همه ثروتتان را؟ ارزشمندترین دارایی تان را؟ یا حتی زندگی و سال های باقی مانده از عمرتان را؟ شاید شما نیز این جمله را از زبان آن هایی که پدر یا مادرشان را از دست داده اند شنیدهاید، اینکه حاضرند همه ثروت و سال های باقی مانده از عمرشان را بدهند و یک بار دیگر پدر یا مادرشان را برای یک لحظه هم که شده زنده ببینند... اما شما حاضرید از چه بگذرید تا یک لحظه گرمای خانواده را کنار پدر، مادر، برادر و خواهرتان حس کنید؟
به گزارش ایسنا، تصمیم گرفتیم به یکی از مراکز شبه خانواده بهزیستی برویم و نودمین شهرآورد پایتخت را کنار کودکان بی سرپرست یا بدسرپرست تماشا کنیم. چه بهانهای بهتر از فوتبال میتواند ذهن این کودکان را از دغدغه ها و دل مشغولی هاشان برهاند؟ آن ها را کنار یکدیگر بنشاند و باعث شود دور هم جمع شوند، برای یکدیگر کری بخوانند، از خوشحالی گل زدن تیم شان بالا و پایین بپرند و یا از ناراحتی گل خوردن سکوت کنند و دست به چانه شوند...برخی از این کودکان پدر، مادر یا هر دوی آن ها را از دست داده اند و مدت هاست که خبری از برادران و خواهرانشان ندارند و به طور حتم بیش از هر انسان دیگری در این دنیا می دانند که یک لحظه کنار آن ها بودن با هیچ چیز قابل معاوضه نیست...آخر مگر می شود مهر دستان مادر یا قوت قلب پدر را با چیز دیگری در این دنیا عوض کرد؟
کودکان این مرکز شش تا 12 سال دارند و از آن دست کودکان بدسرپرست یا بی سرپرستی به شمار می آیند که به فرزندخواندگی قبول نشده اند و به سن مدرسه رسیده اند، هرچند بین آن ها کودکان تا 15 سال هم مشاهده می شود که این مسئله به دلیل کمبود امکانات و محدودیت های موجود است. در بین آنها کودکان استثنایی هم وجود دارد و تعداد آن ها در این مرکز جمعا به 37 نفر می رسد، کودکانی که هزینه های آن ها توسط نیکوکاران پرداخت می شود، از استخر و سینما و هزینه تهیه غذا و رفت و آمد گرفته تا فراهم کردن شرایطی برای فوتبال یا بسکتبال بازی کردن این کودکان...با آغاز مهرماه نیز کودکان عادی به مدارس عادی می روند و کودکان استثنایی نیز که از بهره هوشی کمتری برخوردارند روانه مدارس استثنایی می شوند.
این مرکز آخرین مقصد آنها نیست و پس از آن به مراکز نگهداری مختص سنین بالاتر خواهند رفت و در کنار مدرسه، آموزش های فنی و حرفه ای لازم را می بینند تا مقدمات برای زندگی مستقل توسط آن ها فراهم شود و در آینده بتوانند در بازار کار گلیم خود را از آب بیرون بکشند. اینکه آنها تا چه سنی تحت پوشش بهزیستی خواهند ماند بستگی به زمان استقلال آنها دارد، شاید تا 24 سالگی! مهم این است که زمان خودکفایی آن ها فرا برسد، اینکه بتوانند کار کنند، برای خود غذا درست کنند و حداقل بتوانند در حد یک زندگی دانشجویی زندگی خود را پیش ببرند.
وجود یک حامی برای این دست کودکان مهم ترین مسئله است تا بخشی از هزینه های آن ها تامین شود و در آینده که قرار است وارد جامعه شوند بتوانند از کمک های مالی آن ها استفاده کنند، هرچند که هزینه ترخیص اندکی نیز از سوی بهزیستی به آنها تعلق میگیرد اما به طور حتم مبلغ آن کافی نیست و در کنار حمایت های مالی، نیازمند حمایت های روانی و ذهنی هستند که خوشبختانه نیکوکاران بسیاری این مهم را پذیرفته اند.
