ماهنامه دنیای فوتبال - ترجمه شهرزاد باغستانی: همه می دانند 26 سال حضور الکس فرگوسن در منچستریونایتد، با کسب جام های مختلف و افتخارات فراوان به سر رسید، اما به غیر از این ها چه اتفاقاتی افتاد؟ بیش از سه دهه از روزی که فرگوسن به اولدترافورد آمد، می گذرد و ما سی داستان نگفته از این سال ها برای تعریف کردن داریم. این سی داستان را دوستان، بازیکنان و همکاران فرگی و روزنامه نگارها برای مجله FourFourTwo تعریف کرده اند.
1. فرگی؛ نجات دهنده آرسنال؟ (چارلی نیکولاس- دوست فرگوسن و بازیکن اسکاتلندی سابق آرسنال)
لحظه ای که الکس به من گفت از منچستریونایتد پیشنهاد دارد را به یاد دارم. خیلی حرص خوردم، چرا که فکر می کردم او مربی من در آرسنال خواهدشد! ارتباط نزدیک ما به زمانی بر می گردد که او در سال 1985 سرمربی اسکاتلند شد. اگر یک مربی وجود داشت که می توانست من را به مستقیم هدایت کند، فرگوسن بود. یک مرتبه که در اردوی تیم ملی اسکاتلند بودیم، به من گفت اگر پیشنهادی از آرسنال برسد، به انگلیس خواهدآمد. من این حرف او را به عنوان یک راز پیش خودم نگه داشتم و قلبم از فکر وقوع چنین اتفاقی به تپش افتاد، چرا که آن زمان، شرایط برای من در آرسنال خوب نبود. وقتی بعدها به من گفت «پیشنهادی از منچستر یونایتد دارم و می خواهم به آن جا بروم.» پیش خود گفتم «اوه، کثافت!»
2. معرفی روش سشواری! (کریس ترنر- دروازه بان منچستر یونایتد بین سال های 1985 تا 1988)
اولین مرتبه ای که فرگی به ما روش سشوار مشهورش (تحت فشار گذاشتن بازیکنان برای بهتر بازی کردن) را نشان داد، پس از شکست یک بر صفر برابر ویمبلدون، در بیست و نهم نوامبر 1986 بود. او به شدت از دست ما عصبانی و ناراحت شده بود. فرگوسن انتظار داشت ما با پیروزی در این بازی، از منطقه قرمز جدول فاصله بگیریم، اما این طور نشد. البته ویمبلدون در آن زمان واقعا تیم آماده ای بود. بازیکنی که آن روز بیش از همه مورد انتقاد قرار گرفت، «جان سیوبائک» مدافع راست مان بود. فکر کنم دلیل آن هم فقط این بود که همیشه جای اشتباه قرار می گرفت. فرگوسن سعی می کرد آن روز ما را از خواب بیدار کند و این رویکرد یک مربی بزرگ بود.
3. الکس فرگوسن برابر پل مک گرات (ویو اندرسون- مدافع منچستریونایتد بین سال های 1987 تا 1991)
این داستان باعث نمی شود بگویم الکس، یک مربی ظالم و سرسخت است. زمانی که اردوی پیش فصل را همراه منچستر یونایتد می گذراندم، در یک شب بسیار سرد و بارانی در مه آگوست، برابر تیم «هارتلپول» قرار گرفتیم. بله تعجب نکنید، ماه آگوست بود. تیم ما تا پایان نیمه اول، با پنج گل از حریف عقب افتاد. پس از آن، مثل این بود که انفجاری رخ داد. فرگی به سمت پل مک گرات رفت و در یک اینچی صورت او قرار گرفت و گفت: «تو فکر می کنی بازیکن یونایتد هستی؟ تو یک رسوایی هستی!» در مقابل، پل با لهجه ایرلندی و به آرامی گفت: «نیازی به فریادزدن نیست، چون من درست در مقابل شما نشسته ام.» اما در ادامه، الکس بلندتر داد زد. در پایان آن بازی ما شش بر صفر باختیم و همان تابستان هم پل مک گرات فروخته شد!
