ماهان شبکه ایرانیان

۵۰ دیالوگ منتخب که در جشنواره های فیلم فجر دهه نود شنیده‌اید

به بهمن‌ماه و آغاز دوباره جشنواره فیلم فجر نزدیک می‌شویم. در آستانه سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر در سال‌های پایانی دهه نود، دیالوگ‌های ماندگار فیلم‌های جشنواره‌ای این دهه را مرور کرده‌ایم.

به بهمن‌ماه و آغاز دوباره جشنواره فیلم فجر نزدیک می‌شویم. در آستانه سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر در سال‌های پایانی دهه نود، دیالوگ‌های ماندگار فیلم‌های جشنواره‌ای این دهه را مرور کرده‌ایم.

همچنین بخوانید:
پنج دوره ویژه و به یادماندنی جشنواره فیلم فجر

سی‌امین دوره جشنواره فیلم فجر:

ضدگلوله - فجر
ضدگلوله

1: خوشحالی؟
-واسه چی؟

  • اینکه دادگاه رو بردی…
    -نه…ای کاش تورو برده بودم… (نارنجی‌پوش)

2: نریز آقا!! آقا آشغال نریز! رو چمن آشغال نریز!! من بیام تو سفرتون ب … خوبه؟ (نارنجی‌پوش)

3: -می‌بینی عطا دنیا زمین‌بازی پولدارهاست، فقط به دنیا اومدیم تا استادیوم خالی نمونه
– داداش امشب همچین دیپلم به بالا حرف می‌زنی،
– آره عطا جون، آدما پا برهنه به دنیا میان، پابرهنه هم از دنیا می‌رن. فقط این وسط یه چندین سالی کفش و جوراب می پوشن. ولی ناز شصت خودمون که این وسطش هم پابرهنه‌ایم.
– میگم جون عطا این جمله‌های قلمبه‌سلمبه رو خودت شخصا سرودی؟
-نه بابا تو درودیوار توالت زندان پر است از این حرفا مشتی خودم می‌سرایم؟ ما میگیم کارتن خوابیم. تو میگی کد پستی محل اقامت؟ (گشت ارشاد)

4: پرچم دشمن، شورت ماست. (گشت ارشاد)

5: خدایا عجب جهنمیه! نکنه گلوله بخوریم فلج شیم! غریبه که نیستی، همون تو شهر منو بکش! (ضدگلوله)

6: اگه از من بپرسید خوابو بیشتر دوست داری یا بیداری؛ حتمن میگم خواب. خواب چیزه عجیبیه! واقعن خوبـه … اصن یه جوریـه! انگار هم هستی هم نیستی. این بی‌فکری و بی‌وزنی تو خواب که چیزی از دور برت نمی‌فهمی رو با هیچی تو دنیا عوض نمی‌کنم. ولی کاریش نمیشه کرد… باید بیدار شیم. مشکل منم همیشه، درست از همین‌جا شروع میشه. وقتی چشام رو باز می‌کنم، وقتی متوجه می‌شم هنوز زنده‌ام؛ دوباره تنهـام. مجبورم ادامه بدم و چیزی‌ام راضیم نمی‌کنه حتی کار هرروزه‌ای که انتظارم رو می کشه و یه وقتی عاشقش بودم. (خوابم می‌آد)

سی و یکمین جشنواره فیلم فجر:

قاعده ی تصادف
قاعده ی تصادف

7: همیشه فکر می‌کردم، گذشته یک نقاشیه که هیچ مداد پاکنی همراش نیست، ولی من اشتباه می‌کردم، من داشتم کم‌کم سعی می‌کردم همه‌چی رو ببخشم، همه‌چی رو فراموش کنم، حتی بدی‌ها رو فراموش کنم، اما نشد، نتونستم نبینم، نتونستم نشنوم، نتونستم…اون مرد، دخترک رو دنبال خودش می‌کشید، دخترک جیغ می‌کشید، فریاد می‌زد، التماس می‌کرد، ولی هیچ‌کسی صداشو نمی‌شنید…مرد می‌گفت: هیس! صدای دختر تو گوشم فریاد می‌کشید، صدای التماس‌های آشناش…می‌خواستم بی‌توجه به صدا بروم پیش مردی که عاشقش بودم و زندگیمو بکنم، برای یک‌بار، برای یک‌بار، طعم خوشبختی را حس کنم، ولی نتونستم دخترک التماس می‌کرد، نتونستم از التماس‌های دخترک بگذرم، نتونستم، نتونستم… (هیس دخترها فریاد نمی‌زنند)

