بسیاری از ما دوست داریم یک زندگی پرهیجان و غیرعادی را تجربه کنیم، دائم در معرض توجه دیگران باشیم، معروف و مشهور شویم، و از همه مهم تر، بتوانیم نام خود را در تاریخ ماندگار کنیم. اما با مطالعه سرگذشت افراد سرشناس متوجه می شویم غیرعادی بودن و مشهور بودن، الزاماً چیز خوبی نیست.
با مطالعه تاریخ پی می بریم، برخی از چهره های سرشناس دنیا، بیشتر شهرتشان را مدیون جنبه های منفی خود هستند تا جنبه های مثبت. احتمالاً با آگاهی از سرگذشت این افراد، دیگر از عادی بودن خود چندان ناراضی نخواهید بود.
با ما همراه باشید و تعدادی از عجیب ترین آدم های طول تاریخ را بهتر بشناسید:
1- مردی که 7 سال با یک جسد زندگی کرد
در اوایل دهه 1930 میلادی، یک باکتری شناس به نام «کارل تانزلر»، به یک بیمار مسلول آمریکایی-کوبایی به نام «اِلنا میلاگرو دی هویوس» (مشهور به «هلن») دل باخت. دو سال پس از آشنایی، هویوس بر اثر بیماری خود درگذشت اما تانزلر تصمیم به نگهداری از جسد گرفت و هفت سال تمام در کنار او زندگی کرد.
برای جلوگیری از فروپاشی جسد، تانزلر با کمک سیم و میله های جالباسی استخوان ها را به هم پیوند داد. در مرحله بعد، برای حفظ ظاهر چشم ها، آن ها را از کاسه در آورد و از چشم های مصنوعی به جایشان استفاده کرد. برای پوست نیز او تدبیری عجیب اندیشید. ابتدا پارچه ابریشمی را به ترکیب موم و گچ آغشته ساخت و سپس آن را با پوست در حال اضمحلال زن جایگزین کرد.
اما این تمام ماجرا نبود. تانزلر درون بدن هلن را با تکه های پارچه انباشته ساخت تا شَمای ظاهری بدنش حفظ شود. دست آخر، موهای هلن را نیز تراشید و از آنها یک کلاه گیس درست کرد؛ سپس کلاه گیس را بر سر زن بیچاره گذاشت تا هم شکل و حالت موها حفظ شود و هم تارهای مو دچار ریزش نشوند.
در سال 1940، بالاخره نقشه مخوف تانزلر برای زندگی با یک جسد لو رفت و او توسط مجریان قانون دستگیر شد. علی رغم این که او برای حضور در جلسه محاکمه از سلامت عقلانی کامل برخوردار بود، مشمول قانون مرور زمان شد و چند وقت بعد آزاد گردید.
2- زنی استرالیایی که به خاطر پختن و خوردن همسر خود به حبس ابد محکوم شد
در فوریه سال 2000، «جان پریک» به دلیل مشکلات زناشویی به دادگاه مراجعه نمود و از همسر خود «کاترین نایت» شکایت کرد. دادگاه پس از بررسی شکایت، خانم نایت را محکوم نمود و حق را به شوهر او داد. نایت که از این پیشامد بسیار عصبانی بود، در مراجعت به خانه، همسر خود را با 37 ضربه چاقو به قتل رساند.
اما قتل هم زن سرکش را آرام نکرد. او متعاقباً شوهر خود را پوست کَند، سر و بخش هایی از بدن او را درون یک دیگ ریخت و آنها را به همراه مقداری سبزیجات پخت. سپس در کمال خونسردی، غذای آماده شده را در بشقاب ریخت و شروع به خوردن آن نمود!
3- جوانی عجیب که در سن 17 سالگی در حیاط خانه خود به ساخت رآکتور هسته ای مبادرت کرد
«دیوید هان» جوانی به شدت شیفته علم (به خصوص شیمی) بود. او برای انجام تحقیق بر روی فواید انرژی هسته ای، موفق به کسب عنوان افتخار از انجمن «پیشاهنگان آمریکا» شد. اما این افتخارآفرینی هرگز برای هان اقناع کننده نبود. او به افق هایی فراتر می اندیشید.
