روزنامه جوان: با اینکه لباس شخصی پوشیده بود، اما مثل همان لباس بسیجی همیشگیاش ساده و چفیه بر دوش بود. خیلی صمیمی و گرم با چای ایرانی از ما پذیرایی کرد؛ هر چند آنقدر گرم صحبت شدیم که چایمان سرد شد. راضی نبود به زندگی شخصیاش بپردازیم؛ میگفت دوست ندارم از خودم صحبت کنم. بیشتر تمایل داشت از یاران شهیدش بگوید، اما با زرنگیای که آخر هم موجب شد به ما تذکر دهد از خودش پرسیدیم و شنیدیم. مسئول دفترش میگفت ذیل نامهتان بیت شعری از سرودههای خودشان نوشتهاند با این مضمون که زندگی من مصداق «زیمؤمنانه» نیست. متأسفانه هر چه کردیم اجازه ندادند آن بیت شعر را چاپ کنیم. پرونده «زیمؤمنانه» این هفته اختصاص دارد به سردار محمدرضا نقدی. او متولد 1340 در تهران است و از ابتدای انقلاب در ردههای بالای فرماندهی سپاه مشغول خدمت بوده است. در پرونده کاریاش از فرماندهی لشکر 9 بدر دیده میشود تا فرماندهی سازمان بسیج مستضعفین و امروز هم که در کسوت معاون هماهنگکننده سپاه پاسداران مشغول خدمت است. مصاحبه با او که تمام شد، خوشحال بودم که پای گفتگو با مردی نشستم که برای خودش مصرف کالای خارجی را حرام اعلام کرده بود. سخت بود باور اینکه هنوز هستند مردانی از جنس شهید ذبیحالله عالی که نامه میزنند و درخواست کسر حقوقشان را دارند. مشروح این مصاحبه خواندنی در ادامه تقدیم میشود.
بسیار میشنویم که فساد و اشرافیت همه مسئولان نظام را فراگرفته است. تقریباً مردم نمیپذیرند که امروز مسئولی وجود دارد که مثل خودشان زندگی کند و درگیر مسائل و مشکلات اقتصادی باشد. عمدتاً باور بسیاری این است که مسئولان در طبقهای جدا از طبقه مردم زندگی میکنند. نظر شما چیست؟
من تجربه شخصیای از این نوع مواجهه مردم دارم که به نظرم اگر آن را بگویم خود به خود به سؤال شما پاسخ داده میشود. یک شب زمانی که در ستاد کل نیروهای مسلح مسئول آماد و پشتیبانی بودم با مترو آمدم تا ایستگاهی که از آنجا باید تاکسی سوار میشدم و میرفتم منزل. آن زمان هنوز در رسانهها هم مطرح نشده بودم و تصورم این بود که کسی من را نمیشناسد. در آن تاریکی منتظر تاکسی بودم که یک دفعه موتورسواری جلویم ایستاد و گفت سردار بپر بالا! دیدم ظاهراً من را شناخته و کاری هم نمیشود کرد. خلاصه با تعارفات معمول، ترک موتورش نشستم. همین که سوار شدم شروع کرد تعریف کردن که من کارمند فلان جا هستم و، چون حقوقم کفاف زندگیام را نمیدهد مجبورم عصرها با موتور مسافرکشی کنم. تعریف کرد تا رسید به همین حرفهایی که الان شما نقل کردید. گفت همه جا را فساد فراگرفته و مسئولان همه دارند میخورند و میبرند. من شروع کردم بحث کردن که اگر همه مسئولان بخورند که نمیشود کشور را اداره کرد و پیشرفتی حاصل نمیشود و از این قبیل استدلالها، اما هر چه من گفتم آن آقا قانع نشد تا رسیدیم به نزدیکیهای منزلمان. وقتی رسیدم به خودم گفتم اگر من الان پیاده شوم و این شبهه را پاسخ ندهم این بنده خدا دیگر هرکس سوار موتورش شود همین حرفها را تکرار میکند، آخرش هم میگوید من به سردار نقدی هم گفتم و این خیلی بد میشود. گفتم این که ترک موتورت نشسته کیست؟ گفت تو سردار نقدی هستی دیگر! گفتم من که سردار این مملکت هستم و مسئولیتم را هم میدانی الان ترک موتور تو نشستهام و آن وقت تو این را نمیبینی و میگویی همه مسئولان فاسد هستند؟ تو اداری هستی، میدانی الان همرده من در کشور امارات که یک شهرستان ما هم نیست با چنین ترازی از مسئولیت و با آن حقوق و پورسانتی که میگیرد سه تا بنز ضدگلوله و چند ویلا و خانه دارد! گفت نه تو استثنا هستی و من تو را میشناسم. گفتم نه اتفاقاً من استثنا نیستم. اینجا در محله ما مسئولان لشکری بسیاری هستند بیا با همین موتورت در خانه هر کدام را که دوست داری، بزنیم و من درخواست میکنم برویم داخل خانه و زندگیشان را ببینی. اگر وسایل زندگیشان مانند کسی بود که اهل بخور بخور است من حرف شما را قبول میکنم، ولی اگر نبود تو باید توبه کنی! اینجا دیگر ساکت شد و من خیالم راحت شد که رسالتم را انجام دادم. الان هم باز همین استدلال را میتوانم در پاسخ به سؤال شما کنم. من با خیلی از فرماندهان سپاه و ارتش رفتوآمد دارم. واقعاً زندگیشان خیلی ساده و مثل عموم مردم است. به نظر من تعداد مسئولانی که زندگی ساده و معمولی دارند خیلی بیشتر از کسانی است که زندگی اشرافی دارند. البته مدیران و وزیران دولت فعلی زندگیهای متفاوتی دارند. دولتهای قبلی خیلی بهتر از چیزی بود که الان است. الان نمیشود از زندگی مسئولان دفاع کرد، چون تصور مردم از زندگی مسئولان، زندگی مسئولان دولت فعلی است. در دورههای قبلی حتی در دولتهایی که گرایشات درستی در اقتصاد و عدالت نداشتند زندگی و منش مدیران و وزیران خیلی قابل دفاعتر از چیزی بود که الان هست.
البته دولتهای قبلی هم بخش عمدهشان همین افرادی بودند که الان هستند!
بله، ولی آن دوره ثروت امروز را نداشتند. امام راحل میفرمایند تا زمانی که مسئولان کشور و فرماندهان سپاه و ارتش و رئیس جمهور از طبقه متوسط و مادون متوسط باشند، برای کشور مشکلی پیش نمیآید یا اگر مشکلی پیش بیاید رفع میشود، ولی خطر از آن جا شروع میشود که غیر از اینها باشد. در ادامه همین فرمایش که در تاریخ 19/11/60 است امام بحث روانشناسانه خیلی جالبی ارائه میکنند که چه حالات روحی در افراد غیر طبقه متوسط و منسوب به اشراف هست که وقتی مسئولیت میگیرند کشور را میبرند به سوی ارتباط و وابستگی به ابرقدرتها. یعنی دقیقاً همین حالتی که الان در دولت ما وجود دارد که افراد حاضر در دولت، چون خودشان عمدتاً ثروتمند و از طبقه اشراف هستند، دوست دارند با اشراف و ثروتمندان ارتباط داشته باشند تا ثروتهای خودشان را افزایش دهند که این خطر بزرگی است. البته سادهزیستی در دورههای مختلف تعریف مختلفی دارد. من الان زندگیام را اگر بخواهم مقایسه کنم با زندگی شهید بروجردی در