به گزارش ایسنا، منطقه ایلام، «خدارحم سحری» یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس ایلامی که در این حماسه حضور داشته است، در کتاب «در امتداد زخم» اثر «یاسر بابایی» به نقش سردار شهید عبدالرضا اسماعیلی در خلق این حماسه ماندگار پرداخته است .
در سال پایانی جنگ هشت ساله، ما با مشکلات متعددی روبه رو بودیم. با وجود پذیرش قطعنامه ی 598 شورای امنیت و اعلام رسمی خاتمه ی جنگ، عراق به واسطهی حمایت های فراوانی که قدرتهای غربی و شرقی از او به عمل می آوردند، یکسری عملیات بسیار سنگین علیه ما انجام داد. آنها در سه نقطه ی مهران، میمک و «تنگ کوشک» می توانستند استان ایلام را مورد تهدید قرار بدهند. هم تیپ و هم سپاه در تمام نقاط درگیر بود و در واقع، هر کس به هر شکل و سبکی که می توانست می جنگید. شهید «عبدالرضا اسماعیلی» هم در این ایام نقش بسیار چشمگیر و عظیمی در حمایت و هدایت گردان، گروهان، دسته و حتی در رزم انفرادی داشت .
روز دوم یا سوم مردادماه بود که به اتفاق آقای «سبزی»، فرمانده سپاه استان ایلام، در جلسه ی شورای فرماندهی بودم که «غلام کاظمی»، فرمانده سپاه ایوان، به آقای سبزی زنگ زد و خبر داد که عراق از طرف تنگ کوشک در حال پیشروی به طرف سه راهی «سومار» است و دارد به روستای «چل زرعی» که آخرین روستا بود نزدیک می شود .
من به واسطه ی آشنایی و روابطی که با غلام کاظمی و شناختی که از منطقه ی ایوان داشتم داوطلب شدم که به کوشک بروم. آقای سبزی هم موافقت کرد و گفت: «هر طور شده برام اطلاعاتی به دست بیار .»
وقتی به تنگه ی کوشک رسیدم شب شده بود و نیروهای عراقی پشت تنگه کُپ کرده بودند و نتوانسته بودند از تنگه بالا بیایند. غلام کاظمی به من گفت: «تو برو با فرمانده سپاه استان تماس بگیر و بگو اگه تا فردا صبح نیرو نرسه، عراق از تنگه بالا میاد . »
با شتاب تا شهر ایوان رانندگی کردم و با آقای سبزی که در استانداری ایلام مستقر بود تماس گرفتم و وضعیت را شرح دادم. گفت: «فردا صبح یک گروهان از بچه های سپاه و بسیج رو به کمکتون می فرستم، گروهانی از ژندارمری هم به شما ملحق میشه. عجالتاً هم عبدالرضا اسماعیلی و محمدکریم لطفی رو فرستاده ام . »
از آن نیروها متأسفانه یکی از تویوتاها چپ کرد و تعدادی از آنها مجروح شدند و تنها حدود 25 نفرشان باقی ماند .
سوار ماشین شدم تا به تنگ کوشک برگردم، دیدم عبدالرضا و محمدکریم لطفی با تویوتا آمدند. بی معطلی سوار ماشین آنها شدم و به سمت منطقه ی درگیری رفتیم. آقای لطفی رانندگی می کرد و عبدالرضا در وسط نشسته بود. نرسیده به روستای چل زرعی شاهد تخلیه ی منطقه توسط مردم محلی بودیم. با امکاناتی که داشتند و احشامشان به سمت ایوان می رفتند. صحنه های بسیار دردناکی بود. نرسیده به روستای چل زرعی صدایی شبیه به شلیک تانک در هوا پیچید. انگار تانکهای عراقی از تنگه بالا آمده بودند. ما هم هیچ امکاناتی برای ارتباط با آقای کاظمی نداشتیم که بدانیم واقعاً چه شده .
کمی جلوتر رفتیم و همچنان صدای شلیک گونه می آمد. من یا عبدالرضا به آقای لطفی گفتیم که ماشین را از جاده خارج کند و از آن پیاده شویم تا اگر تانکها به اینجا رسیدند بتوانیم خودمان را پیاده به غلام کاظمی و نیروهایش برسانیم. خودمان را پنهان کرده بودیم که دیدیم صدا از یک نیسان ارتشی بسیار قراضه است که اگزوزش شکسته و صدایش عین صدای تانک شده است. با اینکه از دیدن صحنه های بی خانمانی مردم محلی خیلی ناراحت بودیم ولی با دیدن نیسان و آن صدای شلیک گونه اش خیلی خندیدیم؛ عبدالرضا شوخی زیادی در این مورد کرد. اصلاً یکی از خصوصیاتش بذله گویی و شوخ طبعی اش بود که چه در زمان عادی و چه در خط مقدم و زیر آتش، نقش بسزایی در روحیه دادن به رزمنده ها داشت .
دوباره به سمت تنگه ی کوشک راه افتادیم و خودمان را حدود ساعت سه یا سه و نیم صبح به کاظمی که در ضلع شمالی تنگه با کمتر از 15 نفر از بچه ها مستقر شده بود رساندیم. نیروهای ارتش هم تقریباً در همین تعداد ضلع دیگر را پوشش داده بودند. اولین چیزی که عبدالرضا از آقای کاظمی پرسید این بود که گفت: «دشمن کجاست؟ »
کاظمی توضیح داد که دشمن در قسمت جنوبی تنگه مستقر شده و کمتر از 100 متر با ما فاصله دارد. هنوز هوا روشن نشده بود که با نیروهایی که از ایلام رسیده بودند، در تنگه تقسیم شدیم. عبدالرضا و آقای لطفی در یک طرف و آقای کاظمی و بنده هم در طرف دیگر با نیروها، سمت چپ و راست تنگه را پوشش دادیم .
درگیری تا حدود ساعت 11 صبح ادامه داشت. دشمن میخواست سه راه سومار را ببندد تا در عملیات مرصاد راه پشتیبانی و کمک به نیروهای ایرانی را از طرف ایلام ببندد که شکر خدا با رشادت رزمنده ها و لطف خدا این امر محقق نشد. در تنگ کوشک توانستیم یک قبضه بی.ام.پی دشمن را با آر.پی.جی از کار بیندازیم. البته منهدم نشد و آتش نگرفت اما چون جاده باریک بود راه عقب نشینی تانکهای دشمن را سد کرد. یادم می آید یکی از تانکهای عراقی توانست با لوله تانک، بی.ام.پی از کار افتاده را حرکت دهد و به دره ی عمیقی که کنار مسیر بود بیندازد. تعدادی از آنها توانستند فرار کنند اما دو فروند تانک دشمن به غنیمت افتاد و 17 نفرشان هم اسیر شد. ارتش عراق هم حدود 40 کیلومتر عقب نشینی کرد. در حین درگیری گروهان ژندارمری به فرمانده ی شهید «خرمرودی» سر رسیدند و اول تنگه روی جاده مستقر شدند. من با توجه به شناختی که از خرمرودی، فرمانده هنگ ایلام داشتم و در بعضی از جلسات با ایشان بودم، خود را به ایشان رساندم. بلافاصله گفتند: «باید دشمن رو تعقیب کنیم .»
ولی برادر لطفی فریاد کشیدند و خطاب به من گفتند: «تانکهای دشمن برای تک مجدد در حال آرایشن .»
از من خواست به سمت چپ تنگه برگردم. من از خرمرودی جدا شدم و هنوز چند قدمی دور نشده بودم که ناگهان صدای انفجار مهیبی را پشت سرم احساس کردم. وقتی برگشتم دیدم گلوله ی توپ دشمن وسط جاده و در کنار خرمرودی منفجر شده. این برادر عزیز رزمنده و فداکار همراه دو تن از بسیجیان در دم به شهادت رسیدند .
یک دستگاه خودرو پیکان بار که در اختیار «کرم چمسورکی» بود در وسط جاده مچاله شده بود. گروهان ژندارمری بدون فرمانده و سرگردان در اطراف جاده بودند. سریع پیکر مطهر شهید خرمرودی و دو شهید بسیجی با آمبولانس به پشت جبهه انتقال داده شد .
مقاومت آن روزمان در تنگه ی کوشک ایوان مانع رسیدن عراق به اهدافش شد و در این کار، عبدالرضا نقش بسیار مهمی داشت .