4- کارت را سریع انجام بده (لی شارپ- بالِ منچستر یونایتد بین سال های 1988 تا 1996)
من وقتی شانزده ساله بودم، برای تیم تورکای یونایتد بازی می کردم. یک استعدادیاب برای دیدن یکی از بازی های ما آمد و بعد از آن، به الکس فرگوسن گفت که آن جا یک بازیکن جوان هست که باید ببینی. فرگی به همراه دستیارش «آرچی ناکس» جمعه بعد از ظهر بازی تیم ما را دید و شنبه صبح من را برای منچستریونایتد انتخاب کرد. همه اتفاقات خیلی سریع افتاد. من اصلا نمی دانستم آن ها به دیدن بازیم آمده اند، تا این که نگهبان باشگاه اطلاع داد یونایتد، من را می خواهد. کمی بعد از تولد هفده سالگی به منچستریونایتد پیوستم و خیلی زود م در تیم اصلی بازی کردم.
5. زمانی که کنترل ندارد، سوال نپرس (پاتریک بارکلی- روزنامه نگار)
در دیدار تکرای نیمه نهایی جام حذفی سال 1990، بین منچستریونایتد و الدهام اتلتیک، مشغول تهیه گزارش بودم. بین دو نیمه، الکس در حال رفتن به رختکن بود و وقتی من را دید برای یک گفت و گوی کوتاه هم صبر نکرد. ما همیشه رابطه خوبی داشتیم، اما در آن لحظه اتفاقات خوبی نیفتاد. به من توهین کرد و من فقط گفتم «ببخشید؟!» و او باز هم شروع کرد به توهین کرد. این قضیه گذشت و من نتوانستم درکش کنم.
چند هفته بعد، او را در دیدار برابر لیدزیونایتد در الندرود دیدم. تصمیم گرفتم فرگوسن را تحریم کنم. همان فصل برای یک بازی جام در جام باشگاه های اروپا، برای دیدن بازی منچستریونایتد به مجارستان سفر کردم و با تیم در یک هتل بودیم. آن زمان فرگی خوشحال بود و در هتل برای هر کسی که می خواست، نوشیدنی می خرید. آن زمان بود که متوجه شدم نباید وقتی که کنترلی روی خودش ندارد، از او اصلا سوالی پرسید، چرا که بعد از آن در دردسر خواهید افتاد.
6- ملاقات یک هوادار همیشه خوب است (اندی میتن- روزنامه نگار)
زمانی که شانزده ساله بودم، تابستان سال 1991، یک نامه هوادارانه به الکس نوشتم و به او گفتم که در حال ویرایش یک طرفدارنامه به نام «یونایتد، ما ایستاده ایم» هستم و دوست دارم با او مصاحبه کنم. او جواب نامه را با سربرگ باشگاه داد و گفت خوشحال می شود به من کمک کند. به هتل محل اردوی تیم رفتم و وقتی هنگام مصاحبه دکمه ضبط صدا را زدم، او شروع کرد به خندیدن.
همیشه با خبرنگاران سمج مصاحبه کرده بود و من یک هوادار جوان بودم. بازیکنان را صدا زد و گفت که بیایید و این را نگاه کنید. یک ساعت با من صحبت کرد و جواب هر سوالی که نیاز بود را داد. وقتی مصاحبه تمام شد، بلافاصله گفتم که من باید بروم و حالا یادم می آید چقدر احمق بودم!
7- یک قتل دیگر (پل پارکر- مدافع منچستریونایتد بین سال های 1991 تا 1996)
یادم می آید اولین تمرینی که با منچستریونایتد انجام دادم، خیلی طول نکشید. بعد از تمرین، یک طرفدار را دیدم که سن زیادی داشت و به نوعی او را مسخره کردم. همه چیز آرام بود و ناگهان به هم ریخت. یادم نمی آید دقیقا فرگوسن چه گفت، فقط آن لحظه فکر می کردم دوران حضور در باشگاه، خیلی زود به پایان خواهدرسید.
8. زمانی که لی شارپ، سگش را فروخت! (لی شارپ- بال منچستریونایتد بین سال های 1988 تا 1996)
بدترین انتقاد فرگوسن از من، بین دو نیمه یک بازی برابر لیورپول اتفاق افتاد. او به من گفت که باید به شکلی پرتم کند که تا خانه ام پرتاب شوم! نامزدم، در همان روزها از بیرمنگام به منچستر آمده بود و منتظر بود به خانه برگردم. البته بعد از آن اتفاق، به خاطر تیم آن قدر به هم ریختم که ما جدا شدیم و ماشین و سگم را هم فروختم!