اول انقلاب، زندگی من اشرافی است و سادهزیست حساب نمیشوم. ایشان جانشین قرارگاه حمزه بود، به اندازه چند لشکر نیرو زیر دستش بود، ولی محل زندگیاش یک خانه دو اتاقه بود که وسطش را نئوپان کشیده بودند و فرمانده سپاه آذربایجانغربی نیز در همین خانه زندگی میکرد. شهید بروجردی خودش قسمتی مینشست که آشپزخانه نداشت. برای آشپزی یک گاز پیکنیکی گوشه هال گذاشته بودند و روی آن غذا درست میکردند. قبل از این خانه هم وقتی در کرمانشاه ساکن بودند باز با دو تا دیگر از فرماندهان در یک خانه مشترک زندگی میکردند یعنی سه تا خانواده زن و بچهدار در یک ساختمان سه خوابه زندگی میکردند. اینها واقعیتهای این انقلاب است، اما اگر به نسبت عرف امروز جامعه بگیریم واقعاً تصوری که خودم الان دارم این است که زندگی اکثر مسئولان امروز ما در تراز زندگی سادهای است که مردم دارند و به عبارت دیگر در عرف جامعه سادهزیست هستند، اما معتقدم همان عده اندک اشرافی هم برای نظام اسلامی ناپسند است چراکه اولاً در شأن انقلاب نیست و خلاف رویه اسلامی است و ثانیاً اینکه تصور کلی نسبت به مسئولان را خراب میکند و مردم نگاهشان به مسئولان عوض میشود. همین است که وقتی مردم مسئولی را در صف نانوایی یا در میوهفروشی و مترو میبینند خیل تعجب میکنند چراکه در نظام اسلامی بر اساس آنچه حضرت امیر فرمودند بر پیشوایان واجب است که خودشان را با مردم ضعیف و سطوح پایین جامعه مقایسه و تنظیم کنند. این یعنی سادهزیستی از واجبات مسئولیت در نظام اسلامی است. به اعتقاد من زندگی یک مسئول در جمهوری اسلامی باید بهگونهای باشد که وقتی مردم زندگیاش را میبینند، احساس آرامش کنند.
در سادهزیستی چه برکاتی دیدهاید؟
به نظرم اگر زندگی کسی ساده باشد، خودش و وجدانش راحتتر است. شما وقتی مسئولیت داری، آن هم در سطح کشوری، مرتب نامههایی از نیروهای خودت روی میزت میآید که به خاطر کم بودن حقوقی که میگیرند، مشکلات حادی در زندگیشان وجود دارد. اگر مسئولی سادهزیست نباشد چطور میتواند این نامهها را بخواند، مشکلات زیر دستانش را حس کند و به آنها رسیدگی کند؟ در کنار این نامهها مراجعات مردمی را هم لحاظ کنید. مثلاً من خودم که سخنرانی میروم بهجای پاکتهای متداول پولی که به سخنرانان میدهند، به من پاکت مشکلات میدهند! مردم در جهیزیه، بدهی، قسط وام و... ماندهاند. در یک استان دو ساعت سخنرانی داشتم، وقت برگشتم یک گونی نامه به من دادند! هر چه فکر کردم دیدم هر قدر هم امکانات داشتم، نمیتوانستم همه اینها را حل کنم. با این وجود اگر مسئولی خودش زندگی اشرافی داشته باشد، با دیدن این همه درد و رنج مردم، عذاب وجدان نمیگیرد؟ وقتی بنا به عذاب وجدان است، دیگر خانه پرتجمل میخواهم چه کار کنم؟ خانهای که در آن آرامش نیست به چه درد میخورد؟ آدم هی این نامهها را میخواند، قسط و گرفتاری مردم را میبیند و از آن طرف میبیند بچه و همسر خودش در ناز و نعمت بزرگ میشوند!
عکسی چند ماه پیش از شما منتشر شد که در مترو بودید؛ خیلیها تعجب کردند و واکنشهای زیادی به همراه داشت. به نظرتان چه شده که اگر مسئولی به مترو بیاید این قدر مردم تعجب میکنند؟
این هم از غصههای ماست. یک برادری این عکسی را که میگویید در تلفنش به من نشان داد. گفت سردار عکست را ببین در توئیتر چه کرده است! من واقعاً ناراحت شدم، چون نمیدانستم از من عکس انداختهاند. کلی هم کامنت داشت آن عکس. یکسری حمله و یکسری دفاع کرده بودند. من بیشتر حسرت خوردم که چرا وقت جوان ما باید صرف زدن این حرفها درباره عکس من شود. به نظرم این از دو مورد نشئت میگیرد؛ یکی اشرافیگری برخی مسئولان و یکی هم تصویری که رسانهها از مسئولان جمهوری اسلامی ساختهاند. این دو در کنار هم کاری کرده که من در زندگی معمولی خودم وقتی مثلاً میروم میوه یا نان بخرم یک دفعه یک نفر میآید زیر گوشم میگوید سردار عجب کاری کردی تو! یا وقتی سوار مترو میشوم در فضای مجازی سروصدا بپیچد که نقدی سوار مترو شده است! خب من دارم زندگی معمولی خودم را میکنم. خیلیها که اینطور جاها من را میبینند میگویند تو دید ما را نسبت به نظام عوض کردی! من واقعاً هر جا اقتضا کند با هر وسیلهای که بشود میروم، ولی مردم فکر میکنند من باید چند محافظ و ماشین داشته باشم! جداً همه مسئولان ما آن طور نیستند که برخی تصور میکنند. رسانهها خیلی مؤثر هستند، کاری کردهاند که آن موتورسواری که ترکش نشستم من را نمیدید و هی میگفت مسئولان فلان هستند!
الان هم یعنی با مترو رفتوآمد میکنید؟
نه. متأسفانه از محل کار من تا منزل مترو وجود ندارد. اگر وجود داشت، راحتتر بودم که با مترو جابهجا شوم. الان فقط بر اساس اقتضائات کار سوار مترو میشوم. گاهی که باید جلسهای را بروم که میفهمم به خاطر ترافیک به موقع نمیرسم سوار مترو میشوم. ساختگی هم نیست، واقعاً در ساعتهای پرتردد وقتی میخواهم جایی بروم با مترو میروم.
از بچههای قدیمی روزنامه شنیدم آن زمان که رئیس سازمان بسیج بودید، یک روز بنا بود برای بازدید از روزنامه جوان تشریف بیاورید؛ بچهها میگفتند همه منتظر بودیم سردار الان با تشریفات برسند، ولی ناگهان دیدیم یک پراید جلوی در روزنامه ایستاد و پرسید روزنامه جوان اینجاست؟ وقتی راننده را دیدیم متوجه شدیم سردار نقدی است، ولی تشریفات که هیچ، راننده هم ندارد و خودش رانندگی میکند!
(خنده) پراید را که ممنوع کردند ما سوار شویم. سرلشکر فیروزآبادی به من دستور سازمانی دادند که دیگر حق نداری با پراید جابهجا شوی.
الان هم همه از سمند سوار شدن شما تعجب میکنند.
سمند که ماشین خوبی است! من واقعاً خوشم نمیآید از کالاهای خارجی استفاده کنم.
بله از دکتر عبدالله گنجی شنیدم که شما در طول دوران ریاستتان بر سازمان بسیج کلاً مصرف هرگونه کالای خارجی حتی موز را در دفترتان ممنوع اعلام کرده بودید!
این مربوط به دوران خدمت در بسیج نیست؛ 30 سال است که رویه من حتی در زندگی شخصیام همین است.
