن بود که در شهریور 1308 ش /1929 م در تهران منعقد شد و در فروردین 1309 ش حبیب الله هویدا به عنوان نماینده ایران وبا سمت کاردار، وارد جده شد و با استقبال مقامات کشوری و لشگری روبه رو شد. تاسیس سفارت و همچنین تعیین هویدا به عنوان کاردار، موجبات خشنودی ملک عبدالعزیز را فراهم کرد. روز بعد از تسلیم استوار نامه، کفیل وزارت خارجه به سفارت می آید و اظهار می دارد:
هیچ وقت اعلی حضرت را تا این حد شاد و مسرور ندیده بودم که امروزه از ملاقات ما وصول نامه همایون شاهنشاهی اظهار شادی و سرور علنی فرمودند و پس از رفتن شما اعلی حضرت ماها را جمیعا احضار کردند و فرمودند که نماینده ایران عین الملک با ما بسیار محبت و دوستی دارد و در تاسیس روابط ودادیه بین ما و ایران ازاله سوء تفاهم جدیت و خدمت کرده است، لهذا میل دارم که همگی شماها جد و جهد نمائید همیشه او را راضی وخرسندن گاه دارید که اسباب تکدر خاطر و دلتنگی از طرف شماها برای او حاصل نشود تمام مطلب و تقاضاهای او را به فوریت انجام دهید تا معلوم و ثابت شود که از خدمات و محبت های او تقدیر می شود (همان، ص84).
اینکه چه سوء تفاهمی بین حکومت جدید التاسیس آل سعود با ایران وجود داشته که هویدا در رفع آن جدیت و خدمت کرده است جای سوال دارد و پاسخ آن یقیناً باز می گردد به اعزام هویدا به عنوان یکی از دو نماینده ایران برای بررسی وضعیت حجاز و خرابی های حاصل از حمله وهابی ها، از جمله تخریب اماکن متبرکه و مزار ائمّه مظلوم بقیع و اینکه گزارش های وی اساس تصمیم گیری ایران در قبال مسئله بوده است. حال چنانچه سوء تفاهم یاد شده و به مسئله تخریب اماکن مقدسه مسلمانان و اهانت به قبور متبرکه ائمه علیهم السلام اشاره داشته باشد، نشان دهنده نقش پنهانی و جدیت هویدا برای نادیده گرفتن این مسئله و توجه نکردن جدی به آن ازسوی مقامات ایرانی میباشد. همچنین جالب توجه وحائز اهمیت است که ملک عبدالعزیز نیز کاملاً در جریان این جدیت و خدمت هویدا بوده وقصد آن داشته است که به گونه ای پاسخگوی محبت های وی باشد.
در جریانی دیگر هویدا می گوید:
در وقت پذیرایی خیلی محبت و مهربانی اظهار داشتند و فرمودند مسافرت شما خیلی طولانی و اشتیاق ما زیاد شد، الحمد الله صحت شما از سال قبل خیلی بهتر است، بلکه جوان شده اید و چون قدری صحتم منحرف شده و مشغول معالجه بودم نتوانستم زودتر تا جده بیایم.، ما شما را از خودمان میدانیم شما نیز خود را مثل سایر نمایندگان اجانب ندانید، هیچ وقت لزوم به تحلیل اجازه نیست هر وقت که میل دارید بدون هیچ ملاحظه به دیدن ما بیائید چه در مکه و چه در اینجا ما همیشه آمده ملاقات شما هستیم. (همان، ص88)
موضوع به رسمیت شاختن رژیم آل سعود و ایجاد روابط دیپلماتیک بین حکومت های دولت ایران و آن رژیم، انعکاس وسیعی در سطح منطقه داشت برای مثال، روزنامه الوطن چاپ بغداد، در تاریخ 20 ربیع الاول 1348 ق در زمینه به رسمیت شناختن دولت حجاز توسط ایران و همچنین نماینده ایران، حبیب الله خان عین الملک می نویسد:
دولت ایران حکومت جدید را که عبدالعزیز آل سعود در حجاز و نجد تأسیس نموده به رسمیت شناخت و اعلی حضرت رضا شاه پهلوی در این باب تلگرافی به مکه مخابره فرموده است. در واقع، بعد از مقدماتی که فراهم شده بعد ازمسافرت میسیون حجاز به طهران که حامل نامه پادشاه جزیرة العرب برای وارث تاج وتخت اکاسره بود و برای همین مقصود به طهران رفت انتظار می رفت ودولت ایران حکومت حجاز ونجد را بشناسد و اکنون که این مقصود به حصول پیوست انتظار میرود معاهده مودت بین مملکتین نیز منعقد گشته و تبادل نمایندگان سیاسی بین طرفین بر طبق قوانین جاریه بین المللی به عمل آید.
