فیلمها شور و اشتیاق زیادی بهوجود میآورند، اما تاریخ سینما گذشته میتواند دلهرهآور باشد. برای طرفداران هر بازیگر، کارگردان یا ژانر سینمایی، شروع جمعآوری اطلاعات دربارهٔ علایقشان میتواند دشوار باشد. گاهی یک پیشنهاد درست میتواند همه چیز را برای تازهکارها راحت کند.
اگر از طرفداران اورسن ولز هستید، با ما همراه باشید تا دربارهٔ ابتکارهای فیلمسازی او بیشتر بدانید.
همچنین بخوانید:
نگاهی به فیلم «بانویی از شانگهای» به مناسبت 70 سالگی آن
چرا ممکن است کار سختی در پیش داشته باشیم
میتوان گفت تمام کسانی که به سینما علاقه دارند یا میخواهند دربارهٔ چگونگی داستانپردازی در فیلم و شکلگیری اولیهٔ آن اطلاع پیدا کنند، باید به تماشای فیلمهای اورسن ولز بنشینند. «همشهری کین» اولین فیلم بلند او در سال 1941 با اختراع سبک کالیدوسکوپیک (kaleidoscopic)، تقریبا در همهٔ لیستها جزو فیلمهای برتر قرار میگیرد. احتمالا تا همین جا هم این فیلم کنجکاوی شما را برانگیخته است. اما واکنش شخصی شما پس از تماشای بهترینِ بهترینها چطور خواهد بود؟ تحسین فیلم؟ مخالفت شدید؟ بیاعتنایی؟
سپس، درک آثار بعدی ولز مطرح میشود. در نگاه اول، همه چیز ساده بهنظر میرسد؛ تنها 12 یا 13 فیلم بلند کامل در کارنامهٔ کارگردانی او جای دارد (بسته به این که مستند تلویزیونی «Filming Othello» محصول 1987 را هم یک فیلم بلند در نظر بگیریم یا نه).
از طرفی، فیلمهای اساسی از ولز به عنوان بازیگر وجود دارد که سبک باروک و عجیب آن بسیار به سبک کاری ولز در مقام کارگردان نزدیک است («سفر به درون ترس» سال 1943 و «جین ایر» محصول 1944) که به نوعی میتوان گفت حضور ولز در این فیلمها الهامبخش کارگردان اصلی بوده است.
حتی در این حالت، تنها نصف این آثار در دسترس هستند. در فاصلهٔ بین فیلمهای پایانیافته، بقایای چندین فیلم ناتمام وجود دارد؛ از مستند برزیلی «همهٔ اینها حقیقت دارد» (که الهامگرفته از دن کیشوت است) گرفته تا «تا سوی دیگر باد» (که در سال 2018 منتشر شد). ناتمام ماندن فیلمها یا به دلیل مسائل مالی، مشاجره قانونی یا موضوعاتی که قدرت تخیل ولز را برهم میزده بوده است.
بهترین فیلم برای شروع – Touch of Evil
شاید وسوسه شوید که از همان ابتدا سراغ فیلمهای بزرگ او بروید، اما صرفنظر کردن از «همشهری کین» برای شروع مزایایی با خود دارد. در عوض، فیلمی از ولز را برای شروع بررسی آثار او تماشا کنید که بیحاشیه است و ادعایی مبنی بر “بهترین فیلم” بودن ندارد. به علاوه، از تماشای فیلمهای دیگر او که حسی از ناخوشایندی یا نقص با خود دارند نیز دور میشوید.
با این حساب، «نشانی از شر» (1958) یک انتخاب ایدهآل خواهد بود؛ بهخصوص اگر به فیلم نوآر هالیوود و فیلمهای مهیج سایهدار که در دهه 40 و 50 میلادی تولید میشد هم علاقه داشته باشید. این نمونهٔ عالی از سبک کاری، در شهر مرزی تیخوانا در مکزیک میگذرد و پس چند دهه و گذراندن دوران تبعید ولز در اروپا، اولین فیلم او بود که در آمریکا ساخته شده است.
داستانهای زیادی مطرح است که این فیلم به اصرار چارلتون هستون به ولز برای کارگردانی و یا پیشنهاد فیلمنامه از طرف آلبرت زاگسمیث تهیهکننده منجر به ساخت آن شده است. اما نتیجهٔ آن نشان داد که این کارگردان حتی اگر روی محتویات مزخرف هم کار کند، میتواند معجزه بیافریند.
ولز برای بازی در نقش پلیس فاسد فیلم به نام هنک کویینلان چند کیلو وزن اضافه کرد که بسیار چشمگیر است. او همچنین با استفاده از زاویههای اریب، فضاهای عمیق و سرگردانی دوربین، حسی هیجانانگیز و فضایی رعبآور بهوجود آورده است. موسیقی سبک جاز سرزنده ساختهٔ هنری مانچینی در این فیلم شنیده میشود. بازی قوی مارلنه دیتریش، صحنهٔ پیش-روانی که جنت لی را در یک متل تنها تهدید میکند نیز از دیگر نقاط مثبت این فیلم است.
اما احتمالا یکی از بهترین دلایلی که «نشانی از شر» را برای شروع انتخاب مناسبی میکند این است که صحنهٔ مشهور فیلم درست در ابتدای فیلم دیده میشود؛ صحنهای طولانی و پر از تعلیق که شامل بمبگذاری در صندوق عقب یک ماشین هم میشود. این صحنه یکی از صحنههای طولانی تحسینشده در تاریخ سینما است. واکنش شما به این صحنهٔ سه دقیقه و نیمه تقریبا مشخص میکند که به یکی از طرفداران ولز تبدیل خواهید شد یا نه.
فیلم دیگری که میتوانید برای شروع انتخاب کنید، «بانویی از شانگهای» (1947) است. این فیلم هم یکی دیگر از نمونه فیلمهای اولیه در ژانر نوآر است که اگرچه صحنههای معمایی و قتلهای بیمعنی دارد و ولز با لهجهٔ جاافتادهٔ ایرلندی در نقش یک ملوان گرفتار صحبت میکند، فیلم سرگرمکنندهای است. هر دوی این موارد از عنصرهای سرگرمکنندهٔ فیلم هستند اما عدهای که همیشه ساز مخالف میزنند اصرار دارند که این فیلم به خوبی «ردی از شیطان» نیست.
انتخاب بعدی چه باشد
حالا که چشمهایتان آموختند چه چیزی اورسن ولز را خاص میکند، به همهٔ آنچه برای تماشای «همشهری کین» نیاز داشتید رسیدهاید. اما سعی کنید به لقب “بهترین فیلم تاریخ” توجه نکنید و چنین ذهنیتی را فراموش کنید. در عوض بهتر است به این داستان پول و قدرت به عنوان فیلم یک مرد جوان که در 25 سالگی ساخته شده، نگاه کنید. پس از کار دنبالهدار در رادیو و صحنههای تئاتر نیویورک، به نبوغ این پسر از طرف رئیس کمپانی فیلمسازی آر.ک.ئو با دادن اختیار تام و تمام امکانات استودیو، پیشنهاد ساخت اولین فیلم بلندش داده شد.
هیچکس برای تولید اثری بیارزش برنامهریزی نمیکند، بلکه کاری انجام میدهد که تا چند دهه بعد، واکنشهایی مثل تمجید، تمسخر و یا ترس را در مخاطبش ایجاد کند؛ کاری که اورسن ولز جوان انجام داد.
او از این فرصت استفاده کرد تا فیلمی با بودجهٔ بالا که فیلمسازهای کمی در آن سن، چه قبل و چه بعد از او، شانس ساختش را داشتند، بسازد. نتیجهٔ کار فیلمی شد که در هر صحنه، تصمیم برای کادربندی و ترنزیشنها، انرژی وافر و بصری یک هنرمند را نشان میدهد که عاشق همهٔ امکانات رسانهاش است.