خانواده هم با این موضوع موافق است؟
طبیعتاً بعضی جاها نتوانستهام خانوادهام را راضی کنم که از کالاهای ایرانی استفاده کنند، اما در زندگی شخصی خودم همیشه این را رعایت کردهام. برای امروز هم نیست برای حداقل 20 یا 30 سال پیش است. من دائم اصرار داشتم بر مصرف کالای ایرانی. در محل کار هم چه در ستاد کل چه در جاهای دیگر هیچ وقت اجازه ندادم میوه مثلاً موز که خارجی هست بخرند یا نگذاشتم چای خارجی بخرند. این ربطی به سادهزیستی هم ندارد. بعضی از این اقلام داخلیاش گرانتر از خارجی است. این مربوط میشود به مشکلاتی که کشورمان دارد. الان اشتغال یکی از مشکلات جدی است. کی مقصر این اشکال است؟ همه ما. نمیشود فقط تقصیر را گردن دولت انداخت. دولت خیلی خطا کرده و به نظر من اصلاً در مسئله اشتغال بد عمل کرده است و خیلی از فرصتهای اشتغال را که وجود دارد به خارجیها داده است. مثلاً دولت اگر مصمم باشد میتواند بسیاری از اقلامی را که در صنعت نفت به کار میرود داخلی کند. این باعث میشود چند صد هزار شغل ایجاد شود. فقط کافی است وقت بدهد به شرکت نفت و شرکتهای تابعه و مثلاً بگوید ظرف سه سال باید این اقلام را داخلی کنید. باور کنید تمام اینها با سرمایه مردم داخلی و کلی شغل ایجاد میشود. این سهم دولت است، اما ما مردم هم بیتقصیر نیستیم. مثلاً اگر ما میوه خارجی نخوریم چه میشود؟ میمیریم؟ اگر موز خارجی نخوریم چه میشود؟ وقتی موز خارجی نخوردیم و کشاورز دید استقبال به موز داخلی است، آن وقت مثلاً بسیاری از زمینهایی که در سیستان و بلوچستان بهصرفه است میرود زیر کشت موز. سدهای بسیاری زده شده است، زمینهای بسیاری زیر سدها رها شده و کسی نرفته سرمایهگذاری کند و اینها را تبدیل به مزرعه کند. خب وقتی من ایرانی تصمیم گرفتم میوه ایرانی بخورم کشاورز با اشتیاق میرود میکارد و کلی اشتغالآفرینی میشود. من اگر آناناس نخورم نمیمیرم منتها وقتی میبینم سیب ایرانی که وقت و انرژی کارگر ایرانی و آب کشورمان برایش صرف شده میگندد و نابود میشود میخواهم دق کنم! لذا خود ما مردم علاوه بر دولت در قضیه بیکاری مقصریم و باید این را حل کنیم. در شرایط امروز که به نظرم استفاده از کالای خارجی که مشابه داخلی دارد، حرام است. حضرت آقا گفتند دولت مصرف کالاهای خارجی را بر خود حرام کند. بعد از این جمله من اگر در دستگاه دولتی بروم و ببینم مثلاً یک کالای خارجی را آوردهاند به آن احساس حرمت دارم و اصلاً نمیتوانم بخورم. احساس میکنم این حرام است، چون فتوای رهبر ماست. دولت بر خود حرام کند یعنی حرام است دیگر! الان شما بروید در دستگاههای تراز یک کشور میبینید روی میزشان چای خارجی است. البته الان وضع فروش چای داخلی خیلی بهتر شده است. در دورههای قبل دهها تن، دهها تن گونی میشد و از بین میرفت.
هیچ وقت شده در زندگی به شرایطی بخورید که واقعاً به قول مردم کارتان به مو رسیده باشد؟
قطعاً بوده است، مواقعی که خداوند ما را از این طریق آزمایش کند، اما باز هم شکر خدا لنگ نماندیم. به نظر من خداوند به زندگی که در آن حرام نباشد، برکت میدهد.