بالاخره، هان تصمیم به انجام یک کار بزرگ و عجیب گرفت: ساخت رآکتور هسته ای در حیاط خانه. او مواد رادیو اکتیو مورد نیاز را از لوازم عادی منزل استخراج نمود و آنها را برای پیشبرد هدف خود به کار گرفت.
رآکتور هان هیچ گاه به مرحله تکمیل نهایی نرسید اما از آنجایی که دستگاه مذکور تشعشعاتی 1000 بار فراتر از تشعشعات یک رآکتور عادی ساطع می کرد، «سازمان حفاظت از محیط زیست آمریکا»، «اف بی آی» و «کمیسیون نظارت هسته ای» همزمان وارد عمل شدند تا جلوی یک فاجعه بزرگ را بگیرند. در نهایت، هان به خاطر اقدامات و فشارهای نهادهای مذکور از تکمیل پروژه خود بازماند.
جوان آمریکایی که از رسیدن به هدف والای خود بازمانده بود، رفته رفته دچار افسردگی شد و سرانجام در سن 39 سالگی به خاطر مسمومیت ناشی از الکل درگذشت.
4- مردی که حدود 18 سال در فرودگاه زندگی کرد
«مهران کریمی ناصری» یک پناهنده ایرانی بود که بین سال های 1988 تا 2006، در یک فرودگاه در کشور فرانسه زندگی می کرد. مهران در سال 1977 از ایران تبعید شد و سپس، مدتی به عنوان پناهنده در بلژیک مقیم گشت.
چند صباح بعد، مهران تصمیم گرفت از مسیر فرانسه عازم لندن شود اما در بین راه، پاسپورت و مدارک خود را گم کرد. هواپیمای او در لندن به زمین نشست ولی بلافاصله، پس از آگاهی مسئولین از فقدان مدارک، وی به فرانسه دیپورت شد.
از آنجایی که مهران هیچ وطنی برای مراجعه نداشت و از مدارک لازم برای سفر یا خروج از فرودگاه نیز برخوردار نبود، مجبور شد در ترمینالِ 1 فرودگاه «شارل دو گل» مقیم گردد. مهران 18 سال تمام در فرودگاه زندگی کرد تا این که بالاخره به خاطر ابتلا به بیماری، اجازه خروج وی از فرودگاه و انتقال به بیمارستان صادر شد.
5- مردی با نام مستعار «هوبرت بلِین» که اسم واقعی او متشکل از 666 حرف بود
هوبرت در آلمان متولد شد ولی بخش عمده ای از زندگی خود را در فیلادلفیای آمریکا گذراند. شهرت او به خاطر نام خانوادگی حیرت انگیز و طولانی اش بود. نام واقعی این مرد از 22 اسم و 666 حرف تشکیل می شد. به گفته هوبرت، این نام خانوادگی عجیب و غریب، در قرن نوزدهم، توسط پدر جد او انتخاب شده بود. در آن هنگام، آلمانی های یهودی مجبور به انتخاب نام دوم برای خود بودند. پدر جد هوبرت نیز که یهودی بود نامی شگفت انگیز و تاریخی را برای خود برگزید.
در اینجا قصد داریم نام کامل آقای هوبرت را به شما معرفی کنیم. امیدواریم تصور نکنید دست ما اشتباهی بر روی کیبورد رفته است و چرت و پرت تایپ کرده ایم. نام کامل عبارت بوده است از:
Adolph Blaine Charles David Earl Frederick Gerald Hubert Irvin John Kenneth Lloyd Martin Nero Oliver Paul Quincy Randolph Sherman Thomas Uncas Victor William Xerxes Yancy Zeus Wolfeschlegelsteinhausenbergerdorffwelchevoralternwarengewissenhaftschaferswessenschafewarenwohlgepflegeundsorgfaltigkeitbeschutzenvorangreifendurchihrraubgierigfeindewelchevoralternzwolfhunderttausendjahresvorandieerscheinenvonderersteerdemenschderraumschiffgenachtmittungsteinundsiebeniridiumelektrischmotorsgebrauchlichtalsseinursprungvonkraftgestartseinlangefahrthinzwischensternartigraumaufdersuchennachbarschaftdersternwelchegehabtbewohnbarplanetenkreisedrehensichundwohinderneuerassevonverstandigmenschlichkeitkonntefortpflanzenundsicherfreuenanlebenslanglichfreudeundruhemitnichteinfurchtvorangreifenvorandererintelligentgeschopfsvonhinzwischensternartigraum, Senior
6- زنی که شوخی شوخی صاحب عنوان «نخستین شهردار زن در آمریکا» شد
نخستین زنی که در تاریخ ایالات متحده به عنوان شهردار انتخاب شد، زنی به نام «سوزانا اِم. سالتِر» بود. در سال 1887، در شهر کوچک آرگونیا واقع در ایالت کانزاس، عده ای از مردان تصمیم گرفتند به صورت شوخی نام خانم سالتر را در فهرست کاندیداهای انتخاب شهردار جای دهند. آنها قصد داشتند با این اقدام به همگان ثابت کنند زنان برای حضور در عرصه سیاست هیچ اقبال و شایستگی ندارند و بهتر است هرگز به این حوزه وارد نشوند؛ اما اوضاع، بر خلاف میل آنها، جور دیگر پیش رفت.
خانم سالتر پس از آگاهی از اقدام شوخی آمیز مردان، ابتدا شگفت زده شد اما کمی بعد پذیرفت به یک شرط وارد رقابت انتخاباتی شود: در صورت پیروزی در انتخابات، اختیارات شهردار و دفتر اقامتش، تمام و کمال به او واگذار شود.
جالب است که شرط پذیرفته شد، انتخابات برگزار گشت، و در نهایت، نام خانم سالتر به عنوان پیروزِ رقابت از صندوق خارج شد. بدین ترتیب، نخستین شهردار زن در آمریکا، شوخی شوخی منصوب شد.
7- نخستین مردی که در حین سفر فضایی جان باخت
«ولادیمیر کوماروف» خلبانی اهل شوروی بود که برای نخستین سفر فضایی بشر و هدایت «سایوز 1» برگزیده شد. در حین طراحی و ساخت سایوز 1، کوماروف و برخی دیگر از مهندسان، انتقاداتی جدی به روند اجرای پروژه و مسائل ایمنی آن وارد نمودند اما از آنجایی که حکومت شوروی قصد داشت تحت هر شرایط، در سالروز تولد «لنین»، نخستین فضاپیمای حامل انسان را به فضا اعزام کند، انتقادات مذکور نادیده گرفته شد.
در پی مخالفت های کوماروف، سازمان هوافضای شوروی، «یوری گاگارین» را به عنوان جایگزین احتمالی برای هدایت سایوز 1 برگزید تا در صورت انصراف خلبان اصلی مشکل خاصی پیش نیاید. کوماروف علی رغم آگاهی از ایرادات فنی، از آنجایی که هیچ تمایل نداشت جانِ دوست صمیمی اش «گاگارین» به خطر افتد، خود عهده دار مأموریت پرواز شد.
در نهایت، سایوز 1 از زمین بلند شد و به فضا رفت، ولی پس از ورود به جو زمین، دچار نقص فنی شد و منهدم گشت. جالب است بدانید، کوماروف در وصیت نامه خود خواسته بود، مراسم تشییع جنازه اش با «تابوت در باز» انجام شود تا سردمداران شوروی با چشمان خود حاصل اقدام نسنجیده شان را ببینند.
8- مردی که در طول زندگی خود هم کوتوله و هم غول پیکر بود
در سال 1917، مرد 18 ساله اتریشی-مجارستانی به نام «آدام راینِر» قامتی معادل 1/2 متر داشت. مدتی بعد، او به عارضه تومور در غده هیپوفیز مبتلا شد که به موجب آن، قدش تا سن 32 سالگی به 2/1 متر رسید.
راینر در سال 1950، در سن 51 سالگی درگذشت. در آن هنگام قد او معادل 2/3 متر بود. راینر را نخستین انسان تاریخ می دانند که در طول حیات خود، هم کوتوله بودن و هم غول پیکر بودن را تجربه کرده است.
9- دوقلوهایی که فقط با همدیگر حرف می زدند
«جون» و «جنیفر گیبونز» دوقلوهایی اهل کشور باربادوس بودند که در سن کودکی به ولز مهاجرت نموده بودند. از آنجایی که این دو کودک، تنها افراد سیاه پوست در مدرسه بودند، دانش آموزان دیگر آنها را مورد رنجش و آزار قرار می دادند. تداوم این وضع، دوقلوها را درگیر یک بیماری روحی-عاطفی حاد کرد.
رفته رفته، جون و جنیفر از افراد جامعه بُریدند و دیگر با کسی حرف نزدند. آنها برای خود یک زبان من در آوردی ساختند که فقط خودشان از آن سر در می آوردند.
با حادتر شدن مشکلات روانی، دوقلوها به بزهکاری گرایش پیدا کردند و دست آخر، به یک تیمارستان که از تدابیر شدید امنیتی بهره می برد، منتقل شدند. در تیمارستان، دو دختر با هم تفاهم کردند، در صورت مرگ یکی از آنها، دیگری می تواند صحبت کردن با سایرین را از سر بگیرد و زندگی عادی پیشه کند.
سرانجام، جنیفر در سال 1993، در سن 29 سالگی درگذشت. جون مدتی پس از مرگ خواهر خود به زبان آمد و گفت: «بالاخره آزاد شدم. جنیفر جان خود را فدای زندگی من کرد».
ناگفته نماند که جون پس از مرگ خواهرش یک زندگی آرام در پیش گرفت و مابقی عمر خود را در کنار والدین، در بخش غربی ولز سپری کرد.
10- مردی که با تقلب، برنده یک میلیون پوند در مسابقه معروف شد
در سال 2001، «چارلز اینگرام»، در جریان مسابقه معروف «چه کسی می خواهد میلونر شود؟»، با کمک های غیرقانونی همسرش «دایانا» و یکی از شرکت کنندگان مسابقه به نام «تِکوِن ویتاک»، برنده یک میلیون پوند شد (معادل 1/29 میلیون دلار).
اما شیوه تقلب رسانی چه بود؟ سرفه. هنگام مطرح شدن سوال، اینگرام گزینه ها را با صدای بلند می خواند؛ هنگامی که به گزینه صحیح می رسید، ویتاک با سرفه خود علامت می داد پاسخ همین است.
در نهایت، پس از لو رفتن ماجرا، هم خانم و آقای اینگرام و هم آقای ویتاک به مجازات زندان محکوم شدند. به علاوه، خانواده اینگرام ملزم به پرداخت 115 هزار پوند جریمه (معادل 149 هزار دلار) و هزینه های مربوط به رسیدگی حقوقی گردید.
11- سربازی که 29 سال پس از اعلام رسمی پایان جنگ جهانی دوم، هنوز فکر می کرد جنگ ادامه دارد
در دسامبر سال 1944، یکی از افسران اطلاعاتی ارتش ژاپن به نام «هیرو اونودا» به جزیره لوبانگ در کشور فیلیپین اعزام شد تا به گروهی از سربازان ژاپنی محلق شود. چند ماه بعد، متفقین جزیره مذکور را تسخیر کردند و تمامی سربازان ژاپنی، به غیر از چهار نفر را کشتند. اونودا یکی از این چهار نفر بود که به همراه سه نفر دیگر، به سمت تپه های مجاور متواری شد و جان سالم به در برد.
مدتی بعد، به اونودا و همرزمان او خبر خاتمه جنگ ابلاغ شد، اما آنها به گمان شایعه و توطئه، خبر مذکور را باور نکردند. بالاخره، در سال 1950، یکی از سربازان خود را به نیروهای فیلیپینی تسلیم کرد. دو سرباز دیگر نیز سرنوشت چندان خوبی نداشتند. آنها در جریان درگیری با جنگجویان غیرنظامی منطقه، در سال 1972 کشته شدند. با این وصف، فقط اونودا باقی ماند.
سرانجام، در سال 1974، یکی از فرماندهان سابق ارتش ژاپن از محل استقرار اونودا مطلع شد و زمینه ساز پایان یافتن دوره طولانی مأموریت او گردید. بدین ترتیب، پس از 29 سال، مأموریت نظامی افسر ژاپنی به پایان رسید.
ناگفته نماند که در زمان اقامت 4 سرباز ژاپنی در کشور فیلیپین، 30 سرباز فیلپینی به دست آنها کشته شدند.