وقتی از سونگ کانگ-هو پرسیدم چرا به نظر میرسد همیشه به جای اینکه در نقش قهرمانان معمولی بازی کند، جذب بازی در نقش افرادی از طبقهی کارگر و قشر ضعیف جامعه میشود، این بازیگر 52 سالهی فیلم «انگل» لبخند معروفش را زد و گفت:
“بازیگران خوشتیپ زیادی در صنعت سینما هستند، که البته من جزئی از آنها نیستم.”
از آن دست جوابهای بامزه و خود تخریبکنندهای که ممکن است از کسی که با وجود ایفای نقشاش در چند تا از بهترین و حتی پرفروشترین فیلمهای کرهای قرن بیست و یکم و حتی ایفای نقش حیرتبرانگیز او در اولین فیلم کرهای برندهی نخل طلای جشنوارهی کن- که هنوز از شهرت خودش در میان مخاطبان غربی گیج شده است، انتظار داشته باشید. البته که این حرف کاملا غلط است.
همچنین بخوانید:
22 فیلم برتر سینمای کره
با چونهی لنگری شکل و لبخندی بر چهرهای با دو گونهی پهن که در دو طرف بینیاش درست مثل دو ماه کامل هستند، احتمالا سونگ هیچ وقت نمیتواند خودش را به عنوان یک ستارهی پاپ کرهای جا بزند. اما صورتش زیبایی یک بازیگر فیلمهای صامت را دارد، صورتی که نشانگر چیزهای زیادی است. خط و خطوط چهرهی سونگ برای ابراز احساسات مختلف، آن چنان تغییر میکنند که به طور کاملا واضح میتوانید ببینید که قمست روشن بر روی قسمت تاریک سایه میاندازد.
خالصترین و تاثیرگذارترین لحظات در ایفای نقش سونگ کانگ-هو، لحظاتی هستند که احساسات او در حال تغییر پیدا کردن است، و یا در فضاهایی که احساسات مختلف پشت سر هم به تصویر کشیده میشوند، شادی جای خود را به وحشت میدهد، وظیفه به انتقام تغییر میکند. موضوعی که خود نشان میدهد چرا کارگردانی که در تمام دنیا آثارش پر از تغییر احساسات است، نمیتواند فیلمی را بدون این بازیگر بر روی پرده ببرد.
«انگل» چهارمین همکاری سونگ با بونگ جون است، فیلمهایی که همگی از چارچوبهای معمول ژانر خود فراتر رفتهاند. با این حال هیچکدام از همکاریهای پیشین بینظیر آنها («خاطرات قتل»، «میزبان» و «برفشکن») تا این حد بر روی توانایی این بازیگر برای اشغال کردن چند فضا در عین حال تکیه نکرده و کشمکشهای درونی ناپایدار شخصیت او تا به این حد نبوده است.
سونگ نقش کیم کی-تائک، پدر یک خانوادهی فقیر اهل سئول را بازی میکند. خانوادهای که با پیدا کردن کار در خانهی یک خانوادهی ثروتمند، راهشان را به این خانه باز میکنند و سرونشتشان دچار تغییر میشود. با اینکه کمدی تراژیک خشنی که از این جا به بعد فیلم به تصویر میکشد، به اندازهی سایر آثار بونگ عمیق است، اما سونگ در این فیلم قلب شکستهی داستان است.
بونگ در مصاحبهای که در سفرش به نیویورک با او داشتم گفت که همیشه جذب شخصیتهایی که به نظرش آشنا و قابل ارتباط برقرار کردن بودند میشده است؛ افرادی که جوری با زندگی دست و پنجه نرم میکنند که فقط از بیرون به نظر معمولی میآید. باید گفت که بونگ شخصیت کی-تائک را برای سونگ نوشته و سونگ این نقش رابه زیبایی بازی کرده و تعادلی میان وقار و افسردگی به تصویر کشیده است.
کی-تائک، مردی است که میخواهد زندگی خانوادهاش را از آپارتمانی در زیرزمین که در آن زندگی اسفباری دارند، نجات دهد. وضع زندگی آنها نشاندهندهی وضع زندگی طبقهی ضعیف کره است. تنها چیزی که میتواند بین طبقهی ضعیف و قوی کره ارتباط برقرار کند، کار و روابط کاری که به دنبال آن شکل میگیرد، است. با این حال «انگل» زیرکانه نشان میکند که چطور وقتی افراد حتی درون یک خانه هستند هم مرزهایی میان آنها وجود دارد. نبوغ بازی سونگ این است که این فاصلهها و مرزها را از بین میبرد و کاری میکند تا هر دو طبقه تا جای ممکن در شادی و درد، عشق و خونریزی، نجات و انتقام به هم نزدیک شوند.
به کمک سونگ، کی-تائک به نمایندهای از فیلمهای بونگ تبدیل میشود، این هرج و مرج از بین بردن مرزها (بین احساسات، طبقات و ژانرها) آنچنان خالص و خوب درک شده است که در نهایت به مخاطب نشان میدهد در همان اول هم مرز باریکی میان افراد وجود داشته است.
سونگ در این رابطه گفت:
” راستش را بخواهید در مورد اینکه بونگ چطور از من استفاده میکند، هیچگاه به او چیزی نگفتم”. این بازیگر که همکاریهای غنی و پرثمری با سایر نامداران سینمای مدرن کره نیز داشته است، میگوید که کارگردانان موردعلاقهاش همگی به او “به عنوان یک ابزار نگاه میکنند. بونگ جون-هو، پارک چان-ووک، کیم جی-وون، همگی شخصیتهای خاص و متفاوتی را برای اینکه من در آن بازی کنم را برایم درنظر میگیرند، و به نظر من این تنوع و تغییر میان این شخصیتهای مختلف واقعا جذاب است.”
این موضوع به این اشاره دارد که چطور بونگ از او در نقشهای طنز سطح پایین بازی میگیرد و پارک او را به سمت نقشهای جدیتری در فیلمهایش سوق میدهد، که مثال خوب آن میتواند «عطش» باشد، که در آن در نقش یک کشیش خونآشام به ایفای نقش پرداخته است.
هر کسی که «همدردی با آقای انتقام» 2002 را دیده باشد میداند که پارک دونگ-جین بدترین شخصیت حرفهی کاری سونگ کانگ-هو است، رئیس یک کمپانی تولیدی که مسیری تاریک را در پیش میگیرد. دونگ-جین بعد از اینکه دخترش توسط یک کارگر کر و لال کارخانه و دوست رادیکال و آنارشیست او دزدیده میشود، وارد یکی از دردآورترین انتقامجوییهای سینما میشود. این فیلم آنقدر ناراحتکننده است که تقریبا میشود گفت از همانجایی که شروع میشود نیز این حس را به مخاطب القا میکند. و سونگ فقط قادر است سادیسم این شخصیت را به ما بقبولاند، حتی در وحشتناکترین و شدیدترین حالتهایش، ولی بازی او هیچگاه از رفتارها و بازیهای درنظر گرفته شده برای این شخصیت فاصله نمیگیرد، تباهی دونگ-جین در تمام مدت در بازی او دیده میشود.
سونگ متواضعتر از این است که بخواهد تاثیر خودش را در نفس گرفتن دوبارهی سینمای کرهی جنوبی قبول کند، اما به هرحال تاثیر فیلمهایی که در آنها به ایفای نقش پرداخته است را نمیتواند انکار کند:
“من از «آقای انتقام» میترسیدم چرا که پیش از آن هیچ کاری شبیه آن نکرده بودم. تا آن زمان هیچ اثری شبیه آن در سینمای کره وجود نداشت، و در حقیقت آن ترس بود که مرا مجاب کرد در این فیلم بازی کنم.”
