به گزارش ایسنا، در میان خروش جمعیت پیادهروهای انقلاب که هر کس دیگری را پس میزند و گاه پیش میافتد، برخی از عابران کاغذی در دست یا جیب دارند که از هر مغازه سراغ کلمات درجشده روی آن را میگیرند، انگار که هراسان در جستوجوی نسخه علاجی تجویزشده میروند.
خیابان انقلاب را از هر سو کتابفروشیها دربر گرفتهاند و همین باعث میشود که اگر نام و نشان خاصی نباشد، هیچ مغازهای با دیگری برای مراجعان فرقی نکند؛ مگر حرف از گذشتهها در میان باشد. در میان انبوه کتابفروشیها، برخی به امروز و دیروز مربوط نیستند و در لابهلای قفسههایشان تاریخی را روایت میکنند.
«نیل» جایی میان خیابان فخررازی و 12 فروردین، روبهروی دیوار دانشگاه تهران واقع است که خیلیها با نام مرحوم ابوالحسن نجفی آن را میشناسند و در میان همسایگانش برای مخاطبانش تاریخی قدیمیتر دارد.
چشمها در هیچ گوشه و کناری چیزی جز کتاب نمیبینند، نه لوازمتحریر و نه اقلام فرهنگی دیگر. دیوار، قفسه، ویترین و روی میزها، رمان است و آثار ادبی و تاریخی.
سینا پورپیراد، مسئول فعلی کتابفروشی «نیل» از گذشته این کتابفروشی چنین میگوید: انتشارات نیل حدود 60 سال پیش در محله شادآباد تاسیس شد که مرحوم ابوالحسن نجفی نیز یکی از بنیانگذاران آن بود. در اواسط دهه 50 بود که این کتابفروشی به خیابان انقلاب منتقل شد. آن زمان مرحوم احمد عظیمی، مرحوم محمد زهرایی و مرحوم ناصر پورپیرا شرکای کتابفروشی «نیل» بودند. آقایان عظیمی و زهرایی تا سال 69 فعال بودند و بعد از آن از سال 69 تا 94 پدر من تا زمان فوتش به تنهایی مسئولیت این کتابفروشی را برعهده داشت.
در روزهایی که به بهانه طرح «تابستانه کتاب» نام کتاب مطرح است، در این کتابفروشی از خرید به بهانه طرح یا زمان خاصی خبری نیست.
پورپیراد در اینباره اظهار میکند: اوضاع فروش کتاب مدتها است که آرام و خلوت است. ما جزء کتابفروشیهای طرح «تابستانه کتاب» نیستیم و این به خواست خودمان است چون در کل سال به مشتریانمان تخفیف میدهیم. نیازی هم به عضویت در این طرحها حس نمیشود. چرا بخواهیم تخفیف بدهیم و بعد از ارشاد دوباره آن پول را بگیریم؟ ما روش خاص خودمان را داریم و حالا مشتریانمان به خاطر قدمت این کتابفروشی نسبتا ثابت هستند. هرچند که در کل همین مشتریان ثابت هم شاید به نصف کاهش پیدا کردهاند. با این حال اینکه کسی به خاطر تخفیف بیاید و کتاب بخرد اصلا خوب نیست. باید کاری کنند تا اقلا قدرت خرید آنقدر باشد که وقتی نیاز به خرید کتاب احساس میشود، مردم بیایند و کتاب بخرند، نه اینکه منتظر طرح یا نمایشگاهی باشند که تخفیف میدهد و آن موقع کتاب بخرند.
