حالا تهران جایی برای کار کردن شده است. آدمها، صبحها از خوابگاههایشان بیرون میآیند، سر کار میروند و برای تعطیلات آخر هفته لحظه شماری میکنند تا به خارج از شهر جایی که آب و هوای بهتر، پرندهها و درختان بیشتری دارد، بروند و دوباره با شروع هفته به شهر برگردند.
تهران را باید از دور دید و برای مظلومیتش آه کشید. تراکم زیاد خانهها، غبار غلیظی که روی شهر را گرفته، ماشینهایی که برای رسیدن به مقصد به آدمها رحم نمیکنند، همه و همه از روی بام شهر، داخل هواپیما و قلهی توچال دیدنی و غمانگیزتر هستند. اما هنوز هم اگر باران بزند و آسمان تمیز شود، قله دماوند را میتوان از میدان ونک، آزادی، برخی پلهای هوایی و خیلی نقاط دیگر شهر هم دید.
تهران از نظر محتوای بسیاری از فیلمها و کتابها، شهری نا امن و بیمروت است. مصداق بارز قانون جنگل: «بخور تا خورده نشی ...». با این حال بسیاری دوست دارند از شهرهای کوچک و روستاها به تهران مهاجرت کنند زیرا فقط این شهر را جای پیشرفت میدانند.
«آدمها میخواهند در آرمانشهرها خاطرهسازی کنند. ما در کجا خاطره میسازیم؟ آیا با کسانی که دوست داریم از آنها خاطره داشته باشیم در میدانهای شهر عکس یادگاری میگیریم یا آنکه این خاطره را بیرون از شهر میسازیم؟ به خاطر میآورم قدیمها مردم در میدان آزادی خاطرهسازی میکردند. بعد از مراسم عروسی حتما دور میدان چرخی میزدند، بعدها افرادی که از شهرهای دیگر به تهران میآمدند با میدان آزادی عکس یادگاری میگرفتند اما حالا توریستهای خارجی بویژه افغانستانیها تمایل دارند در این میدان عکس یادگاری بیندازند. به نظر میرسد شهروند تهرانی تمایلی برای خاطرهسازی با شهر خود ندارد و برای این کار بیشتر به بیرون شهر یا کشور مراجعه میکند.»
بهمن نامور مطلق - اسطورهشناس - بعد از این جملهها ادامه میدهد: «شهر میتواند آرمانشهر باشد اما آیا اهالی تهران به شهرشان به عنوان یک آرمانشهر نگاه میکنند یا آن را یک شهر گریزناپذیر میدانند که به دلایل اقتصادی مجبور به تحملش هستند؟ در حالی که تحملکردن و زندگیکردن با هم تفاوت دارند.»
این مدرس دانشگاه درباره اینکه آیا تهران ریشه و خاستگاه اسطورهای دارد، میگوید: «شهر میتواند با اسطوره سه گونه پیوند بخورد. یکی آنکه شهر اسطورهساز بوده باشد، به این معنا که آدمهای بزرگی را تربیت کرده باشد که همان افراد به اسطوره تبدیل شده باشند. برای مثال شهری که بتواند در دل خودش هنرمندان و سیاستمداران بزرگی را پرورش داده باشد میتواند اسطورهای باشد. روم از «رموس» میآید چون یک شخصیت اسطوره به ساختن آن منتسب شده بنابراین اسطورهای است که دومین شکل بین اسطوره و شهر محسوب میشود. وقتی شهر مورد توجه قرار بگیرد که شهرهای دیگر بخواهند از آن تقلید کنند، شکل سوم اسطوره با شهر محسوب میشود، زیرا اسطوره به معنای شخصیت روایتدار، تکثیرپذیر یا الگویی است. اسطوره، یعنی الگوهایی که دیگران میخواهند شبیه آن شوند.»
او بیان میکند: «برای بررسی اسطوره بودن شهر تهران باید به هنر و ادبیات مراجعه کرد. در واقع سهمیه و متنهای هنری و ادبی بهترین آینه هستند تا متوجه شویم آیا تهران اسطوره هست یا نه. با تماشای تصویر تهران متوجه میشویم که نمیتوانیم آن را نادیده بگیریم. تهران در بسیاری از آثار سینمایی، تجسمی، شعر، ادبیات و ... حضور دارد، پس تهران آنقدر در متنهای هنری و ادبی تکثیر شده است که میتوانیم آن را به عنوان شهری اسطورهای در نظر بگیریم. تصویری که از تهران در اغلب آثار ادبی و هنری وجود دارد تصویری نسبتا منفی است. یعنی تهران بیشتر شبیه یک هیولا به نمایش گذاشته شده است که آدمها در آن سر در گم هستند و از آن وحشت میکنند. «تهران مخوف» جزء اولین رمانهایی است که مرتضی مشفق کاشانی آن را نوشت و هنوز هم آن تصویر مخوف بودن از تهران به صورت کامل زدوده نشده است.»
