«پیلوت» سومین فیلم ابراهیم ابراهیمیان است. دو فیلم اول او بهخوبی نشان میدادند که فیلمسازی در سینمای ایران ظهور کرده است که توانایی تکنیکی قابل توجهی دارد. اکت فیلمسازی برایش مهم است و به پلان پلان فیلم با دقت فکر میکند و برای چینش و طراحی آنان وقت میگذارد. دو فیلم اول او اما یعنی «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» و «آدت نمیکنیم»، آثاری بودند که در زمین بارها بازی شده و مورد استفاده قرار گرفته سینمای ایران، چرخ میخوردند و تماتیک و داستانهایی تکراری و دستخورده داشتند.
همچنین بخوانید:
پیلوت – دو طبقه زیر انسانیت
فیلم اول «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» با خط اصلی مرگ بچه، جریانی را پیش میگرفت که از «درباره الی» شروع و بعد با «هفت دقیقه تا پاییز» و «ملبورن» ادامه مییافت و تا همین «تابستان داغ» هم کش پیدا میکرد. جریانی نخنما شده که سینمای ایران در سالهای اخیر بیش از اندازه آنرا دستمایه خود قرار داده بود.
فیلم دوم «آدت نمیکنیم» هم با تم بارز خیانت، داستانی را تعریف میکرد شبیه به عموم داستانهایی که سینمای ایران در دهه هشتاد و نود از زندگی زناشویی در طبقه متوسط در این سالها نقل کرده بود.
ابراهیمیان عملا همان انگارههای داستانی بارها دیده شده سینمای ایران را برمیداشت و مجددا قصه خود را بر آنها سوار میکرد و فیلم را میساخت. بدون اینکه سعی در ایجاد حتی ساختارشکنی یا خرق عادت در مسیر روایی داستانها کند. اما همانطور که گفته شد این فیلمها با وجود تکراری بودن داستانشان با چنان دقت و ظرافتی ساخته شده بودند و حساسیت کارگردانی چنان در پلان به پلان فیلم موج میزد، که آنها را از باقی فیلمهای این چنینی منفک میساخت.
عقبگرد
فیلم سوم «پیلوت» اما یک عقبگرد است. باوجودیکه اینجا هم با کارگردانی طرف هستیم که سعی دارد میزانسنهای متفاوت و ویژهای طراحی کند، زوایای مختلف و متنوع صحنهاش را واکاوی کند و دارد سعی مینماید داینامیک مشخصی را در دکوپاژ خود و ضرباهنگ فیلم رعایت کند، اما خلا داستان تازه و بازگشت به عناصر ملودراماتیک تکراری و نخنماشده مانند مرگ بچه، همه تلاشهای ابراهیمیان در کارگردانی را دود میکند و به هوا میفرستد.
بحثهای آزاردهنده و تلخی که هول فاجعه از دست رفتن یک کودک اتفاق میافتد به خودی خود، پسزننده میباشد و حالا در بستر این داستان پیشپاافتاده و بسیار سطحی که خط اصلی روایت در «پیلوت» است، در بعضی از لحظات حتی غیرقابل تحمل مینماید. انگار که زمان در حین تماشای فیلم ایستاده باشد و اصلا جلو نرود. تماشاگر از سادگی و سطحیت عوامانه داستان «پیلوت» حیرت میکند و مادام از خودش میپرسد چرا چنین داستانی را یک تله فیلم نکردهاند مثلا؟ داستانی که بیشتر به یک چرکنویس شببیه است تا فیلمنامه یک اثر بلند سینمایی. فیلمنامه «پیلوت» بهواسطه نگاه دمدستی که به فهم آدمها و عمق فاجعه از دست رفتن یک کودک میاندازد، بزرگترین نقطه ضعف فیلم است. همان عنصری که باعث میشود فیلم درجا بزند و در باتلاق داستان خودش گیر کند.
پیکره بیجان
«پیلوت» یک فیلم یک و نیمستاره است درباره تقلا و کشمکشی که میان مادر و پدر یک کودک، بر سر خاک کردن پیکره بیجان او، در جریان است.
