برترینها: زندگی حیرتانگیز و بسیار کوتاه توماس ادوارد لورنس، باستانشناس بریتانیایی که بعدها به مبارز آزادیخواه دستار به سر مشهور تاریخ کشورش تبدیل شد، الهامبخش فیلمهای زیادی بوده که از آن جمله میتوان به شاهکار زندگینامهای و تحسین شده «لورنس عربستان» (Lawrence of Arabia) با بازی پیتر اوتول و کارگردانی دیوید لین بزرگ اشاره کرد هر چند از دید بسیاری مجموعه فیلمهای «ایندیانا جونز» (Indiana Jones) نیز از شخصیت و ماجراهای زندگی لورنس الهام گرفتهاند.
لورنس که بعد از فعالیتهایش در اتحاد و کمک به شبهنظامیان عرب در جنگ با ترکهای عثمانی، لقب «لورنس عربستان» را به خود گرفت یک مرد تحصیلکرده و روشنفکر و مسلط به 7 زبان بود که نه تنها به عنوان باستانشناس فعالیت میکرد بلکه یک خلبان جنگنده ماهر، افسر اطلاعاتی، دیپلمات و استراتژیست نظامی نیز به حساب میآمد. استعدادها و تواناییهای لورنس بیپایان بود هر چند شیاطین درون او نیز کم نبودند.
او زندگینامه خود را در سال 1926 با عنوان «هفت ستون حکمت» (The Seven Pillars of Wisdom) به ماجراهای خود در دوران حضور در عربستان پرداخته است، کتابی که به سرعت پرفروش شده و نقش مهمی در رساندن لورنس به شهرت جهانی داشت. در مورد شیاطین درونش و علاقهاش به ماجراجویی و خطر، لورنس چیز زیادی در کتاب خود نگفته است تا اینکه در یک تصادف با موتورسیلکت و در سن تنها 46 سالگی درگذشت.
علیرغم سبک زندگی ماجراجویانهاش، لورنس هیچگاه به دنبال شهرت و جلب توجه نبود و در واقع زمانی که به خا طر «شجاعت در پیشگاه دشمن» به او پیشنهاد اهدای مقاله شوالیه و صلیب ویکتوریا شد، او هر دو را رد کرده و به جای آن ترجیح داد به عنوان یک سرباز و با نامی مستعار وارد نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا شود. اما فیلم «لارنس عربستان» و زندگینامه خودنویس او تنها بخش کمی از زندگی تراژیک و پرفراز و نشیب این مرد را به تصویر میکشند.
زندگی دوران کودکی توماس ادوارد لارنس بسیار سخت و پر از آزار بود
دوران کودکی توماس ادوارد لارنس در بریتانیای دوران ملکه ویکتوریا یک رسوایی بزرگ بود. پدر او یک نجیب زاده ایرلندی به نام توماس چاپمن بود که همسر و دو دخترش را برای بودن با معشوقه و معلم اسکاتلندی خصوصی فرزندانش، سارا جونر، ترک کرد. این دو بعدها نام خانوادگی لورنس را برگزیده، با این نام در کنار هم زندگی کرده و صاحب 5 پسر شدند. توماس ادوارد در 16 آگوست 1888 در ولز بدنیا آمد و بعد از آن بود که خانواده لارنس به آکسفورد نقل مکان کرد. در این قبله آمال علاقمندان به تحصیل و دانشگاه بود که لارنس رشد کرد، پسری که از همان ابتدا بسیار کنجکاو و به شکل غیرطبیعی باهوش بود.
اگر چه او بچگی متفاوت و منحصربفردی داشت، اما دورانی که لارنس در آن زندگی میکرد نیز بسیار گیجکننده و متفاوت بود. سارا لارنس، مادر توماس ادوارد، زنی بسیار سختگیر و دقیق بود و هیچ ابایی از اعمال خشونت نیز نداشت. سارا که خود بچه یک ارتباط نامشروع و یک زن مسیحی بسیار معتقد بود هیچگاه نتوانست با این موضوع کنار بیاید که او و چاپمن زن و شوهر قانونی و عقد کرده نبوده و بخشی از این تنفر از خود را با تنبیه پسرانش جبران میکرد.
جدای از انگیزههای او، برادر کوچکتر توماس ادوارد، آرنولد، یک بار گفته بود که زندگی سخت و پرآشوب دوران کودکی برادران لارنس برای توماس بسیار سختتر از دوران جنگ بوده است. بخشی از این تروما نتیجه انتظارات زیادی بود که از توماس و دیگر پسران خانواده وجود داشت. سارا بر این باور بود که توماس ادوارد قرار است زندگی متفاوت و سرنوشت خارقالعادهای داشته باشد و به همین دلیل از نظر او موفق بودن کافی نبوده و وی باید بینقص میبود. در نهایت توماس ادوارد خانه را ترک نموده و به یک کلبه که در گوشهای از ملک وسیع خانوادگی قرار داشت نقل مکان کرد.
توماس ادوارد لورنس دو برادرش را در جنگ جهانی اول از دست داد
لورنس عربستان دومین پسر توماس چاپمن و سارا جونر بود. به لطف اینکه پدر و مادرش ازدواج رسمی نداشته و قانوناً و شرعاً زن و شوهر محسوب نمیشدند و سعی در مخفی کردن این موضوع داشتند، توماس ادوارد در دوران کودکی زندگی بسیار سختی داشت. با این وجود توماس در دوران دبیرستان و بعدها در دانشگاه آکسفورد یک شاگرد بسیار زرنگ و باهوش بوده و بعد از تحصیل در رشته تاریخ در آکسفورد، پایان نامه خود را در زمینه قصرهای دوران جنگهای صلیبی نوشت.
با آغاز جنگ جهانی اول، لورنس در حال حفاری یک سایت باستانی در سوریه به سر میبرد. ارتش بریتانیا او را در بخش نقشهکشی در قاره به کار گرفت، جایی که لارنس بار دیگر خود و تواناییهایش را به همه نشان داد. او بسیار تیزهوش، زیرک و البته ناراضی از شرایط بود، زیرا کار پشت میزی برای لورنس کوشا و دارای پشتکار مناسب و راضی کننده نبود. او میخواست که کارهای بیشتر و بزرگتری انجام دهد، به ویژه بعد از آن که دو تن از برادرانش، ویل و فرانک، در میدان جنگ و در جبهه غربی کشته شدند.
ظاهراً کشته شدن ویل و فرانک یکی از اصلیترین انگیزههای توماس ادوارد برای پیوستن به انقلاب و شورش اعراب علیه نیروهای ترک عثمانی در سال 1919 بوده است. او از اینکه برادرانش زندگیشان را فدای آزادی کرده بودند سخت احساس گناه کرده و میخواست به جای شاهد تاریخ بودن خود بخشی از آن باشد و بدین ترتیب بود که با خدمت به شاهزاده امیر فیصل سعی داشت به هدف خود و آنچه که میخواست دست یابد.
لورنس عربستان در به شهرت رسیدن خود نقش داشت، اما بعدها از آن متنفر شد
در سال 1916، اعراب منطقه حجاز، جایی که اکنون با نام عربستان سعودی شناخته میشود، علیه حکومت سرکوبگر عثمانی دست به شورش زدند. از آنجایی که دولت عثمانی در طول دوران جنگ جهانی اول طرف آلمان را گرفته بود، بریتانیا در این مناقشه جانب اعراب را گرفته و توماس ادوارد لورنس را به منطقه فرستاد تا به عنوان وابسته نظامی این کشور در نزد شاهزاده فیصل، پسر شریف حسین سلطان مکه، کار کند.
لورنس خیلی زود لباسهای غربی خود را با لباس و چفیه عربی جایگزین کرده و گروهی از جنگجویان نامنظم و چند تکه را در یک پیروزی غیرمحتمل رهبری کرد، پیروزی که بیشتر به خاطر تاکتیکهای جنگ پارتیزانی که خود لورنس ابداع کرده بود به دست آمد. رشادتهای او در میدان نبرد توجه لوول توماس، روزنامهنگار آمریکایی را به خود جلب کرد و بدین ترتیب توماس از او یک بت ساخت.
وی در کمپ فیصل همراه لورنس بوده و از او فیلم تهیه میکرد و بعدها این فیلم را با صداگذاری در لندن و نیویورک به نمایش درآورد. توماس ادوارد بعدها لوول توماس را یک «مرد بینزاکت» توصیف کرده و ادعا کرد که از تصویر وی سوء استفاده کرده است. با انتشار زندگینامه لورنس با عنوان «هفت ستون حکمت» در سال 1926 بر شهرت توماس ادوارد افزوده شد. در سن 30 سالگی لورنس عربستان به یک سلبریتی بیمیل به شهرت تبدیل شده بود که جوانیاش را با ماجراجویی و جلب توجه گذارنده و اکنون با یک سری نام مستعار وارد نیروی هوایی سلطنتی و نیروهای زرهی بریتانیا شده بود.
لورنس عربستان میراث متنوع و متفاوتی از خود به جای گذاشته است
از یک طرف، صدها و شاید هزاران سرباز عرب و هموطن لورنس به او به چشم یک شخصیت الهامبخش و قهرمان نگاه میکردند. همین موضوع را میتوان در مورد دانشآموزانی که در دهه 1920 و 1930 در بریتانیا و آمریکا بدنیا آمده بودند نیز صادق دانست. لورنس بدون شک بسیار شجاع، جسور و باهوش بود و تا قبل از پیوستن به شاهزاده فیصل در مبارزاتش علیه ترکهای عثمانی هیچ گونه آموزش نظامی ندیده بود، اما در تمام مدت حضورش در شبه جزیره عربستان نشان داد که یک استراتژیست نظامی زیرک و اغلب بیرحم است.
از طرف دیگر، توماس ادوارد لارنس محصول زمان خود نیز بود. او فرهنگ اعراب را پذیرفته و به خاطر ردا و چفیه عربی، کت و شلوار شیک غربی خود را دور انداخت. هر چند نسبت به اعرابی که به نظر خود از او پایینتر بودند میتوانست دیدگاهی بسیار بیرحمانه داشته باشد. او به نحوی یک استعمارگر کلاسیک بود که اعراب قرن بیستم را غیرمنطقی و اعراب شهرنشین را فاقد ارزش شناخته شدن میدانست.
لورنس در خاطراتش چنین نوشته است: «بینزاکتی کاملاً درمانده کننده عربهای نیمه اروپایی شده بسیار رقتانگیز است هرچند از اعرابی که دست نخوردهاند هزاران برابر بهتر است». علاوه بر این، بسیاری از تاکتیکهای جنگ پارتیزانی که وی برای نبرد با ترکهای آموزش دیده و قدرتمند ابداع کرد، از جمله وسایل انفجاری دستساز یا بمبهای کنار جادهای و نابودی استراتژیک و سیستماتیک خطوط ارتباطی دشمن، هنوز هم به کار گرفته میشوند، به ویژه در خاورمیانه.
توماس ادوارد لورنس مجبور شد یکی از اعضای گروه خود را اعدام کند
در ژانویه 1917، لورنس که تا آن زمان با اعراب بدوی زندگی میکرد، به عنوان رهبر انقلاب اعراب یکی از بهترین و همزمان بدترین روزهای عمر خود را سپری میکرد. این ماه با حملات موفق علیه سربازان عثمانی شروع شد که در آن لورنس و گروهی 35 نفره از مردان مسلح متعلق به قبایل عرب توانستند دو سرباز ترک را دستگیر و برای بازجویی به محل استقرار نیروهای خود ببرند.
این موضوع باعث شد که لورنس چارهای جز کشتن یکی از افراد خود برای جلوگیری کردن از یک دشمنی خونی نداشته باشد و این قتل برای تمام زندگی آینده لورنس او را رها نکرد. در این دوران، لورنس بسیار بیمار بود و از تب، التهاب، مالاریا و اسهال خونی رنج میبرد و همزمان تشکیک در مورد موفقیت عملیات نیز او را رها نمیکرد. او از این بیم داشت که تلاشهای خود و همراهانش، مسافرتهای طولانیشان در دل صحرا به سمت شهر ساحلی عقبه، تلاشهایش برای تخریب خطوط ریلی ترکها و جمعآوری سرباز از میان قبایل بدوی بینتیجه به پایان برسد.
به همین دلیل آنطور که خود در کتاب خاطراتش گفته، لورنس چنان از دست اعراب همراهش خسته شده بود که دوست داشت در میدان نبرد کشته شود. اما این اتفاق رخ نداده و لورنس تا آخر مانده و سرنوشت تلخش را تجربه کرد.
لورنس عربستان یکی از بهترین دوستانش را به خاطر گرسنگی از دست داد
در کتاب زندگینامهاش، «هفت ستون حکمت»، لورنس با عشق از مردی به نام سلیم احمد سخن میگوید که با لقب عربی «داهوم» به معنای «سیاه کوچولو» شناخته میشد. ظاهراً لورنس در یک عملیات حفاری باستانشناسی در منطقه مرزی قارقامیش، سوریه با این مرد آشنا شده و چنان تحت تاثیر هوش و ذکاوت این مرد قرار گرفت که زبان انگلیسی و ریاضی به وی یاد داد و در مقابل داهوم نیز به لورنس عربی آموخت.
این دو برای سالها در کنار هم بوده، با هم به ماموریتهای اکتشافی رفته و حتی شایعاتی در مورد روابط عاشقانه بین این دو نیز وجود داشت. در ژوئن 1914، لورنس برای خدمت به عنوان وابسته نظامی ارتش بریتانیا در میان نیروهای شورشی عرب، داهوم را در قارقامیش تنها گذاشت. چهار سال بعد، زمانی که لورنس برای نبرد مشهور و مهم دمشق آماده میشد، خبردار شد که داهوم به خاطر بیمار تیفوس ناشی از یک دوره قطحی که بین سالهای 1916 تا 1917 هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد درگذشته است.
وقتی که جنگ تمام شده و لورنس به بریتانیا بازگشت، در صفحات اول کتاب زندگینامه خود نوشت که آن را به «اس. ای» (S. A.) تقدیم میکند که بسیاری بر این باورند همان سلیم احمد بوده است. وی همچنین در بخش پیشگفتار کتاب خود در قالب یک شعر نوشت که وظیفهشناسی او به عنوان یک سرباز همواره از عشقش به این شخص الهام گرفته است: «چنان تو را دوست داشتم که سرنوشت این مردان را در کف دستهایم نقش بستم و وصیتنامه ام را در میان ستارهها نوشتم تا برای تو آزادی کسب کنم».
توماس ادوارد لورسن احساس میکرد که به متحدان عرب خود خیانت کرده است
تقریباً از همان ابتدای شورش اعراب علیه عثمانی، لورنس احساس بدی نسبت به پایان این درگیریها و زندگی آینده دوستان عربش با وجود مشارکت فرانسه و بریتانیا در این ماجرا داشت. لورنس در سال 1919 در مذاکرات صلح پاریس و در سال 1921 در کنفرانس قاهره شرکت کرد که در هر دو تا حدودی از استقلال اعراب بحث شد، اما لورنس از نتایج این مذاکرات به شدت رنجیدهخاطر و ناامید گشت. به جای اعطای استقلال واقعی به اعراب و پرداختن به جزییات صلح، بریتانیا و فرانسه در واقع خاورمیانه را بین خود تقسیم کردند.
این تمسخر به دیپلماسی بعدها به پیمان سایکس-پیکو مشهور شد که جز برآورده کردن منافع و خواستهای دو کشور فرانسه و بریتانیا، برای هیچ یک از طرفهای دیگر و به خصوص اعراب و ساکنان منطقه خاورمیانه مطلوب نبود. لورنس که هنوز سعی داشت به دوستان عرب خود کمک کند در سال 1920 برای اعمال نفوذ در این مذاکرات به سراغ وینستون چرچیل رفت، اما این تلاشهای نیز بیثمر بوده و او چنان ناامید و پشیمان شده بود که اتحاد اعراب را «مفهومی در ذهن یک دیوانه» توصیف کرد.
در این زمان بود که یک مرد اسکاتلندی فاش کرد که توسط لورنس استخدام شده تا به طور مرتب چند بار او را در روز شلاق بزند که به نظر میرسد این موضوع ناشی از درماندگی لورنس در برابر تصمیمات و حیلهگریهای بریتانیا و فرانسه بوده باشد.
لورنس عربستان نزدیک بود در جریان یک سانحه هوایی جانش را از دست بدهد
در ماه می 1919، لورنس در راه خود از پاریس به قاهره و در تلاش برای جمعآوری یادداشتهایش به منظور شروع کتاب خاطراتش بود. وی در این سفر به فرودگاه چنتوچله در ایتالیا رفت، اما به دلیل تاریکی هوا و باد غیرمنتظره، خلبان هنگام نشستن دچار مشکل شده و در نهایت یکی از بالهای هواپیما به درختی در خارج از باند فرود برخورد کرد. در برخورد هواپیما با زمین یکی از خلبانان در جا کشته میشود و دیگری بعدها در بیمارستان درگذشت.
اما لورنس خوششانس بود و در این حادثه تنها شانه و دو دندهاش شکست اگر چه شکستگی دنده برای باقی عمر او را آزار میداد. او بعدها یک چک 10 پوندی برای یکی دیگر از سرنشینان هواپیما که از این حادثه جان سالم به در برد نوشت، زیرا در خارج شدن از هواپیما به او کمک کرده بود.
لورنس عربستان از نیروهای هوایی سلطنتی بریتانیا اخراج شد
توماس ادوارد لارنس بعد از بازگشت از عربستان و در شرایطی که در اوج شهرت به سر میبرد سعی کرد زندگی شخصی خود را بازیابد و به همین دلیل در سال 1922 تحت نام مستعار جان هیوم راس وارد نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا شد. او تنها چند ماه به عنوان خلبان در نیروی هوایی کشورش خدمت کرد و بعد از این که رسانهها هویت واقعی او را فاش کرده، اعلام کردند که وی در هند به جاسوسی مشغول است و در ادامه نیروی هوایی او را اخراج کرد.
لورنس مردی بود که هیچگاه دوست نداشت تسلیم شهرت شود به همین دلیل خیلی زود به نیروهای زرهی سلطنتی پیوست و این بار هم با یک نام مستعار. او این بار نام توماس ادوارد شاو را در ادای احترام به دوست نزدیک خود و نمایشنامه نویس مشهور ایرلندی، جرج برنارد شاو، انتخاب کرد. اما این بار نیز هویت واقعی او فاش شده و باعث شد که از نیروهای زرهی نیز خارج شود. به نظر میرسید که تلاش او برای گمنام ماندن و داشتن یک زندگی معمولی نتیجهای ندارد.
در سال 1925 وی بار دیگر وارد نیروی هوایی سلطنتی شد و بعد از ده سال بازنشست گردید، انگار به هدف نامفهومی که میخواست رسیده بود. در آن زمان لورنس در یک کلبه کوچک و ساده در منطقه دورست در جنوب غربی کشور زندگی میکرد. او میخواست که در این کلبه از آزادی خود لذت ببرد، اما چند ماه بعد از بازنشستگی در یک تصادف موتورسیکلت و به خاطر سرعت فراوان کشته شد.
لورنس عربستان در یک سانحه موتورسیکلت مشکوک کشته شد
توماس لورنس ادوارد شیفته موتورسیکلت بود و به گفته برخی رسانهها، 8 موتورسیلکت گرانقیمت و بسیار هنری از نوع Brough Superior که از برند مشهور رولز رویس بود داشت. در صبح روز 13 می 1936، لورنس که روزگاری قصد مسابقه سرعت موتورسیلکت با یک هواپیما را داشت به سرعت در محل زندگی خود مشغول موتورسواری بود که متوجه دو پسربچه سوار بر دوچرخه در مسیر خود میشود.
او سعی میکند با منحرف کردن موتورسیکلت خود از برخورد با آنها جلوگیری کند، اما با یکی از آنها برخورد کرده و از روی موتور پرت میشود. شش روز بعد لورنس عربستان به دلیل جراحات ناشی از این تصادف ساده درگذشت. با این وجود مرگ او باعث نجات جان بسیاری شد، زیرا پس از مرگ او بود که تحقیقات در مورد کلاه ایمنی موتورسواران آغاز شد. از همان ابتدا بسیاری در مورد مرگ او تشکیک کردند و پس از آنکه دههها بعد از مرگش نامه او به بخش رسانهای نیروی هوایی منتشر شد بسیاری به این نتیجه رسیدند که ممکن است این تصادف نوعی خودکشی بوده باشد.
در این نامه لورنس نوشته که بعد از بازنشستگی از نیروی هوایی او آرزو میکرده کاش مرده بود. وی همچنین نسبت به تلاش برای یافتن یک شغل دیگر احساس ناامیدی داشته و گفته بود که میداند هر جا که برود رسانهها او را رها نکرده و شانس موفقیت را از وی خواهند گرفت. او در پایان نامه گفته بود که هیچ وقت دوست ندارد پیر شود. شاید لورنس عربستان بالاخره به این یک آرزویش رسیده باشد و جهان یکی از افسانهایترین و پیچیدهترین شخصیتهای چند قرن اخیر خود را از دست داد.
منبع: grunge