متین و محمدامین؛ برادرانی جدا از هم در دو مرکز بهزیستی
در حاشیه شهرآورد با چندتن از این بچهها به گفت و گو نشستیم، متین 14 ساله که دیگر یک نوجوان است یکی از آن ها بود. چندین سال قبل به دلیل کشف ماده مخدر در خودروی شان پدرش اعدام شد. او و برادرش محمدامین که هم اکنون 18 ساله است و در یکی دیگر از مرکز نگهداری بهزیستی زندگی میکند تا یکسال بعد از این اتفاق تلخ با مادرشان زندگی می کنند و با توجه به عدم توانایی مالی نگهداری آن ها از سوی مادر، به بهزیستی می روند. مدتی بعد هم مادرشان ازدواج میکند و صاحب یک خواهر ناتنی به نام نگین شدهاند. متین از اخلاق و برخورد پدرناتنی اش بسیار راضی است و هر از چندگاهی نیز مرخصی می گیرد و به دیدار مادرش می رود.
هرچند که فوتبال را دوست دارد و فوتبال بازی می کند اما موفقیت در این رشته را مستلزم وجود پارتی و پول می داند! میگوید باید پول یا پارتی داشته باشی تا بتوانی در فوتبال ایران موفق شوی. تصورش این است که با ادامه دادن فوتبال به جایی نمی رسد. آرزو دارد که معمار شود، هدفش این است که در گام اول آرایشگری را یاد بگیرد و بتواند در یک آرایشگاه مشغول به کار شود و با کسب درآمد هزینه های درسی اش را در آینده تامین کند و در رشته معماری تحصیلات خود را ادامه دهد.
استقلالی است و تاکید دارد که باید پنالتی آبی پوشان را وریا غفوری روانه دروازه علیرضا بیرانوند می کرد تا تبدیل به گل شود. قبل از شروع بازی پیش بینی اش از نتیجه شهرآورد یک هیچ به نفع استقلال است، آن هم با گل مرتضی تبریزی، مهدی قائدی یا وریا غفوری. از پرتاب اشیاء مختلف توسط تماشاچیان به دورن زمین شاکی است و می گوید که این رفتارها دیگر در هیچ یک از ورزشگاه های دنیا دیده نمی شود! از زد و خوردهای غیرفوتبالی بازیکنان درون زمین گلایه میکند و معتقد است که بازیکنان حرمت یکدیگر را حفظ نمی کنند، در حالی که مقابل چشم میلیون ها بیننده قرار دارند.
حرف ها و اهداف او به خوبی نشان می دهد که متین از نظر فکری بزرگتر از یک کودک 14 ساله در یک مرکز نگهداری بهزیستی است و به گفته یکی از مددکاران این مرکز اگر محدودیت وجود نداشت باید از همین سن و سال به متین آموزش های فنی و حرفه ای ارائه می شد. در صحبت های پایانی که با او داشتیم وعده داد که قدر زندگی اش را بداند و با قدرت اهدافش را دنبال کند و زندگی خوب و موفقی را برای خودش رقم بزند.
وعده مهدی به مادرش مرحومهاش...
مهدی دیگر 14 ساله ای است که با او هم صحبت شدیم. پدرش اعتیاد دارد و مادرش را به دلیل بیماری سال ها قبل از دست داده است. دلتنگ مادر است به او قول می دهد که در زندگی به فردی تبدیل شود که مایه افتخار شود. عاشق آتش نشانی است و سوختن پلاسکو در آتش و درگذشت آتش نشان ها در این حادثه حسابی او را رنجانده.
پدرش در مقابل چشمانش شیشه مصرف می کرده و به همین دلیل از محل کارش اخراج می شود و در حال حاضر نیز به کمپ ترک اعتیاد رفته است، اما با این حال تا زمانی که پدرش مواد مخدر را برای همیشه کنار نگذارد قصد ملاقاتش را ندارد. از خاطرات تلخ گذشته اش می گوید، اینکه مادر مرحومه اش توسط پدر مورد ضرب و شتم قرار می گرفته و این اتفاق برای او بسیار دلخراش و ناراحت کننده بوده است. آن ها شرایط مالی خوبی هم نداشته اند، مادرش پرستار بانوی پیری بوده و تا مدت ها او، پدر و مادرش در خانه آن بانو زندگی می کرده اند و پس از بهبود وضعیت مالی موفق می شوند خانه ای را اجاره کنند که با درگذشت مادر شرایط زندگی برای مهدی تغییر می کند و پس از فوت مادر، از طریق اورژانس اجتماعی راهی یکی از مراکز نگهداری بهزیستی می شود.