میتوانم بپرسم حقوقتان الان چقدر است؟
من حدود هفت و خردهای حقوقم است. البته بهتر است این را چاپ نکنید. این حقوقی که من میگیرم حقوق متعارفی است که دولت مصوب قانونی کرده است. هیچ چیزی هم اضافه نمیگیرم. نه حق مأموریت میگیرم، نه اضافه کار. همان چیزی است که مجلس مصوب کرده است.
چرا چاپ نکنیم؟ اگر همین الان از مردم بیرون یک نفر در این ساختمان هست که در ردههای فرماندهی سپاه است هیچکس باور نمیکند شما این حقوق را بگیرید. همه فکر میکنند بالای 20 میلیون میگیرید!
(خنده) واقعاً اینطور تصور میکنید؟ من که فکر میکنم حقوقی که الان میگیرم از سرم هم زیاد است. البته حقوقم یکی دو تومان بیشتر از این بود. به خاطر جایگاه فرماندهی آنچه که روی فیش میآمد یک ضریبی میخورد و بیشتر میشد، ولی نامه زدم به فرماندهی ستاد کل و خواستم به خاطر شرایطی که کشور دارد و مشکلات اقتصادی که مردم دارند آن ضریب را حذف کنند. البته بهتر است اینها را چاپ نکنید.
چرا؟ اتفاقاً آیتالله فاطمینیا میفرمایند بیان کار خیر اگر موجب تشویق دیگران به خیر شود ریا نیست. به نظرم این کار شما میتواند الگوی بسیار عالی برای آن نجومیبگیرهایی باشد که با پررویی چشم در دوربین میدوزند و میگویند این حقوقی که ما میگیریم مصوب دولت و قانونی است و سهممان از سفره انقلاب است!
بله. اما دوست ندارم از خودم تعریف کنم. طوری بنویسید که از خودم تعریف نشود.
منزلتان شهید محلاتی است؟
بله در خانههای سازمانی مینشینیم.
در مصاحبه با روزنامه شرق فرموده بودید پسر یک تاجر پسته هستید؛ سادهزیستیای که امروز دارید مسلکی است که پدر بزرگوارتان هم بر آن بود یا نه یک انتخاب شخصی بود؟
پدر مرحوم ما آدم خیلی ثروتمندی نبود. کشاورزی میکرد و محصولات کشاورزی خودش را تجارت میکرد.
اما من، چون خودم رفسنجانی هستم میدانم که کشاورزی پسته خیلی هم به کشاورزی نمیخورد.
(خنده) نه واقعاً پدر ما درآمدش آنچنانی نبود. بالا و پایین داشت و به تبع زندگی ما هم فراز و نشیب داشت. گاهی خیلی در تنگنا قرار میگرفتیم و دورههایی هم خوب بود. در کل زندگیمان متوسط بود نه اشرافی نه به آن صورت فقیرانه. بعد هم فضای انقلاب ما را وارد این نوع زندگی کرد؛ لذا من به خاطر پیشینه زندگی پدرم چندان مجاهدتی برای ورود به این نوع از سبک زندگی نکردم. نبود که جهاد کنم از یک زندگی اشرافی یک دفعه خودم را تنزل بدهم به سادهزیستی.
بچههایتان هم الان همینطور هستند؟
بچههایم یکیشان معلم و در مدرسه است و حقوق معلمی میگیرد. یکیشان هم که خانهدار و همسرش کارمند دولت است. یکی هم پیش خودمان در خانه است.
چطور از نظر تربیتی بچهها را به گونهای تربیت کردید که به فکر آقازادگی نیفتادند؟
من فکر میکنم بچههای من اصلاً خودشان نمیتوانند اشرافیگری کنند. فضای عدالتخواهیای دارند که حتی اگر ما هم گاهی بخواهیم زیادهروی کنیم بهمان تذکر میدهند!
از نظر تربیتی چه فضایی در خانه داشتید که بچهها به اینجا رسیدند؟
بچههای ما در فضای فرمایشات امام و حضرت آقا رشد کردهاند.