نامور مطلق با بیان اینکه وقتی به تصویرسازیها درباره تهران نگاه میکنیم، متوجه میشویم که تهران طی 200 سال گذشته چندان فرقی نکرده است، اضافه میکند: «تصویری که شهروندان دیگر هم از تهران دارند، تصویر هیولاواری است که انسانها را قورت داده است. شهروندان تهرانی مثل حضرت یونس (ع) میمانند که در شکم نهنگی قرار گرفتهاند. به جز تصویری که در فرهنگ و ادبیات ما وجود دارد باید به رفتار شهروندان هم نگاه کرد. آنها به محض پیدا کردن اوقات فراغت، تصمیم میگیرند از تهران فرار کنند. هنگام تعطیلات همه از شهر بیرون میروند و این طور به نظر میرسد که همه در حال فرار از شکم این نهنگ هستند.»
این اسطوره شناس بیان میکند: «تهران در مقابل بیرون از تهران، شهر در مقابل طبیعت قرار گرفته است که نه تنها مکمل هم نیستند بلکه در تضاد با یکدیگرند. به همین دلیل شهروند تهرانی به محض اینکه فرصت میکند، میخواهد خودش را به بیرون پرتاب کند و به دل طبیعت یا روستا برود و بیرون از این فضا باشد. پس دو شاخص ادبیات و هنر و دیگری رفتار شهروندان است که میتواند این تصویر را بیان کند. به هر شکل، رابطهای که با تهران به صورت عمومی دیده میشود، رابطه اسطورهای مثبتی نیست و در واقع هیولایی است که قهرمان باید با آن مبارزه کند.»
در شهر احساس خفگی میکنیم
او میگوید: «در دورهای که ما محکوم هستیم در دل این نهنگ زندگی کنیم هم سریع به سمت خانههایمان فرار میکنیم. یعنی شهر، فضایی برای گذر کردن، فرار کردن و رفتن به خانه است و فضای کمی وجود دارد که ما در آن آرامش داشته باشیم، بتوانیم در شهر قدم بزنیم و زندگی کنیم. فضای عمومی شهر، فضای زندگی نیست و زمانی که ما در شهر هستیم در خانههایمان زندگی میکنیم. فضای عمومی شهر، گذرگاهی برای رفتن به محل کار یا زندگی است در حالی که اصولا باید کالبد شهرها، فضایی داشته باشد تا مردم در آن احساس آرامش کنند، بیرون بیایند، با دیگران مواجه شوند و از آن لذت ببرند. شهر، میدانی برای آنکه ما در آن جمع شویم ندارد. البته پارکهایی وجود دارند اما کفایت نمیکنند و ما نیاز به فضاهای عمومی به جز پارک هم داریم. اما فکر میکنیم بهترین فضا، جایی است که درخت و چمن داشته باشد. فضاهای ارتباط با دیگری در شهرهای بزرگ دنیا تنها پارکها و فضای سبزها نیستند بلکه در شهرهای بزرگ دنیا، میدانهایی وجود دارند که محل رویدادها، ملاقاتها، گفتوگوها و تظاهراتها هستند.»
نامور مطلق ادامه میدهد: «ما در شهر احساس خفگی میکنیم. فضاهای باز با چشماندازهای بزرگ انسانی کمی در شهر وجود دارد که پارکها نمیتوانند این نیاز را برآورده کنند. ما به فضاهایی احتیاج داریم که در آن شهروندی را یاد بگیریم و با شهر ارتباط دو سویه برقرار کنیم. متاسفانه این فضاها برای آنکه ما شهرپذیر باشیم، وجود ندارند. یکی دیگر از مشکلات شهر تهران این است که دائما خودش را انکار میکند. شهری که خودش را انکار کند، دیگران هم آن را انکار میکنند. تهران، شهر چندان جوانی نیست اما در حال حاضر تقریبا امکان تاریخی شهر را از دست دادهایم. در دوره پهلوی بسیاری از فضاهای تاریخی مثل میدانهای خوب و دروازههای تهران را از دست دادیم. بسیاری از فضاهای خوبی که امروزه میتوانستند هویت شهر باشند از دست رفتهاند. بسیاری از خانههای تاریخی هم پس از انقلاب از بین رفتند. تخریبکردن محلهها و خانههای قدیمی موجب شده هویت شهر از بین برود. هویت شهر با گذشته خود ارتباط دارد و طبیعی است که شهروندان هم به آن احساس تعلق نداشته باشند. در هر صورت تصویری که از تهران وجود دارد، تصویر نهنگ یا هیولایی است که شهروندان خود را بلعیده و این شهروندان به محض اینکه فرصت کنند، قصد فرار از آن را دارند و با اجبار به آن برمیگردند.»
