بیشک محمدرضا گلزار، یکی از موفقترین ستارههای سینمای ایران است. کافی است نگاهی به کارنامهاش بیندازید تا همکاری با فیلمسازان مطرحی چون حمید نعمتالله، فریدون جیرانی و بهمن فرمان آرا را در کنار برخی از پرفروشترین آثار سینمای ایران بیابید. محمدرضا گلزار، اکنون در آستانه چهلوچهارسالگی قرار دارد و بعد از حدود بیست سال فعالیت سینمایی، همچنان میتواند نبض گیشه را در اختیار بگیرد و مخاطبان را جهت دهد.
ورود گلزار به سینما با فیلم «سام و نرگس» به کارگردانی ایرج قادری بود. «سام و نرگس» یک ملودرام عاشقانه از سیاهبختی عشق دو جوان، دقیقاً فرصتی بود تا گلزار به قهرمان عاشقپیشهای که میتواند دل مخاطب را برباید تبدیل شود. مسیر گلزار بعد از «سام و نرگس» قابل پیشبینی و ساده بود. او به چهره اول ملودرامهای عاشقانه تبدیل شد. از «زهر عسل» تا «گل یخ» او تولد دوباره قهرمان مرد فداکار و دوستداشتنی سینما بود که مخاطبان برای تماشای او و فقط او در یک داستان عاشقانه پرسوزوگداز به سینما میآمدند.
بعدازاین موفقیت کمنظیر و تبدیلشدن به ستارهای بیرقیب در سینما، خیلیها منتظر بودند تا دوره او هم مانند ستارههای قبل از خودش تمام شود. کمکاری ستارهای که سالها فعالترین بازیگر سینمای گیشه ایران بود و توقیف شدن برخی از آثار گلزار در طی چند سال اخیر هم این شائبه را دامن زد.
اما حقیقت این است که گلزار همچنان قدرت اصلی سینمای گیشه ایران است. «سلام بمبئی» بازگشت پرقدرتی برای این ستاره بود و «آیینه بغل» و «رحمان 1400» نشان داد که گلزار همچنان ستاره پرجاذبهای برای مخاطب است. حضور گلزار در تلویزیون و مسابقه «برنده باش» هم نشان میدهد که مخاطب هنوز مشتاق دیدن این ستاره است و حتی میتواند با رسانهای که سالها است از آن دل بریده است هم آشتی کند.
با همه اینها، گلزار هرچقدر در گیشه و جذب مخاطب موفق بوده است، چندان توفیقی در پیشرفت بهعنوان یک بازیگر توانا نداشته است. «بوتیک»، اولین ساخته حمید نعمتالله، بارقههایی از توانایی بازیگری گلزار منعکس میکرد اما این بارقههای درخشش در همان نطفه خفه شدند و گلزار با پیگیری سینمای گیشهای از فرصت پرورش استعداد بازیگریاش بازماند و درنهایت هیچگاه نتوانست حرف جدی در این حوزه داشته باشد. نه نامزدی سیمرغی به دست آورد و نه بازی خیرهکننده یا حتی قابل قبولی ارائه داد. البته «مادر قلب اتمی» اثر توقیفشده علی احمدزاده برای اولین بار بعد از «بوتیک» نشان داد که فیلمسازی که درست بازیگرانش را هدایت کند میتواند از گلزار بازی خوب و قابل قبولی بگیرد. درست مانند اتفاقی که در «شام آخر» فریدون جیرانی افتاد.
در این یادداشت نگاهی میاندازیم به برخی از انتخابهای خنثی و بازیهای نهچندان قابلقبول محمدرضا گلزار.
1- بالای شهر، پایینشهر
از نام فیلم برمیآید که با یک درام اجتماعی که از شکاف طبقاتی میگوید طرف هستیم، اما اشتباه نکنید. «بالای شهر، پایینشهر» فقط روی جذابیت ظاهری ستارهاش مانور میدهد و اساساً حرفی برای گفتن ندارد. بگذریم که نه لوکیشن و نه قصه هیچ ربطی به نام کنجکاوی برانگیز و احتمالاً جنجالی فیلم ندارند.
در «بالای شهر، پایینشهر»، محمدرضا گلزار همان قهرمان مردی است که تعریفش را کردیم. عاصی و خسته و تنها و البته بهشدت جذاب که در یک پرورشگاه گروگانگیری انجام میدهد و میتواند برای بچههای معصوم و بیسرپرست پیتزا سفارش دهد و حسابی خودش را در دل بیننده جا کند. فرار نهایی و کشته شدن بیرحمانه این قهرمان هم سوزوگداز ماجرا را بیشتر میکند. در این میان گلزار نه نقش را میپذیرد و نه اساساً کاراکترش به او فرصتی برای درخشیدن میدهد.
2- گل یخ
کیومرث پوراحمد همانقدر که فیلم خوب در کارنامه دارد، فیلمهای سطحی و ضعیف هم دارد و «گل یخ» یکی از همین فیلمهاست. بازسازی یک فیلمفارسی محبوب در سینمای بعد از انقلاب بدون هیچ نوآوری و خلاقیتی «گل یخ» را به شکست محکوم میکند. گلزار هم با انتخاب «گل یخ» نشان میدهد که میخواهد بیدردسر و بدون ریسک کردن مسیرش را ادامه بدهد.
3- تله
یک درام معمایی و هیجانانگیز که درنهایت به یک ملودرام زناشویی ختم میشود. گلزار از ابتدای مسیر کاریاش نشان داده است که چندان در نقش مردان ازدواجکرده موفق نیست و نمیتواند به بازی قابل قبولی برسد. روایت «تله» که بهجای کاراکترها و خط رواییاش به بازیگرانش اتکا میکند هم باعث میشود که گلزار با همان شمایل مرد جذاب و دوستداشتنی که خوب بلد است ظاهر شود و قدمی فراتر نگذارد.
4- دموکراسی تو روز روشن
«دموکراسی تو روز روشن» قرار است یک کمدی سیاسی باشد. البته کمی هم موفق است، اما آنچه این فیلم را به یکی از بدترین فیلمهای گلزار تبدیل میکند، بازی سطحی و کلیشهای اوست. نقش فرشته مرگ، میتوانست فرصت مناسبی باشد تا گلزار تواناییهایش را نشان دهد، اما باید اعتراف کرد که گلزار اساساً تلاشی برای باورپذیر کردن نقشش نمیکند و در مقابل حمید فرخ نژاد حسابی کم میآورد.
5- خشکسالی و دروغ
مشخص است که گلزار با انتخاب «خشکسالی و دروغ» سعی داشته است خود را به چالش بکشد و در نقش متفاوتی ظاهر شود. اما فیلمی که از اساس و ساختار مشکل دارد و فیلمسازی که از هیچکدام از بازیگرانش، حتی امید سرابی و آیدا کیخایی که بازیگران مطرح تئاتر هستند هم بازی خوبی نمیگیرد، مسلماً فرصتی که گلزار در انتظارش بوده است را هم در اختیارش قرار نمیدهد.
6- سلام بمبئی
«سلام بمبئی» دقیقاً همان قهرمان کلیشهای است که گلزار در ایفای نقشش به مهارت رسیده است. عاشقپیشه، غیرتی، مردی در برابر مشکلات و در میان عشقی تابو. اما ازآنجاکه بزنگاههای روایت چندان کششی ندارد، گلزار هم در سطح همان بازی سطحی و همیشگیاش میماند. وقتی غم و جدایی دو عاشق در فیلمنامه تا این حد ضعیف و آبکی پرورانده شده است، مگر میشود از بازیگر انتظار داشت یکتنه فیلم و قهرمانش را نجات دهد؟
7- عاشقانه
گلزار ثابت کرده است که در انتخاب مسیری که او را همیشه در ارتباط با بیننده قرار دهد هوشمندی ویژهای دارد و «عاشقانه» هم نشاندهنده همین موضوع است. اما بازهم با گلزاری طرف هستیم که در نقش مرد متأهل و مستأصل غیرقابلباور ظاهر میشود. سکانسی که در قسمتهای آخر در کلانتری رخ میدهد و گلزار سعی میکند گریه کند، یکی از ضعیفترین و ناشیانهترین بازیهای او را رقم میزند. «عاشقانه» و انتخابهای بعدازآن نشان میدهد که گلزار ترجیح میدهد در حاشیه امن خودش بماند و همان مسیر کمفروغ اما پر از موفقیت قبلی را ادامه دهد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
473