یعنی از همان فصل آغازین فیلم، با مرگ کودک متهای در اعصاب تماشاگر فرو میرود و او را بهم میریزد و تا اواخر فیلم هم کماکان با استفاده از آزارندگی مرگ یک کودک و همه گیر و گرفتهایش این مته در مغز تماشاگر باقی میماند و کارگردان هی فشارش میدهد و دستکاریش میکند تا اعصاب و روان تماشاگر بیشتر و بیشتر تحت تاثیر قرار بگیرد و داغان شود. کل فیلم تماشاگر باید با درگیری این خانواده شهرستانی که موقتا به تهران آمدهاند سروکله بزند و داد و بیداد و مشکلاتشان را بهجان بخرد تا فیلم در نهایت خودش، دست به آسیبشناسی زیست سنتی در جامعه مدرن بزند و به این نتیجهگیری برسد که زندگی خانوادههای سنتگرا در بستر امروز جامعه با چه مخاطراتی میتواند همراه باشد.
آنقدر هر جز کوچکی از قصه تکرار مکررات است که انگار تماشاگر همین فیلم را قبلا بارها و بارها به تماشا نشسته است. حتی رفتار بدخویانه مردان علیه زن یا علیه همدیگر و به شکل کلی هر اکت و تصمیم کاراکترها هم، کلیشهای و تکراری است.
از این منظر «پیلوت» در میان خیل عظیمی از فیلمهای سیاه اجتماعینگر که در سالهای اخیر ساخته شدهاند و هرکدام سعی داشتهاند در نمایش بدبختیها و بیچارگیها گوی سبقت را از هم بدزدند و غم و ترحم را در لوای داستانهای کارت پستالیتر و چندوجهیتری به خورد تماشاگر بدهند، «پیلوت» واقعا حرفی برای گفتن ندارد وخودش هم به یک پیکره بیجان میماند.
جواد عزتی در این فیلم کماکان نشان میدهد که چقدر بازیگر خوب و یکهایست. اغراق نکردهایم اگر بگوییم او یکی از مهمترین و بهترین بازیگران مرد سینمای معاصر ایران است. عزتی در متن هر داستان و فیلمی جواب میدهد و کارنامه کاریش در سالهای گذشته بهخوبی نشاندهنده این نکته است. هرچند عموما به عنوان بازیگر کمدی شناخته میشود اما بازی در نقش کاراکترهای جدی در فیلمهای جدی در سالهای اخیر روی دیگر او را هم بر تماشاگران هویدا ساخته.
بازی در «ماجرای نیمروز» و «رد خون» در کنار همین «پیلوت» سه تجربه حضور عزتی در سینمای جدی در سالهای اخیر است که بهخوبی نشاندهنده استعداد عزتی در اجرای نقشهای سخت و جدی است.
عزتی در «پیلوت» در نقش عموی بچه حضور بسیار خوبی دارد و از معدود عناصر فیلم است که میتواند این انگیزه را در تماشاگر ایجاد کند که فیلم را تا انتها ببیند. فیلمی که تماشایش واقعا سخت است و حضور عزتی آنرا تا اندازهای آسانتر میکند.
بحث کودک کشی در فیلمهای ایرانی در سالهای اخیر نیاز به بازنگری و بازخوانی دوباره دارد. نیاز به آسیبشناسی و کاوش روانی دارد و از حوصله این یادداشت خارج است. اما انگار کودککشی در سینمای ایران بدل شده به یک شکل تراژیک و جذاب و مسحورکننده برای نفرت پراکنی و خالی کردن اعصابخوردیهای روزمره فیلمسازان. هرچند کودککشی حتی در تاریخ ادبیات ایران (رستم و سهراب) ریشه دوانده و حضوری پررنگ دارد اما در ادبیات جنبهای اسطورهای و آنجهانی پیدا میکند که هم لزوم حضور و هم شکل به واقعه انجامیدنش را توجیه میکند اما در سینمای ایران شده ابزاری برای خالی کردن اعصابخوردیها و نفرتهای اجتماعی فیلمساز بر سر تماشاگر تا هم عقدهگشایی شده باشد، هم تماشاگر را به منتهاعلیه نفرت و آلام و شکنجه روحی در پی فقدان برساند!
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
80