قسمت پانزدهم مجموعه «هیولا» the monster مانند فینالی بود که دو فاز روایتی سریال را از هم جدا میکرد. بعد از پایان این قسمت و بازگشت هوشنگ به زندگی ساده قبلیاش، قسمت شانزدهم «هیولا» ماجراهای جدید و جالبی همراه دارد.
در این قسمت «هیولا» هوشنگ، بااینکه زندگی قبلی و باشرافتش را دارد اما دیگر راضی نیست. حتی دیگر شریف هم نیست. او در کلاس درس بیحوصله و عبوس مینشیند و حتی به سؤالات دانش آموزان هم پاسخ نمیدهد. با گوشی موبایل خودش را و شاگردان را با خواندن کتاب سرگرم میکند. دیگر اثری از معلم باوجدانی که تختهسیاه کلاسش پر از مطالب آموزشی بود و تا آخرین لحظه به بچهها درس میداد باقی نمانده است.
آنسوی ماجرا همخانواده شرافت هستند. شهره که شرافت همسرش برایش کافی بود و با درست کردن جعبه و عروسک در مخارج به او کمک میکرد حالا آدم دیگری شده است. او ناراضی است. از همهچیز ناراضی است.
از وضعیت پوستش تا تربیت بچههایش و در این میان مارچوبه میشود نماد رفاهی که کوتاهمدت تجربه کرده است. همین زمان کوتاه کافی بوده تا او نحوه درست کردن دمپختک را فراموش کند. همانطور که ساده زندگی کردن را فراموش کرده است.
اما همه اینها در مقابل رابطه عاشقانه هوشنگ و شهره که حالا اثری از آن باقی نمانده هیچ است. در نظر شهره، هوشنگ دیگر مردی نیست که روزی انتخابش کرده است. هوشنگ حالا یا درآمد میلیونی دارد و باید او را دوست داشت، یا یک معلم ساده است و هیچ ارزشی در خانواده ندارد. درواقع آن زمانی که هوشنگ باشرافتش زندگی میکرد در جامعه جایگاهی نداشت، اما اکنون اگر بخواهد به همین شرافت پایبند بماند، در میان خانوادهاش همجایی ندارد. و این است ارزشهای واژگونه شده یک جامعه بیاخلاق.
بههرحال، همانطور که قابل پیشبینی بود، کامروا به این راحتیها هوشنگ را رها نمیکند.
کامروا که در مقابل مأمور بازجویی مینشیند و با خونسردی و بیرحمی تمام از خلافهای انجامشده و نشده خانم زحمتکش میگوید، قطعاً مهرهای مثل هوشنگ را کنار نخواهد گذاشت. هوشنگ، مهره طلایی در دستان اوست و تا جایی که بتواند با او بازی میکند.
این بار هوشنگ بهعنوان کارشناس هنری وارد موسسه خاف میشود. شغلی که خودش هم میداند شایستگیاش را ندارد، اما با متر در دست گرفتن سعی میکند کارش را راه بیندازد. اما حالا هوشنگ دیگر آن معلم ساده و شریف سابق نیست. او دیگر حتی خبری از سپردهگذارانی که نمایندهشان بود هم ندارد. هوشنگ گرچه هنوز در مقابل شارلاتانهایی مثل کامروا ساده است، اما دیگر آنقدر نسبت به شرایط آگاه هست که پولشویی را بهراحتی تشخیص بدهد. حالا دیگر نیازی به وسوسه شدن هم ندارد و با عنوان جعلی “پاکسازی منابع مالی”، راضی می شود.
وقتی نفس خوب و بد هوشنگ بار دیگر در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، این بار هوشنگ دیگر اهمیتی به دعوا و بگومگوهای آنها نمیدهد و به دنبال کار خودش میرود. او دیگر میداند که کار اشتباهی انجام میدهد اما برایش اهمیتی ندارد. حالا دیگر بحث نیاز مطرح نیست، هوشنگ میخواهد که این راه را طی کند.
در همین قسمت «هیولا» و در ادامه سقوط هوشنگ هم هست که به طبقه منفی شش در موسسه خاف میرویم. هرچقدر هوشنگ ازلحاظ معیارهای اخلاقی بیشتر سقوط میکند، در ساختمان خاف هم به طبقات پایینتر راه مییابد. یادتان باشد که در قسمت قبل کامروا و همکارانش، خانم زحمتکش را از طبقه منفی هفت میترساندند. پس احتمالاً، هوشنگ حالا در آستانه یک سقوط آزاد در منجلاب قرار دارد و اگر کارش به آخرین طبقه برسد دیگر راه نجاتی نخواهد داشت. بیراه نیست اگر بگوییم خاف همان جهنمی است که هفتطبقه دارد و آخرین طبقه گناهکارترین انسان ها را در خود جایداده است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
375