9. تمرین دادن برای موفقیت (پل مک گینس- مدیر آکادمی منچستریونایتد بین سال های 1992 تا 2016)
تغییر کلیدی در باشگاه منچستریونایتد در روزهای اول حضور الکس فرگوسن، حضور برایان کید، به عنوان تمرین دهنده بود. باشگاه به سراغ تمرین دهنده های فراوانی رفت، تا در تمرینات فعال تر باشند. الکس از این موضوع حمایت کرد، اما اجازه دخالت در کار خودش را به آن ها نمی داد. زمانی که به او می گفتند بازیکنی خوب است و می تواند آن را به خدمت بگیرد، می گفت خودش باید شخصا بازیکن را زیر نظر بگیرد. فرگوسن، تمرکزش را روی کار با بازیکنان جوان گذشت و هسته منچستریونایتد را تغییر داد.
10. پدیدار شدن کلاس 92 (پل پارکر- مدافع منچستریونایتد بین سال های 1991 تا 1996)
فرگی، معمولا با بازیکنان جوان زیاد صحبت نمی کند. او فقط سعی می کرد آینده بازیکنانی مثل من، پل اینس و دنیس اِروین و بعد از ما، نیکی بات، پل اسکولز، گری نویل، دیوید بکهام و بسیاری دیگر را بسازد. ما می دانستیم که خیلی زود او جای درست در تیم را به ما نشان می دهد. نکات را مدام تکرار می کرد. فرگی به فلسفه خودش باور داشت و بعدها مشخص شد که حق با او بود.
11. داستان کارت بازی (گری پالیستر- مدافع منچستریونایتد بین سال های 1989 تا 1999)
همیشه همراه با استیو بروس، برایان رابسون، دنیس اروین، و برایان مک کلیر، عقب اتوبوس تیم یک گروه تشکیل می دادیم. فرگی واقعا بازنده بدی بود. اغلب فکر می کردم که آن قدر که نسبت به باخت متنفر است، از برد خوشحال نمی شود. الکس همیشه با کارت بازی کردن ما مشکل داشت. یک مرتبه بعد از باخت، کارت های ما را پخش کرد و از سر و صورت مان کارت می بارید! هر وقت او چنین کاری می کرد، می فهمیدیم که یا باخته یا از چیزی خیلی عصبانی است.
12. مقابله با فشار (پل مک گینس- مدیر آکادمی منچستریونایتد بین سال های 1992 تا 2016)
یکی از اخلاق های مثبت الکس این بود که می توانست خیلی زود تیم را از زیر فشار رها کند. حرف هایی که به جوانان تیم می زند، اهمیت زیادی دارد. برای مثال، فصل 1993- 1992 که یونایتد پس از 26 سال موفق شد قهرمان شود، تیم شروع خوبی نداشت.
پس از این که دو بازی اول را باختیم و در سومین بازی به تساوی رسیدیم، بین سه تیم انتخابی جدول بودیم. ده دقیقه بعد از بازی سوم برابر ایپسویچ تاون، پیش من آمد و گفت «شماره پل گیبسون را به من بده» پل، دروازه بان تیم زیر شانزده ساله های باشگاه بود که همان روز بینیش شکست. الکس به والدین او زنگ زد و از آن ها دلجویی کرد. برای من جالب بود که با وجود اتفاقی که در تیم اول باشگاه افتاد، او همچنان به فکر تلفن زدن به این خانواده بود.
13. پرستار فرگی (دیان دوبلین- مهاجم منچستریونایتد بین سال های 1992 تا 1994)
وقتی پای من سال 1992 شکست، فرگوسن گفت «اگر هنوز می خواهی با تیم به سفرهای اروپایی بیایی، من دو صندلی در هواپیما برایت کنار می گذارم، مشکلی نیست.» از ناحیه کشاله ران هم مصدوم شده بودم و تقریبا پایم بی حس بود. زمانی که کریسمس شد هم او مرا به خانه اش دعوت کرد و هدیه کریسمس هم به من داد، که حرکت واقعا جالبی بود. اگر می خواهید بپرسید به م چه چیزی هدیه داد می گویم، حوله بود.
14. لطفا تلفن همراه تان را خاموش کنید (پل پارکر- مدافع منچستریونایتد بین سال های 1991 تا 1996)
یک مرتبه همسر استیو بروس، در بیمارستان بود و عمل جراحی داشت، به همین دلیل او تلفن همراهش را در رختکن آورده بود. نیمه اول خوب بازی نکردیم و وقتی بین دو نیمه در رختکن بودیم، تلفن استیو شروع به زنگ زدن کرد. همه ساکت شده بودند و استیو، از ترس عرق می ریخت. استیو گفت که تلفن او بوده که زنگ می خورد و فرگی آن را از دستش گرفت و به سمت دیوار پرت کرد تا تلفن همراه تکه تکه شود.
15. گاهی اوقات، خوش برخوردِ زمانِ شکست (پیتر رِید- مربی)
فرگوسن در تصمیم گیری ها شجاع است و برای مربیگری ساخته شده است. برخی اوقات با خودم فکر می کنم «واقعا او چه کار می کند؟» چرا که همیشه به فکر بهبود خودش بود. چند مرتبه با هم رقابت داشتیم. اولین آن ها، سال 1990 بود؛ زمانی که من مربی منچسترسیتی بودم و به نوعی هر دو تیم آن زمان به کسب پیروزی ناامید بودند.
پس از بازی، چند کلمه ای صحبت کردیم و پس از بازی هم با هم نوشیدنی خوردیم. آن بازی را مثل خیلی وقت ها، تیم من باخته بود! ابتدا خیلی حال خوبی نداشتم و در ادامه، برخورد او من را سر حال آورد. زمانی هم به عنوان سرمربی ساندرلند در سال 1997 با هم مسابقه داشتیم. در معرض سقوط بودیم و تیم او را دو بر یک بردیم. وقتی من را دید، گفت «این نتیجه، شما را در لیگ نگه می دارد» و پس از آن خیلی زود رفت.
16. چایی برای الکس (دیان دوبلین- مهاجم منچستریونایتد بین سال های 1992 تا 1994)
یکی از بازی هایی که اوایل حضورم در منچستریونایتد داشتیم را به یاد دارم. سمت چپ زمین، در کنار رایان گیگز بازی می کردم. هواداران مان، ورزشگاه را پر کرده بودند و گیگزی هم ستاره میدان بود. خروجی ورزشگاه آن قدر شلوغ بود که نمی دانستم از کجا خارج شوم. گیگزی هم تلاش می کرد از ازدحام جمعیت فرار کند. از راهرویی رفتیم که آشپزخانه بود و بعد از آن، اتاق لباسشویی. فرگوسن در اتاق لباسشویی، کنار مسئول این اتاق در حال نوشیدن چایی بود. صمیمیت الکس با کارگران برای من جالب بود. همراه با گیگز و کانتونا، پیش آن ها رفتیم و برخی از لباس ها را برای کارگرهای آنجا امضا کردیم.
17. اسمش را به یاد بسپار (دیوید مِی- مدافع منچستریونایتد بین سال های 1994 تا 2003)
چیزی که همیشه در مورد فرگوسن باید به یاد داشته باشیم، این است که او به خوبی همه را به یاد می آورد. هر کسی می خواهد باشد، از آبدارچی تا همسر بازیکنان. الکس در هر صورت اسم همه را به خاطرش می سپارد. حدود ده سال پس از بازنشستگیم، او را در کشور مالت دیدم و می خواستم سر به سرش بگذارم. فکر نمی کردم الکس، اسم همسر من را یادش باشد. نه تنها اسم او را به خوبی یادش بود، بلکه سراغ فرزندان من را یک به یک با اسم شان گرفت. او حافظه ای باورنکردنی در به یاد آوردن اسم آدم ها دارد.
