گزارش میدانی از وضعیت اتوبوس‌های بی آرتی

تازه اومدی تهران؟ پیاده شو!

صدای ناله‌های اتوبوس قطع نمی‌شود. به ایستگاه می‌رسد، سنگینی چرخ‌ها در گودی شُل شده آسفالت فرو می‌روند

تازه اومدی تهران؟ پیاده شو!

اتوبوس شروع به حرکت می‌کند که چراغ قرمز می‌شود. وسایل نقلیه بدون توجه به چراغ راهنما، هر کدام از هر طرف خیابان رد می‌شوند و راننده زیر لب می‌گوید: «معلوم نی چه خبره؟».

چراغ، سبز می‌شود و راننده حرکت می‌کند. طولی نمی‌کشد به ایستگاه بعد می‌رسد. زن سالمندی سوار می‌شود و از گرمای هوا با صدای بلند بلند شکایت می‌کند و بعد از چند دقیقه که اتوبوس حرکت می‌کند به راننده می‌گوید: «کولر رو روشن کن، پختیم. نمی‌تونی، پیاده کن». راننده بعد از ترمز و باز کردن در، جواب مسافر را این طور می‌دهد: «تازه اومدی تهران؟ پیاده شو!» با این حرکت راننده، مسافران دیگر هم اعتراض می‌کنند: «خب کولرو روشن کن. هوا گرمه». راننده: «خرابه».

این موضوع چند دقیقه‌ای، سرِ مسافران را گرم می‌کند. یکی از آنها فکرش را بلند بلند بیان می‌کند: «همیشه تقصیر رو میندازن گردن راننده. فکر نمی‌کنند که مگر راننده مازوخیست است که دوست دارد در گرمای تابستان در اتوبوس بسوزد یا مثلاً دو زیست است که گرما روی او تأثیری نداشته باشد؟»

از مسیر «تهرانپارس- آزادی» به خط «راه آهن- پارک وی» می‌روم. خودم را به مانع پشت راننده و مسافران می‌رسانم. اتوبوس، بعد از حرکت و توقف‌های زیاد مجبور می‌شود به خاطر دو سرنشین جوان یک موتور سیکلت در خط ویژه متوقف شود. کلاه، یکی از پسرها از سرش می‌افتد. موتور سوار دور می‌زند تا دوستش با نیم‌خیز شدن کلاهی که روی زمین افتاده را بردارد اما موفق نمی‌شود. اتوبوس دیگری که از مقابل موتور می‌آید هم بعد از چند بوق ممتد، مجبور به توقف می‌شود. یکی از سرنشین‌های موتور پیاده می‌شود و کلاه را بر می‌دارد. مسافران داخل اتوبوس هم که در حال تماشای یک مستند هستند، با نوچ نوچ کردن، اظهار تأسف می‌کنند. راننده هم بعد از تکان دادن سر، دوباره حرکت می‌کند.

18 سال است که در شرکت واحد رانندگی می‌کند. به نظر خونسرد می‌رسد و تماشای بعضی اتفاق‌ها برایش عادی شده است اما بدش نمی‌آید سفره‌ی دلش را باز کند، می‌گوید: «هر کسی از هر ارگانی که دلش می‌خواهد، در مسیر ویژه اتوبوس رفت و آمد می‌کند. پلیس‌های راهنمایی و رانندگی با دوچرخه و موتور سوارها کاری ندارند. همین الان می‌توانید نمونه‌اش را خودتان ببینید. بعضی از مأموران راهنمایی و رانندگی با ماشینی که یک طرف لاین پارک می‌کنند و سایه بان و مانعی که در طرف دیگر مسیر اتوبوس می‌گذارند، خودشان مزاحمت ایجاد می‌کنند. اگر اتوبوس‌ها از دو لاین در حال حرکت باشند، یکی باید صبر کند تا اتوبوس دیگر بتواند عبور کند. اگر هم در حین عبور در همین مسیر تنگ، یک موتور سوار از کنارمان رد شود و بلایی سرش بیاید، ما مقصر می‌شویم! آمار تصادف‌ها در خط ویژه اتوبوس بعد از ظهرها بیشتر هم می‌شود و ما نمونه‌های زیادی از آن را می‌بینیم. با اینکه بیمه هستیم اما اگر خدای نکرده اتفاقی بیفتد، دردسرهای خودش را دارد و راننده‌ها باید پیگیر موضوع باشند.»

چون برای اضافه‌کاری فقط 30 درصد به حقوقش اضافه می‌شود، ترجیح می‌دهد همان هشت ساعتی که قانون وزارت کار است کار کند چون معتقد است فشار روانی کارش بالاست و حقوقی هم که می‌گیرد مبنای پایه حقوق یک کارگر ساده است.