او که معتقد است اگر وضعیت معیشت و قدرت خرید مردم مناسب باشد، بازار کتاب وضعیت مناسب و نسبتا خوبی خواهد داشت، ادامه میدهد: از اردیهشت سال گذشته (سال 97) بازار کتاب وضعیت خوبی ندارد و خلوت است. وضعیت اقتصادی بر این موضوع تاثیر داشته است. بالا رفتن قیمت کتاب هم اصلا به نفع کتابفروشیها نیست. به نظر من بالاترین قیمت برای کتاب باید 20هزار تومان باشد و دولت باید کمک کند تا هر کس هر کتابی را میخواهد بتواند بخرد. اما چون همه چیز گران است، قیمت تمامشده کتاب هم بالا میرود، ولی به نسبت، درآمد مردم این جهش را ندارد و در نتیجه نمیتوانند کتاب بخرند. دولت باید کمک کند تا قیمت کتاب پایین بماند، اینگونه بهتر است.
عدهای که در پیادهروها انگار در پی نسخهای سرگردان هستند گاهی به «نیل» هم سری میزنند که البته بدون کمک متصدیان در میان دیوارهای پوشیده از کتاب این کتابفروشی اغلب نمیتوانند به مراد خود برسند.
به گفته مسئول این کتابفروشی، حسین الهی قمشهای از کسانی است که هر یک یا دو ماه یکبار به «نیل» سر میزند.
سینا پورپیراد از حال و هوای این روزهای مراجعهکنندگان کتاب در خیابان انقلاب میگوید: مشکل اینجا است که خیابان انقلاب دیگر مثل سابق آن جلوه هنری خودش را ندارد. یک زمان مردم میآمدند تا کتاب را ببینند، ورق بزنند و حتی نخرند. این حالت دیگر در انقلاب از بین رفته است چون گرفتاری مردم زیاد شده و دیگر آن فراغت را ندارند. انقلاب هنوز هم به عنوان مرکز خرید و فروش کتاب هست اما مردم دیگر به طور مداوم به کتابفروشیها سر نمیزنند. هر از گاهی میآیند، یک یا دو عنوان کتاب میخرند؛ آن هم به شرط اینکه ثابت شده باشد که کتاب خوبی است. قبلا از روی نام نویسنده، مترجم و ناشر تشخیص میدانند که کتاب خوبی هست یا نه، اما هفت یا هشت سالی است که موجهای متنوعی، خصوصا از طریق شبکههای همگانی برای یک کتاب راه میافتد. یک کتاب خیلی گل میکند چون اعضای یک گروه یا کانال آن را به هم پیشنهاد میکنند و این داغ و فراگیر میشود. شاید هم این اصلا کتاب خیلی خوبی نباشد و توقع کسانی را که آن را میخرند برآورده نکند. کتابی که معروف میشود حتما باید به چاپ پنجم یا ششم برسد تا مردم مطمئن شوند آن کتاب خوب است. اما قبلا وقتی مترجم و ناشر خوب بود بدون شک آن کتاب را میخریدند. البته سلیقهها هم در خرید کتاب فرق کرده و سطحی شده است. دلیلش هم این است که مردم حوصله فکر کردن ندارند و اگر میخواهند کتاب بخوانند، ترجیح میدهند بخوانند و رد شوند و خودشان را درگیر آن نکنند.
با وجود کتابهای رمان، شعر و تاریخ که ممکن است توجه هر مخاطب کتابی را به سرعت در قفسههای کتابفروشی به خود جلب کند، این کتابفروش میگوید: متاسفانه در چند سال گذشته، خرید کتابهای روانشناسی خیلی مد شده است. از بچه 14، 15 ساله تا افراد 60 ساله برای خرید کتابهای روانشناسی میآیند تا بخرند بلکه دردی از آنها دوا شود. تا طیف سنی 25 سال، همه دنبال کتابهای «چگونه موفق شویم» و «چگونه خوب پول دربیاوریم» هستند. تا طیف سنی 60 سال هم میآیند به دنبال کتابی که «چگونه مشکلاتمان را با همسرمان حل کنیم» یا «چگونه زندگیمان پایدار باشد»! برخی کتابها را هم پزشکها معرفی میکنند. از نظر من کسی که بعد از 20 سال زندگی هنوز نمیداند با همسرش چطور رفتار کند، چطور میخواهد در یک کتاب 100 صفحهای که نویسندهاش اصلا با فرهنگ ما آشنا نیست، دردش را دوا کند! با این حال اما این کتابها خوب فروش میرود و به چاپ 20 یا 30 هم میرسد. در واقع افراد به دنبال آسپرین هستند تا کتابی را بخوانند و دردی را ساکت کنند.
مخاطبان و مشتریانی که مدام به یک کتابفروشی سر میزنند، اغلب میگویند راهنمایی خوب متصدیان کتابفروشی عامل این امر بوده است؛ اینکه فروشنده کتاب از کتابها آگاهی داشته باشد و بتواند مخاطب را به کتابی که نیاز دارد برساند.
مسئول کتابفروشی نیل که معرفی کتاب خوب را وظیفه کتابفروش میداند، اظهار میکند: اگر مشتری میآید و اعتماد میکند که من یک رمان خوب را به او معرفی کنم، من به شخصه وظیفهام این است که چند سوال از او درباره آخرین کتاب مورد علاقهای که خوانده یا آخرین فیلمی که دیده و لذت برده است، بپرسم، و این به من کورهراهی را نشان میدهد تا از بین سههزار جلد کتاب، حدود 20 کتاب را انتخاب کنم و از بین آنها پنج یا شش جلد را که مترجم و ناشر بهتری دارد به او بدهم تا ورقی بزند و انتخاب کند. پس طبعا من باید اطلاعات لازم را داشته باشم. گرچه تخصص پدر من تاریخ بود و میتوانست کتابهای تاریخی خوبی را معرفی کند، من رمان خیلی خواندهام و میتوانم رمان خوب معرفی کنم. یعنی من هم به همه عناوین کتاب احاطه ندارم و گاهی لازم است رکوراست بگویم که «نمیدانم»، نه اینکه کتابی را که میدانم گرانتر است، الکی معرفی کنم و بفروشم. ما کتابفروشها باید بدانیم داریم چه میکنیم. کتابفروشی شغل سودآوری نیست، بنابراین کسی که در این جایگاه نشسته است، قبلش قید پول را زده است، پس حداقل بهتر است برای خودش لعنت نخرد و کتاب خوب معرفی کند. امید که این 10، 12 کتابفروشیای که در این راسته باز هستند، همچنان باز بمانند تا اوضاع کمی بهتر شود.
سینا پورپیراد در پایان آرزوی خود را در دنیای کتاب اینگونه بیان میکند: باید به فضای سالهای 57، 58 برگردیم؛ زمانی که همه جور کتابی چاپ میشد و همهجور خوانندهای هم بود. یکسری کتابها که چاپ نمیشدند، دوباره چاپ شدند و تکانی به بازار دادند. اما به دلایل مختلف دوباره تعطیل شدند. یا فضایی مثل سالهای 76، 77. باید به این باور برسیم که مردم شعور دارند و میتوانند تشخیص دهند که چه کتابی خوب است و چه کتابی بد. مردم خودشان باید کتاب خوب را بخرند و کتاب بد را نخرند. نه اینکه بنشینیم و برایشان نسخه بنویسیم که چه کتابی خوب است و چه کتابی بد. ما خواه ناخواه چیزی به اسم «ممیزی کتاب» داریم. «ممیزی کتاب» در خیلی موارد خوب و مفید است، در مواردی هم نه. مثلا ممکن است نویسندهای که بیش از 50 عنوان کتاب چاپ کرده است و بیش از 15 عنوان کتاب او جزء ادبیات برتر جهان حساب میشود در یک کتاب 500 صفحهای به رابطهای اشاره کند که از نظر ما مشروع نیست و طبعا اینها حذف میشود. اما کتاب چیز خالصی است. چنین نویسندهای وقتی کتابی را مینویسد، هیچ بخشی را الکی نمینویسد، بلکه بخشی از جریان داستان است. یک رمان خوب و زیبا بلایی به سرش آورده میشود که آن موقع تا آخر کتاب باید بپرسیم «یعنی چی؟!».