نویسنده کتاب «درآمدی بر اسطورهشناسی» معتقد است: «تهران در عین حال که هیولا است، مظلوم است و تمام فشار ایران را تحمل میکند. چون توسعه عدالتمحور در حوزه آمایش سرزمینی نداشتیم، جاهای دیگر به دلایل مختلف رشد کمی داشتهاند که شهروندان شهرهای دیگر یا روستاها ترجیح میدهند به تهران مهاجرت کنند چون میتوانند اندکشغلی را در این شهر پیدا کنند. استقبال از زندگی در تهران نشان از پیکره ناهمگون توسعه در کشور دارد در غیر این صورت شهر تهران نباید تا این حد باد میکرد و گسترده میشد. تهران ظرفیت این همه جمعیت را ندارد.»
نظم تهران به هم خورده است
او با بیان اینکه خوشبختانه قاجارها پایتخت خود را در جای خوبی بنا کردهاند، توضیح میدهد: «شهر تهران به شمال کشور نزدیک است و از آبهای رشتهکوههای البرز تغذیه میکند. در حالی که شهرهای دیگر کمبود آب دارند. بسیاری از افرادی که برای کار به تهران مهاجرت میکنند اگر میتوانستند در جاهای دیگر کاری پیدا کنند و درآمد داشته باشند، مطمئنا به تهران نمیآمدند، بنابراین عجیب نیست که تهران را هیولا بنامیم؛ هیولای جذابی که بسیار از افراد دوست دارند آن را برای زندگی انتخاب کنند. استقبال برای زندگی در تهران، این هیولا را بزرگتر و خطرناکتر میکند. یکی از ویژگیهای هیولای تهران، آشوبی است که در آن وجود دارد. نظم تهران به هم خورده است. آشوب میتواند بدترین شکل وجود برای انسان باشد؛ انسانی که نیاز به نظم دارد و به وسیله آن میتواند پیشرفت کند. ما وضعیت آشوبناکی را در تهران شکل دادیم و زندگی را از این بابت سخت کردهایم.»
نامور مطلق بیان میکند: «تهران اسطوره است. اسطورهها منفی و مثبت دارند. بسیاری دوست دارند خودشان را به ضحاک شبیه کنند و قدرتمند باشند و از طرفی بسیاری هم دوست دارند خودشان را شبیه کیخسرو کنند. تهران بیشک اسطوره است اما چگونه اسطورهای؟ یک اسطوره نظمپذیر، آرامش و روشناییبخش است یا اینکه مردم به آن نگاه آرمانشهری ندارند، در آن زندگی نمیکنند بلکه در آن ساکن هستند و برای آنکه اوقات خوشی داشته باشند از آن خارج میشوند؟ شهر در مقابل خانه قرار میگیرد و این دو در تقابل هم هستند، در تکمیل هم قرار نمیگیرند اما به نظر میرسد در حال حاضر کافهها در مقابل شهر قرار گرفتهاند و مردم از شهر به گوشهای به اسم کافه پناه میبرند تا بتوانند دیگری را ببینند و کمی لذت ببرند. این اتفاق به معنای آن است که مردم در شهر راحت نیستند. شهر، افراد را برای عکس گرفتن مجذوب نمیکند بلکه این جذابیت بیشتر در کافهها دیده میشود.»
این اسطورهشناس معتقد است: «ما از فضاهای عمومی شهر در حال فرار هستیم و به فضاهای خصوصی و نیمهخصوصی پناه میبریم و این اتفاق برای شهر خوب نیست. در شهرهای بزرگ دنیا سعی میشود با رویدادهای خوب روزانه و شبانه، آن را با نشاط نگه دارند. تهران یک شهر رنگپریده و خسته است و باید به اینکه چگونه نور را داخل شهر بریزیم فکر کنیم. رویدادها میتوانند به شهر حرکت دهند و آن را با نشاط کنند اما این اتفاق نیازمند مدیران شهری فهیمی است که بدانند درد این شهر چیست و برای فرهنگسازی آن هزینه کنند.»