این امتیاز خیلی بزرگی برای شماست که با آن مشغلهای که از اول انقلاب تا به امروز داشتهاید الحمدلله توانستهاید بچههایی تربیت کنید که مانند خودتان اهل «زیمؤمنانه» هستند.
اصلاً در این باره حرف نزنید. این عنایت خداست. شما درباره این موضوع هیچ چیز نگویید و نپرسید. خیلیها هستند که آدمهای فوقالعادهای هستند و بچههایشان گرفتار شدهاند. این یک آزمایش است و واقعاً ربطی به من و همسرم ندارد و من دعا میکنم بچههایم همینطوری باقی بمانند. از صمیم قلب خدا را شکر و از بچههایم تشکر میکنم که خودشان را حفظ کردهاند. در همه این سالها پیشنهادهای خیلی جذابی به بچههایم شده است که اینها رد کردهاند. بارها پیشنهاد داشتهاند که در فلان شرکت و فلان کارخانه ورود کنند، اما وقتی با من مشورت کردهاند بهشان گفتهام در فضای اقتصادی وارد نشوید و آنها هم گذشت کردهاند و من بابت این دعاگویشان هستم.
خدا شما و فرزندانتان را حفظ کند. امروزه متأسفانه این تجملگرایی در خانوادهها و جامعه هم پیدا شده و آنقدر کار سخت شده که بسیاری از همسن و سالهای من جرأت نمیکنند برای تشکیل خانواده قدم پیش بگذارند. به نظرتان چه عاملی باعث شد جامعه به این سمت کشیده شود؟
زندگی یکسری مسئولان و تشویقاتشان برای راه انداختن مانور تجمل و در کنار این تبلیغات رسانهها خیلی در تغییر ذائقه مردم تأثیر گذاشت.
شما به عنوان یک مسئول در جمهوری اسلامی فرزندانتان چگونه ازدواج کردند؟ البته قبل از این که مجدد تذکر دهید بگویم که این سؤال را از باب فضولی نمیپرسم بلکه از این جهت میپرسم که به قول حضرت آقا «الناس علی الدین شماها» و زندگی شمای مسئول برای مردم الگو است.
(خنده) بچههای خود من در سالنهای سپاه ازدواج کردند. یک امکانی برای پاسدارها و ارتشیهاست که خانوادههای آنها میتوانند از این سالنها برای مراسم استفاده کنند. امکانی که مثلاً فرهنگیان و اساتید دانشگاه هم دارند و میتوانند از سالنهای فرهنگیان یا سالنهای دانشگاه برای مراسم استفاده کنند. ما هم از همان امکانات استفاده کردیم. مهمانان هم ساده و غذا هم همان چیز متداولی بود که این سالنها هر شب میدهند.
خانوادهتان مشکلی نداشتند؟
نه اتفاقاً خیلی هم لذت بردند و فکر میکردند زیادی هم هست. چون میدانید نسل ما زندگی خیلی سختتر از این را تجربه کرده است. ما نیمی از عمرمان را بهگونهای زندگی کردهایم که هیچکدام از امکانات امروز وجود نداشت و به همین خاطر به نظرمان زندگیهای امروزی خیلی هم اشرافی است. مثلاً ازدواج خود من در یک خانه معمولی 100 متری برگزار شد. تازه آن موقع که ما در خانه مراسم گرفتیم خیلی هم کار تشریفاتیای بود، چون بیشتریها در مسجد ازدواج میکردند لذا برای نسل ما زندگی متعارف امروزی خیلی هم رفاه است.
ممنونم از اینکه وقت گذاشتید. امیدوارم خدا امثال شما را در جمهوری اسلامی زیاد کند.
لطف دارید. البته من دوست داشتم همانطور که قبل از مصاحبه گفته بودم بیشتر درباره دیگران صحبت کنم، ولی شما من را کشیدید به سمت مسائل شخصی.