البته لازم نیست بگویم مکه مرکز این مذکرات خواهد بود و نماینده ایران به آنجا خواهد رفت و احتمال قوی آقای حبیب الله خان عین الملک قونسول ایران در سوریه وفلسطین که درماه ژوئن گذشته حامل نامه اعلی حضرت پادشاه ایران برای ملک عبدالعزیز بود، مقدمات این شناخت را فراهم کرد، برای این منظور تعیین خواهد شد، زیرا مشارالیه کاملا به این قضایا آگاه است و علاوه بر این زبان مملکت را به خوبی می داند محل اعتماد ملک عبدالعزیز و رجال حکومت حجاز است و شخصاً نزد آن ها محترم است و بدیهی است که تعیین او به این سمت مسئله را به طور دلخواه حل و تسویه می نماید ودر بعضی مقامات گفته می شود که پس از ایجاد روابط رسمی وحصول توافق نظر برای تبادل نمایندگی مشارالیه (عین الملک)تنها نماینده دولت ایران در حجاز خواهد بود (همان، ص75-76).
حبیب الله هویدا در دوران خدمتش در حجاز نیز همچون شام و فلسطین با انگلیسی ها سر وسرّ داشت و به رغم اقامت در سرزمینی که قلب جهان اسلام شمرده می شد، طبق معمول و روال همیشگی اش به تبیغات بهائی گری خود ادامه می داد. فعالیت های بهائی گری قنسول ایران موجد بروز آثار سویی شد و در نتیجه، وزارت امور وخارجه ایران ناگزیر وی را به تهران احضار کرد.
هویدا تا سال 1353 ق به عنوان نماینده ایران در حجاز مشغول به کار بوده و ملک عبدالعزیز در پایان ماموریتش رسما از او تشکر و قدرانی کرد.
میراز حبیب الله خان عین الملک در طول دوران خدمتش در جدّه موفق شد که فشارهای وارده از سوی نیروهای مذهبی را برای بازسازی اماکن تخریب شده توسط وهابیان را خنثی کرده و ارتباطات دیپلماتیک ودوستانه ای بین دربار پهلوی و ابن سعود به وجود آورد، به گونه ای که کلیه تلاش ها در جهت بازسازی و تعمیر قبور بقیع کاملاً بی اثر باقی ماند.
بدیهی است که اگر عملکرد جریان قوی و قدرتمند هوادار آل سعود در دستگاه اداری- سیاسی پهلوی نبود، مساعی علمای، نمایندگان مجلس و کلیه نیروهای مذهبی که در آن مقطع زمانی عزمی راسخ برای برخورد با این جریان انحرافی داشتند به بار می نشست و با بهره گیری از افکار عمومی مسلمانان جهان این رژیم انحرافی را درهمان ابتدای تشکیل وضعیت ضعف و ناتوانی با چالشی بزرگ روبه رو می کردند و آن مقطع مهم زمانی متاسفانه به بزرگ ترین فرصت سوزی ممکن در برخورد با عناصر متحجر فرقه وهابیت تبدیل نمی شد.
