کارگری با ویزای توریستی

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شهروند، جواد بیست‌وهشت ساله و اهل آذربایجان ‌غربی است؛ مستأجر یکی از همین اتاقک‌های نیمه‌کاره اربیل. شروع غربت «پسر آذربایجان» با تهران بود. روزی که اهل خانه در روستا چشم‌انتظار ته‌تغاری نشستند تا اولین تحصیلکرده خانواده، زندگی خوش آب‌ و رنگی را برای خود رقم بزند و «جوشاطو علیا» به او افتخار کند؛ همان‌جایی که خاکش پدران و پدربزرگ‌هایش را به آغوش کشیده تا آرام بگیرند. خانه پدری تک‌تک خاطرات قد کشیدن جواد و برادرهایش را به خاطر دارد اما حالا سال‌هاست چشم‌انتظار برگشتن‌شان از غربت است از زمانی که گچ‌کاری در روستا و شهرهای اطراف کساد شد و برادرها رفتند عراق؛ ‌سال ٩٣.   

جواد کارشناس ارشد علوم سیاسی از دانشگاه علامه طباطبایی است و حالا چهار ‌سال است که سرنوشتش با سفیدی گچ و کارگری ساختمان گره خورده. او از قدیم به پسرهای روستا شباهتی نداشت. پرسیدن و خواندن در مورد سیاست، اجتماع و اقتصاد برایش جذاب‌تر از صید گنجشک و کبک بود تا اینکه روی یکی از صندلی‌های دانشگاه نشست و مشق علم سیاست کرد. در تهران دانشجو بود و باید خرجش را درمی‌آورد. پشت دخل فروشگاه «فرهنگ» ایستاد و در فراغت سر در کتاب‌هایش فرو برد. حقوق تعریف‌شده وزارت کار تمام عایدی ماهانه‌اش بود؛ یک‌میلیون و پانصد‌هزار تومانی که کفاف نداد و نتوانست از پس تورم بربیاید. بعد از فارغ‌التحصیلی هم بیکار ماند تا اینکه به دعوت برادرها به اربیل رفت و حالا آنها روزی خروارها گچ را به سروصورت خانه‌ها می‌کشند. جواد می‌گوید ارزش ریال و دینار تنها انگیزه‌اش برای رفتن به عراق بود: «برادرهایم متأهلند و مجبور به کار دور از خانه. خیلی از همشهری‌هایم برای کار و حقوق بیشتر مقیم کردستان عراق شده‌اند.»

جواد می‌گوید تعداد زیادی از کارگران از رنج بیکاری و درآمد پایین راهی اربیل شده‌اند و در بخش‌های مختلف کارهای ساختمانی روزشان را شب می‌کنند به امید اینکه آخر ماه با جیب سنگین به ایران برگردند و بعد از کمی آرام‌گرفتن کنار خانواده دوباره همسایه گچ‌ و آهن و سیمان‌‌ها شوند. کارگرانی که آمارهای اعلام‌شده در عراق تأیید می‌کنند حدود‌ هزاروپانصد تا دوهزار نفرشان تحصیلات دانشگاهی دارند. «کم‌بودن کارگر عراقی به نفع ایرانی‌ها شده است. در میان کارگران ایرانی اغلب اقوام به چشم می‌خورند، البته کردها بیشترند و مشکل کمتری در ارتباط و کار گرفتن دارند.» هر روز ساختمان جدیدی سر از خاک بیرون می‌آورد. عراقی‌ها تصمیم گرفته‌اند شهرهایشان را نونوار کنند و این باعث شده نان کارگران ایرانی در روغن باشد. «بیشتر خانه‌ها در مناطق تفکیک‌شده شهرداری ساخته می‌شوند، مناطقی مثل سی‌دو پارک، بختیاری، گه‌رکی‌ژیان و ....»