18. اگر هنوز سر جای تان ایستاده اید، در حال پسرفت هستید (پل مک گینس- مدیر آکادمی منچستریونایتد بین سال های 1992 تا 2016)
یادم می آید یک روز در ماشین، همراه با او به سمت زمین تمرین اولدترافورد می رفتیم، بعد از پیروزی در یکی از بازی های لیگ. الکس، تلفنی در مورد یک انتقال صحبت می کرد. با خودم فکر می کردم، این مرد یک دقیقه هم از حرکت نمی ایستد. به محض این که پیروز شدیم، باز هم میخواهد همه چیز را تغییر دهد، بازیکنان جدید جذب کند، نفرات خوب به کادرش اضافه کند و ایده های جدید داشته باشد. یونایتد قهرمان لیگ می شد، اما باز هم فرگی به فکر خرید دو یا سه بازیکن درجه یک بود. همه چیز در منچستریونایتد دائم در حال حرکت بود و هیچ بخشی از باشگاه دچار رکود نمی شد.
19. بچه ها همه خوب هستند (لوک چَدویک- بال منچستریونایتد بین سال های 1999 تا 2004)
یکی از مهم ترین چیزها برای فرگوسن این است که شما چه احساسی دارید. وقتی چهارده ساله بودم، در دیداری برابر ناتینگام فارست، به عنوان بازیکن تستی بازی کردم. بعد از آن باید با قطار شهری به خانه بر می گشتم. آن زمان بود که با مادرم تماس گرفتم و گفتم که من را برای امضای قرارداد انتخاب کردند. وقتی به خانه رسیدم، واقعا احساس باورنکردنی ای داشتم. فرگوسن حتی از احوال بازیکنان تیم های زیر ده سال و زیر شانزده سال هم خبر داشت. اسم ها را می دانست و درباره خانواده ها می دانست. او احساس شگفت انگیزی به ما می داد و رفتاری می کرد که شما را به خودتان می آورد.
20. بین ملحفه ها با الکس فرگوس (نیک لیتل هالس- یکی از مشاوران باشگاه منچستریونایتد سال 1998)
الکس برای دیدار از کارخانه کالای خواب «اسلامبرلند» در شهر اُلدهام، در پایان فصل 1999- 1998 آمد. منچستریونایتد، سه گانه را برده بود و فرگوسن، بیش تر از تقویت تیمش، برای استراحت بازیکنانش به دنبال کالای خواب مناسب می گشت. وقتی در حال تست کردن تشک ها بود، دراز کشید، در حالی که به فکر فوتبال بود، گفت که چند عکس هم از او بگیرند. مطمئنا در صورتی که خودش نمی خواست، امکان نداشت چنین اتفاقی رخ بدهد.
21. قهرمانی سه گانه فصل پیش بود (بیل بسویک- روان شناس باشگاه منچستریونایتد بین سال های 1999 تا 2001)
تابستان 1991 اولین روز تمرینات پیش فصل را به یاد دارم، چند هفته بعد از این که تیم سه گانه به دست آورده بود. یکی از بازیکنان، با خودش یک ساک پر از چوب بیسبال آورده بود که روی آن نوشته بود «قهرمان سه گانه» و بین بازیکنان توزیع کرد. الکس آمد و شروع کرد به جمع کردن چوب های بیسبال و آن ها را در ساک گذاشت، قبل از این که آن ها را به سطل بریزد! همان زمان شروع کرد به حرف زدن و گفت «قهرمانی سه گانه، فصل قبل بود بچه ها. همه چیز تمام شده و به فصل جدید رسیده ایم.» او همیشه تمرکزش روی برنده شدن بود.
22. دیپلماسی در بلژیک (دنی هیگین بوتام- مدافع منچستریونایتد بین سال های 1997 تا 2000)
همیشه در یادم هست الکس چطور من و رونی والورک را تحمل می کرد، به خصوص وقتی که ما را به صورت قرضی در سال 1999 به تیم رویال آنتورپ بلژیک فرستاد. در یک دیدار حذفی، رونی داور را هل داد و من به زدن ضربه سر به داور متهم شده بودم. در ابتدا، من برای یک سال محروم شدم و رونی هم برای همیشه با محرومیت مواجه شد. الکس به بلژیک سفر کرد تا در جلسه تجدیدنظر حضور پیدا کند.