راننده نزدیک ایستگاه می‌شود و بعد از آنکه چرخ‌های جلوی اتوبوس در گودال آسفالت‌های شُل شده فرو می‌رود، بیان می‌کند: «هر سال که هوا گرم می‌شود، همین بساط را داریم. طبق برنامه، کارِ ماشین‌های سنگین، آسفالت کردن است و چند وقت دیگر روز از نو! برای خود من جای سوال است؟ یعنی نمی‌توان فکر درست و درمانی برای این موضوع کرد که هر سال برای این کار هزینه نشود؟ با این همه وقتی سوار اتوبوس هستیم از لرزش‌های شدید، وضعیت راه هم مشخص است. زمانی که حجم ترافیک بالا می‌رود، بعد از میدان امام حسین (ع) اتوبوس‌ها را نگه می‌دارند، برخی از نرده‌های حاشیه خیابان را بر می‌دارند تا خودروهای دیگر بتوانند از این مسیر تردد کنند. حالا باز این مسیر خوب است. مسیر «پل روشندلان» که نرده و جدول هم ندارد و مردم وسط خیابان هستند.»

او ادامه می‌دهد: «همه به ظاهر فکر می‌کنند شغل ما آسان است اما به نظر من، کار ما از یک جراح هم دشوارتر است. برایمان روانشناس هم گذاشته‌اند اما فایده‌ای ندارد. فکر می‌کنید چه رفتاری می‌تواند یک راننده را عصبانی کند؟ مثلاً روانشناس به من می‌گوید، سعی کن به خودت استرس وارد نکن، وقتی من در کار با انواع چالش‌ها روبرو می‌شوم چطور می‌توانم استرس نداشته باشم؟ یا وقتی که مسافر فحش ناموسی می‌دهد، چطور می‌توانم خشم خودم را کنترل کنم؟ به جای آنکه برای ما راننده‌ها کلاس روانشناسی یا روان درمانی بگذارند، باید برای مردم در سطح وسیع‌تر فرهنگ‌سازی کنند. ما در طول روز بارها با مسافرها درگیر می‌شویم. یک بار یکی از مسافرها در ایستگاه پیاده نشد، فریاد زد که نگه دار، وقتی که نگه داشتم، جلو آمد و با من درگیر شد و قلبم گرفت.»

این راننده اضافه می‌کند: «یکی از دوستانم که برای دیدن اقوامش به آلمان رفته بود، تعریف می‌کرد، در محفلی نشسته بودند که مردی وارد می‌شود و همه جلوی او بلند شدند. وقتی پرس و جو کرده، متوجه شده آن فرد راننده اتوبوس است و چون مردم معتقدند حفظ جان خانواده‌هایشان در طول روز به دست یک راننده وسیله نقلیه است، پس برای آن فرد احترام زیادی قائل می‌شوند. اما در کشور ما یک راننده را بیشتر از حد عصبانی و به او بارها بی احترامی می‌کنند. تعداد زیادی از راننده‌ها وقتی بعد از ساعت کاری به خانه می‌روند، با خانواده‌هایشان درگیرند. من منتظرم دو سال دیگر بازنشسته شوم و برای گذران زندگی سراغ کار دیگری بروم. با این وضعیت اقتصادی نمی‌توان بعد از بازنشستگی بیکار ماند.»

او معتقد است حالا وضعیت بهتر شده است. چون پیش از این راننده‌های اتوبوس خودشان مسئول چک کردن بلیت هم بودند و این کار مسئولیت و تنش روانی‌شان را هم بیشتر می‌کرده است. اما حالا نیروهای جداگانه‌ای بلیت‌ها را چک می‌کنند.

راننده به ایستگاه می‌رسد، بعد از تلاشی چندباره، در را باز می‌کند و در ادامه می‌گوید: «بعضی روزها اتوبوس‌ها خراب می‌شوند و مجبور می‌شویم به تعمیرگاه برویم اما چون در شرایط فعلی قطعات به سختی گیر می‌آید، به ناچار چند روزی ماشین می‌خوابد. حالا که هوا گرم است کولر خیلی از ماشین‌ها دچار مشکل می‌شوند و مجبور هستیم با همان ماشین خراب مسافر جابه جا کنیم. با این کار، ما با مسافر روبرو و درگیر می‌شویم.»

همین طور که گرم صحبت است صدای ساز یک نوازنده خیابانی بلند می‌شود. اِل سی دی ماشین را روشن می‌کند تا جزئیات را ببیند و می‌گوید: «بارها اعتراض کرده‌ام جلوی دستفروش‌ها و نوازنده‌ها را به داخل اتوبوس بگیرند اما می‌گویند چه کار دارید؟ در را باز کنید هر کس دوست داشت سوار یا پیاده شود. متوجه نمی‌شوند این افراد برای راننده‌ها آلودگی صوتی ایجاد می‌کنند.»