سونگ در آن زمان نمیدانست، اما بازیاش در نقش دونگ-جین او را به عنوان بهترین “بدترین پدر” در سینمای معاصر بر سر زبانها انداخت. این نقش نمونهی اولیهی چیزی بود که بعدها از او در «میزبان» دیدیم، سپس آن را در «راننده تاکسی» تکمیل کرد و در «انگل» به نهایت خود رساند. اما ممکن این جا پایان کار باشد. سونگ با خنده گفت:
“نمیخواهم همیشه نقش پدرها را بازی کنم. در این سن، فقط به عنوان پدر کرهای که نمایندهی قشر ضعیف جامعه است، شناخته میشوم. شخصیتی که قاعدتا احساسات قویای نسبت به فرزندش دارد، اما اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که دوست دارم تنها بازی کنم.”
اما وقتی «همدردی با آقای انتقام» بر روی پرده رفت، سونگ در حال هضم این احتمال بود که میتواند در هر نقشی که میخواهد بازی کند. اما در همان نقطه از حرفهی کاریاش هم، فقط شش سال بعد از اولین حضور او در یک نقش جزیی در «روزی که یک خوک درون دیوار افتاد» هونگ سانگ-سو، او به شهرت رسیده بود. از آنجایی که تغییر او از صحنه به صفحهی نمایش با موج جدید سینمای کره همراه شده بود (و یا حتی به آن کمک کرده بود)، شهرت او دوچندان شده و طبعا اولین فیلمهای او (مثل «شماره 3» و Shiri) به آثاری موفق و پرطرفدار تبدیل شدند. اما در میان آنها «منطقه امنیتی مشترک» سال 2000 بود که موفقتر از بقیه ظاهر شد و سونگ را به شهرت زیادی رساند.
اولین همکاری سونگ و پارک، «منطقهی امنیتی مشترک» – که در آن زمان پرفروشترین فیلم کره به شمار میآمد- یک داستان مرموز هیجانانگیز در مورد قتلی است که در منطقهی غیرنظامی کره رخ میدهد و اتحاد ناگهانی و تاثیرگذاری بین نگهبانان هر دور طرف مرز را به دنبال دارد.
وقتی از او پرسیدیم که آیا موفقیت فیلم برای او قابل درک بوده است یا نه (احتمالا آن قدر غیر قابل تحمل که او و پارک احساس کردند بهتر است به دنبال آن فیلمی درهم و خصمانه بسازند) سونگ در جواب گفت:
” «منطقهی امنیتی مشترک» مخاطبین زیادی داشت، اما نکتهی مهمتر این است که نقش مهمی در تغییر ایدولوژی کرهای داشت. خیلی از کرهی جنوبیها به کرهی شمالی به عنوان یک کلیشه نگاه میکردند، اما این فیلم به ما اجازه داد که به آنها به عنوان افرادی مثل خودمان نگاه کنیم. آنها مثل ما هستند. این نبوغ پارک چان-ووک است: او توانست راه حلی به ما نشان بدهد. پس موضوع این نبود که فیلم در گیشه فروش خوبی داشت. برعکس، مرا مشتاق کرد تا فیلمهای بیشتری را با پارک کار کنم. با اینکه هیچکدام از آنها از نظر مالی موفق نبودند، اما کار کردن با او افتخار بالایی است که نصیب من شده است.”
«منطقهی امنیتی مشترک» تنها فیلم سونگ نبود که مرز میان داستان و واقعیت را کمرنگ کرد. اولین همکاریاش با بونگ، «خاطرات قتل»، داستان بدنامترین قاتل زنجیرهای کره را در جهان بر سر زبانها انداخت. این فیلم معمولا با «زودیاک» دیوید فینچر مقایسه میشود و هنوز بعد از گذشت 20 سال در ذهن مخاطبین مانده است. اوایل این ماه، یک مرد بالاخره به این جرمها اعتراف کرد و دستگیر شد. سونگ گفت:
“خوشحالم که مجرم بالاخره دستگیر شده است و یک جورهایی احساس افتخار و غرور میکنم. اما باید بگویم که احساس مبهمی است.”
ابهام طبیعیترین احساس برای سونگ نیست، بازیگری که تلفیق و خلق بازی را راحتتر از عدم قطعیت میپذیرد. او در مکانهای تنگ و بدون قدرت عمل زیاد -و کارگردانی و راهنمایی دقیق- آزادی هنری را راحتتر پیدا میکند، تا اینکه خودش بخواهد این کار را انجام دهد.
احتمالا این موضوع به خوبی توضیح میدهد چرا او و بونگ ترکیب خوبی را تشکیل میدهند. همانطور که «انگل» این مسئله را بیش از پیش واضح کرد، بونگ هر قاب فیلماش را آنچنان خوب و دقیق طراحی میکند که آثار وس اندرسون در مقابلش مثل یک بچه که در حال کثیفکاری بر روی تیکتاک TikTok است به نظر میرسد. اما حتی در پیچیدهترین صحنهها هم بازی این بازیگر سرشار از زندگی است. سونگ گفت:
”خیلی از افراد میخواهند با کارگردان بونگ کار کنند، اما این کار تصمیم عاقلانهای برای خیلی از آها نیست. سیر داستانی فیلمهای او به شدت دقیق برنامهریزی شده است و میزانسن فضای زیادی به بازیگر نمیدهد. بونگ بازیهای خاص خودش را از بازیگر میخواهد و خیلی از بازیگران با این موضوع مشکل دارند. بعد از 20 سال من به آن عادت کردهام.”
مثل همیشه وقتی که سونگ در مورد همکاریاش با این کارگردانان مطرح صحبت میکند، لبخندی بر لب داشت و از اینکه توانسته بود شاهد رشد آنها را به عنوان یک هنرمند و یک انسان باشد، لذت برده بود. وقتی از سونگ پرسیدم که پارک از زمان «منطقهی امنیتی مشترک»، بونگ از زمان «خاطرات قتل» یا «خوب، بد، عجیب»، یا کارگردان کیم جی-وون از زمان «خانوادهی آرام» رشدی داشتهاند یا نه، او گفت که هر کدام از آنها در دنیایی که ساختهاند، آزادی بیشتری پیدا کردهاند. برای او دقت بونگ به زیبایی نشاندهندهی آزادی در بیان و به تصویر کشیدن خلاقیتی است که او در طی این سالها به دست آورده است و سونگ از اینکه این فرصت را دارد تا این انرژی را به فیلم منتقل کند بسیار خوشحال بود.
ین در نهایت همان طوری است که سونگ دوست دارد خودش را ببیند: به عنوان یک غربال که میتواند تاریکی را به روشنایی تبدیل کند. به گفتهی این بازیگر، از تمام شخصیتهایی که او تا به حال بازی کرده است، بیشتر از همه با نقشی که در شاهکار سال 2007 لی چانگ-دونگ ، «آفتاب پنهان» ارتباط برقرار کرده است. او در این فیلم نقش یک مکانیک خوش قلب را بازی میکند که به زنی زیبا (جیون دو-یون) کمک میکند با کابوسی غیرقابل تصور که بعد از نقل مکان به شهر کوچکی که این مکانیک در آن ساکن است، مواجه شده است، کنار بیاید. سونگ گفت:
” «آفتاب پنهان» یکی از فیلمهای مورد علاقهی من است و از ساخت آن بسیار لذت بردم. با اینکه داستانی تراژیک است، اما اگر به معنای فیلم توجه کنید، اصلا ناراحتکننده به نظر نمیآید. مردی که من نقش او را بازی میکنم یک مرد کاملا معمولی و مادیگراست اما در عین حال کاملا بیگناه و معصوم است.”
در نظر او این مکانیک مثل یک ابر خاکستری کلفت است که آسمان آبی را از غمی که در پایین وجود دارد جدا میکند.
” فکر میکنم که منظور از آفتاب پنهان، اسم فیلم، اشعههایی است که تابیده میشود و همهی نقاط تاریک این مرد و دنیای اطرافش را از بین میبرد و آنها را به سمت نور هدایت میکند”. اگر به خاطر ابرها نبود، شما اصلا نمیتوانستید آنها را بببینید.
این مطلب برگرفته از نوشتهی دیوید ارلیچ در سایت www.indiewire.com است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
1