در آن جلسه، در مورد شرایط ما صحبت کرد، در حالی که می توانست در آن مقطع حساس، برای دفاع از سه گانه، کنار تیمش در منچستر بماند. همین رفتار فرگی بود که برای او نام نیک به جای گذاشت. الکس به ما اعتماد داشت و برایش مهم نبود که چند مرتبه برای تیم اول باشگاه بازی کرده ایم. محرومیت ما هم در نهایت کاهش پیدا کرد و در بازگشت به منچستریونایتد، پیشنهاد تمدید قرارداد چهارساله را به ما داد.
23. هیچ کس در امان نیست (پل اسکولز- هافبک منچستریونایتد بین سال های 1992 تا 2013)
یک مرتبه در بازی برابر نیوکاسل، روی نیمکت ذخیره ها نشسته بودم. ما سه بر یک عقب بودیم و بعد از گذشتن یک ساعت از بازی، به زمین آمدم. خیلی سریع نتیجه را با تساوی سه بر سه عوض کردیم و فرصت های بسیار خوب دیگری هم داشتیم که یکی از آن ها را خودم از دست دادم. در نهایت موفق شدم یکی از توپ ها را تبدیل به گل کنم تا چهار بر سه پیروز شویم. همیشه یادم می آید بعد از آن بازی، اشتیاق داشتم توپ مسابقه را به یادگار بردارم.
24. حفظ ترکیب برای دو بازی آینده (بیل بسویک- روان شناس باشگاه منچستریونایتد بین سال های 1999 تا 2001)
از همه مربیانی که کنارشان کار کرده ام، او روراست ترین فرد بود، چرا که نقش خودش را به خوبی می دانست. شخصیت او چیزی بود بین مربی و مدیر، و هیچ وقت نمی توانستید بفهمید دقیقا کدام وجهه از الکس را می بینید. الکس، یک قانون گذار خوب هم بود، به خوبی با کادرش کار می کرد و به آن ها اعتماد داشت. اعتقاد داشت تا زمانی که اعضای کادرش تاثیرگذار هستند، باید آن ها را حفظ کرد. همین رویه درمورد ترکیب تیم هم صدق می کرد و می دانست حداقل برای دو بازی بعدی، باید با همان بازیکنان قبلی تیمش را به زمین بفرستد.
25. بیننده مردم (میک کِلک- مربی بدنساز منچستریونایتد بین سال های 2000 تا 2011)
از نظر من، الکس همیشه توجه ویژه ای به شخصیت انسان ها داشت. همیشه ساعت7 صبح خودش را به کارینگتون، زمین تمرینی منچستریونایتد می رساند. دفتر کارش، به پارکینگ دید داشت و او هر بازیکنی که به محل تمرین می رسید را زیر نظر می گرفت. تا ببیند هر کسی با چه روحیه ای به تمرین می رسد. برخی، با رقصیدن وارد می شدند و بعضی از بازیکن ها، در حال مشاجره تلفنی به همسرشان بودند. بعضی بازیکنان افسرده به نظر می رسیدند و بازیکن هایی هم بودند که برای شروع تمرین نمی توانستند صبر کنند. وقتی همه می رسیدند، کنارشان راه می رفت و گرم کردن و ماساژ آن ها را زیر نظر می گرفت. الکس به خوبی می فهمید چه کسی برای تمرین آماده شده و چه کسی خسته است.
26. می خواهیم شما را به دسته پایین تر بفرستیم (دنی هیگین بوتام- مدافع منچستریونایتد بین سال های 1997 تا 2000)
سال 2005 من در ساوتهمپتون بازی می کردم و با منچستریونایتد در آخرین هفته لیگ، دیداری داشتیم که برای بقای تیم مان مهم بود. یونایتد هم یک هفته بعد از آن، در فینال جام حذفی به مصاف آرسنال می رفت. برخی می گفتند منچستریونایتد با تیمی ضعیف تر از همیشه، برابر ما قرار می گیرد. فرگی هر مرتبه که من را می دید، گفت و گوی کوتاهی داشتیم. آن بازی را دو بر یک باختیم و سقوط کردیم.
من واقعا ناراحت بودم. در انتهای تونل با الکس برخورد کردم که منتظرم بود. با بازوی خودش جلوی من را گرفت و گفت: «ببخشید دنی، ما خیلی شما را تحت فشار گذاشتیم، نتوانستم با تیم ضعیف تری برابر شما قرار یگیرم». او با تیم قدرتمندی برابر ساوتهمپتون قرار گرفت و برای پیروز شدن در این بازی، عذرخواهی کرد. فرگی نشان داد برای بازیکنان سابقش احترام قائل است.
27. فرگی می تواند شوخی کند (چارلی نیکولاس- دوست فرگوسن و بازیکن اسکاتلندی سابق آرسنال)
چند روز قبل از شروع جام جهانی 1986، تیم مربیگری اسکاتلند، متشکل از فرگوسن، آرچی ناکس و والتر اسمیت، یک شب از اردو بیرون رفتند. استیوی نیکول و من تصمیم گرفتیم در غیاب آن ها، برای شوخی، اتاق شان را به هم بریزیم. انتظار داشتیم فردای آن روز فرگی دنبال مقصر بگردد، اما این اتفاق رخ نداد.
او همیشه به من مشکوک بود، ولی چیزی نگفت. تا این که چند سال، بعد یک روز به اولدترافورد رفتم تا بازی منچستریونایتد را از نزدیک ببینم. بعد از بازی، الکس را به یک نوشیدنی دعوت کردم، اما او به من گفت هیچ جایی نمی آید. وقتی علتش را پرسیدم، اسم چیزهایی که آن روز به هم ریخته بودیم را آورد. واقعا بعضی کارهای خنده دار بودند. هیچ وقت عصبانیت شدیدی در چهره اش ندیدم، همیشه مرد گرمی بود.
28. تولد یک هیولای فوتبال (تونی پولیس- مربی)
تازه همراه با استوک سیتی به لیگ برتر آمده بودم و می خواستم با برخی از مربیان لیگ برتری تماس بگیرم تا با آن ها در مورد انتظارهایی که از یک مربی در لیگ دارند، سوال کنم. صحبتم با الکس فرگوسن را همیشه به یاد دارم. او گفت: «باید راهی برای بردن بازی های خانگی پیدا کنی. به نقاط قوت تیمت توجه کنی و فراموش کنی دیگران چه می گویند. نگذار بقیه روی عملکرد تیمت تاثیر بگذارند.» حرف های او ذهن من را مشغول کرد و با تمرکز روی نقاط قوت تیمم، در ورزشگاه خانگی مان بریتانیا، کار را برای همه تیم ها سخت کردیم. یادم می آید آرسن ونگر به ابعاد زمین بازی ما گیر داده بود و دیگر مربیان، زمین چمن آن را مناسب نمی دانستند.
29. پادشاه در رینگ (میک کِلگ- مربی بدنساز منچستریونایتد بین سال های 2000 تا 2011)
رویکرد فرگوسن همیشه منحصر به فرود بود. تمرینات خاصی داشت و می دانست چه چیزی می خواهد اما دوست نداشت همه آن ها را پیاده کند، چرا که او را بیش از حد مشغول می کرد. همیشه اولین کسی بود که به تمرین می رسید و روی میزش پر از کاغذ بود. همیشه پشت در اتاقش که می رسیدم، می گفتم «به سالن بدنسازی بیایید، می دانید که چقدر برای تان خوب است.» و او هم می گفت «من وقت ندارم!» من هم در جواب می گفتم «تو فقط برای مُردن وقت داری!» در تمریناتم، بوکس داشتم و روی کین، از انجام این تمرین استقبال می کرد. زمانی که اردو می زدیم، فرگی وقت بیش تری داشت و یک مرتبه هم با اشتیاق تمرین بوکس معروفم را انجام داد.
30. او را با عنوان «پیرمرد» صدا نزنید (مدافع منچستریونایتد بین سال های 1994 تا 2003)
سه سال پیش در زمین گلف، در روزهای بازنشستگیش به سمتم آمد و من گفتم «چه کار می کنی؟ پیرمرد؟» او جواب داد «نه، نه، دیگر به من نگو پیرمرد. فقط من را الکس صدا بزن.» من نمی توانم او را الکس صدا بزنم. این طبیعت من نیست که به این شکل او را صدا کنم! فرگوسن همیشه با نام پیرمرد خطاب می شود، برای این که همه بازیکنان برای او احترام خاصی قائل هستند.