ماهان شبکه ایرانیان

بخش اول

چگونه شکست عملیات کربلای ۴ به پیروزی در عملیات کربلای ۵ تبدیل شد؟

در نشست واکاوی اسنادی و پژوهشی عملیات کربلای ۵ به سؤال کلیدی «چگونه شکست عملیات کربلای ۴ به پیروزی در عملیات کربلای ۵ تبدیل شد؟» پاسخ داده شد.

چگونه شکست عملیات کربلای 4 به پیروزی در عملیات کربلای 5 تبدیل شد؟

به گزارش ایسنا به نقل از تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، این مرکز در ادامه برگزاری نشست‌های پژوهشی و اسنادی به واکاوی عملیات کربلای 5 پرداخت. این نشست که با حضور راویان حاضر در این عملیات برگزار شد به سؤال کلیدی چگونه شکست عملیات کربلای 4 به پیروزی در عملیات کربلای 5 تبدیل شد؟ پاسخ داد.
 

با تدبیر و هوشمندی فرماندهان و درسی که از عملیات کربلای 4 گرفته شد، عملیات سرنوشت‌ساز و بزرگ کربلای 5  رقم خورد

در ابتدای این نشست سردار دکتر علی‌محمد نائینی با اشاره به سیر برگزاری نشست‌­های واکاوی عملیات‌­ها و با اظهار این که ایده نشست‌های پژوهشی و اسنادی مورد استقبال قرارگرفته است، متذکر شد: البته حتماً این نشست‌ها دارای نقص‌هایی نیز می‌باشد و ابتدای هر کار طبیعی است. همچنان که جلسه دوم خیلی بهتر از جلسه اول برگزار شد.

رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس همچنین گفت: برای سال جاری چندین جلسه در سالگرد عملیات‌های مهم تعریف کرده‌­ایم که امیدواریم این جلسات منظم، پیوسته و هرچه پربارتر برگزار شود.

سردار نائینی در ادامه با اشاره به نام‌گذاری سال 1365، با عنوان «سال سرنوشت‌ساز» توضیح داد: سال 65، سال سرنوشت سازی در جنگ بود. در ابتدای سال 65 متأثر از عملیات والفجر 8 درگیر تثبیت منطقه فاو و بعدازآن مدت‌ها درگیر استراتژی جدید عراق به نام «دفاع متحرک» بودیم. چندین عملیات انجام دادیم تا همه ظرفیت‌ها با یک طرح‌ریزی طولانی آماده شد تا عملیات بزرگ و سرنوشت‌ساز کربلای 4 انجام شود که در نشست­‌های قبل در مورد کربلای 4 مفصل صحبت شد.

وی تأکید کرد: حقیقتاً با تدبیر و هوشمندی که فرماندهان داشتند و با بهره‌ها و درس‌هایی که از عملیات کربلای 4 گرفتند، کار تاریخ‌سازی را رقم زدند و آن عملیات سرنوشت‌ساز و بزرگ کربلای 5 بود.

در ادامه این نشست آقایان محمد درودیان و اسداله احمدی راویان قرارگاه مرکزی و آقای انصاری پژوهشگر عملیات کربلای پنج به بیان دیدگاه­‌های خود درباره عملیات کربلای پنج پرداختند. اما با توجه به شرایط حساس قبل از عملیات، ضروری است روایت چند تن از فرماندهان اصلی عملیات مرور شود تا با آگاهی از شرایط حساس عدم‌­الفتح کربلای چهار، که منتج به تصمیم برای عملیات کربلای 5 شد آشنایی بیشتری حاصل شود.

فرماندهان چگونه به تصمیم نهایی رسیدند؟

سرلشکر رحیم‌ صفوی؛ جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه در دوران دفاع مقدس با اشاره به تلخی شکست عملیات کربلای 4 برای فرمانده عالی جنگ و فرماندهان نظامی اظهار می­‌دارد:

"روز بعد عدم‌الفتح، در قرارگاه خاتم‌الانبیاء(ص) - جاده ماهشهر به آبادان- جلسه‌ای داشتیم. ابتدا جلسه­‌ی محدودی گذاشتیم که چه‌کار کنیم؟ در آن جلسه خیلی بحث کردیم و به این نتیجه رسیدیم برای اینکه نیروها و روحیه نیروهایمان را حفظ کنیم تقسیم کاری کنیم. دو روز بعد رفتیم پایگاه هوایی امیدیه که آقای هاشمی رفسنجانی به همراه برخی از مسئولین و فرماندهان ارتش و سپاه حضور داشتند. وقتی آقای هاشمی مخالفت فرماندهان را در انجام عملیات دید، گفت «اگر در این عملیات شما موفق نشوید دیگر مسئولین کشور از شما حمایت نمی‌کنند»"

سردار رحیم­‌صفوی با اشاره به مخالفت‌های زیادی که از سوی فرماندهان درباره منطقه نبرد، زمان نبرد و واگذاری امکانات صورت می­‌گرفت اظهار می­‌دارد: "آقای هاشمی در رابطه با منطقه عملیاتی، روی شلمچه اصرار داشت. ایشان در جمع‌بندی نهایی گفت: «همین شلمچه بهتر است». البته ایشان می‌گفت: «اگر ارتش در منطقه سومار موفق شد شما بیایید عملیات آنجا را ادامه بدهید». من مخالفت کردم. گفتم: «آن عملیات هم با شکست مواجه می‌شود». جمع‌بندی این شد که اگر بخواهیم نیروهایمان را به منطقه غرب ببریم زمان را از دست می‌دهیم و حتی در منطقه دیگری در جنوب نیز همین شکل است و زمان را از دست خواهیم داد.