خب، او از این فرصت استفاده کرد تا با مدلسازی ویلیام راندولف هرست، شخص سردمدار بانفوذ و پولدار (با بازی خود ولز)، به یکی از قدرتمندترین مردان آمریکا با استفاده از کلمهٔ «غنچهٔ رز» دهنکجی کند و یکی از معماهای اصلی در فیلمش را بسازد.
چنین حرکت دلیرانهای میتوانست ولز را به دردسر بیندازد؛ در آن زمان هالیوود هم آمادگی چنین شیوهٔ فتنهانگیز در فیلمسازی را نداشت.
پس از تماشای «کین»، میتوانید سراغ «آمبرسونهای باشکوه» (1942) بروید. دومین اثر پردردسر ولز برای کمپانی آر.ک.ئو که تصویری از یک خانوادهٔ ایندیانایی در شروع قرن بیستم بود، از دست ولز خارج شد تا با تدوینی متفاوت، پایان خوشی را برای فیلم رقم بزنند. با وجود پایان اصلی گمشدهٔ فیلم، این فیلم یکی از اولین فیلمهای مصالحهگر میان آثار این کارگردان است، اما همچنان نباید از تماشای آن غافل شد. یکی از این دلایل این است که «آمبرسونهای باشکوه» جزو بهترین آثار ولز به حساب میآید.
به راستی، رازی که سالیان طولانی دربارهٔ فیلمهای ولز مخفی مانده بود این است که حرفهٔ او پس از موفقیت «کین» وارد سراشیبی برگشتناپذیری شد که تنها: یک افسانه است. تنها مشکل فیلمهای ولز این بود که زیاد باکلاس و شیک نبودند که این هم نتیجهٔ کمبود بودجه ساخت فیلم بود که ولز را راهی اروپا کرد. ولز در این دوران، در فیلمهای مختلف، پیامهای بازرگانی و برنامههای تلویزیونی و فیلمهای دیگر کارگردانها بازی میکرد تا هزینههای فیلم بعدیاش را تأمین کند. همانطور که بیشتر به کشف آثار ولز میپردازید، بدون اتلاف وقت به تماشای این فیلمها بنشینید؛ «اتلو» (1952)، «آقای آرکادین» (1955)، «محاکمه» (1962) و «ناقوسهای نیمه شب» (1965). زیاد کسی دربارهٔ تجربه فیلمسازی او در سال 1968 به نام «قصه جاویدان» صحبت نمیکند. اما این فیلم هم بسیار جالبتوجه است: یک رویای تبدار سوزان 60 دقیقهای که در بندری دوردست میگذرد.
با چه فیلمی شروع نکنیم
از برخی جهتها، «ت مثل تقلب» (1973) که نگاهی سرخوشانه به تقلب و مشکوک بودن مهارت در دنیای هنر دارد، یکی از جالبترین و دردسترسترین فیلمهای ولز است. اما اشارههایی که به «همشهری کین» و روزهایش در رادیو دارد، این فیلم را برای انتخاب تازهکارها نامناسب میکند.
به علاوه این فیلم شبیه به دیگر آثار ولز هم نیست: این فیلم یک تلاش آگاهانه توسط کارگردان بوده تا با ساخت فیلمی “غیر ولزی”، مخاطبان و منتقدان را یک قدم جلوتر نگه دارد. با این حساب، در این فیلم خبری از ترکیببندیهای سیاه و سفید استادانه یا زاویههای عجیب نیست. در عوض، ما فیلمی رنگی در صحنه ایبیزا (جزیرهای در اسپانیا) با تدوین نفسگیری داریم که بهنظر میرسد ولز روی صحنه فیلم را میسازد، متوقف میکند، به عقب باز میگرداند و جلوی چشم ما جادو میکند.
به خودتان قول دهید که حتما این فیلم را که در سالهای پایانی زندگی حرفهای ولز ساخته شده تماشا کنید. زیرا اورسن ولز پس از 30 سال موفق به ساخت فیلمی به اصالت و ابتکار «همشهری کین» شده است.
این مقاله برگرفته از نوشتهٔ ساموئل ویگلی در سایت bfi.org.uk است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
421