به گزارش مشرق، محمدرضا حسنیسعدی از همرزمان سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» در عملیاتهای کرخه کور، بستان و الی بیتالمقدس بود؛ وی در عملیات الی بیتالمقدس از ناحیه شکم مجروح شد و سپس به اسارت نیروهای بعثی درآمد. اسارت حسنیسعدی هشت سال و سه ماه و 20 روز طول کشید. وی پس از بازگشت به وطن، مدتی مدیریت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان را برعهده داشت. حسنیسعدی میگوید: حاج قاسم همیشه میگفت «اجر خدمت به خانواده شهدا چند برابر مجاهدت تو در دوران اسارت است.» در اربعین شهادت حاج قاسم سلیمانی پای صحبتها و خاطرات محمدرضا حسنیسعدی نشستیم که ماحصلش را پیش رو دارید.
محبوبیت حاج قاسم بین اسرای اهل سنت
من برای اولین بار با حاج قاسم طی عملیات کرخه کور در مرداد 1360 روبهروی حمیدیه آشنا شدم. در این عملیات که در دو مرحله انجام گرفت، رزمندگان کرمان حضور داشتند. بعد از این عملیات برای آزادسازی بستان آماده شدیم. سردار سلیمانی در عملیات بستان به صورت مستقیم در گردان رزم مسئولیت داشت، اما مسئولیت پشتیبانی برعهده گردان ما بود. حاج قاسم در همین عملیات مجروح شد.
در عملیات الی بیتالمقدس هم با حاج قاسم بودم. در این عملیات تیپ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم شرکت داشت. در مرحله اول عملیات جانشین گردان بودم و در جلسات توجیهی فرماندهان و شناساییها شرکت میکردم. یک روز در جلسهای که با نیروهای ادغامی دو گردان داشتم، بعد از اتمام صحبتها دیدم که سردار سلیمانی بین رزمندهها نشسته و در حال بررسی وضعیت گردان است. ایشان نمیخواست کسی او را بشناسد. در خروج از جلسه همدیگر را دیدیم. بعد از مرحله اول عملیات الی بیتالمقدس به دلیل مجروحیت از ناحیه شکم به اسارت دشمن درآمدم؛ هشت سال و سه ماه و 20 روز در اسارت بودم. حاج قاسم به قدری در میان رزمندهها محبوب بود که دو نفر از اسرای سیستان و بلوچستان به نامهای ابراهیم افرازه و عبدالواحد نعمالشیری از برادران اهل سنت در تیپ ثارالله در سال 62 در اسارتگاه از من میخواستند تا درباره حاج قاسم سلیمانی و حاج مهدی کازرونی برای آنها صحبت کنم.
تابلویی پر از عکس شهدا
سال 69 دوره اسارتم تمام شد. روزی که میخواستیم به کرمان بیاییم، حاج قاسم در فرودگاه کرمان به استقبال ما آمد. در اتوبوسی که منتقل میشدیم با هم صحبت کردیم. من از اوضاع و احوال همرزمان سؤال میکردم و حاجی با حوصله به سؤالاتم پاسخ میداد. در همان نخستین روزهای آزادی از اسارت، حاج قاسم من را به منزلش دعوت کرد. منزلشان در ابوذر شمالی در یک سوئیت کوچک بود. روی دیوار منزل او تابلویی به ابعاد یک و نیم در یک متر از تصاویر شهدای لشکر ثارالله نصب بود؛ البته مهرماه امسال به من گفت هنوز آن تابلو را دارم.
خاطراتی از دیدار با خانواده شهدا
بعد از اسارت، من در سازمان رزم ثارالله و قرارگاه قدس در خدمت حاج قاسم بودم و بیشترین ارتباطمان در زمانی بود که مدیریت بنیاد شهید استان کرمان را برعهده گرفتم. حاج قاسم علاقه خاصی به دیدار با خانواده شهدا داشت؛ دعوت آنها را اجابت میکرد و به آنها سر میزد و اگر فرصتی پیدا نمیکرد تماس تلفنی با خانواده شهدا داشت و پیگیر امور آنها میشد.
یادم است حاج قاسم میگفت: «من وقتی مادر شهیدان هندوزاده را میبینم، تمام خستگیهایم رفع میشود. من عاشق فرزندان شهید حاج یونس زنگیآبادی هستم.» مادر علی آقا شفیعی هم هیچکس را نداشت. فقط یک پسر داشت که او هم شهید شد؛ حاج قاسم از بغداد، بیروت و دمشق یا هرجا که بود زنگ میزد و حال این مادر شهید را میپرسید.
یک بار در ماه مبارک رمضان حاج قاسم دو جا دعوت بود؛ به منزلمان آمد و نماز مغرب و عشا را در منزلمان خواند و گفت: «مادر خانم شهید کازرونی بنده را به منزلشان دعوت کرده است؛ میخواهم به آنجا بروم.» بعد با حاج قاسم به منزل مادرخانم شهید کازرونی رفتیم. یکی از برنامههای ما دیدار با خانواده شهدا بود. یک بار به دیدن مادر شهیدان محمدآبادی در ماهان رفتیم؛ خانم محمدآبادی دو پسرشان شهید شدند و سه پسرشان جانباز هستند؛ جالب اینجاست که شهیدان هجبری دو خواهرزاده یتیم خانم محمدآبادی بودند که ایشان این دو بزرگوار را بزرگ کرده است و آنها هم به جبهه رفتند و شهید شدند. یک بار این مادر شهید زمین خورده بود. میگفت: «اگر حاج قاسم خبر داشت، میآمد و حال من را میپرسید.» من شماره شهید پورجعفری را گرفتم و نهایتاً با حاج قاسم ارتباط گرفتیم؛ مادر شهیدان محمدآبادی گوشی تلفن را میبوسید و به حاج قاسم میگفت: «مادر کجایی؟ دورت بگردم؛ فدایت شوم. کربلا هستی؟»
بچههایی که همراه حاجی بودند، میگفتند: «وسط روز کاری و اوج خستگی یا پایان روز وقتی حاج قاسم با مادر شهدا ارتباط میگیرد، روحیهاش عوض میشود.»
یک روز به همراه دوستان به منزل مادر شهیدان مظهری صفات رفتیم. این مادر گفت: «ای کاش یک روز حاج قاسم به منزل ما میآمدند.» من همینطور شماره منزل حاج قاسم را گرفتم، سردار سلیمانی خودشان تلفن را برداشتند؛ به ایشان گفتم: «مادر شهیدان مظهری صفات میخواهند با شما صحبت کنند...» تلفن را به مادر دادم و حاج قاسم با تمام اعضای خانواده شهید مظهری صفات صحبت کرد.
دو شهیدی که ناجی حاج قاسم شدند
یک بار به همراه حاج قاسم میخواستیم به دیدار خانواده شهدا برویم؛ حاج قاسم از من پرسید: «امروز دیدن کدامیک از خانواده شهدا میرویم؟» گفتم: «دیدن والده شهید مصطفی موحدی میرویم.» پرسید: «مصطفی موحدی؟» گفتم: «بله.» شهید مصطفی موحدی برادرزاده آیتالله موحدی کرمانی هستند.
وقتی به منزل شهید رسیدیم، مادر شهید موحدی کرمانی روی ویلچر بود و برادر شهید او را داخل ساختمان میبرد. حاج قاسم ویلچر را از دست برادر شهید گرفت و گفت: «میخواهید همه ثوابها را خودتان ببرید؟ یک مقدار هم بگذارید ما از این ثوابها ببریم.» بعد حاج قاسم ویلچر را منتقل کرد و کنار ویلچر مادر شهید موحدی کرمانی دو زانو نشست و گفت: «مادر! پسر شما مصطفی و شهید منصور همایونفر در بیمارستان مشهد ناجی من بودند.»
امضای فرزند شهید غواص روی کفن حاج قاسم
یادم هست حاج قاسم به فرزند شهید شیخ شعاعی از شهدای غواص عملیات کربلای 4 قول داده بود که به منزلشان برود. من هم طی نامهای آدرس منزل شهید را برای سردار سلیمانی فرستادم و ایشان به همراه دوستان به منزل این شهید در قم رفتند. آن روز حاج قاسم کفن خودش را به منزل شهید برده بودند و از خانواده شهید شیخ شعاعی امضا گرفته بودند که شما گواهی بدهید من مسلمان و مؤمن خوبی بودم. یکی دیگر از خاطرات من درباره توجه حاج قاسم به کار شهدا این است که یک روز در فضای مجازی متوجه شدم یک خانم روی موضوع شهدا کار میکند، وی در این کانال نوشته بود خیلی دوست داشتم فقط هدیهای از حاج قاسم بگیرم. این مسئله را به حاج قاسم گفتم. سردار هم یک چادر برای آن خانم هدیه فرستاد.
من هزار و دوازدهمین شهید گلزار
وقتی حاج قاسم به کرمان میآمد، با هم به گلزار شهدا میرفتیم. او در گلزار شهدا قدم میزد و به یاد شهدا گریه میکرد. به او گفتم در این گلزار هزار و 11 شهید آرمیدهاند؛ حاج قاسم هم گفت: «دعا کنید من هزار و دوازدهمین شهید این گلزار باشم.»
شب عید نوروز 98 به همراه حاج قاسم به گلزار شهدا رفتیم. دیدم دوستان کنار ایستادهاند و حاج قاسم به تنهایی گریه میکرد، طوری که شانههایش میلرزید. پیش او رفتم و با هم صحبت کردیم. یک فرزند شهید به کنارمان آمد و گفت: «آقای سلیمانی! قبر بابای من در همین گلزار است، میآیی برای بابای من فاتحه بخوانی؟» ایشان گفت: «دورم شلوغ شده شما برو پایین من هم سوار ماشین میشوم و دور میزنم و میآیم تا با هم برویم سر مزار پدرتان.» من و حاج قاسم به همراه فرزند شهید به سر مزار شهید رفتیم و در آنجا فاتحه خواندیم. بعد فرزند شهید گفت: «اجازه هست از شما عکسی بگیریم؟» بعد عکس گرفتیم و برای آن فرزند شهید فرستادیم.
خیلی به فرزندان شهدا علاقه داشت. یک بار 200 نفر از فرزندان شهدا را به کرمان دعوت کردیم. حاجی برایشان صحبت کرد و به اطرافیان گفت: «این عزیزان فرزندانِ برادرانِ من هستند. هیچکس مانع نشود اگر خواستند عکسی بگیرند.»
روز 13 دیماه 98
روز 13 دیماه برای نماز صبح آماده میشدم که پسرم گفت در شبکههای اجتماعی نوشتهاند سردار سلیمانی شهید شده است! چون یکی دو بار چنین حرفی شایعه شده بود، توجه نکردم. وقتی قرآن را باز کردم آیه 29 سوره رعد آمد که نوشته بود: «کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند، خوشا به حالشان و سرانجام نیکویی دارند.» وقتی این آیه را دیدم مطمئن شدم حاج قاسم شهید شده است. دیگر از کسی نپرسیدم و به گریه نشستم.
واقعاً جهانی در سوگ ایشان گریه کرد. تمام ایران اشک ریخت. انگشتشمارند کسانی که هنوز ایشان را نشناخته باشند. کسی که تواضع کند، خداوند او را رفعت مقام میدهد؛ حاج قاسم مصداق همین جمله هستند. او سرداری مردمدار بود و دنبال شهرت نبود. خدا به همین اندازه که او از شهرتطلبی منفور بود، ایشان را محبوب و مشهور کرد.
حاج قاسم مرد بسیار بزرگی بود. ویژگیهای خوب زیادی داشت؛ به نظرم اگر یک نفر یکی از ویژگیهای شهید سلیمانی را داشته باشد، میتواند قهرمان شود. مهربانی، زیرکی، دوراندیشی، عمل کردن فراجناحی، ولایتپذیری و عبادت او مثالزدنی است. حاج قاسم در 13 سالگی با روزمزد 2 تومان کارگری میکرد تا بدهی پدرش را بپردازد. ایشان در این دوره برای رفتن به محل کار از در شرقی مسجد جامع کرمان وارد میشد و از در غربی بیرون میرفت و دستگیره در مسجد جامع را میبوسید. همین رفتارها او را ماندگار کرد.
منبع: روزنامه جوان