در مورد نیروها نیز با گذشت زمان نیروهای بسیجی موقع مرخصی‌هایشان فرا می‌رسید و روحیه ماندن از دست می­‌رفت.

در آن جلسه عمدتاً بحث راجع به منطقه عملیات در هور و شلمچه بود. موافقین و مخالفین هم داشت. مثلاً خود من از نظر دانش نظامی می‌گفتم شلمچه برای اینکه ما یک عملیات پیروزمند و با تلفات کم انجام دهیم منطقه محدودی است؛ چون سه طرفش، 270 درجه در اختیار دشمن است و منطقه محدود است و ما تلفات سنگینی خواهیم داد و موفقیتمان کم خواهد بود.

زمانی که با مخالفت فرماندهان روبه‌رو بودیم، در آخرین جلسه به آقای هاشمی گفتم: «این عملیات تکلیف است؟». فرمودند: «بله تکلیف است» "

سردار رحیم­‌صفوی پشتیبانی را از نکات اصلی در عملیات کربلای 5 برمی­‌شمرد و می­‌گوید:

"خاطرم هست در پایگاه امیدیه، در آخرین جلسه‌ای که منجر به تصمیم‌گیری قطعی شد، قبل از تصمیم‌گیری آقای هاشمی من را جداگانه در یک اتاقی دعوت کرد و گفت: «شما نظر روشنت چیست؟» گفتم: «ان‌شاءالله پیروز می‌شویم ولی چاره‌ای جز این که در این منطقه بجنگیم نیست. شما فقط کمک کنید و از ما پشتیبانی کنید.» ایشان که برگشت دیگر تصمیم قطعی شد."

غافلگیری دشمن در منطقه و زمان عملیات

سردار احمد غلامپور نیز که فرمانده قرارگاه کربلا در زمان انجام عملیات کربلای 5 بود درباره چرایی و چگونگی تصمیم به انجام عملیات می‌گوید:

" دشمن از نظر زمانی این باور را نداشت که ما بخواهیم مثلاً ظرف ده، پانزده روز آینده یا یک ماه آینده یا حتی چند ماه آینده این عملیات را انجام بدهیم. از طرفی دشمن باور این را نداشت که ما در همین زمین عمل کنیم و نکته سوم این‌که شاید کامل‌کننده این پازل بود این بود که آقای رضایی حساب این را کرد که ما اگر بخواهیم ازاینجا جاکن بشویم و برویم جای دیگر عمل کنیم کلی زمان می‌برد؛ بنابراین هر کاری می‌کنیم باید همین‌جا و با همین میزان آمادگی و در همین زمین انجام دهیم."

وی با اشاره به این که جرقه عملیات کربلای 5 بلافاصله بعد از عملیات کربلای 4 زده‌شده است، می­‌گوید:

بعد از جلسه‌ای که آقای رضایی با فرماندهان داشت، به همه فرماندهان و لشکرها می‌گوید بروید جلسه تمام شد. بروید یگان‌هایتان را سروسامان بدهید تا بگویم چه‌کار کنید. یعنی هیچ‌کس را از دور خارج نکرد یا در پایان جلسه نگفت که شما بروید و استراحت کنید. یک‌طوری برخورد کرد که آماده‌باشید ممکن است عن‌قریب اتفاقی بیفتد. فقط آقای رودکی با مجموعه بچه‌هایی که داشتند را نگه داشت و گفت شما بمانید. بعدازآن بلافاصله من را که فرمانده قرارگاه کربلا بودم صدا کرد و گفت: «آقای غلامپور با در اختیار گرفتن این چند تا یگان برو تو حدفاصل خط شلمچه و این کار را شروع کن.» این سخن را قبل از تشکیل جلسه با آقای هاشمی به من زد."

سردار غلامپور به مخالفت فرماندهان برای انجام عملیات اشاره می‌کند و می‌گوید: "در جلسه‌ای که آقا محسن با فرماندهان داشت، فرماندهان لشکرها و قرارگاه‌ها عمدتاً مخالف بودند و به شدّت هم مخالفت می‌کردند. فرمانده لشکرها به‌نوعی جواب مثبت نمی‌دهند و هم چنان نگران‌اند و اصلاً شک دارند به این‌که اصلاً اینجا می‌خواهد عمل شود یا نشود، یعنی هنوز این باور در آن‌ها نیست.

در یکی از جلساتی که آقای هاشمی حضور داشت، شاید یکی از مهم‌ترین بخش جلسات همان جمله معروفی بود که آقای هاشمی به ما گفت «بینید شما اگر یک نفر حرف از صلح بزند زمین را به آسمان وصل می‌کنید و ابراز ناراحتی کرد که شمایی که ادعا دارید کسی حق ندارد حرف از صلح بزند پس بفرمایید بیایید بجنگید. شما بالاخره یا باید عملیات کنید یا اگر نمی‌توانید بروید به امام بگویید؛ چون امام حرف من را هم قبول ندارد، شما خودتان بروید به امام بگویید.»"

وی با اشاره به این که تقابل اندیشه‌ای بین عناصر اصلی اداره صحنه جنگ حین تصمیم‌گیری برای انجام عملیات کربلای 5 شرایط خیلی پیچیده و شرایط سختی را ایجاد کرده بود، ابراز می­‌دارد:

هر دو طرف با همه توانشان آمده بودند در میدان تا تعیین تکلیف کنند. آقای هاشمی خیلی هنرمندانه صحنه را اداره می‌کرد و می‌دانست اگر این اتفاق بیفتد واقعاً تأثیرگذار است و می‌تواند موضوع مذاکره و پایان جنگ را از این طریق حل کند. از این‌طرف هم برای آقا محسن حیاتی و حیثیتی بود.

آقا محسن خیلی اصرار داشت که زودتر به تصمیم‌گیری برسیم چون تحلیلش این بود که این اوضاعی که اتفاق افتاده در منطقه و این شرایطی که باعث شده عراق غَرّه شود و در زمین و زمان غافلگیر شود برای این است که حداکثر دو هفته فرصت داریم تا عملیات کنیم و اگر از آن گذشت دیگر اوضاع عادی می‌شود این‌هایی که رفتند مرخصی برمی‌گردند این‌ها از آن باد پیروزی خارج می‌شوند شرایط عادی می‌شود دیگر نمی‌توانیم کاری کنیم. به‌خصوص در شلمچه نمی‌توانیم کاری بکنیم و لذا اصرار ایشان روی زمان بود.

البته در کنار مسئله اصلی تصمیم‌گیری و نظر فرماندهان یک بحث‌های بسیار مفصلی در مورد نور ماه، چگونگی خط‌شکنی مطرح بود.

در نهایت آن لحظه موعود فرا رسید و آن جلسه نهایی با حضور آقای هاشمی گذاشته شد و همه فرماندهان سپاه و ارتش دعوت شدند. آقای هاشمی گفت: «ما می‌خواهیم که دوستان همه نظراتشان را راجع به این عملیات بدهند.» آنجا همه فرماندهان اعم از ارتش و سپاه عموماً جواب منفی دادند و گفتند که این عملیات شدنی نیست و هرکسی یک ایراد و اشکالی آورد و به یک نکاتی اشاره می‌کرد. نوبت رسید به من. چون من قرارگاه عمل‌کننده بودم و می‌بایست مثلاً اگر فردا شب قرار است عملیات شود من باید عمل کنم. چون قبلاً چند بار به ایشان توضیح داده بودم گفتم: «حاج‌آقا ما آماده‌ایم ولی...» تا گفتم ولی گفت: «نه، دوباره شروع نکن، یا آره یا نه» گفتم: «بابا نمی‌شود آره یا نه.» می‌خواستم توضیح بدهم. اینجاست که آقای محسن رضایی وارد می‌شود. می‌گوید: «آقای هاشمی! این‌طوری نمی‌شود. این فرمانده من فردا شب می‌خواهد به خط بزند و شما اجازه بدهید که ما خودمان با هم صحبت کنیم» و آقای هاشمی را مجاب می‌کند که دیگر از زبان من آره و نه نشنود و اینجاست که جلسه به پَستوی سنگر اصلی منتقل می‌شود و در آنجا جلسه آقای هاشمی با آقا محسن یک ربع، بیست‌دقیقه‌ای طول کشید. بعد آمدند بیرون و آقای هاشمی گفت: «بسم‌الله الرحمن الرحیم من تصمیم گرفتم عملیات بشود. "

هوشیاری دشمن

سردار غلامپور در رابطه با هوشیاری دشمن نسبت به زمان و زمین عملیات کربلای 5 می­‌گوید:

"همه اخبار و اطلاعات که از شناسایی‌ها می‌آمد بیانگر این بود که منطقه بسیار آرام است دشمن هنوز ناشی از آن پیروزی خیلی حساس نیست."

وی یکی از سخت‌ترین اقدامات برای آماده‌سازی عملیات کربلای 5 را بخش مهندسی مطرح می‌کند و می‌گوید:

"چون منطقه اصلاً عقبه ندارد. یک آب‌گرفتگی است که عمقش معلوم نیست زمینش پر از چاله، چوله است انواع و اقسام میادین مین، سیم‌خاردار و موانع در آن است خیلی شرایط سختی است در حدّی که آقای رضایی مجبور می‌شود یک قرارگاه عبور درست کند."

وی همچنین در رابطه با اهمیت منطقه عملیاتی می‌گوید: "منطقه عملیاتی کربلای 5 یک نقطه کاملاً حیاتی و سرنوشت‌ساز، هم برای دشمن هم برای ما بود. ما از اول جنگ برنامه‌مان شرق بصره و رسیدن به بصره بود و این جزء کلیدی‌ترین و نزدیک‌ترین نقطه به هدف ما بود که به آن برسیم. برای دشمن هم حیاتی بود و احساس می‌کرد فاو را که قبلش ازدست‌داده اگر اینجا بصره را هم بخواهد از دست بدهد دیگر تقریباً نه‌تنها هیچ اعتبار و شأنی برایش نمی‌ماند نگران این بود که به‌هرحال از حمایتش دست بردارند.

از طرفی زمین و جغرافیای منطقه یک جغرافیای کاملاً محدود و کوچکی است. بنابراین طبیعی بود که ورود در یک چنین زمینی و جنگ با دشمن با توجه به اهمیتش حتماً برای ما آثار و تبعات و تلفاتی خواهد داشت.

در کربلای پنج ما هیچ جاده و هیچ عقبه‌ای نداشتیم واقعاً سخت‌ترین عملیات ما به لحاظ شدّت درگیری و میزان تلفات و بخش‌هایی اش هم قابل‌توجه بود."

سردار نبی‌الله رودکی فرمانده لشکر 19 فجر و خط‌شکن در عملیات کربلای 4 در این باره می‌گوید: "بعد از عملیات کربلای 4 وقتی وضعیت و نحوه عملکردمان را در عملیات کربلای 4 برای آقا محسن شرح دادم، آقای رضایی گفت که آقای رودکی ما از شلمچه می‌خواستیم حمله کنیم اما باوجوداین آب‌گرفتگی، موانع، استحکامات، کمین‌ها و دژها و این مسلح بودن زمین، امکان عملیات وجود نداشت. خداوند ما را هدایت کرد که از این پهلو، سوار پنج‌ضلعی شویم، بیاییم به سمت شلمچه. دستم را گرفت گذاشت روی منطقه پاسگاه کوت سواری. گفت «لشکر فجر، دوباره آماده شوید از اینجا حمله کنید. شما دوباره باید خط‌شکن باشید» و من گفتم «آماده‌ایم. فقط باید یک فرصتی باشد که ما نیروها را سازمان‌دهی کنیم.» گفت: «برای دو سه شب دیگر آماده شوید.»

وی به جلسه‌ای که با حضور آقای هاشمی و فرماندهان برگزارشده بود و مخالفت آن‌ها برای انجام عملیات اشاره کرد و گفت:

" مخالفین می‌گفتند اولاً ما خیلی شهید دادیم و نیستیم نمی‌توانیم آماده بشویم. دوما این منطقه پشتیبانی ندارد. عقبه پشتیبانی ندارد.

در آن جلسه من به‌عنوان یکی از لشکرهای موافق و عمل‌کننده کربلای 4 در پنج‌ضلعی، یک گزارش امیدوارکننده‌ای دادم، که می‌شود اینجا عمل کرد. ظاهراً اول هم به من گفتند گزارش بده که بقیه در این مسیر اطلاعات را بگیرند.

آقای رفسنجانی گفت «امام فرمودند شما شمشیر تیزی الآن دستتان هست، باوجوداینکه تلفات دادید، شهید دادید و ناراحت هستید اما شمشیر تیز دارید اما ناراحت هستید شمشیر تیز دستتان هست و می‌خواهید بگذارید زمین با داس سر صدام را قطع کنید.» یک‌مرتبه این را که گفتند، همه گفتند ما آماده‌ایم اگر امام نظرشان هست ادامه بدهیم، ما آماده‌ایم. جمع‌بندی جلسه این شد ما پای‌کار برویم.

ما با فرماندهان یک جلسه داشتیم ولی آقا محسن این‌ها قبل و بعدازاین جلسه هم باز جلسه داشتند. در این جلسه جمع‌بندی، آقا محسن خیلی هم ساکت بود که فرماندهان لشکرها و فرمانده قرارگاه‌ها و آقای هاشمی حرف‌هایشان را بزنند. ولی آخر کار آقا محسن اعلام کرد که بروید و آماده شوید برای عملیات. در آن جلسه اعلام کردند که لشکر فجر برای عبور لشکرهای خط‌شکن کمک می‌کند."

وی در رابطه با وضعیت هوشیاری دشمن نیز اظهار کرد: "من نمی‌گویم عراقی‌ها هوشیار نبودند چون‌که کمین‌های شناور هم اضافه کرده بودند اما اینکه به باور دشمن بیاید که ما دوباره عملیات کنیم به آن سطح از هوشیاری نرسیده بودند."

در ادامه به گزارش‌های راوی قرارگاه مرکزی به مراحل شکل‌گیری و مقدمات عملیات کربلای 5 زمین‌ها و چگونگی شکل‌گیری انتخاب منطقه می‌پردازیم:

مهم‌ترین چالش‌ها بعد از عملیات کربلای 4

محمد درودیان: سؤال بحث ما در این جلسه این می‌باشد که چگونه شکست عملیات کربلای 4 به پیروزی در عملیات کربلای 5 تبدیل شد؟ اگر بخواهیم به این سؤال پاسخ بدهیم باید دو موضوع محوری را مدنظر داشته باشیم. یکی این که کربلای 4 به‌عنوان عملیات سرنوشت‌ساز شکست خورد. حالا مسئله اصلی این است که عملیاتی انجام شود که ارزش داشته باشد که بشود مبتنی بر آن ارزش، جنگ را تمام کرد. بنابراین زمین آن منطقه باید یک زمین استراتژیک باشد. پس اولین مسئله کربلای 5، بعد از کربلای 4، این است که در کدام زمین؟ مسئله دوم اطمینان از هوشیاری یا عدم هوشیاری دشمن است. بنابراین این عملیات سه تا گره اساسی دارد: پیوستگی کربلای 4 و کربلای 5، انتخاب منطقه و غافلگیری. همه‌ی این بحث‌ها بر تصمیم‌گیری و رفع تردید سایه انداخته است.

این عملیات در سه الی چهار موضوع با عملیات کربلای 4 پیوسته بود؛ اولاً زمین. بخشی از زمین کربلای 5 که در کربلای 4 عملیات شده بود. دوماً بخشی از تاکتیک عملیات که در عملیات کربلای 4 و در منطقه شرق بصره تجربه‌شده بود. سوم این که ما 270 گردان نیرو داشتیم که 60 گردان آن در کربلای 4 درگیر شده بود و برای بازسازی به عقب آمدند؛ یعنی نیروها، نیروهای مشترکی بودند. از نظر تاکتیکی هم، بخشی از تاکتیک‌ها مشترک بود. نکته دیگر این که کربلای 5 آخرین عملیات بزرگ ما- که سالانه طراحی می‌کردیم - در نبرد بود و دیگر بعدازآن ما در جنوب عملیاتی در قواره کربلای 5 و به‌عنوان عملیات بزرگ نداریم. یعنی آخرین تجربه نظامی بزرگ در یک جنگ زمینی و عبور از استحکامات دشمن، پیشروی در عمق مواضع دشمن و تثبیت آن مواضع در کربلا 5 بوده است. آخرین نکته این که با کربلای 5 سرنوشت جنگ در جنوب تعیین شد و ما به بن‌بست رسیدیم.

در اولین جلسه که بعد از عملیات کربلای 4 و در روز پنجم دی‌ماه در امیدیه تشکیل شد آقای هاشمی، آقا محسن، آقای شمخانی، آقای رشید، آقا رحیم و آقای رفیق‌دوست هم بودند. عملیات شکست‌خورده بود و آقای هاشمی هم به امید پیروزی نشسته بود و فرماندهان می‌خواستند به ایشان بگویند که ما حتماً عملیات انجام می‌دهیم و به ایشان یک قول‌هایی دادند؛ حتی صحبت از منطقه شرق بصره شد و مسلح بودن آن توسط دشمن. البته هیچ‌کس به عملیات در این زمین اعتمادی نداشت. آقا محسن برای این که فرماندهان را متقاعد کند آمد چهار قرارگاه تشکیل داد. قرارگاه نوح که به فاو برود. قرارگاه ایزدی به شمالغرب برود. یک قرارگاه آقای عزیز جعفری است که به هور برود و یک قرارگاه مثلاً در شلمچه که آقای غلامپور برود و ببینم می‌شود یا نمی‌شود. تا پانزدهم بهشان ابلاغ کرده بودند که بروید آماده بشوید. یک هفته گذشت. تک‌تک می‌آمدند جلسه می‌گذاشتند و گزارش می‌دادند و بحث‌ می‌کردند.

استدلال در مورد اینکه باید حتماً عملیات انجام دهیم و شرایط و تصمیم‌گیری نیز چند تا عامل بود. همه شرایط سیاسی کشور را آقای هاشمی می‌گفت. بعد از آقای هاشمی هم آقا محسن می‌گفت. در ضرورت انجام عملیات همه اتفاق‌نظر داشتند. ولی هیچ‌کس اطمینان نداشت که ما بتوانیم یک عملیات در یک جای مهم انجام دهیم و پیروز شویم.

نیرو؛ عاملی بر ضرورت تصمیم‌گیری انجام عملیات

یکی از مواردی که بر ضرورت تصمیم‌گیری استدلال می‌شد، در اختیار داشتن نیرو بود. یکجا آقای هاشمی می‌گوید: «ما خیلی موارد از این صبحت­ها فهمیدیم که دوستان می‌گویند. نیرو و امکانات نداشتیم. قدر مسلم این است اگر با نیروهای موجود عمل نکنیم و اجازه بدهیم به خانه‌هایشان برگردند به این زودی نمی‌توانیم نیرویی جمع کنیم.»

موضوع بعدی که خیلی در مورد آن بحث می‌شد زمین بود که دو بار آقای هاشمی بحث می‌کند.

آقا محسن می‌گوید: «ما الآن از روی ناچاری شلمچه آمده‌ایم. چون در اینجا ما هفت الی هشت بار عمل کردیم. این زمین منطقه قلب است نیاز به جناحین دارد. اینجا شلمچه سخت است، مشکلات دارد. بهترین منطقه این است که جناح راست را بدهیم به کانال عمود بر کانال پرورش ماهی.»

بعد آقای هاشمی می‌گوید: «الآن من نه زمین را خوب می‌دانم، نه از نظر نظامی وضعیت را خوب می‌دانم. ولی آن چیزی که می‌دانم این(است که) این عملیات (باید) جایگزین عملیات قبلی بکند، همین است.» یعنی آن شکست را فقط اینجا و این عملیات می‌تواند جایگزین شود. دوباره می‌گوید: «بالاخره این نیروها که جمع شدند می‌خواهند بجنگند، هر جا بخواهند بجنگند مشکل است. هور طولانی است. فاو این‌طوری است.» تک‌تک این موارد را می‌گوید.

غافلگیر کردن دشمن؛ شرط پیروزی

آقا محسن در مورد دشمن می‌گوید: «دو نکته برای ما ثابت شد؛ 1-هر نیرویی که پیشروی کرد معلوم شد در عمق آن دشمن متزلزل است. این برای آقای محسن یک اصل بود؛ چون لشکر 19 فجر و تیپ 57 ابوالفضل که رفته بودند، از این مواضع عبور کرده بودند و از شمال به جنوب آمده بودند. 2- هر اطلاعاتی که دشمن از ما داشت و فهمید از کجا حمله می‌کنیم توانست مقابل ما را سد کند. منطقه شلمچه را می‌شود مشروط کار کرد؛ اول جناحین یا بوارین یا زید عمل کنیم، دوم پشتیبانی، سوم کار مهندسی.»

آقا محسن می‌گوید «بیاییم و از این خشایار استفاده کنیم. با بررسی‌هایی که در استفاده از خشایار در عملیات والفجر و خیبر شده هم برای کشیدن وسایل و هم جابه‌جایی نیرو و هم عبور از آب‌گرفتگی می‌توانیم از آن استفاده کنیم.»

 با آقا محسن به یک کانالی به نام «کانال سلمان» رفتیم که پرنده پر نمی‌زد. آقا محسن چادر زد. کنار این کانال نشست. همه امکانات را از تهران هر چه بود بسیج کرد و به آنجا آورد. یعنی یک معجزه کرد. وقتی به آنجا می‌آمدی اصلاً یک شهری شده بود که این خشایارها بیایند از کانال عبور کنند. این تجربه موجب شد در عملیات به بن‌بست نخوریم. این مهم‌ترین ابتکار و خلاقیتی بود که انجام دادیم.

نگرانی از هوشیاری دشمن از قبل و تا آخر عملیات وجود داشت. مثلاً همین اول که آمدند بحث کنند که مأموریت قرارگاه‌ها چیست؟- حالا عملیات شکست‌خورده و می‌گویند چهارتا قرارگاه می‌خواهیم تشکیل بدهیم- آقای عزیزجعفری به آقا محسن می‌گوید: «اینجا می‌خواهیم غافلگیری را رعایت کنیم؟» آقا محسن می‌گوید: «شب عملیات می‌شود فهمید دشمن هوشیار است یا نه». آقای عزیزجعفری می­گوید: «نه. اگر می‌شد چرا در عملیات کربلای 4 متوجه نشدیم؟ اگر شدیم چرا باز هم عمل کردیم؟» یعنی این ابهام و این تردید به روح فرماندهی برای تصمیم‌گیری و روح فرماندهان برای اراده تصمیم‌گیری برای جنگ چنگ می‌زند، تا لحظه‌ای که عملیات شروع می‌شود. تا 24 ساعت بعد از عملیات که دیگر آزاد می‌شوند و متوجه می‌شوند که دشمن غافلگیر شده است این داستان وجود دارد.

آن زمانی که ما در قرارگاه بودیم گزارشی دال بر این که دشمن روی این منطقه حساس و هوشیار شده است وجود نداشت. اما بحث می‌شد که مبادا هوشیار شود، نکند از دکل پتروشیمی دیده، نکند عکس بیندازد! مثلاً این تحرک را ببیند، این جابه‌جایی‌ها را ببیند. یکی از دلایلی که اصلاً کربلای 5 هم انتخاب شد این است که ما جابه‌جایی گسترده‌ای نمی‌خواهیم که دشمن هوشیار شود. یگان‌ها در جای خودشان هستند.

متقاعدسازی فرماندهان؛ از بحث‌های بسیار مهم

تصمیم‌گیری برای عملیات کربلای 5 در فضای بعد از یک شکست است. آقای هاشمی که فرمانده عالی جنگ است آمده، فرماندهانی هم که 60 گردان نیرویشان را ازدست‌داده‌اند به تصور این که دشمن غافلگیر است، الآن دوباره می‌خواهند این‌ها را متقاعد کنند که برای جنگ بیایید. اولین مشکلشان هم این است که می‌گویید سریع هم عملیات کن! هم می‌گویید پیروز شو و هم می‌گویید منطقه مهم باشد! این تناقضات را چگونه حل کنیم؟

برای متقاعدسازی فرماندهان آقا محسن می‌گوید: «ما به کجا می‌توانیم برگردیم؟ به خانه‌های ویران‌شده‌ای که دشمن ویران کرده ـ چون جنگ شهرها موشک زده بود درب‌وداغان کرده بود ـ و به مردم بگوییم آمده‌ایم جنازه‌های شما را تشییع کنیم؟ ما به رهبر و مردم چه جوابی داریم، اگر دست از جنگ بکشیم؟» می‌خواست متقاعدشان کند که راهی غیر از جنگ نداریم.

در همین بحث‌هایی که فرماندهان در ضرورت انجام عملیات می‌کنند آقا محسن حس می‌کرد که ما اینجا نمی‌توانیم فرماندهان را نسبت به این چالش‌ها متقاعد کنیم. باید خود آقای هاشمی بیاید تا روی شلمچه و روی هور بحث کنیم. بعد وقتی آقای هاشمی آمدند و پیرامون این مباحث بحث شد، دیدند که آقای هاشمی فشار می‌آورد که حتماً عملیات کنید، عملیات پیروز.جای عملیات هم مهم باشد.

آقای شمخانی می‌گوید: «ما هیچ عملیاتی را تضمین نمی‌کنیم که پیروز شویم، هیچ عملیاتی را تضمین نمی‌کنیم که لو نرود»

آقای غلامپور هم می‌گوید: «هیچ‌وقت تابع جو سیاسی نیستیم.»

بعداً هم آقای هاشمی می‌گوید حالا آقا رحیم بگوید. آقا رحیم می‌گوید: «ما اینجا این شرایط را داریم، دشمن هوشیار، قبراق، تجمع کرده، توپخانه‌اش را آورده، زمین تکه‌تکه مسلح، من با شناختی که از این زمین دارم، اینجا یک زمین بسیار پیچیده است. من مطمئنم اینجا رده به رده مین و سیم‌خاردار است، الآن دشمن هوشیار است، اگر ما به دشمنِ هوشیار بزنیم شکست می‌خوریم»

انجام عملیات تکلیف است

آقای هاشمی می‌گوید: «شما درمجموع نظرتان مثبت است؟ چون قبلاً هم به‌صورت خلاصه به من گفتید اما با این توضیحاتی که به من دادید به نظر در مجموع مثبت است» بعد آقا محسن می‌گوید: «نظرمان ان‌شاءالله مثبت می‌شود» آقای هاشمی می‌گوید: «ناامید نیستیم یعنی چه؟ ما به امید شما می‌نشینیم، درصورتی‌که ما الآن با تصمیم باید به تهران برویم، باید تهران تصمیم بگیریم، امام به این وضعیت راضی نیست، یک‌جمله‌ای به شما گفته که من آن جمله را به شما نمی‌گویم، به شما توپید، منظور امام این بود که به انتظار این که داس را پیدا بکنید شمشیر را از دست ندهید»

دوباره اختلاف می‌شود. آقای هاشمی می‌گوید: «من از بحث‌های شما استفاده کردم ولی دو رأی موافق، هم‌رأی و هم‌نظر برای ادامه کار در بین فرماندهان نبود. جمع‌کردن نظرات شما مشکل است، توقع نداشته باشید من بتوانم شما را راضی بکنم. من می‌گویم باید عمل کنید، باید نتیجه بگیرید که اینجا عمل کنید.»

آقای شمخانی می‌گوید: «مثل مهران؟» آقای هاشمی می‌گوید: «بله تکلیف است»

بحث‌هایی بین فرماندهان سپاه و آقای هاشمی شکل می‌گیرد و آقای هاشمی می‌گوید: «در همین منطقه عملیات انجام می‌دهید، حداکثر یک هفته دیگر هم تمام است.»

باوجود مخالفت فرماندهان، چون آقای هاشمی ابلاغ کرد تکلیف است همه پای عملیات بیایند، همه پای عملیات رفتند و در عرض یک هفته آماده کردند. یکی از معجزات و یکی از بزرگ‌ترین کارهایی که شد این بود.

بعدازاین دیگر چهار قرارگاه جمع شد و آقا محسن رفت کنار نهر سلمان. آن شب هم در گلف بودیم. آمد گفت: «فرماندهان با تردیدهایی که دارند ما به کسی الزام نمی‌کنیم که چه کسی بیاید. چه کسی مایل است برای کانال از اینجا عبور کند؟» مرتضی گفت «من، قاسم هم با من بیاید» شدند قاسم و مرتضی. یعنی آن شب در گلف به این صورت تصمیم گرفتند.

رفع مشکل نیرو با فتوای امام

مشکل دیگری هم که آنجا بود مشکل نیرو بود. می‌گفتند «خب ما که نیرو را سه‌ماهه آوردیم، شرعاً هم نمی‌توانیم نگه داریم، چه‌کار کنیم؟ ده روز دیگر هم می‌خواهند برگردند. از این‌طرف هم عملیات داریم.» گفتند: «ما می‌رویم از امام فتوا می‌گیریم» گفتند: «اول نگوییم» گفتند: «آقا! این درست نیست باید با صداقت باشد» که مشکل نیرو را هم حل کردند.

یک هفته بعد آقای هاشمی آمد. به همه گفتند جمع شوید. جلسه‌ای که همه فرماندهان حضور داشتند و تقریباً 24 ساعت قبل از عملیات بود. آقای هاشمی در آن یک‌هفته‌ای که رفته بود به یک جمع‌بندی جدید رسیده بود. خودش هم منطقه را ابلاغ کرده بود. گفت «بسم‌الله الرحمن الرحیم. اولین مطلب این است که ما انصافاً اشتباه کردیم که در آنجا یعنی شرق بصره نجنگیدیم. اگر در جنگ‌های مجنون، بدر که این‌همه شهدا دادیم جلو می‌رفتیم ارزشش بیشتر بود حتی کربلای 4 که متوقف شد اگر اینجا را محور کرده بودیم آن شب می‌شد جلو رفت. مسئله دوم که مهم است این که اگر ما الآن نخواهیم در اینجا بجنگیم معلوم نیست چه وقت می‌توانیم و در کجا می‌توانیم؟ یعنی اگر ما شکست بخوریم، حتی متوقف شویم، مثل کربلای 4 برای ما خیلی ضرر دارد. بنابراین ما می‌خواهیم عملیاتی بکنیم که حداقل فتحی داشته باشد و با این نیرویی که داریم بجنگیم، پیروز هم شویم. اگر هم نمی‌توانیم پیروز شوید بروید به امام بگویید.»

بعد می‌گوید: «البته همین آقایان هم هستند که باز هم می‌گویند که ما باید بجنگیم ـ سپاه را می‌گوید ـ یعنی هیچ راهی غیر از جنگ نیست، می‌گویند 20 سال می‌جنگیم. حق هم با این‌هاست، ما باید بجنگیم. اگر در این جنگ پیروز بیرون نیاییم خیلی ضرر می‌کنیم.»

بعد می‌گوید: «من از حرف‌های شما می‌فهمم که بیشتر روی زمان حرف دارید، یه سه چهار ساعت وقت می‌خواهید.» آقای هاشمی گفت: «خیلی خُب. بیایید بحث کنیم که امشب سه تا راه‌حل است: یک - راه همین است که تصمیم گرفتیم همین را عمل کنیم؛ یعنی بعد از مهتاب. دو - از اول شب و با نور مهتاب وارد عمل شویم. سه ـ بیندازیم 10 روز بعد».

فرصت کوتاه برای تصمیمی بزرگ

آن شب آقای هاشمی نتوانست در این مورد تصمیم بگیرد که گفتند آقای رضایی تصمیم گرفت. فرض اول و دوم یکی بود، خیلی با هم فاصله نداشت ولی فرض سوم یک مقداری مشکل به وجود می‌آورد. آقای هاشمی گفت: «آقایان به‌طور آزاد روی این سه راه بحث کنند» آقای محمدزاده گفت: «پیروزی هم می‌خواهید؟» گفت «بله. ما هم پیروزی می‌خواهیم. الآن حتی اگر عمل هم نکنیم همین‌گونه مردم را در خطوط جبهه نگه داریم بهتر از این است که عمل کنیم پیروز نشویم باید پیروز شویم.» بعد آقا عزیز شروع به بحث کرد، گفت: «آقای هاشمی در بحث‌های نظامی دو بند داریم: یکی تدبیر، یکی توکل. یعنی می‌خواهید بگویید ما سرمان را پایین بیندازیم و برویم؟ تدبیر نباشد؟» آقای هاشمی می‌گوید: «نه توکل در این نیست. کارتان را بکنید، اگر ابهامی دارد باید رفع کنیم.»

آقای غلامپور می‌گوید: «ما متأسفانه با یک تناقض روبرو هستیم. نمی‌دانیم این‌ها را چکار کنیم. الآن مهتاب برای ما مشکل است، وقت کم برای ما گذاشتید، منطقه این‌گونه است، نیاز به زمان داریم تا یک جایی بگیریم، اگر هم امشب تصمیم گرفته شود که عمل نشود و بخواهیم طولش بدهیم تا ده روز دیگر فردا هواپیمای دشمن می‌آید تمام این زمین دست‌خورده را می‌گیرند دیگر نمی‌شود»

 یعنی دوباره دشواری‌های آن شب را آشکار می‌کند که این سه‌راه حل هرکدام چه مشکلاتی دارد.

آقای شمخانی گفت: «این را ما همین الآن حاضریم زیرش را امضا کنیم، با این وضعیت که توانمان است در هیچ نقطه‌ای از جبهه، در هیچ زمان، اگر این وضعیت را داشته باشیم اصلاً نمی‌توانیم غافلگیری را رعایت کنیم و حتماً کشف می‌شود.»

آقای هاشمی هم گفت: «کاملاً، دیگر ما نمی‌توانیم غافلگیری را رعایت کنیم» که شمخانی گفت: «غافلگیری یکی از اصول مهم و لاینفک جنگ است، به‌طورقطع برای ما روشن است بدون غافلگیری نمی‌توانیم پیروز شویم، بدون توقف هوایی نمی‌توانیم پیروز شویم، بدون آتش نمی‌توانیم پیروز شویم، غافلگیری هم اقسامی دارد، در زمان، مکان، غافلگیری تاکتیکی. ما دشمن را یک جا غافلگیر کردیم و آن هم عملیات فاو بود، قطعاً اگر غافلگیری نبود فاو پیروز نمی‌شد. اگر عراق در فاو ادامه می‌داد ما در فاو تمام‌شده بودیم.»

دوباره آقای شمخانی نتیجه‌گیری می‌کند و می‌گوید: «من زیر این را امضاء می‌کنم، فردا شب احتمال شکستن خط ما بیشتر از ده شب آینده است. ولی فردا شب را هیچ‌کس، هیچ فرمانده ای نمی‌تواند تضمین کند، حتماً خط را می‌شکند»

آقا محسن بعد از سکوتی که کرده بود می‌گوید: «الآن همه پای‌کار هستند، ما تصمیمی نمی‌توانیم بگیریم، ما چه بگوییم به این‌ها؟ بگوییم نیروها بیایید عقب؟»

آقاعزیز دوباره گفت: «ما نمی‌دانیم اینجا دشمن غافلگیر است یا نه. کسی نمی‌تواند بگوید دشمن صد درصد هوشیار است، درست است ولی تصمیم گرفتیم که نیروها پای‌کار بروند ولی یک شرط دارد؛ این شهامت را داشته باشیم وقتی یک ساعت مانده به عملیات، دیدیم منور زد، غافلگیر شدیم مثل کربلای 4، خلاصه فهمیدیم لو رفته‌اند آن موقع نگوییم نمی‌شود، تصمیم بگیریم بیاییم عقب»

زمان اجرای عملیات تصمیم آقا محسن بود

آقای هاشمی وقتی این فشار روی تصمیم‌گیری آمد، گفت «من اگر نظامی باشم با مجموعه اطلاعات خودم این تصمیم را روشن‌تر می‌گیرم. تصمیم‌گیری من یک مقدارش متکی به نظرات شماست که از شماها می‌فهمم. نمی‌توانم همین‌طوری بگویم بزنید و بروید. علت اینکه آن شب تصمیم گرفتم باید این منطقه حتماً عملیات شود مقدماتی داشت. مقدماتش این بود که بعد از کربلای 4 آقایان آمدند در امیدیه ـ استناد کرد به آن شب خودشان گفتند اینجا انجام دهیم ـ درصورتی‌که آن شب آن‌ها گفته بودند که می‌شود و واقعاً باور بر این نداشتند و این منطقه خوب است و من هم به نتیجه رسیدم. الآن مسئولین و کسانی که می‌خواهند بجنگند و بچه‌های مردم را ببرند قبول ندارند این را، یعنی بعد از یک هفته که کار کردند قبول ندارند. چطوری می‌شود تصمیم گرفت؟»

آن شب خیلی از این بحث‌ها شد و آقا محسن با قاطعیت گفت «اصلاً امشب جزء عملیات است. چنانکه بگوییم عمل نشود خود یک شکست است. از قبل نباید می‌شد اما الآن که شده یک وضع خاص و اضطراری است.»

آقای هاشمی در ابهام افتاده بود، آقا محسن برعکس. می‌گفت: «با این وضعیت نمی‌شود تصمیم گرفت»

ساعت نزدیک 4 بامداد است. از ساعت 22 جلسه شروع‌شده بود و دیگر هیجدهم دی‌ماه شده است. آقای هاشمی و آقا محسن گفتند برویم تصمیم بگیریم و همه گفتند که ما می‌رویم هوا بخوریم، شما تصمیم بگیرید.

آقای هاشمی و آقا محسن به زیرزمین رفتند و ما هم آنجا نشستیم. آقا محسن گفت: «نیازی نیست شما باشید» گفتم: «آقا محسن ضبط را بگذارم؟» گفت «ضبط هم نیاز نیست» بعد آمدیم بالا این‌ها تصمیمشان را گرفتند و آمدند بالا.

آقای هاشمی گفت: «ما با آقایان اینجا مشورت کردیم. با توجه به این ان‌شاءالله فردا عمل می‌کنیم.» آن شب آقا محسن تصمیم گرفت. آقای هاشمی نتوانست تصمیم بگیرد و این تصمیم آقا محسن بود.

بعد از این تصمیم فرماندهان پای یگان‌هایشان رفتند و به لطف خدا عملیات انجام شد که 24 ساعت بعد از عملیات معلوم شد دشمن غافلگیر شده و الحمدالله آن غافلگیری امکان پیشروی هم دارد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان