از 1850 تا 1950 میانگین درآمد یک سوئدی بیش از هشت برابر رشد کرد. در همین زمان جمعیت هم قریب به دو برابر شد. مرگومیر نوزادان از 15 درصد به 2 درصد کاهش و میانگین طول عمر 28 سال افزایش یافت. یک مملکت فقیر رعیتنشین به یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا تبدیل شد. این تصور میان خیالبافان دنیا وجود دارد که رفاه سوئد حاصل سوسیالیسم است که با اخذ مالیات و بازتوزیع ثروت توانسته مدینه فاضله موردنظر مارکس و دوستان را بالاخره برپا کند و در عین حال صنعت و تولید را نیز پویا و قدرتمند نگه دارد. این خیالبافیها را معمولا بدون خجالت کشیدن و با صدای بلند بیان میکنند. بارها در گفتوگوها و مناظرهها، رقیب یا حضار مغالطه سوئد را تکرار کردهاند. خیلی اوقات پس از اینکه آمار و توضیحات را میشنوند تعجب میکنند که چگونه صدر تا ذیل ساختمان فکریشان شالوده بر مشتی دروغ بیپایه است. چنانکه در ادامه توضیح خواهم داد، داستان چیز دیگری است اما دو مساله باعث شده مغالطه سوئد میان شبهروشنفکران ایرانی شیوع پیدا کند؛ اول، خاطرات عمهخانمها و پسرخالههای مهاجر است که ظرف سیچهل سال گذشته به سوئد رفته و در ملاقاتهای خانوادگی دریافت شخصیشان را بهعنوان فکت با نعناعداغ اضافه برای این بزرگواران بیخبر بازگو کردهاند. دوم، آسمان و ریسمان یکی دو سلبریتی آمریکایی است که یکی در قامت نامزد ریاستجمهوری آمریکا سوزنش روی مغلطه سوئد گیر کرده بود. بهقول مرحوم ابوالقاسم حالت، دیوار حاشا بلند است. ادعاهای فرد مزبور بارها با مستندات فراوان رد شده و حتی مقامات رسمی کشورهای اسکاندیناوی به آن پاسخ دادهاند اما کسی جوابیه و تکذیبیه را نمیخواند. در عوض همه به ادعای بزرگ و نسخه ساده برای خوشبختی توجه میکنند. در 1950، وقتی سوئد یکی از موفقترین کشورهای دنیا بود، نه تنها پایینترین نرخ مالیات در میان همه کشورهای اروپایی (و آمریکا) را داشت بلکه بخش عمومی سوئد کوچکترین بخش عمومی تمام اروپا بود. افزایش مالیات و سیاستهای بازتوزیعی پس از این دوره آغاز شد. گونار و آلوا میردال پدر و مادر فکری دولت رفاه سوئدی بودند. آنها در اوایل قرن بیستم به این باور رسیدند که سوئد بستر ایدهآل دولت رفاه «ز گهواره تا گور» است. جمعیت سوئد همگن و کم بود. سطح اعتماد میان جامعه و نسبت به حکومت بالا بود. در مقایسه با دیگر جاهای اروپا دوران فئودالی را تجربه نکرده بود و حکومت مشکلی با مشارکت مردمی نداشت و کشاورزان زمیندار، مقامات را به چشم بخشی از مردم و جامعه خود میدیدند تا زورگیر و دشمن. همچنین دستگاه اداری وسیع و طویل نبود و کارآمد و به نسبت خوبی عاری از فساد شناخته میشد. ارزشهای اخلاقی پروتستانی و فشار اجتماعی از طرف خانواده، دوستان و همسایگان به پیروی از این نظام ارزشی به آن معنی بود که مردم سخت کار میکردند. میردالها نتیجه گرفتند که اگر دولت رفاه در سوئد جواب ندهد در هیچ جای دیگر دنیا هم کارگر نخواهد افتاد. تا 10 سال پس از این نتیجهگیری هزینههای عمومی در سوئد حدود 10 درصد تولید ناخالص داخلی کشور بود.
