جام جم: تا قبل از گسترش شبکههای اجتماعی و افزایش تعداد کاربرانش، محسن حاجیلو، گزارشگری بود مثل بقیه گزارشگرها. نه از آن گزارشگرهای ثابت بخشهای خبری یا برنامههای اجتماعی، گزارشگری که گاهی میآمد و درباره موضوع داغ روز یا هفته یا ماه گزارشی به اصطلاح مردمی تهیه میکرد و میرفت تا برنامه و وقتی دیگر.
شبکههای اجتماعی، اما این امکان را بهوجود آورد تا مردم نظراتشان را بیواسطه بیان کنند و حتی گاهی با جدیترین موضوعات و آدمها شوخی هم بکنند. محسن حاجیلو یکی از آدمهایی است که شوخی کاربران شبکههای اجتماعی او را بیشتر زیر ذرهبین گذاشت و نشانش داد. شوخیها از زمانی شروع شد که یکی از کاربران توییتر به این نکته اشاره کرد که حاجیلو معمولا از پشت درختان یا شمشادها با میکروفنی در دست بیرون میپرد و جلوی اولین عابر را میگیرد و از او سوالی میپرسد. کمکم نام محسن حاجیلو تقریبا برابر شد با گزارشگری که در لابه لای گیاهان در کمین است و شما نمیدانی او کی از کمینگاه خود بیرون میآید.
خندیدن که بد نیست!
محسن حاجیلو، اما خودش زیاد درگیر شوخیهایی که برای او ساختهاند، نیست. میگوید: من از همان اولی که وارد تلویزیون شدم، علاقهمند به کارهای کمدی بودم، برای همین با آقای مدیری و ساعت خوش هم همکاری کردم. بعد که وارد حوزه گزارشگری شدم، طنزی که به آن علاقهمندم را هم با خودم به گزارشهایم آوردم. شاد کردن مردم را دوست دارم، برای همین حتی وقتی از من سوال هم میپرسند، سعی میکنم لحنم طنز باشد یا مسیر گزارش و گفتگو را به سمتی ببرم که طنز باشد. مثلا یک بار که تصمیم گرفتم درباره کلاه کاسکت موتورسواران گزارش تهیه کنم به آقایی که بدون کاسکت موتورسواری میکرد، گفتم تا حالا کلاه سر کسی گذاشتی؟ گفت: خدا را شکر، نه! گفتم تا حالا کسی سرت کلاه گذاشته؟ باز هم گفت: نه! گفتم: دوست داری کسی کلاه سرت بگذارد؟ گفت: نه! گفتم، اما من دوست دارم سرت کلاه بگذارم و یک کلاه کاسکت سرش گذاشتم، او خندید و من هم خندیدم و مخاطبان هم حتما خندیدند و نتیجه این شد همه آنها که این گزارش را دیدهاند، یادشان باشد که موقع موتورسواری حتما از کلاه کاسکت استفاده کنند.
حالا اینکه شما میگویید در شبکههای اجتماعی با من و سبک کارم شوخی میکنند، اصلا ناراحت نمیشوم! یک بار یکی از دوستان بخشی از پویانمایی سوریلند را نشانم داد که درباره زن و مرد شخصیت داستان را صحبت میکرد که روی نیمکت یک پارک نشسته بودند و با هم گپ میزدند و من از پشت کاجها اعلام کردم که من اینجام ... این را که دیدم خودم هم خندیدم! من طبیعت را دوست دارم. گل و گیاه و سبزه را دوست دارم. طبیعت اگر زنده و شاداب باشد آدمیزاد هم سرحال است. به نظرم مردم و بهخصوص جوانها از نصیحت خسته شدهاند و اگر قرار است ما از طریق تلویزیون به آنها پیامی آموزنده ارائه کنیم بهتر است غیرمستقیم و با لحن و بیان طنز باشد.
از معلمی تا دلواپسی
حاجیلو همه گزارشهایش را خودش تهیه میکند، سوژهها را به شبکه میدهد و با یک تصویربردار راه میافتد در سطح شهر و گزارش تهیه میکند. به بداهه اعتقاد دارد و باورش این است که وقتی با مردم با زبان و لحن خودشان همصحبت شوی، گزارش موفقتر میشود.
به این گزارشگر قدیمی میگویم، برخی میگویند هر زمان حضور شما در تلویزیون بیشتر میشود، یعنی به زمان انتخابات نزدیک میشویم حالا یا انتخابات رئیسجمهور یا مجلس و ...
حاجیلو میگوید: من اصلا آدم سیاسی نیستم، سیاست را بلد نیستم، آن زمانها بیشتر به من آنتن میدهند و سوژهها هم بیشتر است برای همین بیشتر در تلویزیون دیده میشوم.
او درباره عنوان «آقای دلواپس» هم که مدتی گزارشهایش با این عنوان پخش میشد، میگوید: آن زمان روی مشکلات و معضلات اجتماعی کار میکردیم و گزارشهایم در این باره بود، برای همین عنوان آقای دلواپس را انتخاب کردیم.
منتقد پارتیبازی!
حاجیلو درباره خودش میگوید: قبل اینکه به تلویزیون بیایم معلم ورزش بودم. خانواده ما کلا به ورزش علاقهمند است. برادرم اصغر حاجیلو از فوتبالیستهای معروف است و سابقه بازی در تیمهای استقلال و سایپا را دارد. یک برادرم کشتیگیر بود که متاسفانه فوت کرده. پسرم حامد هم مدیر روابط عمومی باشگاه استقلال است. چند سالی هم مجری برنامههای مختلف تلویزیون بود. پسر توانمندی است در مقطع دکترا تحصیل میکند و به زبان انگلیسی مسلط است، اما وقتی به شبکه سه آمد و بعد به باشگاه استقلال رفت، خیلی اذیت شد، میگویند حامد پارتی داشته هم در تلویزیون هم در باشگاه استقلال. دلم میسوزد که کسی تواناییهای پسرم را نمیبیند و بیخود و بیجهت به او تهمت میزنند. او کارش را بلد است و تنها جرمش این است که پسر من و برادرزاده اصغر حاجیلوست.
به حاجیلو میگویم، اما شما در گزارشهایتان پارتیبازی را نقد میکنید و درباره ژن خوب هم حرفهایی میزنید، پس باید تحمل داشته باشید که مردم درباره پسر شما و پستهایی که گرفته، حرف بزنند؟
میگوید: پارتی بازی وقتی زشت و زننده است که یک نفر که هیچ توانمندی ندارد، پست و کاری بگیرد که تخصصی است. اما پسر من تخصص دارد. با پارتی بازی نمیشود اجرای یک برنامه تخصصی را چهار سال به عهده داشته باشی. اگر کارت را بلد نباشی همان هفته اول همه چیز تمام میشود.
به حاجیلو میگویم، مردم درباره شما یک شوخی دیگر هم میکنند؛ این که پیر نمیشوید، انگار اکسیر جوانی خوردهاید، میگوید: بله درباره من، آقای مسعود روشنپژوه، عمو پورنگ و عموهای فیتیلهای چنین نظراتی میدهند! واقعیت این است که کارم را بسیار دوست دارم. هیچوقت برای پول در تلویزیون کار نکردهام بیشتر علاقه و عشق است. نیازی به پول تلویزیون ندارم، قرارداد ندارم و بیمه هم نیستم که بازنشستگی داشته باشم.
راستش در جوانی خیلی کار کردم، کارهای مختلف در جاهای مختلف و سرمایهگذاری کردهام و خدا را شکر الان صاحب خانه و زندگی هستم و زیاد برای داشتن مال بیشتر حرص نمیزنم و طمعورزی هم نمیکنم.
پدرم حدود صد سال قبل از همدان به تهران آمد و در خیابان قزوین کارگاه درشکهسازی راهاندازی کرد. آن زمان وسیله نقلیه عمومی درشکه بود و کاسبی پدرم خوب بود. الان اگر زنده بود حتما صاحب ایرانخودرو بود! خانواده ما پرجمعیت بود؛ 9 تا بچه بودیم شش تا پسر، سه تا دختر. خانه ما در منطقه سرسبیل، چهارراه باستان بود. خدا را شکر همه ما بچههای خوبی برای پدر و مادرمان بودیم.