نتیجه گیری
در این نوشتار، مشخص شد که چگونه جریان قوی بهایی - ماسونی حاکم بر دستگاه حکومت پهلوی موفق شد موج اعتراضات قوی و اثرگذار ایجاد شده علیه آل سعود را کنترل کرده و با مدریرت زمان و اتلاف وقت که سرانجام به پایان یافت عمر مجلس[مستقل]پنجم و تشکیل مجلس [دست نشانده] ششم ودر نتیجه خالی شدن مجلس از نیروهای مستقل و مذهبی ضد آل سعد منجر شد شرایط را برای اجرای اهداف خود مهیا سازد و موفق شد طی یک پروسه زمان بندی شده دقیق و حساب شده، در مرحله اول موضوع کمیسیون دفاع از حرمین شریفین که توسط آیت الله مدرس مطرح شده بود و این ظرفیت را داشت که نیروهای مذهبی داخلی وخارجی را علیه وهابیان متحد ومتشکل سازد، به فراموشی سپرده شود و در مرحله بعد، موضوع تحریم حج که در صورت ادامه یافتن علاوه بر ایجاد بحران مشروعیت برای زمامداران حجاز از لحاظ اقتصادی ضربه سنگینی برای حکومت تازه تاسیس آل سعود بود، از دستور کار خارج شود و پس از کسب این امتیازات در مرحله آخر موفق شود که بر خلا ف تمایل جامعه مذهبی ایران که شدیداً مخالف حکومت وهابی حاکم بر سرزمین حجاز بودند،دولت ایران رسما دولت آل سعود را به رسمیت شناخته، و روابط دیپلماتیک و مناسبات دوستانه باآن برقرار کند. به عبارت دیگر، دولت آل سعود در خاتمه این پروسه موفق شد با حمایت های پنهان و آشکار جریان یاد شده، بدون پرداخت هرگونه هزینه ای در برابر جنایاتش به تمامی اهداف نایل شود.
به هر حال، واقعه هشتم شوال از جهات مختلفی حائز اهمیت و قابل بررسی است که یکی از محورهای مهم آن نقش مرموز و پنهان جریان بهائیت در آن است.
منابع
ابراهامیان، یرواند (1389)، ایران بین دو انقلاب، چ هفدهم، تهران، نی.
اعتماد السلطنه، محمد حسن (1389)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چ هفتم، تهران، امیرکبیر.
افراسیابی، بهرام (1374)، تاریخ جامع بهائیت، چ پنجم، تهران، سخن.
باقی، عبدالعلی (1370)، مدرّس مجاهدی شکست ناپذیر، تهران، تفکر.
حلبی، علی اصغر (1390)، تاریخ نهضتهای دینی _ سیاسی معاصر، چ چهارم، تهران، زوّار.
خنجی، محمدعلی، بررسی انتقادی چند شعار بهائیت، تاریخ معاصر (بهار 1388)،، ش 49.
رضوانی، علی اصغر (1387)، شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، چ پنجم، تهران، مشعر.
فردوست، حسین (1371)، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی، چ پنجم، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
فقیهی، علی اصغر، تاریخ و عقاید وهابیان، کتابفروشی سید عبدالحسین کتابچی، بی جا، بی نا.
قاضی عسکر، سید علی (1378)، تخریب و بازسازی بقیع به روایت اسناد، چ چهارم، تهران، مشعر.
کسروی، احمد (1390)، تاریخ مشروطه ایران، چ بیست و چهارم، تهران، امیر کبیر.
محقق، علی (1379)، اسناد روابط ایران وعربستان سعودی، تهران، وزارت امور خارجه.
مطهری، مرتضی (1389)، بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر، چ چهلم، تهران، صدرا.
مکی، حسین (1358)، مدرّس قهرمان آزادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
موجانی، سیدعلی، مدرّس و کمیسیون دفاع حرمین شریفین (1375)، تاریخ روابط خارجی، ش 9، ص 25-35.
نجمی، محمد صادق (1390)، تاریخ حرم ائمه بقیع(ع) و آثار دیگر در مدینه منوره، چ نهم، تهران، مشعر.