حزب سوسیال دموکرات در سال 1932 به قدرت رسید اما بهزودی دریافت که حزبی با محور نزاع طبقاتی نمیتواند در سوئد حکومت کند لذا با ایجاد نظامهای تامین اجتماعی به یک حزب طبقه متوسط تبدیل شد و در نتیجهاش بیشترین مستمری بازنشستگی، بیکاری، مرخصی زایمان و مرخصی استعلاجی به کسانی تعلق میگرفت که بالاترین دستمزدها را داشتند. یعنی بیشتر مزایا متناسب با میزان پول پرداختی بود، تا در نتیجه طبقه متوسط ثروتمند نفع خود را در حمایت از نظام ببیند. این یک سیاست اجتماعیکردن طرف مصرف بود: حکومت کنترل ابزار تولید را به دست نخواهد گرفت، اما در عوض برای تامین رفاه و در قالب مالیاتهای فروش و درآمد، از کارگران مالیات میگیرد. این به معنای بازارها و رقابت برای بنگاههای اقتصادی بزرگ و دولت رفاهی برای مردم بود. با این همه حتی تا اواخر دهه 1950، هنوز مجموع بار مالیاتی از 19 درصد تولید ناخالص ملی بالاتر نرفته بود؛ نرخی پایینتر از ایالاتمتحده و اروپای غربی. سوسیال دموکراتها مشتاق جلب رضایت صنایع بودند و اجازه نمیدادند برنامههای اجتماعی در پیشرفت اقتصاد اختلال ایجاد کند. تجارت آزاد همواره حاکم بود. مقرراتی که وضع شد طوری تعدیل شد که منافع صنایع بزرگ تامین شود- برای نمونه، دستمزدها همسان شده بودند، اما هدف آن پایین نگه داشتن دستمزدها برای شرکتهای بزرگ بود، درحالیکه شرکتهای کوچک و کمبازده از میدان کسبوکار بیرون رانده شدند. اثر دو جنگ جهانی را هم نباید ندیده گرفت. درگیر نشدن در دو جنگ جهانی تاثیر مهمی در موفقیت اقتصادی سوئد (در مقایسه با سایر کشورهای اروپایی) داشت. باری، در سال 1970 بنا به آمار سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه، سوئد چهارمین کشور ثروتمند بر مبنای درآمد سرانه بود. اینجا بود که سوسیالدموکراتها با گنجینهای از بنگاههای اقتصادی بزرگ و ذهنی سرشار از ایدههای چپ به افراط روی آوردند. مخارج عمومی در فاصله 1960 تا 1980 حدودا دو برابر شد و از 31 درصد به 60 درصد تولید ناخالص داخلی افزایش یافت.
الگوی سوئدی هم در همین دوره کوتاه شکست خورد. از سال 1975 تا سال 2000 درحالیکه درآمد سرانه در آمریکا 72 درصد و در اروپای غربی 64 درصد افزایش یافت، این رقم در سوئد از 43 درصد بالاتر نرفت. در سال 2000 سوئد به رتبه چهاردهم سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه سقوط کرده بود.دستگاه کارآمد اداری سوئد در این دوره تحلیل رفت و کار را به جایی رساند که بنا به پژوهش بانک مرکزی اروپا از 23 کشور توسعهیافته، سوئدیها اکنون کمترین خدمت (به ازای هر دلار هزینه شده) را دریافت میکنند. سایر آمار و خدمات نیز نسبت مشابهی دارند. هرچند هنوز خدمات دریافتی و استاندارد زندگی در سوئد بالا است اما متناسب بالاترین نرخ مالیات در دنیا نیست. بهعنوان نمونه، اگر بخشخصوصی سوئد به کارآمدی بریتانیا بود، هزینه خدمات باید به یکسوم هزینه کنونی کاهش یابد. بهعنوان نمونه، بنابر آمار رسمی، پزشکان سوئدی متوسط روزی چهار بیمار را معاینه میکنند، درحالیکه در خود سوئد در سال 1975 روزی 9 بیمار را معاینه میکردند. مطالعات بعدی نشان داد که پزشکان سوئدی 50 تا 80 درصد وقتشان را صرف کارهای اداری میکنند. در صنعت هم شرایط به همین ترتیب است. مهمترین شرکتهای امروز سوئد پیش از جنگ اول جهانی تاسیس شدهاند. تنها یکی از 50 شرکت بزرگ سوئدی پس از سال 1970 تاسیس شده است.
در نهایت این سیاستها به رکود شدید دهه 90 منجر شد. پس از شکست سوسیالیسم در سوئد مالیات و مقرریهای عمومی کاهش یافته و خصوصیسازی گسترده در دستور کار قرار گرفت. ثروتمند شدن سوئد نتیجه اقتصاد آزاد بود. سیاستهای سوسیالیستی رشد سوئد را متوقف و زندگی را بر مردمانش سخت کرد. تنها با کنار گذاشتن سوسیالیسم بود که سوئد توانست سربلند به قرن بیست و یکم پا بگذارد. میراث سیاستهای دولت رفاه سوئد امروز بزرگترین مانع بر سر راه پیشرفت و رفاه مردمان سوئد است. پدر و مادر دولت رفاه سوئدی درست میگفتند. اگر دولت رفاه در سوئد جواب ندهد در هیچ جای دیگر دنیا نیز جواب نخواهد داد. سوئد درسهای زیادی برای ایران دارد؛ دولت رفاه و تصدیگری دولتی و برنامهریزی متمرکز راه خوبی برای تولید فقر و توقف چرخ صنعت و افزایش بیکاری و کاهش رشد است. چنانکه اینها را میخواهیم کافی است مسیر کنونی را ادامه بدهیم.