عصر ایران؛ جواد لگزیان - ویلر وینستون دیکسون، فیلمشناس، فیلمساز و استاد مطالعات فیلم در دانشگاه نبراسکا در کتاب «فیلم نوآر و سینمای پارانویا» مروری خواندنی دارد بر فیلمهای ژانر نوآر که از واقعیت های نوظهور زندگی آمریکایی حکایت دارد، واقعیت هایی که هالیوود بعد از وضع «آیین نامه تولید» در سال 1934 تلاش داشت، دیده نشود.
دیکسون با دقتی شگرف سراغ آرشیو فیلمهای نوآر میرود و توضیح میدهد که چگونه پیش از اعمالِ ضوابط اخلاقی در هالیوود، فیلم های اوایل دههٔ 30 از بسیاری لحاظ پیشگامان سبک واقعی نوآر بودند؛ سبکی که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به شکوفایی رسید.
در یکی از این فیلمهای پیشرو به نام قهرمانان برای فروش (ویلیام وِلمن 1933)، ریچارد بارتلمس کهنه سرباز جنگ جهانی اول که به مورفین اعتیاد پیدا کرده، از جنگ بازمیگردد و می فهمد مردی که او در جنگ نجات داده، حالا مدعیِ اقدامات قهرمانانهٔ بارتلمس شده است. در حالیکه خانه به دوشِ بیچارهای مثل بارتلمس، در آمریکای دوران رکود در تلاشی جانفرسا و بی پاداش شهر به شهر پرسه میزند تا کاری پیدا کند، این به اصطلاح دوست که دغلباز، چاپلوس و کاملاً بزدل است، قهرمان بزرگ آمریکا نامیده می شود. آمریکای گول زننده و سالوس در این فیلم از هر لحاظ نوآرگونه است. از آن تصویربرداری دلگیر و تاریک گرفته تا آن روایت تکاندهنده که قطعاً ملودرامی پارانوئید است، فیلم دارد عمق فروپاشی جامعهٔ آمریکا و به طور خاص فلاکت مردمان آن دوره را به نمایش می گذارد.
دیکسون تصریح میکند بعد از دههٔ 40 و با آغاز دهه های 50 و 60 و پس از آن هم، علقه به نوآر و زیبایی شناسی نوآر هرگز پردهٔ نمایش و خودآگاهی جمعی آمریکاییان و جهانیان را ترک نکرد. نسل ها یکی پس از دیگری، فیلم هایی ساختند که دلگیرتر، سازش ناپذیرتر، جبرگرایانه تر و دلسردکننده تر از قبلی ها بودند.
این فیلمها معمولاً صدای غالب زمانه نبودند ــ برای مثال، در اواخر دههٔ 60 این فیلمها گاه سرگرمی سالمی بودند که تکان های آرمانگرایانه را هم به تصویر می کشیدند. فیلمهایی که ساختار بصری و شنیداری آنها به تنهایی (استفادهٔ مفرط از سایه ها، بارانی که همیشه می بارد، صدای پارانوئید روی تصاویر، زوایای تهدیدآمیز دوربین و کلوزآپ های ناهمخوان، همگی طراحی شده اند تا فضایی همواره در ناآرامی و وحشت خلق کنند)، شاهدی است مسلم بر اینکه این فیلم ها خاستگاه نوآر دارند.
این فیلمهای نوآر به باور دیکسون خاطرنشان کردند، همیشه جهان دیگری پشت آن ظاهر کمین کرده است؛ جامعهای با قوانین و اخلاقیاتی که به اندازهٔ قواعد فرهنگ غالب سختگیرانهاند و نفوذ اجتماعیای دارد که از تعهدات سیاستمداران پیشی میگیرد. آنطور که دیوید لینچ علاقه دارد نشان دهد، پشت آن پرچین حومهنشین آراسته، جهان دیگری وجود دارد خشن و خودمختار که با نسخهٔ آرمانگرایانهٔ جریان اصلیِ رسانه همزیست است. مخمل آبی لینچ (1986) مثال خیلی خوبی از این گرایش دوگانه در جامعهٔ آمریکاست.
آن ظاهر فریبنده و زیبایی تصنعیِ رضایتمندی طبقهٔ متوسط، وجه اشتراک بیشتری با سطح زیرین و سیاهِ حومه دارد و هر یک دیگری را تقویت میکنند. بدون تاریکی، روشناییای هم نخواهد بود؛ بدون شب، روزی فرا نمیرسد... نوآر، بیم و امید را با هم دارد. نوآر محدودهٔ واقعی و تمثیلیِ تاریکیست؛ محلی که برای دیده شدن باید نوری به آن تابانده شود. در همهٔ فیلمهای نوآر، شخصیتهای داستان در احاطهٔ تاریکیاند و هر لحظه ممکن است این تاریکی آنها را به کلی در خود فرو ببرد. در این فیلمهای بد عقوبت، سیاهیِ قاب صورت قهرمانان را در بر میگیرد و وحشت و دلهره در سیمایشان نقش میبندد. در فیلمهای موزیکال و کمدیهای اسکروبال، سینما به عنوان عرصهای برای رهایی اجتماعی عمل میکند؛ جهانی که در آن خنده و خوشگذرانی انتهایی ندارد. اما در فیلمهایی که به نوآر تعلق دارند، خشونت و سرخوردگیست که بر تصویر چیره میشوند. درواقع قلمرو راستین نوآر شب است، درست همانطور که گسترهٔ گزیرناپذیر آن شهر است.
دیکسون معتقد است: نوآر در شکلهای گوناگون و در ژانرهای بسیاری ادامه پیدا کرده و مهم است بدانیم برای بسیاری نوآر یک ژانر مستقل نبود، بلکه یک چشمانداز فراگیر جهانی و تلفیق و تنوع گستردهای از عناصر سینمایی بود؛ وسترن، کمدی، وحشت، فیلمهای علمیتخیلی، فیلمهای نوجوانانهٔ سودمحور، و حتی فیلمهای موزیکال، تنها تعدادی از ژانرهاییاند که نوآر رویشان تأثیر گذاشته و هنوز هم میگذارد.
قصه وحشت زمانه کنونی با قلم شاعرانه دیکسون چنین توصیف میشود: این هزارهٔ جدید است و دورهٔ سقوط بانکها، عصر بنگاههای غولپیکری که در هم ادغام شدهاند و عصر انزوای انسانی. اجتماعهای واقعی از میان رفته و اجتماعهای «مجازی»ای جای آن را گرفتهاند که در آن آدمها هیچگاه همدیگر را نمیبینند، اما خصوصیترین جزئیات زندگیشان را با کلیک یک ماوس با هم رد و بدل میکنند.
فضاهای همگانیِ «به اشتراکگذاری» در اینترنت مانند فیسبوک و مایاِسپیس تنها توهمی از اجتماع ارائه میکنند؛ بهخصوص که اینها در اصل طراحی شدهاند تا دربارهٔ اعضایشان اطلاعات بازاریابی کسب کنند. سمینارهای رایگانِ «مدیریت دارایی» هزاران نفر را فریب داده و موجب شده پسانداز کل زندگیشان بهخطر بیفتد؛ صندوقهای بازنشستگی به تاراج رفتهاند؛ مشاغل به بیرون از مرزها منتقل شدهاند تا از فرصت نیروی کارِ ارزان استفاده شود و نظام سلامت، میلیونها نفر را بدون بیمه رها کرده است.
و ناکامی فرهنگ آمریکایی به روایت دیکسون چنین تصویر میشود: آن رگبار رسانه ای و دائمیِ آگهی های تلویزیونی که حول محور زندگی ایده آلاند؛ آن مجلات و روزنامه هایی که زوجی عاشق و دلپذیر را در محیطی مجلل به تصویر می کشند؛ آن آگهی های اتومبیلی که یک ماشین جدید را با قدرت، جوانی و جذابیت جنسی یکی میکنند؛ آن فرهنگی که به قیمت از دست رفتنِ «خود» به پوسته بیش از جوهر ارزش می دهد؛ و مگر ذات نوآر پیامد همهٔ اینها نیست؟...موج جدید این برنامه ها مصر هستند که بگویند خود-دگردیسی از بیرون آغاز شده و بعد به درون نشت میکند. بدن پیرِ تو به اندازهٔ کافی خوب نیست؛ آن را دور بینداز و از نو آن را بساز. خانهٔ فعلی تو با اینکه راحت است، اما جلب توجه نمیکند؛ همسایه ها پس به چه درد میخورند؟ آنها باید به موفقیت ظاهریِ تو غبطه بخورند. در قرن بیست ویکم به ما میگویند زیبایی از بیرون میآید و این به یاریِ گروه انبوهی از مربیان، جراحان، متخصصان زیبایی، دندانپزشکان، تربیت کنندگان، طراحان و مشاوران شخصی جورواجور اتفاق میافتد. بنابراین آیندهٔ مراودات اجتماعی تجاری به آنهایی تعلق دارد که با مجموعهای سفت و سخت از جزئیاتی که جهان تصویرها آنها را تحمیل کرده اند (توجیه وجودی این جهان، کارا بودنِ آن به عنوان وسیله ای برای سوداگری و تجارت است) همانند شده و برای رسیدن به آن در تکاپو هستند. خلاصه اینکه ما خود به همان محصولی بدل گشته ایم که تبلیغاتچی ها آن را بازاریابی و از آن بهره کشی میکنند.
فراز بیهمتای سخن دیکسون را باید این پاراگراف درخشان دانست: نوآر در قرن بیست ویکم، آن جهانی است که بیش از همه احاطه مان کرده و به زندگی و به روال مشترک گفتمان تلویزیونی بدل گشته است. جهان نوآر، از پردهٔ سینما که شش دانگ حواسمان را به خودش جلب می کرد به جهان اینترنت و بازی های ویدئویی کوچ کرده و نمودهای آن عمیق تر و مشخص تر شده اند. بسیاری اکنون هر هفت روزِ هفته و بیستوچهار ساعتِ روز را بهصورت «آنلاین» زندگی میکنند؛ آنها فقط هستند که از واقعیت موجودِ اینجهانی بیرون بیایند و در واقعیت دیگری «زندگی» کنند. موضوع نوآر به جوهرِ وجودیمان تبدیل شده؛ و این را در برنامههای خبری هوچیگر، در پیشبینیهای هولناک کارشناسانِ مزدبگیر و در حدس و گمانهایی که به جای واقعیت مینشینند میبینیم. نوآر یک جا میشد مهار شود؛ اما حالا همه جا هست.
کتاب «فیلم نوآر و سینمای پارانویا» نوشته ویلر وینستون دیکسون با ترجمه حمیده معینفر را در 303 صفحه نشر اختران رهسپار بازار کتاب کرده است.