ولایتی، علی اکبر (1376)، ایران و مسئله فلسطین - بر اساس اسناد وزارت امور خارجه، تهران، دفتر نشرفرهنگ اسلامی.
هاشمی، سید رضا، نبیل الدوله، تاریخ معاصر (1388)، ش 49، ص 115-161.
پی نوشت ها
[1] ابن تیمیه (661-728 ه.ق) تقی الدین احمد بن عبدالحریم حرانی متکلم و فقیه مشهور حنبلی که در حران متولد شد و در دمشق فوت کرد یکی از سلفیه یا بنیاد گران مشهور و شایدجنجالی ترین چهره آن جماعت است.
[2] بر اساس گزارشات تاریخی وهابیون در سال 1216 ه.ق به رهبری امیر سعود با لشگری بسیار، متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذی قعده به شهر نزدیک شد و آنجا را محاصره کرد.سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد آن شدند و بیشتر مردم را، که در کوچه و بازار و خانه ها بودند، به قتل رساندند. (محمد صادق نجمی، تاریخ حرم ائمه بقیع(ع) و آثار دیگر در مدینه منوره، ص 39). کربلا پس از این حادثه به وضعی در آمد که شعرا برای آن مرثیه می گفتند.
[3] از افراد سرشناس بهائی - ماسونی به صورت نمونه میتوان به علیقلی خان نبیل الدوله ، از سران بهائیت امریکا نام برد او در جوانی، منشی و مترجم عباس افندی در حیفا بود و سپس حسب الامر او به عنوان دستیار و مترجم میرزا ابوالفضل گلپایگانی (نویسنده و مبلغ طراز اول بهائی) به امریکا رفته همپای نفوذ در سفارتخانه ایران در واشنگتن موفق گردید در سازمان فراماسونی آمریکا مقام «ژنرال ماسونی» و درجه 33 فراماسونی را کسب نماید که عالیترین نشان ماسونی می باشد، وی همچنین دارای جایگاه مهمی در تشکیلات فرقه بهائیت بود. همسر آمریکایی وی (فلورنس) نیز لیدر زنان بهائی آمریکا بود.(سید رضاهاشمی، «نبیل الدوله»، فصل نامه تاریخ معاصر، شماره 49، ص 115)
[4] البته بهائیت جهانی همواره این تصور را داشته است که ایران همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا بهائیانی که تابعیت ایرانی داشتند برای تصاحب مشاغل سیاسی معمولاً منعی نداشتند. فردوست در خصوص افراد بهائی شاغل در حکومت پهلوی می گوید: «بهائی هایی که من دیده ام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوسهای بالفطره بودند» (حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 375).
[5] محمد رشید رضا(1282-1354ق): محمد رشید بن علی رضا بن محمد قلمونی، اصالتی بغدادی و نسبی حسینی دارد، صاحب مجله المنار و یکی از رجال اصلاح طلب اسلامی، و از نویسندگان، عالمان به حدیث و ادب و تاریخ و تفسیر است. در واقع می توان گفت که وی نامدارترین شخصیت نهضت موسوم به سلفیت یا اصل گرایی است.(علی اصغرحلبی، تاریخ نهضتهای دینی - سیاسی معاصر، ص81) مرحوم مطهری او را بیش از آنکه تحت تأثیر افکار سیدجمال و عبده بداند، تحت تأثیر اندیشه های ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب دانسته و بیش از آنکه مبلغ اصلاح محسوب نماید، مبلغ وهابیگری قلمداد می کند.(مرتضی مطهری، بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر، ص 40).
[6] در ادامه رضاخان در طی برگزاری انتخابات مجلس هفتم، با مداخله آشکار در انتخابات و حذف آرای مرحوم مدرس به وی، اجازه راه یابی به مجلس را نداد و سپس در 16 مهر 1307ش به دستور وی مدرس دستگیر و تبعید و سرانجام در دهم آذر ماه سال یکهزار و سیصد و شانزده هجری شمسی به شهادت رسید [روز شهادت وی روز مجلس نامیده می شود].