عاشق پرسپولیس است و علیرضا بیرانوند را بیش از حد دوست دارد. آرزو میکند بتواند دروازهبان اول سرخپوشان را از نزدیک در آغوش بگیرد. او از معدود افرادی بود که توانست در میان سایر کودکان شهرآورد را به درستی پیش بینی کند؛ یک بر صفر به نفع پرسپولیس با تک گل علی علیپور یا مهدی ترابی. می گوید با تماشای فوتبال حال و هوایش عوض می شود هرچند فوتبال بازی کردن را از دیدن فوتبال بیشتر دوست دارد. به وقت بازی فوتبال هرآنچه فکر او را مشغول میکند به دست باد میسپارد و برای مدت زمانی کوتاه هم که شده ذهنش از دل نگرانی ها تهی می شود.
روایت اسرار آمیز زندگی محسن...
ماجرای محسن اما متفاوت تر از سایر بچه ها بود، شاید کمی باور نکردی، شاید هم تمایلی به بیان تمام حقیقت از سوی او وجود نداشت، یا اینکه برداشت ما از قصه زندگی او صحیح نبود و حرف های محسن چیزی جز حقیقت نمی توانست باشد، هرچه بود اما در پس آن جز درد نمی توان حس دیگری را متصور شد...چهار ساله بود که به همراه دوستش در مترو شوش گم می شود و توسط پرسنل مترو به بهزیستی میرود، پس از آن دیگر کسی از اعضای خانواده اش سراغی از او نمی گیرند. اکنون 14 ساله است و حدود 10 سال از آن اتفاق میگذرد، میگوید چندی پیش توسط یکی از مددکاران بهزیستی توانست برادرش دانیال را در یکی از مراکز نگهداری این سازمان پیدا کند و او را ببیند، اما چندی بعد متوجه میشود که دانیال 16 ساله از این مرکز فرار کرده است. از پدر و مادرش بی خبر است و علاوه بر دانیال یک خواهر و یک برادر دیگر دارد. پدرش در خانه و در مقابل چشمان فرزندانش مواد مخدر مصرف می کرده اما خاطره خاصی را از مادرش به یاد نمیآورد. دلش برای پدر و مادرش تنگ نشده و دلیل این مسئله را نیز نمیداند، هرچند که دوست دارد آن ها را ملاقات کند.
خیلی بریده و کوتاه در مورد مسائل خانوادگی اش صحبت می کرد، تصمیم گرفتیم دیگر سوال شخصی از او نپرسیم چرا که به نظر می رسید تمایل چندانی به صحبت کردن در ارتباط با مسائل خانوادگی اش ندارد. فوتبال بهانه ادامه صحبت های ما شد و در مورد پیروز شهرآورد از او سوال پرسیدیم، او هم مانند متین استقلالی بود با این تفاوت که علی کریمی را به عنوان اسطوره پرسپولیس بیش از هر بازیکن دیگری در فوتبال ایران دوست داشت. هرچند که نتیجه بازی را نیز یک هیچ به نفع استقلال آن هم با گل مرتضی تبریزی پیش بینی کرد اما او هم مانند متین در پایان بازی شادمانی دوستان پرسپولیسیاش را به نظاره نشست و از شکست تیم مورد علاقه اش ناراحت بود. خودش هم فوتبال بازی می کند و بازیکن یکی از تیم های پایه تهران است، خیلی هم علاقمند به ادامه تحصیل نیست و هدفش این است که بتواند در آینده جای علی کریمی را برای ایرانی ها پر کند!
فوتبال؛ معجون فراموشی رنج ها...
در طول 90 دقیقه مقابل تلویزیون میخکوب شده بودند و بعضی از آن ها آن قدر بالا و پایین پریدند، هوار کشیدند، سوت زدند و برای یکدیگر کری خواندند که در نیمه دوم حتی نایی برای جنگیدن با رقیب نداشتند...همان هایی که در زمان اعلام پنالتی برای استقلال با فریادهای کر کننده آسمان را به زمین دوختند بعد از هدر رفتن پنالتی آبی ها، گوش هاشان را با انگشت بسته بودند تا صدای جیغ و خوشحالی پرسپولیسی ها را نشنوند. چه پدیده ای به خوبی این 90 دقیقه های فوتبال می تواند تمامی خاطرات دردآور زندگی این کودکان را به دست باد بسپارد؟ همین کافی است که غم نبود مادر، اعتیاد پدر، بی خبری از سرنوشت برادر و خواهر و هزار و یک درد گفته و ناگفته برای مدت کوتاهی هم که شده جایش را با شادی و فراموشی عوض کند...امید که این مدت زمان کوتاهِ شیرینِ 90 دقیقه ای که ذهن را در مختصات دیگری به پرواز در می آورد و روی لذتبخش سرنوشت را تصویر می سازد به اتفاق همیشگی زندگی این کودکان رنج دیده تبدیل شود.