8: آقای رئیس٬ قضات محترم٬ جناب دادستان٬ شما خودتون مستحضر هستید در دنیا قتل‌هایی هست به‌عنوان قتل‌های زنجیره‌ای٬ این قتل‌ها به جز موارد نادر عمدتا توسط پلیس کشف می‌شن و قاتلین و مجرمین به مجازات عملشون می‌رسن، چرا؟ چون جسدی وجود داره، چون جنازه‌ای هست٬ رد و سرنخی هست.
اما مجازات قاتل آدمایی مثل موکل من چی میشه؟ متاسفانه این جنایت‌ها اغلب سال‌ها طول می‌کشه تا کشف بشن، نمونه‌اش چند روز پیش توی روزنامه‌ای که مطالعه می‌کردم یک زن بیچاره‌ای مورد تهاجم دو مرد دیو صفت قرار گرفته بود که الحمدلله تونسته بود فرار کنه و مستقیما به پلیس شکایت کنه و پلیس ما کمتر از 4 ساعت مجرمین رو دستگیر میکنه و کمتر از 2 ساعت اون دو نفر اقرار میکنن به جرم؛ اما کاش همین یک جرم بود، 35 مورد تعرض به زنان این مملکت 35 مورد بدون شکایت چطور ممکنه ما در این مملکت 35 مورد تعرض داشته باشیم و یک زن حاضر نباشه شکایت کنه، دلیلش چیه؟ دلیلش چیه جناب دادستان؟
دلیلش اینه که قربانی٬ خانواده قربانی به دلیل حفظ آبرو٬ حفظ آبروی خودشون در خانواده و محیط زندگی بر جنایت جنایتکار سرپوش می‌زارن و با اون در واقع همدست می‌شن. چه چیزی باعث میشه زنی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته سال‌های سال تهدید و تحقیر و توهین رو با خودش به دوش بکشه و جایی شکایت نکنه. چه چیزی باعث میشه؟ فکر نمی‌کنید ریشه در اون اصل همیشگی داره که در گوش ما زن‌ها از اول تا الآن زمزمه کردن که هیس! ساکت٬ آرام٬ دختر فریاد نمیزنه٬ دختر داد نمیزنه؛ و در پایان به‌عنوان آخرین دفاع حرفی ندارم به جز… به جز گریه برای متهم. (هیس دخترها فریاد نمی‌زنند)

9: از کی دفاع کنم؟ از یه جسد؟!، من مُردم، من تو هشت سالگی مردم… چون کسی نبود حرفامو بشنوه… (هیس دخترها فریاد نمی‌زنند)

10: آدم بعضی وقتا یه جاهایی گیر می‌کنه، دیگه فقط باید بره جلو به هیچ چی فکر نمی‌کنی، سرتو می‌ندازی پایین، میری توو دیوار…! (قاعده ی تصادف)

11: بعضی وقتا ما آدم‌بزرگ‌ها تو عصبانیت یه اشتباهی می‌کنیم که جبرانش خیلی سخته … (دهلیز)

12: اگه راستشو می‌گفتی خیلی بهتر بود… واسه یه دروغ کوچولو باید هی دروغ بگی…(دهلیز)

13: – وقت زنگ زدی، توو مطب روانشناسه بودم… گذاشت صدای تلفنتو بشنوم… بهش گفتی اون روزِ مسافرت همه‌چی خیلی قشنگ بوده…
فک کردی کاش همه‌چی همون قد قشنگ بمونه…
دلت می‌خواست همه‌چی همون قد قشنگ تموم بشه!…
من ازت می‌ترسم غزل!
می‌ترسم اون روز فرمونُ عمدا پیچونده باشی!… (آسمان زرد کم عمق)

14: ولی اتفاق که خودش نمی افته…حتی اگه منتظر یه تصادفی باید بری یه جاهایی که احتمالش باشه! (قاعده تصادف)

15: نابود شدن در اوج زیبایی…(آسمان زرد کم عمق)

16: – نگاه یه زن، حواس جمع‌ترین مردا رو هم حواس‌پرت میکنه.

  • همه این‌قدر احمق نیستن.
  • آدما احمق تر از اونین که تو فکرشو می‌کنی. (جیب‌بر خیابان جنوبی)

سی و دومین جشنواره فیلم فجر:

چ - فجر
چ

17: مرکزی‌ها، این آخرین پیامیه که از پاوه می‌شنوید. پاوه در حال سقوطه. ما همه زندگیمون رو ول کردیم اومدیم اینجا ولی شما هیچ کمکی هم نکردید. من سیدم، جدم فاطمه است. مطمئن باشید جدم فاطمه از هیچ کدام از این خون‌ها نمیگذره… (چ)

18: شهید چمران: من اومدم تا به خاطر این مردم با هم مذاکره کنیم.
عنایتی (رئیس کردهای شورشی): مردم! روزهای انقلاب کجا بودی؟
شهید چمران: این بازجویی‌یه؟
عنایتی: مگر ایران وطنت نبود؟ چرا دوشادوش مردمت نبودی؟
شهید چمران: جایی که من بودم دکتر، اهمیتش کمتر از ایران نبود. (چ)

19: شهید چمران: مجروح‌ها اسیر بشن بهتره یا کشته بشن؟
علی اصغر وصالی: کشته‌شن! منظورتون شهیده دیگه نه دکتر؟
شهید چمران: اون مقام که دست خداست اصغر جان، به من و تو چه مربوط؟
علی اصغر وصالی: ولی من زبون این‌ها رو بهتر از شما بلدم
تیمسار فلاحی: فکر لحظه‌ای رو بکنید که از سد شما 20 نفر می گذرن
علی اصغر وصالی: دعا کنید نگذرن، چون بعدش نوبت شماست. (چ)

20: – جمال: پس تو خیلی زحمت کشیدی…

  • رضا: پس چی… 13 سال تئاتر کار کردم… موهام ریخت
  • با همین کچلیتم، خوبی
  • اینجا خوبیش اینه که خیلی به این چیزا توجه نمیکنن… بازیگر می‌خوان… بازیت خوب باشه، دیگه رنگ مو و چشمو…
  • نه بابا، مهمه
  • داستین هافمن مگه قیافه داره؟!… اینا دیگه ته ته خوشگلاشون مرلین مونروِ… بقیشونم عین منن دیگه! (ردکارپت)

21: مسعود: تو اگه دلت میخواد رو تخت بخوابی و رو میز غذا بخوری منم دلم میخواد ویلا و پنت هاووس و BMW داشته باشم چون شما جاتونو رو زمین میندازین منو نفرست رو هوا (آرایش غلیظ)

22: خلاصه طلاق دردناکه دیگه… اولش می‌خواستم یه جشن طلاق بگیرم، مثل چند تا از دوستام، ولی نکردم. البته طلاق من منطقاً کار درستی بودا، ولی تنهایی بعدش انقدر به آدم فشار میاره که فکر می‌کنی اشتباه کردی جدا شدی… ولی بعد می‌فهمی اشتباه از ازدواجه اشتباه بوده، نه از طلاقی که گرفتی… (آرایش غلیظ)

23: محسن: رابطه‌ات با شیطون چطوره؟
گوهریان: شیطون؟
محسن: اوهوم…
گوهریان: شیطون من یا شیطون خودت؟
محسن: شیطون خودت…
گوهریان: من رامش کردم (زندگی خصوصی آقا و خانم میم)

24: محدثه: جریان چیه؟
رامتین: من قبلا ازدواج کردم ولی الآن تو کش‌وقوس طلاقیم…
محدثه: بچه‌م دارین؟
رامتین: نه… اصن زیر یه سقف زندگی نکردیم…
محدثه: پس چرا جدا شدین؟
رامتین: به درد هم نمی‌خوردیم
ساناز: از کجا معلوم من به دردت بخورم؟!
رامتین: تو دیدیش… به من میومد؟!
ساناز: آره… چش بود؟
محدثه: مگه چطوری بودن؟
رامتین: از این زنایی که از صب تا شب تو آشپزخونن… من زن میخوام پا باشه باهام!
ساناز: من باهات پام… ولی مشکل اینه که اخلاق زن تو آشپزخونه رو ندارم… چیزی که تو میخوای شتر، گاو، پلنگه!
رامتین: شتر، گاو، پلنگ!
ساناز: آره دیگه عزیز من… شما زن امروزی میخوای با روحیات زن دیروزی
رامتین: احترام جزء روحیات زن دیروزه؟
ساناز: احترام ینی چی؟!… ینی هرچی تو گفتی من بگم چشم؟!… (زندگی مشترک آقای محمودی و بانو)

25: دلم میخواد قبل مرگم یکی باشه که همه موزیک‌های تو دلم رو بدم بهش گوش کنه. (عصبانی نیستم)

26: انقدر فکر جورکردن زندگیم، فکر خود زندگی نیستم…(عصبانی نیستم)

27: – ما هم تموم می‌شیم؟
-تموم هم می‌شیم. (عصبانی نیستم)

28: بگو بارون بیاد…آروم می‌شم.
آروم باش…بارون می‌شم. (عصبانی نیستم)

سی و سومین جشنواره فیلم فجر:

کوچه بی نام
کوچه بی نام

29: آیدا: می خوام بدونم این دخمه چی داره که سر و تهتو می‌زنن اینجایی.
ناصر صبوری: خونمه… میگن
-کی میگه؟ اینجا خونس… به نظرت؟! فرهاد… تو واقعاً منو نمی‌شناسی؟
-اسم من ناصره.
-فرهاد صدات می‌زنن… خودت خواستی… می‌گفتی ناصر شبیه اسم کارمنداس!
-اسم تو چیه؟
-نمی‌دونی؟!
-تو کی هستی؟
-آیدا، زنت.
-با من بازی نکن بچه! من الآن سه ساعته دارم دور خودم می‌چرخم… اصل، اصلو بگو.
-اصل همینه… من زنتم.
-تو جای بچه منی.
-می دونم، خودمم گفتم بهت.
-تو اگه زنمی پس اونی که تو شناسناممه کیه؟
-تا حالا ندیدی یه مردی دو تا زن داشته باشه؟! کاش حداقل فقط ما دو تا بودیم!

30: وقتی که رخ تنها میشه و دیگه هیچ مهره‌اى نیست که کمکش کنه وقتی همه امیدش براى پیروزى رو از دست داده و خسته شده، خودش رو نابود می‌کنه تا بازى مساوى بشه. تو شطرنج به این وضعیت میگن رخ فداکار، یک اسم دیگه‌اى هم داره که من اون اسم رو بیشتر دوست دارم… رخ دیوانه… (رخ دیوانه)
31: آخه مگه میشه یه نفر بدونه نباید یه حرفی رو یه موقع بزنه بعد، دقیقا اون حرف رو برداره بیاره همون موقع که نباید بزنه، بزنه؟! (من دیه‌گو مارادونا هستم)

32: این‌قدر دوست دارم این موشای کثیف کوچولویی که همین‌جوری میان توی زندگی آدمو گردنشونو بگیرم فشار بدم… اونوقته که همه‌ی صداقت کودکیشون برمیگرده… بعد بگم ببین چقدر دروغ نگفتن خوبه … (من دیه‌گو مارادونا هستم)

33: حاج مهدی: پشت دهات ما یه دشتی بود، بهار که می شد از گلای شقایق… هشت- نه سالم بود بابام دستمو گرفت آورد شهر شدم شاگرد کفاش… دیگه هیچ وقت بهار اون دشتو ندیدم… برای اینکه چهار فصل خدا سرکار بودم… فقط کار کردم… دلم خوش بود به اینکه بچه هام عاقبت بخیر می‌شن… کارایی که من کردم، شاید نتونی مثل بچه های دکتر مهندسا بهش افتخار کنی، ولی هر چی بود دستام تو گرما و سرما پینه بست به خاطر اینکه دلم قرص بود پشتمون به هم گرمه… من کاری به حرف مردم ندارم، فقط قسمت می‌دم به خدای احد و واحد، هر کاری که می‌کنی، بدون یه خدایی بالا سرته، داره می‌بینتت… همین…(کوچه بی‌نام)

سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر:

اژدها وارد می‌شود - فجر
اژدها وارد می‌شود

34: وقتی میتونی توقع بخشش داشته باشی که خودت چیزی با ارزش تر رو بخشیده باشی. (لانتوری)

35: وقتایی که خواب بودم، میومد صدای نفسامو ضبط می‌کرد!… شما بودین عاشقش نمی شدین؟! (اژدها وارد می‌شود)

36: شهرزاد عزیزم، سلام… امیدوارم حالت خوب باشه… امیدوارم حالت شبیه خنده‌هات باشه… امیدوارم خنده‌هات شبیه همون سه سالی باشه که شبانه‌روز بهشون فکر می‌کردم… این یه ریاضته واسه من… فرصت نشد… زندگی فرصت نداد که باهات خدافظی کنم؛ رو در رو… فرصت ندادند تا مثل آدم بغلت کنم… مث آدم موهات رو بزنم پشت گوشت… ماچت کنم… مث آدم بهت نگاه کنم بهت بگم شهرزاد، شهرزاد عزیزم، عشق من، خانم من، من رفتم… رفتم که برنگردم… خداحافظ (اژدها وارد می‌شود)

37: زیبا: تو چکارمی؟ پدرمی، رئیسمی، شوهرمی، پسرمی؟!
حسین: من میخوام همش باشم…! (نیمه شب اتفاق افتاد)

سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر:

رگ خواب سینمای ایران
رگ خواب

38: این آدم غریبه کامرانه؟ من عاشق این بودم؟ همه زندگیم بسته بود به یه نگاهش، به کلامش، به لبخندش…باورم نمیشه این موجود حقیر…
کاش میموند… برای همیشه… کاش بهش میگفتم دنیا در بود و نبودش چقدر فرق میکنه!… چطور این همه از عمرم رو بدون اون گذرونده بودم؟!… انگیز…کاش خبردار نمی‌شدم…کاش هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم. (رگ خواب)

39: برا منم به‌پا گذاشتی؟
-برا خودمم به‌پا گذاشتم! (ماجرای نیمروز)

40: مگه این روزا کسی عاشق میشه؟ ولی من تو همین روزا عاشقت شدم. (خفه‌گی)

سی و ششمین جشنواره فیلم فجر:

مغزهای کوچک زنگ زده هومن سیدی - فجر
مغزهای کوچک زنگ زده

41: فرید: دیگه هر چی تنم کنم؛ هیچ فرقی نداره، انگار همش رخت بیچارگی تنمه! (شعله ور)

42: از یک مدرسه 900 نفره همه که آدم نمی‌شند، اکثریت دست بدخت هاست. (شعله ور)

43: می‎گن اگه چوپان نباشه گوسفندا تلف می‎شن، یا گم می‎شن یا گرگ بهشون می‎زنه یا از گرسنگی می‎میرن، چون مغز ندارن. هر کی مغز نداره به چوپان احتیاج داره. به چوپان دل سوز. چوپان حکم پدر و برای گوسفندها داره، آدم بدون پدر هیچی نیست. (مغزهای کوچک زنگ زده)

44: من جنگ رو دوس دارم! آژیر قرمز رو دوس دارم! موشک باران رو دوس دارم!
تاریکی رو دوست دارم…
تو تاریکی راحت‌تر می‌شه حرف زد!
راحت‌تر می‌شه بغض کرد!
راحت‌تر می‌شه زیرچشمی نگاش کرد!
تو تاریکی آدم راحت‌تر عاشق می‌شه!
تو تاریکی زیر زمین، تاریکی پس‌کوچه‌ها، تو تاریکی سالن‌های سینما! (بمب یک عاشقانه)

45: آخه رفاقت کدوم دو تا زن باقی مونده که رفاقت شما دو تا باقی بمونه عزیز من! (عرق سرد)

سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر:

متری شیش و نیم - فجر
متری شیش و نیم

46: – اینو از کجا میشناسی که ماشین رو دادی دستش؟

  • می شناسمش، مطمئنه. کیف پولش رو دیدم، عکس امام توشه… (ماجرای نیمروز: رد خون)

47: وقتی همه زندگیت میشه یه دختر… 5 سال عمرمو گذاشتم پاش. من میدونم با یکی دیگه‌ست. من می‌دونم اون منو لو داده. می‌دونم دیگه منو نمی‌خواد. ولی من الآن دلم پر می‌کشه واسه اینکه یه بار دیگه ببینمش … (متری شش و نیم)

48: پری: این شماره‌ی منه دوست داشتی زنگ بزن
رضا: شهرزاد؟ مگه اسمت پری نبود؟
پری: واسه یه خری پری بودم واسه تو خودمم. (درخونگاه)

49: جات کجاست؟ جات کجاست؟ و به قلبش اشاره می‌کند. (شبی که ماه کامل شد)

50: هرچی زور می‌زد آدم حسابی باشه نمی‌شد، دست خودش نبود. (متری شیش و نیم)

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان