زندگی طبیعی دنیا برای کسانی که در مراتب نازلی از معرفت هستند اقتضا می کند که همین اشیای مادی و محسوس را دوست بدارند و همین چیزهاست که به نوعی برای آنها لذت بخش است. پس از آن که خدای متعال بر ما منت گذاشت و معرفت خودش را به هر پایه ای که لیاقتش را داریم، نصیب ما کرد، به تدریج زمینه برای پیدا کردن محبت خدا فراهم می شود. معمولا در این مراتب برای رسیدن به محبت خدا _ همان گونه که در روایات سفارش شده است_ باید درباره نعمت های خدا بیاندیشیم. انسان بهگونه است که اگر بداند کسی به او خدمتی کرده و یا نعمتی را به او ارزانی داشته است، به طور فطری و طبیعی او را دوست می دارد. بنابراین هر قدر ما درباره نعمتهای خدا بیشتر فکر کنیم و ارزش آنها را بیشتر درک کنیم، زمینه ازدیاد محبت خدا در دل ما بیشتر فراهم می شود. خوشبختانه بسیاری از آیات قرآن این نقش را ایفا می کنند و نعمت های خدا را چه به عنوان آیات الله و چه به عنوان ذکر نعمت های خاص یادآوری می کنند و به ما میفهمانند که این نعمتها چه چیزهای ارزشمندی است که خداوند به ما داده است. ولی ما انسان ها در اثر ضعف هایی که داریم، آن طور که باید و شاید درباره ارزش نعمت های خدا نمی اندیشیم. لحن قرآن در این باره اینگونه است: وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ. باید درباره این نعمت ها بیاندیشید و ببینید که اینها چقدر ارزش دارد تا در مقام شکر آن بربیایید. ولی ما با اینکه دهها بار اینگونه آیه ها را می خوانیم، به راحتی آنها را پشت گوش میاندازیم و چند دقیقه فکر نمی کنیم که اینها چه نعمت های عظیمی است. تنها زمانی که یکی از این نعمتها به خطر بیافتد، شوکی به ما وارد می شود و به اهمیت آن پی می بریم. ولی خداوند از آنجا که می داند پلکان ترقی و تعالی ما محبت اوست، کوتاهی های ما را نادیده می گیرد و باز نعمتهایش را به یاد ما می آورد و به پیغمبرانش نیز دستور می دهد که نعمت های مرا برای مردم ذکر کنید تا آنها مرا دوست بدارند. گاهی نیز خداوند از انسان ها گله می کند که وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ؛ با این همه تأکید خداوند بر شکر، اما انسان های شکرگزار بسیار کم هستند.
محبت اصیل و محبت تبعی
روشن است که این محبت اصالتا به نعمت ها تعلق می گیرد و ابتدا ما محبت غیر خدا را پیدا می کنیم و از آن به خدا کانال میزنیم. مثلا وقتی انسان درباره چشم خود بیاندیشد، میبیند که چشمش را دوست می دارد و حاضر است برای سلامتی آن میلیون ها بلکه میلیاردها خرج کند. وقتی فهمیدیم که این چشم چقدر دوست داشتنی است، کسی که این چشم را به ما داده است را نیز دوست می داریم. این از ضعف ماست و چاره ای غیر از این کار نیست. همانطور که در معرفت خدا نیز همینگونه عمل می کنیم، اما کسانی هستند که در کسب معرفت خدا این چنین نیستند. آنها می گویند: بک عرفتک وانت دللتنی علیک؛ خدایا! من تو را با خودت شناختم نه از راه مخلوقاتت. تو خودت بودی که دست مرا گرفتی و به سوی خودت رهبری کردی. درباره محبت نیز در فرمایشات ائمه صلوات الله علیهم تعبیراتی است که خطاب به خدا می گویند: من تو را دوست می دارم و نه غیر تو را، و هر کس دیگر را نیز دوست می دارم به خاطر توست. این تعبیرات، تعبیرات بسیار زیبایی است، اما ما معنای آن را درست نمیفهمیم. اجمالا می توانیم باور کنیم که خداوند چنین بندههایی دارد که چیزهایی می فهمند که کلاس اش خیلی بالاتر از ماست.
طبیعتا ابتدا پیغمبر را می شناسیم و هر قدر درباره عظمت نعمت وجود ایشان و برکاتی که از وجود ایشان شامل حال ما شده، بیشتر فکر کنیم، بیشتر به ایشان عشق میورزیم، اما خود پیغمبر اکرم صلواتاللهعلیهوآله می فرمایند: مرا به خاطر خدا دوست بدارید و اهلبیت، عترت و ذریه مرا به خاطر من دوست بدارید. یعنی محبت از بالا شروع می شود؛ ابتدا محبت به خدا، سپس از خدا به پیغمبر سرایت می کند و از ایشان به امیرمؤمنان و فاطمه زهرا و فرزندان معصومشان سلامالل هعلیهم و بعد هم به دوستانشان. این نیز نوعی جریان محبت است که ما خیلی با آن آشنا نیستیم. برای تقریب به ذهن می توان گفت که محبت به دو نوع اصیل و تبعی تقسیم می شود. گفتیم که چرا محبت فی الله از همه عبادت ها بالاتر است. این محبت فعل مستقلی نیست و شعاعی از همان محبت خداست. ما انسان ها برای افعال خود _ هر چه باشد_باید انگیزه ای داشته باشیم، اما وقتی خدا را دوست داشته باشیم، دوستان او را نیز خود به خود دوست می داریم. این محبت چرا ندارد و دوست داشتن وابستگان خدا کار دیگری غیر از محبت خود خدا نیست. مثل اینکه همه ما از آنجا که حضرت معصومه سلاماللهعلیها را دوست داریم، شبکه ضریح، در صحن و خاک صحن شان را نیز دوست داریم. به این محبت، محبت تبعی می گویند. اینکه انسان فقط یک محبوب اصیل داشته باشد و آن هم خدا باشد، ایده ال محبت فی الله است. انسان باید فقط یک محبوب داشته باشد و هر چیز دیگر را به خاطر اینکه از متعلقات و شعاع محبت اوست، دوست بدارد؛ انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتی لم یحبوا سواک سیدالشهدا علیه السلام در روز عرفه، در پیشگاه الهی عرض می کند: خدایا! تو آن کسی هستی که اغیار را از دل دوستانت زدودی تا جز تو کسی را دوست نداشته باشند. در این صورت دوستی پیغمبر و اهلبیت او شعاع همان محبت خداست و چیزی غیر آن نیست. این محبت ارزش بسیاری دارد. اگر انسان اینگونه شد، مصداق آن روایت می شود که فرمودند: اگر مردم قدر کسی که محبوب خدا شده را می دانستند، برای نزدیک شدن به خدا فقط از خاک پای او استفاده می کردند؛ ما تقربوا الی الله الا بتراب قدمیه.
تبدیل محبت تبعی به محبت اصیل
کسانی که از راه محبت مخلوق، به محبت خدا می رسند، ابتدا محبت شان نسبت به دیگران مستقل است. مثل اینکه انسان گُلی را بهخاطر زیبایی و بوی خوشش دوست بدارد. در این صورت گاهی در ابتدا حتی به ذهنش نیز نمی آید که مثلا خدایی آن گل را آفریده است. اما اگر فکر کند که چه کسی این زیبایی را به این گل داده است و از این خاک آلوده و این کودهای کثیف، چنین رنگ آمیزی ها و عطرها از کجا پیدا شده و چه کسی این تدبیر را کرده است، زمینه ای می شود که از این محبت به محبت خدا راهی پیدا کند. کمکم این محبت از استقلال محبت مخلوق می کاهد و آن را به یک محبت تبعی تبدیل می کند. هنری که خداوند در خلفت روح انسان به کار برده است، بسیار شگفتانگیز است؛ محبوبی که ابتدا اصالتا محبوب انسان است، کمکم رنگ میبازد و اصالتش از دست میرود! وقتی انسان در فرمایشات ائمه صلواتاللهعلیهم دقت کند، می بیند که آنها درصدد بودند که چنین راهی را برای تربیت انسان ارائه بدهند؛ ابتدا توصیه می کنند: بکوشید دوست مؤمنتان را دوست بدارید؛ مَا الْتَقَی مُؤْمِنَانِ قَطُّ فَتَصَافَحَا إِلَّا کَانَ أَفْضَلُهُمَا إِیمَاناً أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِصَاحِبِه؛ هرگاه دو مؤمن یکدیگر را ملاقات می کنند، هر کدام دیگری را بیشتر دوست می دارد، نزد خدا عزیزتر است. روشن است که ارزش این محبت به خاطر ایمان محبوب است و محبت های دیگر ارزشی ندارد وگرنه، گاهی زحمت نیز دارد و مانع از محبت خدا نیز می شود.
در روایات اینگونه نقل شده است که وقتی دو مؤمن با هم مصافحه می کنند، نور یکی به دیگری می تابد و همین ملاقاتشان باعث افزایش نورانیت آنها می شود. در روایت دیگری اینگونه آمده است که هرگاه مؤمنی برای ملاقات برادر مؤمنش در خانه او برود، خداوند فرشته ای را نزد او میفرستد تا از او بپرسد که اینجا چه کار دارد. می گوید: اینجا خانه رفیقم است و می خواهم او را ببینم. میپرسد: آیا احتیاجی داری که به آن امید در خانه اش آمده ای؟ می گوید: نه هیچ احتیاجی ندارم؛ دوستش دارم و آمده ام تا او را ببینم. در اینهنگام خدای متعال به آن ملک میفرماید: به این بنده بگو إِیَّایَ زُرْتَ وَ لِی تَعَاهَدْتَ وَ قَدْ أَوْجَبْتُ لَکَ الْجَنَّةَ وَ أَعْفَیْتُکَ مِنْ غَضَبِی وَ أَجَرْتُکَ مِنَ النَّار؛ تو به زیارت این برادر مؤمن نیامده ای؛ تو به زیارت من آمده ای و پذیراییات نیز به عهده من است. باز در روایت دیگری آمده است که وقتی دو مؤمن با هم مصافحه می کنند، از بین دو انگشت ابهام آنها صد رحمت ریزش می کند که 99 تا از آنها برای کسی است که دیگری را بیشتر دوست می دارد؛ [8] البته این محبت در صورتی این خواص را دارد که برای خدا باشد نه برای حب دنیا.
محبت به مؤمن؛ پلی به محبت خدا
دوستی با مؤمن راهی است که زمینه رشد معرفت، محبت، کمال، تقوا و بالاخره تقرب به خدا را فراهم می آورد، و دلیل این همه تشویق خداوند نسبت به آن نیز همین است. انسان پس از ملاقات با فاسق احساس می کند که بوی کثافت گرفته است، اما وقتی با مؤمنی ملاقات و گفتوگو کند ـ حتی اگر هیچ قصدی هم نداشته باشدـ نورانیتی در دلش پیدا می شود و احساس می کند که به قرآن، اهلبیت و ذکر خدا رغبت بیشتری پیدا کرده است. اینگونه محبت ها اگرچه به مخلوقات تعلق می گیرد، به شرطی که با محبت خدا تضاد نداشته و در متعلق آن ـ ولو به عنوان جزء العلةـ عنصر ایمان دخالت داشته باشد، کمکم باعث خالصترشدن محبت و در نتیجه بیشتر شدن محبت به خدا می شود. در این صورت کمکم این محبت به جایی میرسد که اصالت از محبوب های مخلوق گرفته می شود. در این مرحله دیگر دو محبت نیست، بلکه فقط محبت خداست. به دیگر سخن، فرد در این مرحله هر چه در وجود برادر مؤمن خود می بیند، امور خدایی است، و به خاطر همانهاست که او را دوست می دارد. این است که آن محبت اصیل به محبت تبعی تبدیل می شود. این نکته عجیبی است که اگر انسان روی آن کار بکند، به توفیق خدا و با توسل به اهلبیت، از راه همین محبت هایی که به امور دنیا دارد، به خداوند توجه بیشتری پیدا می کند. بنابراین باید به محبت دوستان خدا بها بدهیم و در درجه اول هر مؤمنی را دوست داشته باشیم. حال اگر این مؤمن از ذریه پیامبر صلیاللهعلیهوآله باشد، از آنجا که انتساب بیشتری نسبت به اولیای او دارد، به او محبت بیشتری تعلق می گیرد. بعد از آن، هر چه تقوا و علمش بیشتر باشد، محبت انسان بیشتر می شود تا جایی که بزرگترین علما را فقط به خاطر اینکه نوکر کوچکی برای وجود مقدس ولی عصر اروحنافداه هستند دوست می دارد. همان طور که امام (ره) وقتی به وجود مقدس حضرت ولی عصر اروحنافداه اشاره می کردند، میفرمودند: روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.
استاد مصری و شگفتی او از سخن امام
یکی از فضلای بزرگ حوزه که در سال های اول انقلاب به حج رفته بود نقل می کرد که یک روز در مسجدالحرام نشسته بودم که شخصی کنار من نشست و به عربی گفت: شما ایرانی هستید؟ گفتم: بله. گفت: من مصری هستم و استاد دانشگاه، و امام خمینی را دوست می دارم و سؤالی دارم. گفتم: بگو! گفت: راستش این است که من فکر می کردم که بعد از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در عالم اسلام شخصیتی به عظمت امام خمینی به وجود نیامده است، اما گاهی در سخنان ایشان با تعبیری روبهرو می شوم که تعجب می کنم. ایشان از کسی یاد می کند و می گوید جان من فدای خاک پای او! این شخص کیست؟ گفتم: این شخص همان کسی است که نام او در کتابهای خودتان نیز هست، و یکی دو تا روایت درباره امام زمان در آنجا برایش قرائت کردم. مشاهده می کنید که این استاد مصری از راه محبت امام به محبت ولی عصر راه پیدا کرد! تفاوت بین وجود مقدس امام رضواناللهعلیه و وجود مبارک امام زمان عجلاللهتعالی به حدی است که خود امام می گفت: خاک پای او بر جان من شرف دارد، و جان من فدای خاک پای او! ارزش این محبت به اندازه ای است که خداوند متعال به برکت محبت به این بزرگواران انسان را به جایی می رساند که خاک پای خودش، مایه تبرک دیگران باشد. این نعمت عظیمی است که خدا به خصوص به ما شیعیان داده است؛ البته بسیاری از اهل تسنن نیز مراتبی از محبت اهلبیت را دارند، ولی این افتخار به خصوص نصیب ما شیعیان شده است که علاقه به اهل بیت علیهمالسلام داریم. اما شیطان در همین جا هم دست از سر ما برنمی دارد.
نشانه محبت واقعی
وقتی روایات مربوط به اهمیت محبت اهلبیت را می خوانیم و احساس می کنیم محبتی نسبت به آنها داریم، گاهی شیطان آن چنان ما را غافل و مغرور می کند که می گوییم دیگر کار ما تمام است و حال که امام حسین علیه السلام را دوست داریم، دیگر هر کاری دلمان می خواهد می کنیم! امام حسین ما را شفاعت می کند و کارمان درست می شود. این است که خود اهلبیت صلواتاللهعلهیماجمعین به این نکته توجه داشته اند و به دوستانشان سفارش کرده اند که به این غفلت گرفتار نشوند. روایتی را مرحوم شیخ طوسی از امام باقر سلاماللهعلیه نقل می کند که ایشان خطاب به جابر جعفی میفرمایند: یَا جَابِرُ، بَلِّغْ شِیعَتِی عَنِّی السَّلَامَ، وَأَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَیْنَنَا وَبَیْنَ اللَّهِ (عَزَّوَجَلَّ)، وَلَا یُتَقَرَّبُ إِلَیْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ. یَا جَابِرُ، مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَأَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِیُّنَا، وَمَنْ عَصَی اللَّهَ لَمْ یَنْفَعْهُ حُبُّنَا؛ ای جابر! سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنها بیاموز که ما با خدا خویش و قومی نداریم. تنها راه تقرب به خدا، اطاعت خداست. ای جابر! این را به شیعیان ما بگو: هر کس که هم ما را دوست داشت و هم خدا را اطاعت کرد، ولیّ ماست، اما اگر متمرد و گردنکش و گناهکاری ما را نیز دوست داشته باشد، نفعی به حالش نمی بخشد. روایت دیگری از امام باقر سلاماللهعلیه نقل شده است که: وَاللَّهِ مَا مَعَنَا مِنَ اللَّهِ بَرَاءَةٌ وَلَا بَیْنَنَا وَبَیْنَ اللَّهِ قَرَابَةٌ وَلَا لَنَا عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ؛ به خدا قسم، ما برائت آزادی با خودمان نداریم و با خدا نیز خویش و قوم نیستیم. ما حجتی نداریم که خدا مجبور باشد حرفی که ما میزنیم قبول کند؛ لله الحجة البالغه؛ هیچ کس بر خدا حجتی ندارد. وَلَا نَتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مُطِیعاً لِلَّهِ تَنْفَعُهُ وَلَایَتُنَا وَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ عَاصِیاً لِلَّهِ لَمْ تَنْفَعْهُ وَلَایَتُنَا؛ وَیْحَکُمْ لَا تَغْتَرُّوا، وَیْحَکُمْ لَا تَغْتَرُّوا؛ ولایت ما برای کسی فایده دارد که مطیع خدا باشد، اما این ولایت، نفعی به حال کسی که اهل معصیت است، نمیبخشد. این جاست که حضرت دو بار تکرار می کنند که ویحکم لاتغتروا؛ خودتان را گول نزنید! فریب نخورید! راه سعادت، بندگی خداست و محبت ما به شما کمک می کند که در این راه پیش بروید ولی جای آن را نمی گیرد. روایت دیگری نیز در اصول کافی باز از امام باقر سلاماللهعلیه است که میفرمایند: أَ یَکْتَفِی مَنِ انْتَحَلَ التَّشَیُّعَ أَنْ یَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ؛ آیا برای کسی که خودش را شیعه می داند، همین کافی است که بگوید من علی و اهلبیت را دوست می دارم!؟ آیا دیگر کارش با همین درست می شود!؟ سپس حضرت در ادامه میفرمایند: فَلَوْ قَالَ إِنِّی أُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ- فَرَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ؛ اگر به گفتن و دوست داشتن است، بگوید رسول الله را دوست می دارم! او که افضل از علی است. اگر گفتن و دوست داشتن کار می سازد، به جای اینکه بگوید علی (ع) را دوست می دارم، بگوید محمد (ص) را دوست می دارم. این گفتن ها خود به خود کاری صورت نمی دهد. لیس بین الله وبین احد قرابة؛ خدا با هیچ کس خویش و قوم نیست و راه کسی که مدعی دوستی ماست، راه معصیت نیست. حتی اگر مبتلا شد و لغزشی از او سر زد، باید فورا توبه کند و توسل داشته باشد. باید نزد ما خجالت بکشد که من شیعه هستم و چنین کاری کردم تا زود جبران بشود. محبت باید عمق داشته باشد. اگر پیغمبر و اهلبیت صلواتاللهعلیهم را دوست می داریم به خاطر آن است که خدا آنها را دوست می دارد. این محبت باید فرع محبت خدا باشد تا آن اثری که از آن انتظار داریم تحقق پیدا کند. بنابراین ما باید همیشه بین خوف و رجا باشیم و خیال نکنیم اینکه گفته اند محبت اهلبیت همه مشکلات را حل می کند، از نوع همین محبتهای سرخ و آبی است. آن محبت دیگری است که خود ائمه فرمودند: اگر کسی ما را دوست بدارد، مخالفت با ما نمی کند. البته نباید ناامید نیز بشویم و بگوییم چون اهل معصیت هستیم پس راه نجاتی نداریم. کسانی اهل معصیت بوده اند و سالهای بسیاری را به معصیت گذرانده بودند، کارهای خیلی بدی نیز کردند، اما درعمق دلشان به اهل بیت عشق داشتند و بالاخره آن محبت بروز کرد و در موقع امتحان، کار آنها را اصلاح کرد.