 جواد نمی‌خواهد آینده‌اش را با بوی گچ و صدای تیرآهن‌هایی که روی هم تلنبار می‌شوند، گره بزند. برگشت به ایران و تقویت زبان انگلیسی چشم‌اندازش از آینده است. قرار است آینده، جواد را مترجمی کارکشته در علوم سیاسی ببیند. «رشته‌های مختلف دانشگاهی مهجورند و استقبالی وجود ندارد. هیچ آزمون استخدامی‌ای در رشته‌هایی مثل علوم‌سیاسی و ... نیست. واقعیت این است رشته‌ها دیگر مفهومی ندارند. عملکرد ضعیف دانشگاه‌ها و فضای پژوهشی و... هم دخیلند. از درس‌خواندنم پشیمانم.»

دانش‌آموختگان بیکار

مقامات کردستان عراق به‌‌طور دقیق تعداد کارگران ایرانی را نمی‌دانند. غیر از تعداد محدودی از کارگران که اقامت کار دارند، بقیه کارگران با ویزای توریستی وارد عراق می‌شوند و به همین دلیل تشخیص تعداد کارگران کار سختی است. از طرف دیگر، آمارهای صندوق بین‌المللی پول از نرخ بیکاری ١٣,٩درصدی ایرانی‌ها در ‌سال ٢٠١٨ می‌گوید. ‌درصدی که بنابر پیش‌بینی‌ها در‌ سال ٢٠١٩ به ١٥.٤درصد رسید و با این رویه رشد این امکان می‌رود تا ‌سال ٢٠٢٤ به حدود ١٩.٤درصد برسد. اخیرا محمد شریعتمداری، وزیر کار، هم از وجود یک‌میلیون‌وچهارصد‌هزار تحصیلکرده بیکار در ایران خبر داد.

 بزرگ‌ترین پیمانکار سلیمانیه

بی‌پولی همیشه با حمید همراه بود. او دو سالی را روی صندلی‌های دانشگاه فردوسی مشهد نشست و بعد از آن همیشه سنندج بود تا اینکه قرار شد سرنوشتش را در سلیمانیه دنبال کند. حمید از  فارغ‌التحصیلان رشته نقشه‌برداری است. «معدلم ١٩,٥ بود و برای اینکه لیسانسه بیکار نشوم، رفتم هنرستان. مدیر هنرستان به زور من را فرستاد نقشه‌برداری. فکر کنم رشته خالی مانده بود. هیچ ذهنیتی از نقشه‌برداری نداشتم. خانواده‌‌ام هم نه نظر دادند و نه مخالفتی داشتند، به نظرم مهم نبود برایشان.» حمید متولد ٧١ است، کاردانی را در مشهد تمام کرد و دو سال کارشناسی را دانشجوی دانشگاه آزاد سنندج شد. او بچه آخر خانواده است و همیشه بی‌پولی بخش جدایی‌ناپذیر زندگی او و خانواده‌اش بوده است: «از کجای زندگی‌ام بگویم؟ از بی‌پولی؟ از غربت؟ از بدبختی‌‌‌هایی که در خوابگاه کشیدم یا از به هر دری‌زدن برای اینکه درسم تمام شود؟ دوران دانشجویی کارهایی کردم که نمی‌توانم بگویم. فقط می‌خواستم به هر جان‌کَندنی است درسم تمام شود.» از سر آخرین امتحان کارشناسی که بلند شد، پیگیر کار شد، بی‌هیچ اتلاف وقتی. عزمش را جزم کرده بود برای برگرداندن ورق زندگی به نفع خود. «رویایم کارکردن برای  شرکت معتبر مهندسی بود. ساختن زندگی‌ای معمولی، اما نشد که نشد. زندگی سرِ سازگاری نداشت و می‌خواست کمرم را روی تشک این مبارزه نابرابر زمین بزند. بعد از ‌هزار بدبختی، کاری مرتبط با رشته‌ام پیدا کردم با ماهی ٤٠٠‌هزار تومان.»

چهارسال از آن نداری‌ها می‌گذرد و «حمید» حالا اجاره‌نشین یکی از خانه‌های سلیمانیه است. «در ایران هیچ‌وقت نمی‌توانستم چنین زندگی‌ای برای خودم درست کنم. اگر بگویم بهترین دوران زندگی‌ام را در بی‌پولی و بیکاری گذرانده‌ام، دروغ نگفته‌ام. چهارسال پیش حسرت خریدن گوشی‌ای ساده به دلم بود، اما حالا آپارتمان سه‌خوابه‌‌ای را اینجا اجاره کرده‌ام به پول خودمان هفت‌میلیون تومان. اقامت دارم آن هم سالانه با ١٣میلیون تومان به پول خودمان.» کسانی که پایشان به اربیل و سلیمانیه می‌رسد و طعم بیکاری و بی‌پولی را در ایران از یاد می‌برند، قصه شیرین کار و درآمد بالا را برای همشهری‌ها و دوستان‌شان تعریف می‌کنند تا شاید همزبانی در غربت داشته باشند. حمید هم به توصیه دوستش راهی سلیمانیه شد، بی‌ترس از غربت.

«چیزی برای از دست‌دادن نداشتم. تمام دارایی‌ام، جوانی بود که داشت می‌سوخت.» از فردای روزی که به سلیمانیه رسید، رفت سر کار و شد نقشه‌بردار یکی از پروژه‌های ساختمان‌سازی شرکت «پیوان». «مدت کوتاهی نقشه‌برداری می‌کردم تا اینکه نیما آمد سلیمانیه و هر دو پروژه‌های تأسیساتی را به‌عهده گرفتیم. هر پروژه چهار یا پنج روز، شاید هم یک‌هفته طول می‌کشد. بستگی به متراژ خانه دارد.»

فردی که مسئول امور مالی در دولت عراق است در گفت‌وگو با «العربی الجدید» می‌گوید نقل و انتقال مالی از عراق به ایران در ‌سال به ده‌ها میلیون دلار می‌رسد. این میزان ارز به خانواده‌ کارگران یا به حساب‌ بانکی‌شان از طریق ١٨٠ شرکت حواله می‌شود. در گزارشی که «العربی الجدید» منتشر کرده، اشاره شده است کارگران ایرانی فرصت بیشتری برای جذب در شرکت‌های ایرانی یا عراقی در عراق دارند؛ یکی به این دلیل که از قوانین کار ایران پیروی می‌کنند و دیگر اینکه دستمزد کمتری نسبت به کارگران عراقی می‌گیرند.

کافی است میان پیمانکاران و اهالی شهر شناخته شوند و نام‌شان در میان کارگران مهاجر ایرانی دیده شود تا با شروع هر پروژه‌ای تلفن‌شان به صدا دربیاید برای دعوت به کار. حمید می‌گوید:   «سال‌های اول از مریوان، سنندج و شهرهای مرزی می‌آمدند عراق اما بیکاری بلایی بر سر مردم آورد که الان فارسی‌زبان‌ها هم می‌آیند. تُرک‌ها بیشتر می‌روند سمت اربیل. چرا نیایند؟ منی که ماهی ٤٠٠هزار تومان می‌گرفتم تا حسرت کوچک‌ترین چیزها به دلم باشد، خالص درآمدم ماهانه ٢٠-٢٥‌میلیون تومان است. ماه‌هایی که کار کمتری داریم درآمدم به ١٥میلیون می‌رسد که همین هم قابل قیاس با ٤٠٠هزار تومان نیست.» او می‌خواهد بزرگ‌ترین پیمانکار سلیمانیه شود و بقیه عمرش را همان‌جا بماند. انگیزه‌ای برای برگشت ندارد و آرزوها و رویاهایش را در سلیمانیه به تصویر می‌کشد. «غربت؟! اینجا غربت نیست. زبانم را می‌فهمند و اعصابم راحت است. چهارسال است جنگ اعصاب ندارم و همین به دنیا می‌ارزد. مگر یک‌بار بیشتر زندگی می‌کنیم که آن را هم پای تنش‌ها و اعصاب‌‌خُردی‌ها حرام کنیم. کار می‌کنم و پول در‌می‌آورم برای زندگی. کاری که اگر شرایطش در کشورم مهیا بود، همان‌جا انجام می‌دادم.»

کاش برگردم ایران برای سرمایه‌گذاری

نیما هربار که چشمش به دفتر حسابش می‌افتد، نفس در سینه‌اش‌ سنگینی می‌کند. ورق‌های تانخورده و آهاردار دفتر حساب بعد از پنج‌سال چین برداشته و سیاه شده‌ است از تاریخ سررسید چک‌ها، چک‌های برگشتی و طلب‌هایی که قرار است روزی وصول شود.

درس را به دیپلم نرسیده به هوس تهران رها کرد و پی کار آمد پایتخت. تهران برایش آمد داشت. درس خواند و دیپلم گرفت و دانشگاه رفت. در کنار درس و دانشگاه، کار تأسیسات انجام داد تا حالا بعد از ١٦سال برای خودش استادکار شود. نیما درس را که تمام کرد، منتظر کار نماند و پی کار نگشت. «بعد از فارغ‌التحصیلی شرکت خودم را ثبت کردم، همان سنندج. ١٧ کارمند و خودم، هشت‌سال تمام از همان‌جا نان بردیم، اما دوسال آخر سرناسازگاری گذاشت. خرج‌مان با دخل‌مان جور درنمی‌آمد. چک‌ها پشت‌ هم برگشت خورد و گذرم به پاسگاه و گرفتن حکم جلب بدهکارها افتاد.» چاره‌ای جز بستن شرکت برایش باقی نماند. بدهکار پشت میله‌‌های زندان هم برایش پول نشد و رضایت داد. «گفتم هر وقت داشتید، تسویه کنید. آخرین پروژ‌ه‌ای که در ایران اجرا کردم ١٩٦ واحد بود که از ‌سال ٩٢ تا ٩٦ طول کشید. چاره‌ای جز مهاجرت برای کار نداشتم.»  

نیما یک‌سال و نیم پیش به توصیه دوستش به سلیمانیه رفت. آچار به دست شد، بست‌ها را سفت کرد، حواسش به هواگیری لوله‌ها هم بود تا بتواند ماهی ٢٥ تا ٣٠میلیون تومان درآمد داشته باشد و کمتر به دفتر حسابش نگاه بیندازد. «درآمدم خیلی خوب است، اما دوست داشتم در کشورم این کارها را انجام بدهم. کار زیاد است حتی اطراف سلیمانیه اما نمی‌صرفد؛ هزینه رفت‌وآمد زیاد است. مثل این است که از مشهد برای کار بروید تهران.»  

نیما می‌گوید دست زن و بچه‌اش را گرفته و برای کار به عراق آمده است: «در شهر که گشت می‌زنید، ایرانی زیاد می‌بینید، مثل تهران که از بچه‌های شهرستان پر شده است. هر کس در زمینه کاری که در آن سررشته دارد، فعالیت می‌کند تا سرمایه‌ای به هم بزند. بعضی دوست دارند برگردند ایران و عده‌ای هم آنجا ماندن را ترجیح می‌دهند. «اگر شرایط اقتصادی به پنج‌سال قبل برگردد، برمی‌گردم ایران سرمایه‌گذاری می‌کنم. واقعیت انکارنشدنی این است که خیلی از بچه‌هایی که در عراق کار می‌کنند، دوست دارند شب‌ها کنار خانواده‌شان باشند؛ در شهری که به دنیا آمده‌ و بزرگ شده‌اند، اما شرایط اقتصادی دمار از روزگار مردم درآورده و آنان را راهی غربت کرده است. اینجا آدم‌هایی هستند که دست زن‌ و بچه‌ را گرفته‌اند و آمده‌اند برای کار؛ برای اینکه دلواپس خانه نباشند و هر ماه یک‌میلیون خرج رفت‌وآمد نکنند.»     

آنهایی که اقامت ندارند هم دردسر زیادی ندارند و هر ماه راهی مقر پلیس می‌شوند، خودشان را معرفی می‌کنند و کُد می‌گیرند تا ماه دیگر از راه برسد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان