دیشب دونالد ترامپ پس از حدود دو سال حرف و حدیث درباره طرح "معامله قرن" رسماً از آن رونمایی کرد و طرح را فرصتی بزرگ برای صلح در خاورمیانه معرفی کرد؛ اما از همان لحظات اولیه اعلام طرح، مخالفتها با آن شروع شد؛ از خود آمریکا که برنی سندرز سناتور دموکرات مجلس سنا، آن را غیرقابل قبول و موجب دائمی شدن منازعه دانسته، تا اروپا که جرمی کوربین رهبر حزب کارگر انگلیس، طرح را تهدیدی برای صلح پنداشته، و آسیا که کشورهایی چون ایران و ترکیه مخالفت قاطع خود را با آن اعلام کرده و فلسطینیها که نیز در اتفاق نظر و اجماعی بیسابقه در طول سه دهه گذشته یکپارچه با طرح ترامپ مخالفت کرده و محمود عباس رئیس حکومت خودگردان فلسطین به آن "نه، نه، نه" گفت.
البته در این میان، برخی کشورهای منطقه چون مصر و عربستان، هر چند نمایندگانی برای شرکت در نشست اعلام طرح نفرستادند، اما در بیانیههایی به شیوه خود از آن حمایت کردند.
صرف نظر از مباحث مطرح پیرامون بازه زمانی اعلام طرح و ارتباط داشته یا نداشته آن با انتخابات اسرائیل، استیضاح ترامپ و انتخابات آتی ریاست جمهوری در آمریکا، اما محتوای "معامله قرن"، لااقل برای نگارنده غیر منتظره نبود. غیر منتتظره نبودن طرح، نه صرفاً از آن جهت بود که کاملا همسو با گامهای اسرائیل مآبانه ترامپ در دو سال اخیر است، بلکه از این نظر که کاملا در جهت وعده انتخاباتی رئیس جمهور آمریکا برای "حمایت مطلق" از اسرائیل می باشد.
اما درباره نام و محتوای طرح باید گفت که اولا "معامله" نامیدن آن با توجه به مخالفت قاطع یکی از دو طرف ماجرا و مورد مشورت قرار نگرفتن آن درست به نظر نمیرسد، به این علت که معامله امری دو سویه است و باید مورد رضایت دو طرف باشد، در غیر این صورت، اطلاق واژه معامله بر آن درست نیست. از این رو شاید بهترین نام برای آن "دیکته قرن" باشد. درباره محتوا نیز اگر بخواهیم به شکلی علمی به آن بپردازیم، باید دید در پنچ پرونده اساسی منازعه فلسطین یعنی آوارگان، قدس، مرزها، شهرکهای یهودینشین و آب به چه شکل رفتار کرده و چه امتیازاتی به اسرائیلیها و چه امتیازاتی به فلسطینیها داده است.
واقعیت این است در نگاهی گذرا به وضعیت این پنچ پرونده در طرح 181 صفحهای دونالد ترامپ روشن میشود که در همه آنها، بنا بر واقعیات میدانی کنونی و نه حقایق تاریخی و حقوقی، امتیازات نقدی کلانی در همان محدوده سرزمینی 1967 - که اسرائیل میبایست بر اساس قطعنامه شماره 242 و دیگر قطعنامههای سازمان ملل از آن عقبنشینی کند- به این رژیم واگذار شده است و تنها امتیازی که به فلسطینیها داده شده است، وعده نسیه تشکیل یک کشور در آینده و پس از یک بازه زمانی حدودا چهار ساله است.
در مساله آوارگان، راهحل پیشنهادی یا تحمیلی هیچ گونه مسئولیتی را متوجه اسرائیل نمیکند و خواستار اسکان دائمی آنها در کشورهای عربی محل سکونتشان شده است.
در مساله قدس نیز که کاملا به عنوان پایتخت یکپارچه اسرائیل به رسمیت شناخته شده است و بر حاکمیت و کنترل آن بر مسجد الاقصی نیز تاکید میکند.
در مساله آبها نیز که یکی از اساسیترین مسائل است و معاهده اوسلو آن را به حل نهایی منازعه موکول کرد، طرح ترامپ بر حاکمیت کامل اسرائیل بر آبها به عنوان یک امر حیاتی برای امنیت آن و "عامل ثبات در منطقه" تاکید کرده است.
در مساله مرزها نیز از یک طرف مرز نهایی اسرائیل را مشخص نمیکند و از طرف دیگر مرزهای کشور فلسطینیِ وعده داده شده را به مذاکرات احتمالی میان فلسطینیها و اسرائیلیها در آینده موکول میکند. اما ماهیت کشور موعود فلسطینی بر اساس طرح ترامپ به این شکل است که اولا هیچ گونه حق حاکمیتی برای کنترل مرزهای زمینی، دریایی و هوایی نخواهد داشت و محروم از ارتش و منابع آبی خواهد بود و صرفا نیروهای آن باید پلیس و نیروهای امنیتی باشند و گروههای فلسطینی چون حماس و جهاد اسلامی و غیره نیز باید خلع سلاح شوند.
اما محدوده سرزمینی این کشور نیز به شکلی چند پاره و مجمع الجزایری پراکنده است که نقطه ثقل آن در کرانه باختری به وسیله شهرکهای یهودینشین محاصره شده است. قرار است که 30 درصد از کرانه باختری (از جمله دشت اردن با منابع سرشار آبی) به اسرائیل ملحق و شهرکهای یهودینشین در قلب کشور چند پاره فلسطین به عنوان بخشی از اسرائیل حفظ شود، در مقابل زمینهایی از صحرای نقب به این کشور اختصاص یابد.
همچنین طرح از یک "امتیاز مهم" به فلسطینیها سخن گفته و آن هم عقبنشینی از منطقه مثلث شمالی است که هم اکنون بخشی از اسرائیل است. این منطقه شامل چند شهر و روستای کاملا فلسطینینشین است. البته هدف از این اقدام نه صرفا تبادل زمین بلکه رهایی از کابوس جمعیت رو به رشد فلسطینیهایی است که جز شهروندان اراضی اشغالی محسوب میشوند. اما انضمام این منطقه به کشور فلسطینی در مقابل مساحت گستردهای که از کرانه باختری آن هم دشت اردن گرفته میشود، ناچیز است.
واقعیت اما این است که عملا دامنه سرزمینی کشور فلسطینیِ بدون داشتن حق حاکمیتی تنها 40 درصد کرانه باختری خواهد بود؛ به این دلیل شهرکهای یهودینشین در حدود 60 درصد مساحت کرانه باختری به شکل پراکنده قرار دارند و وقتی قرار است این شهرکها به عنوان بخشی از خاک اسرائیل در دل کشور فلسطین بمانند، این خود بدان معناست که عملا اسرائیل کنترل کامل این 60 درصد را نیز به دست خواهد داشت و با توجه به سیاست توسعه شهرکها هر روز از این مساحت به نفع این شهرکها کم خواهد شد.
در کنار همه اینها نیز طرح ترامپ از فلسطینیها و کشورهای عربی میخواهد اسرائیل را به عنوان "کشوری یهودی" به رسمیت بشناسند، که این خود نیز بدان معناست که یک میلیون و 700 هزار عرب (فلسطینی) در اسرائیل عملا شهروند محسوب نمیشوند و به نوعی مقدمهسازی برای جابجایی آنهاست. با این اوصاف، طرح ترامپ به هر چیزی شباهت دارد جز یک معامله و طرح صلح.