به گزارش مشرق، «محمدباقر علیئی» از آزادگان دوران دفاع مقدس است که پس از ماهها حضور در جبهه های نبرد در مقابل متجاوزین رژیم بعث عراق در غرب و جنوب کشور در عملیات رمضان مورد اصابت گلوله کالیبر 50 قرار گرفت و به اسارت دشمن درآمد. او که هم اکنون پزشک و مشغول طبابت است به مدت هشت سال در اردوگاه های اسرا در عراق به سر بُرد. وی در گفتوگویی با خبرنگار ما به مناسبت ایام رحلت حاج آقا ابوترابی فرد به بیان خاطراتی از دوران اسارت به ویژه حضور این سید وارسته در بین آزادگان و تاثیر وجود ایشان بر اسرا و نیز نگهبانان عراقی پرداخت.
علیئی که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی برای تحصیل به آمریکا رفته بود درباره چگونگی حضور خود در دفاع مقدس گفت: پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دانشجوی رشته پزشکی در آمریکا بودم، زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید مجبور شدیم برای ورود به خاک ایران حدود 35 روز در اروپا باشیم و سپس به کشور بازگردیم. قبل از انقلاب و در همان آمریکا وارد مبارزات انقلابی شدم و پس از ورود به کشور در کارهای جمعی شرکت کردم. مدتی مدیر هلال احمر و مسوول بهزیستی شهرستان تویسرکان شدم و زمانی که جنگ آغاز شد با دستور امام برای اعزام به جبهه در سن 30 سالگی داوطلبانه به جبهه رفتم.
وی با یادآوری خاطره مجروحیت و اسارت خود بیان کرد: حدود 13 ماه در جبهههای جنگ حضور داشتم تا اینکه در عملیات رمضان مجروح شدم و فردای این اتفاق به دست نیروهای بعثی به اسارت درآمدم و در مجموع هشت سال و یک ماه و 10 روز در اسارت بودم.
این آزاده دوران دفاع مقدس به وجود پر برکت حاج آقا ابوترابی فرد در بین اسرای ایرانی اشاره کرد و او را نعمتی برای اسرا دانست و گفت: ابوترابی فرد فردی با تقوا، متین، کارکشته، با درایت و طمأنینه بود، معتقد بود اگر کسی از اسرا نقطه ضعفی دارد باید مراقبش باشیم و حمایتش کنیم. به افراد کم سن و سال توجه خاصی داشت، اگر لباسی میآوردند، اول آن را به بچه ها، بعد پیرمردها و بعد به بقیه میداد، مدیریت بسیار خوبی در بین اسرا داشت و این مدیریت خوب را بین بچهها اشاعه داد.
در هیچ موقعیتی دست از مقاومت برنداشت
وی افزود: با توجه به اینکه در اردوگاه های مختلف حضور داشت و بسیار او را اذیت میکردند اما با آن سن و سال و شکنجه هایی که گاه تمام بدنش را مجروح میکرد هیچ گاه دست از مقاومت برنداشت، رفتارش چنان شایسته بود که حتی روی فرماندهان و نیروهای عراقی نیز تاثیر می گذاشت.
وی در بیان خاطرهای از تاثیرگذاری مرحوم ابوترابی فرد بر افسران عراقی گفت: فرماندهای به نام سرهنگ محمد در اردوگاه داشتیم که به مرور زمان به خاطر رفتار و منش حاج آقا ابوترابی تغییر کرده بود و بسیار آرام شده و حساسیتهای اولیه را نداشت.
تغییر رفتار عراقیها با اخلاق حسنه ابوترابی / سکوت ابوترابی در مقابل صلیب سرخ نسبت به شکنجه عراقیها
وی با اشاره به وضعیت اردوگاههای عراق و نگهبانان و مسوولان گفت: افرادی که در اردوگاهها کار میکردند شامل چهار قشر میشدند. گروه اول زخمیهایی بودند که دیگر توان جنگیدن در جبهه را نداشتند، گروه دوم افرادی بودند که برادر یا پسر یا یکی از اعضای نزدیک خانواده آنان در جبهه بود، گروه بعدی افرادی بودند که یکی از اعضای خانوادهشان در اسارت ایران بود و یا یکی از اعضای خانواده در جنگ کشته شده بود، گروه چهارم وابسته به امرای ارتش بودند، مثل پسر امیران که برای دور ماندن از فضای جبهه و در امان ماندن از جنگ برای خدمت به اردوگاهها می آمدند. در مجموع افراد خاصی برای اردوگاهها انتخاب میشدند. هر چهارشنبه در اردوگاه جلسات عقیدتی برگزار میشد و مسوولان بعثی از وضعیت اسرای ایرانی میپرسیدند و نکاتی را گوشزد میکردند مثل اینکه عراقیها ما را مجوس معرفی میکردند، که وقتی نگهبانان دیدند ما نماز میخوانیم در طول زمان چنان تحت تاثیر قرار گرفتند که میگفتند کاش دوستانی مثل شما داشتیم.
علیئی به نقل خاطرهای دیگر از تاثیر رفتار مرحوم ابوترابی اشاره کرد و گفت: صلیب سرخ برای سرکشی به اردوگاه آمده بود، زمانی که از حاج آقا درباره وضعیت اردوگاه پرسیدند با وجودی که شکنجههای بسیاری دیده بود، حرفی نزد. وقتی افسر عراقی علت این رفتار ابوترابی را پرسید ایشان گفته بود من و شما مسلمان هستیم، برای من عیب است که شکایت مسلمانی پیش یک مسیحی ببرم. آن افسر عراقی دست و صورت حاج آقا را بوسید و بسیار متاثر شد، این رفتار چنین معنیای را میدهد که ابوترابی فرد در قلب عراقیها رسوخ کرده بود. کسی از عراقیها فکرش را هم نمیکرد اسیری به نام ابوترابی فرد بیاید و سرهنگ عراقی را نصیحت کند و سرهنگ هم وابسته او شود.
ابوترابی بزرگترین نعمت اسرا در اسارت بود / از هر طریقی نصایحش را به اسرا میرساند
وی موقعیت شناسی و استفاده از ظرفیتها را از دیگر نکات مثبت شخصیت ابوترابی فرد در اردوگاههای عراق دانست و افزود: یکبار برنامهریزی کردیم تا بین مجروحین اردوگاه مسابقه فوتبالی برگزار شود. چند نفر دست به عصا هم داشتیم که در بازی شرکت کردند. عصاها را از چهارچوب پنجره و تکه تختههای چوب درست کرده بودند، بازی در زمینی انتهای اردوگاه قرار داشت، هم ما و هم عراقیها به تماشای بازی آمدند. وقتی این چوبها در هوا می چرخید و بهم می خورد چنان صحنه خنده داری ایجاد کرده بود که همه بچه ها از شدت خنده از حال رفته بودند، حتی بعثیها نیز از این وضعیت میخندیدند. حاج آقا ابوترابی بعد بازی گفت ببینید چقدر این بازی تاثیر خوبی داشت و باعث تجدید روحیه شما شد. از اینگونه ماجراها حاج آقا به خوبی استفاده می کرد. تجارب ایشان در مبارزات قبل از انقلاب در همراهی با شهید اندرزگو در اسارت به کمک ما آمد.
وی تصریح کرد: اسرا به حاج آقا ابوترابی پدر خاکی میگفتند. انسان وارسته و به واقع خاکی که نصایح و مطالبش را به هر طریق به اسرا میرساند و ما در شرایط اسارت از یک نعمت بزرگ بهره مند بودیم که خدا برایمان مقرر کرد تا آسیب کمتری نسبت به آنچه انتظار میرفت ببینیم.