مجله دیجیکالا - فرشته سلیمانی: بعضیها در روایت استادند، لازم نیست قصهپردازی کنند، آنها خاطراتشان را هم که تعریف میکنند، خودش میتواند یک کتاب شود. گلی ترقی نمونه موفق اینطور نویسندههاست. کتابهای گلی ترقی پر از خاطرهنویسیهایی است که ماهرانه با تخیل و البته چاشنی زبان خاصش ترکیب شده است.
دنیایی که گلی ترقی ساخته آنقدر اختصاصی و سرراست است که تنها با خواندن چند داستان کوتاه از او میتوانید وارد دنیایش شوید.
گلی ترقی، خاطرهباز قهار دور از وطن
گلی ترقی یکی از شناختهشدهترین نویسندگان زن ایرانی است. خبر چاپ کتابهای جدیدش سریع به گوش علاقهمندانش میرسد و کتابفروشیها هم توجه ویژهای به موجود کردن کتابش دارند.
ترقی متولد سال 1318 در تهران است و روایتهای او از کودکی و نوجوانیاش در تهران قدیم یکی از عوامل محبوبیت و شهرتش در میان نسل جوانی بود که به گذشته پایتخت کشورشان علاقهمندند. از آنجا که دوران زندگی ترقی در دورهای پرحادثه از نظر رخدادهای سیاسی و اجتماعی بوده است، روایتهای او از جنبه شخصی خارج میشوند و همینّهاست که برای مخاطب جذاب میشود.
گلی ترقی در جمع اهالی کتاب در ایران
خانوادهی ترقی از قشر مرفه جامعه بودند و پدر خانواده، یعنی لطفالله ترقی از جمله سرمایهداران اهل قلمی بود که در حوزههای فرهنگی فعالیت میکرد. لطفالله ترقی مدیر نشریهی ترقی و پدر روشنفکری بود که در آن دوره دخترش گلی را پس از گذراندن تحصیلات دبیرستان، روانهی آمریکا کرد تا در آنجا به تحصیل ادامه دهد.
گلی ترقی در آمریکا فلسفه خواند و پس از مدتی به ایران برگشت. در ایران هم دوباره راه تحصیل را در پیش گرفت و در دانشگاه هنرهای زیبا رشته شناخت اساطیر و نمادهای آغازین را انتخاب کرد. او مدتی هم در همین زمینه در دانشگاه تدریس میکرد.
در همین دوران بود که نخستین مجموعه داستان گلی ترقی یعنی «من هم چهگوارا هستم» در سال 1348 به چاپ رسید. البته علاقهی او به داستاننویسی به دوران نوجوانیاش برمیگردد و انس و الفتش با کتاب را از کودکی بهخاطر کتابخانه پدرش دارد.
ترقی در جریان تحصیلش در دانشکده هنرهای زیبا، با هژیر داریوش یکی از فیلمسازان و منتقدان مشهور در آن دوره آشنا میشود و این آشنایی به ازدواج میانجامد. فیلمنامهی یکی از فیلمهای هژیر داریوش به نام «بیتا» را هم گلی ترقی مینویسد. اما سرانجام این ازدواج به جدایی میکشد و گلی ترقی همراه با دو فرزندش پس از انقلاب اسلامی از سال 1358 در فرانسه ساکن میشوند.
همانطور که از ادبیات گلی ترقی برمیآید، علاقهی او به ایران و خاطراتی که با وطنش دارد، بیاندازه است. به همین خاطر با وجود انتخاب فرانسه بهعنوان محل اقامت، به گفته خودش هر سال تابستان را باید در ایران بگذراند. معمولا در جریان سفرهای او به ایران نشستّهایی هم با موضوع کتابهایش برگزار میشود تا طرفداران گلی ترقی با نویسندهی محبوبشان دیدار کنند.
از میان عناصر داستانی، آن چیزی که بیشتر از بقیه در آثار گلی ترقی خودنمایی میکند، شخصیتپردازی است. توصیفهای جزیی نویسنده از فضاها و ویژگیهای شخصیتهای داستان معمولا از آنها شخصیتهایی ملموس و باورپذیر میسازد.
البته گلی ترقی چه در شخصیتپردازی و چه در فضاسازی گاهی آنقدر خوب پیش میرود که کنار گذاشتن کتاب سخت میشود و گاهی انگار فراموش میکند مخاطب را با اطلاعاتی پراکنده بیحوصله میکند. با این وجود زبان گلی ترقی جذابیتهایی دارد که روی هم رفته مخاطب را با داستانها و خاطرهپردازیهایش را راضی میکند.
استفاده از جملات کوتاه کوتاه و توصیفهای گاهگاه و منقطع در حد یک عبارت کوتاه، خواندن داستانهای گلی ترقی را شبیه ورق زدن آلبوم خاطرات میکند.
بیشتر آثار او از زبان اول شخص نوشته شده است و شخصیتهای اصلی معمولا به هم شبیهند. این موضوع باعث میشود فضای کتابهای گلی ترقی بسیار شبیه به هم باشد.
بعد از «من هم چهگوارا هستم»، رمان «خواب زمستانی» در سال 1362 پس از اقامت نویسنده در فرانسه منتشر شد. این کتاب بعدها به زبان فرانسه هم برگردانده شد و بعد از آن، پس از ده سال یکی از کتابهای مهم ترقی یعنی مجموعه داستان «خاطرات پراکنده» به چاپ رسید. این کتاب درواقع نقطه آغازی برای خلق «دو دنیا»، محبوبترین و مهمترین اثر گلی ترقی بود.
از دیگر آثار گلی ترقی باید به «فرصت دوباره»، «اتفاق» و آخرین اثرش «بازگشت» اشاره کنیم. او همچنین یک داستان بلند منظوم به نام «دریاپری کاکلزری» هم دارد که در سال 1381 منتشر شده است.
ترقی با داستان «بزرگبانوی روح من» جایزهی بهترین داستان کوتاه خارجی در فرانسه را در کارنامهاش دارد. این داستان را دخترش به فرانسه ترجمه کرده است.
«بزرگبانوی روح من» همچنین همراه با داستان «درخت گلابی» از مجموعه جایی دیگر، در اولین دوره جایزه هوشنگ گلشیری بهَعنوان داستان کوتاه برگزیده انتخاب شد. در دوره سوم جایزه گلشیری هم داستانهای گلی ترقی جزو برگزیدهها بودند. گلی ترقی در سال 2009 بهعنوان برندهی جایزه بیتا که هر سال به یکی از چهرههای فرهنگی ایرانی تعلق میگیرد، در دانشگاه استنفورد معرفی شد.
بهجز فیلم «بیتا»، از داستان «درخت گلابی» گلی ترقی هم فیلمی به کارگردانی داریوش مهرجویی با همین نام ساخته شده است. شخصیت اول داستان فیلم مثل بسیاری از داستانهای ترقی، فردی تحصیلکرده و این بار یک نویسنده به نام محمود است.
محمود پس از سالها به باغی که خاطرات کودکیاش در آن میگذشت، سر میزند و یاد عشقی قدیمی به دخترعمهاش میترا برایش زنده میشود. این فیلم در جشنواره فجر سال 1376 در بخشهای مختلف نامزد شد و هوگوی نقرهای را هم در جشنواره شیکاگو از آن خود کرد.
برای شروع آشنایی با دنیای ساده، اما پرجزئیات داستانهای گلی ترقی بهتر است از مجموعه داستان «دو دنیا» شروع کنید. معرفی کوتاهی از این کتاب و دو اثر دیگر از این نویسنده را در ادامه میخوانید.
دو دنیا، روایت روزهای شیرین کودکی
مجموعه داستان «دو دنیا» معروفترین و البته مهمترین اثر گلی ترقی محسوب میشود. 7 داستان این کتاب در فضای سالهای دهه چهل و پنجاه شمسی میگذرد؛ فضای پر التهابی که بسیاری از مخاطبان دوست دارند بیشتر از آن بدانند.
این کتاب را گلی ترقی در ادامه مجموعه «خاطرههای پراکنده» نوشته است و دربارهی آن گفته دوست دارد داستانهای این دو کتاب همراه با خاطراتی دیگر در یک کتاب واحد گردآوری شوند. چرا که هر کدام از این داستانها را فصلی از یک رمان میداند.
در داستانّهای کوتاه این کتاب، زبان روان و صمیمی گلی ترقی مهمترین نقطه قوت هستند و استفاده از ضربالمثلها و ادبیات عامه هم به جذابتر شدن روایت او از سالهای کودکی و نوجوانیاش کمک کرده است.
بخشی از کتاب: "چهاردهسالگی، انگولکی؛ رنگی، پر از وسوسههای کیفآور، ته روزهای گرم و غبارآلود تابستان نشسته و برای بردن من آمده است. میترسم و چهارچنگولی به تهمانده امن و راحت کودکی میچسبم.
آدمها شکل سابقشان نیستند و بویی غریب میدهند – بوی عرق تن و غذای مانده. بوی گوشت و پشم گوسفند، شبهای تنبل و بیخیال آنوقتها (شیرجه توی تخت دمر با دست و دهان نشسته. خوش) تبدیل به شبهایی داغ و سرگیجهآور شده؛ پر از پچپچهای آزاردهنده و خوابهای آشفته.
چهاردهسالگی مثل سفر به سرزمینی ناشناخته است و قوانین خودش را دارد. دوچرخهسواری در کوچههای خلوت، پابرهنه گشتن توی باغ، پرسه زدن در خیابانهای مشکوک و شوخی با خدمتکارهای جوان خانه قدغن شده است. در عوض، لباسی دخترانه با آستینهای پفی و یقهی توری سفید برایم خریدهاند و در این لباس ناراحت بدن جدیدم را کشف میکنم و با آن غریبهام."
خاطرههای پراکنده، داستانهایی از یک زندگی واقعی
این مجموعه داستان اگرچه قبل از دو دنیا به چاپ رسیده، اما درواقع بهتر است آن را بعد از دو دنیا بخوانید. به این خاطر که آشنایی با فضای داستانهای گلی ترقی به ارتباط برقرار کردن با این مجموعه که خود نویسنده هم معتقد است آنطور که باید قوی از کار درنیامده، کمک میکند.
ضمن اینکه ترقی در زمان انتشار «دو دنیا» سه داستان کوتاه «اتوبوس شمیران»، «خانه مادربزرگ» و «دوست کوچک» از این مجموعه را درواقع متعلق به مجموعهداستان دو دنیا میداند.
همانطور که از اسم کتاب پیداست، داستانهای این مجموعه روایتی خاطرهگونه دارند و درواقع شش داستان از هشت داستان این مجموعه خاطرات واقعی نویسنده هستند.
بخشی از کتاب: "خانهی مادر بزرگ را فروختهاند و ساعت بزرگ دیواری در منزل یک از داییهاست – آخرین دایی. گه گاه، در نیمه شبی بیخواب، تیک تاک موذی آن را در ته بالشم میشنوم و میدانم که «این ساعت بعد از ما هم خواهد بود» و از سماجت عقربههای چرخان آن دلم میگیرد؛ و بعد، نزدیک به روشنایی صبح عطری گوارا، مثل نفَسی سبک و متبرک در اتاقم میپیچد و نوازش دست همیشه مهربان گوهرتاج خانم را روی پیشانیام حس میکنم و دلم باز پر از ولولههای کودکی میشود.
میدانم که در نوازش این دست آشنا حرفی قدیمی خفته است؛ حرفی ساده و سالم و سبکبار، مثل آواز بازیگوش پریها فراسوی تیک تیک دلهرهانگیز ساعتهای جهان."
بازگشت، وقتی غربت در جانت ریشه میدواند
رمان «بازگشت»، جدیدترین اثر گلی ترقی که در سال 1397 به چاپ رسیده، برخلاف دو اثر دیگری که معرفی شد، روایتی از خاطرات نویسنده نیست، اما با توجه به داستان، مشخصا وامدار تجربیات اوست. داستان درباره زنی میانسال به نام ماهسیما است که از 20 سال پیش در فرانسه زندگی میکند.
موضوع متفاوت دیگر در این کتاب، روایت است. ترقی این بار گرچه داستان را مثل همیشه با روایت اول شخص شروع میکند، اما کمکم با باز شدن پای ماهسیما به ایران، مسیر روایت را بهنوعی به سمت سوم شخص و دانای کل میبرد. زبان همچنان همان زبان سادهی اوست در ترکیبی با ادبیات عامه و ضربالمثلها.
ماهسیما، شخصیت اول رمان بازگشت، از غم غربت رنج میبرد. او میان بازگشت به ایران و ماندن در فرانسه مردد است. دلشورهها و دلتنگیهای ماهسیما، مشورتها و تحقیقاتی که او برای گرفتن بهترین تصمیم انجام میدهد و در نهایت ورود شخصیتهای فرعی به داستان، همگی از جاذبههای رمان هستند که ترقی هم در توصیف برایشان کم نگذاشته است.
بخشی از کتاب: "بمانم یا برگردم؟ این سوالی است که ماهسیما شایان از خودش و از من میکند. هرروز. روزی ده بار. یقهام را چسبیده. مزاحم است. روی فکرهایم میدود. توی گوشم وزوز میکند. به جدار ذهنم آویزان میشود. ولکن نیست. او چه کسی است؟ از کدام دالان تاریک ذهنم بیرون پریده؟
خودش را معرفی میکند: ماهسیما شایان. پنجاه و پنج ساله. بیست و دو سال است که مقیم پاریس است. شوهرش برگشته تهران و هردو پسرش در آمریکا هستند. میپرسم، چرا همراه شوهرت برنگشتی؟ میگوید خانوم نویسنده، تو باید بدونی. راستش را بخواهید نمیدانم. فعلا نمیدانم. اگر فکر میکنید نویسنده از فکرها و خواستههای شخصیتهای کتابش خبر دارد، اشتباه میکنید."