از او که دل پُری دارد خداحافظی می‌کنم و در مسیر برگشت به سمت راه آهن سوار اتوبوس دیگری می‌شوم. داخل ماشین شلوغ است. مسافران باید از درِ جلو که مخصوص راننده است رفت و آمد کنند به همین دلیل مسافران زیادی نزدیک راننده و جلوی در تجمع کرده‌اند. صدای رادیو در صدای همهمه‌ی مسافران گم شده. راننده آذری زبان است و 14 سالی می‌شود که در اتوبوسرانی کار می‌کند. بارها در مسیر بوق می‌زند و پایش را روی ترمز می‌گذارد تا موتور سوارها و عابران از خیابان رد شوند.

از مشکلات کاریش می‌پرسم که جواب می‌دهد: «به نظرت من چند سالمه؟». «40 سال؟». «نه. اشتباه کردی، 38 سالمه اما از بس کارم سخته بهم بیشتر می‌خوره. اما چاره چیه؟ اگر این کار را نکنیم، چه کار کنیم؟» «شما چند سالته؟» «ازدواج نکردی؟». همین طور به سوال‌هایش ادامه می‌دهد که ایستگاه بعدی از او خداحافظی می‌کنم و پیاده می‌شوم.

راننده بعدی در مسیر برگشت به راه آهن از شلوغی مسیر گلایه دارد و می‌گوید: «در این خط از عابر پیاده، دوچرخه سوار، دستفروش چرخ‌دار، خلاصه همه چیز پیدا می‌شود و کمترین وسیله‌ای که رفت و آمد دارد همان اتوبوس است! حالا همین که عابر از جلوی ما رد می‌شود باز جای شکرش باقی است. اگر تصادف کنیم و لاستیک ما کمی از خط زرد بیرون زده باشد، منِ راننده مقصر هستم و باید خسارت اتوبوس را از جیب بپردازم. اگر هم کسی فوت کند باید خودمان تاوانش را بدهیم. گاهی اوقات شاخه درخت‌ها آنقدر بلند می‌شود که تا وسط خط ویژه می‌آید و ما باید برای اینکه شاخه را نشکنیم، دور بگیریم و رد شویم. البته بعضی از راننده‌ها برایشان مهم نیست و شاخه را می‌شکنند و رد می‌شوند.»

او ادامه می‌دهد: «ما هر روز با برخی مسافران درگیری لفظی پیدا می‌کنیم. دیروز، یک نوازنده سوار شد. صدای اذان از رادیو پخش می‌شد، به نوازنده گفتم کارت را بعد از اذان شروع کن. یکی از مسافران شروع به فحاشی کرد و به همه چیز و همه کس فحش داد که «به تو چه ربطی دارد؟ حالا که می‌خواهد دل مردم را شاد کند، تو نمی‌گذاری؟» این مسافر نمی‌داند که بارها من برای راه دادن نوازنده‌ها و فروشنده‌ها تعهد داده ام. هیچکس از ما نمی‌پرسد مشکل شما در این مسیر چیست؟ مشکل ما فرهنگی است و عادت کردیم به همه زور بگوییم. اگر ما یک بار بد ترمز کنیم همه شروع به فحاشی می‌کنند اما کمتر پیش می‌آید کسی به ما یک خسته نباشی بگوید یا کمی شرایط کاریمان را درک کند.»

مسافری که با صدای بلند صحبت می‌کند، جلو می‌آید. راننده به او تذکر می‌دهد، مسافر بی اعتنا به راننده به کارش ادامه می‌دهد و ایستگاه بعد پیاده می‌شود.

راننده از حقوق کمش هم گلایه می‌کند و می‌گوید: «حقوق درست و حسابی نمی‌گیریم. چند وقت یک بار 200 تا 300 هزار تومانی بُن خرید می‌دهند.»

او بعد از اینکه آه دردناکی می‌کشد، سکوت می‌کند. ایستگاه نگه می‌دارد و من هم همراه مسافران بسیاری پیاده می‌شوم.

شلوغی مسیرهای مختلف اتوبوس‌های بی آرتی متفاوت است. مثلاً اتوبوس‌های مسیر «پایانه خاوران- علم و صنعت» مدت زمان زیادی طول می‌کشد تا بیاید. مسافری از در وارد می‌شود و خودش را به جلوی اتوبوس می‌رساند. جا برای ایستادن کم است. کمی این پا و آن پا می‌کند تا از راننده اجازه بگیرد و بتواند میله‌ای که بین مسافران و راننده مانع شده، رد کند و جلو بایستد. به راننده نگاهی می‌کند و زیر لبش می‌گوید «به نظر بد اخلاق می‌آید، می‌ترسم با او حرف بزنم.» من درخواستش را مطرح می‌کنم و راننده با خوش رویی جواب مثبت می‌دهد.

می‌پرسم این کار برای شما مشکلی ایجاد نمی‌کند و بازخواست نمی‌شوید؟ جواب می‌دهد: «چه ایرادی دارد؟ اگر فضای کمتری در وسایل حمل و نقل عمومی مثل اتوبوس‌های بی آرتی‌ها به زن‌ها اختصاص داده شده است، من نمی‌توانم کاری انجام دهم اما حداقل می‌توانم شرایط را درک کنم. بعضی از راننده‌ها از مسافران بیزار هستند و با آنها به تندی برخورد می‌کنند اما من به دعای خیر مسافران اعتقاد دارم.»

او ادامه می‌دهد: «ما بخش‌های مختلفی داریم که خیلی به کار نمی‌آیند. اصلاً به راننده‌ها توجه نمی‌شود و محض رضای خدا برای ما یک کلاس نمی‌گذارند. برای مثال یک کلاس توجیهی برای راننده‌ها و نحوه ارتباط با مردم نمی‌گذارد! در حالی که این امر یک نیاز است. تا حالا به درگیری‌های مامورانی که مسئول چک کردن بلیت مسافران در ایستگاه‌ها هستند، توجه کرده‌اید؟ چون برای این کار توجیه نشده‌اند و این افراد نیروهای پیمانکار هستند. گرچه افرادی هم هستند که از پرداخت پول برای بلیت شانه خالی می‌کنند اما همه این طور نیستند. حالا وقتی مجموعه به بخش خصوصی واگذار شود، وضع از این هم بدتر می‌شود. تا دو سال دیگر افرادی که استخدام رسمی شرکت‌ها بوده‌اند بازنشسته می‌شوند و همه به بخش خصوصی واگذار می‌شوند که نظارتی روی آن وجود ندارد و هر کاری که دوست دارند انجام می‌دهند.»

این راننده که سعی می‌کند شغلش را از آشنایان پنهان کند، می‌گوید: «در طول تمام سال‌هایی که کار کردم خیلی دوست داشتم اگر کسی از من می‌پرسد چه کاره‌ای؟ بدون خجالت جواب بدهم راننده شرکت واحد هستم اما آنقدر برخی از همکاران ما رفتارهای نابجایی داشته‌اند، که روی‌ام نمی‌شود شغلم را بگویم. روز گذشته با همسرم برای انجام یکسری کارهای اداری، جایی رفته بودیم. مسئول آن بخش به من گفت می‌توانم بپرسم شغل شما چیست؟ خیلی دوست داشتم با روی باز بگویم راننده بی آرتی هستم اما گفتم بازنشسته اتوبوس‌رانی هستم. این مشکل را فرزندانم ندارند اما چون خودم از نزدیک شاهد رفتار برخی از همکارانم هستم دوست ندارم شغلم را به کسی بگویم.»

او که یک سال دیگر بازنشسته می‌شود، اضافه می‌کند: «اگر ما راننده‌ها تصادف کنیم و بلایی سر سرنشینانی که ایستاده‌اند، بیفتد از نظر قانون مقصریم. بیمه، فقط خسارت مسافرانی که روی صندلی نشسته‌اند را می‌دهد. این موارد در قرارداد کاری‌مان هم ذکر شده است. البته خدا را شکر تا حالا کمتر از این اتفاق‌ها برای همکارانمان به وجود آمده که آن هم بخیر گذشته.»

این راننده در صحبت‌هایش بارها تکرار می‌کند کار ما سخت و زیان آور است و ادامه می‌دهد: «آیا شرایط جسمانی و روحی من با 18 سال پیش یکی است؟ آن زمان با اتوبوس‌های دنده‌ای، با سر و صدا و سختی‌های بسیاری کار می‌کردیم، گرچه حالا وضعیت فرق کرده و بهتر شده است اما ما آن آدم‌های سابق نیستیم. یادم می‌آید آن زمان مسافران آقا از درِ جلو سوار می‌شدند و اول صبح دهانشان بوی سیگار می‌داد و ما هم تحمل می‌کردیم».

بعد از نزدیک شدن به ایستگاه از راننده خداحافظی می‌کنم و او می‌گوید: «ببخشید پر حرفی کردم و سرت را درد آوردم».

ساعت ایستگاه خوابیده است. بخشی از صندلی که برای انتظار مسافران گذاشته‌اند شکسته و صدای یکی از مسافران که با مأمور چک کردن بلیت دعوا می‌کند بین سر و صدای ماشین‌ها و شهر گم شده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان