کرونا کماکان همهمان را در خانه نگه داشته. چه جیزی در جهان پر رفت و آمد و پر تکاپو مدرن میتوانست اینچنین در خانه قفلمان کند؟ بههرحال تجربه جدیدی است. دیگر بعد از یک ماه وقت غرغر کردن و کسالت بار بودن به سر رسیده، سال هم نو شده و باید فکری اساسی کرد تا از این فرصت در خانه بودن و دور ماندن از هجمه زندگی سریع و پرکشمکش معاصر بهترین استفاده را کرد. باید وقت و فرصت را غنیمت شمرد تا به فعالیتهای شخصی پرداخت و به درون نگاه کرد و مهمتر از همه اینها یاد گرفت که چطور با خودمان وقت بگذرانیم و در محدودیتها بتوانیم وسیله خوش گذراندن خودمان باشیم؟
اگر با هسمر و معشوقهتان در قرنطینهاید، نسبت به خیلیهای دیگر اوضاع بهتر و شیرینتری دارید و میتوانید در خلوت دونفره بیشتر از همیشه عشق و عاشقی کنید و از باهم بودنتان لذت ببرید و قدر هم را بدانید. همچنین بهترین فرصت است برا کشف و شهود یکدیگر و بازسازی عاشقانههایتان. (خصوصا اگر مدت زیادی از همراهیتان با یکدیگر میگذرد.)
اینبار به سراغ عاشقانههای ماندگار سینمای ایران رفتهایم. در سینمای ایران بهخاطر محدودیتهایی که دارد، فیلم عاشقنه ساختن حقیقتا سخت است و تلاش زیادی میطلبد تا واقعگرایانه بهنظر برسد. فیلمهای این لیست اما بهخوبی توانستهاند با تماشاگر خود رابطه احساسی برقرار کنند.
همچنین بخوانید:
پیشنهادهایی از سینمای ایران برای عید در قرنطینه – شب های خانواده
سلطان
عاشقانهترین فیلم دونفره مسعود کیمیایی. هرچند که مسعود کیمیایی عاشقانههای زیادی نساخته، اما در هر فیلمش یک رگه عاشقانه فرعی حضور داشته که با وجود حاشیهای بودنش اما در سرنوشت نهایی قهرمان تاثیر قابل توجهی برجا نهاده است. از «ردپای گرگ» و رجعت قهرمان به معشوق سالیان دور بگیرید تا آن صحنه بهیادماندمی «جرم» که قهرمان بعد از آزادی سراغ معشوق قدیمی خود لعیا زنگنه میرود و اسلحه (استعارهای از مبارزه) را او در دستانش میگذارد.
اما «سلطان» قصهاش فرق میکند. عاشقانه اینجا اصل داستان است. بازی در نقش مریم اولین حضور هدیه تهرانی جلوی دوربین بود. او کمی بعدتر بدل به نمونهایترین شمایل زنانه سینمای ایران در کنار سوسن تسلیمی شد و در این فیلم با حضورش، دلبریها و پرروبازیهایش زندگی سلطان را تماما متاثر از خود میکند.
بیراه نگفتهایم اگر بگوییم شماری از بااحساسترین دیالوگهای عاشقانه سینمای ایران در «سلطان» میان هدیه تهرانی لوند و فریبرز عربنیا پرجذبه رد و بدل شده است. مسعود کیمیایی که تبحرش در دیالوگ نویسی از هر بخش دیگری در فیلمنامهنویسی بهمراتب بیشتر و قابلتوجهتر است، نه تنها از ادبیات دیالوگها که از لحن و کلام بازیگران یک عیش عاشقانه شبانه برای تماشاگر تدارک میبیند… لحظهای را بهیاد بیاورید که سلطان آمده تا مدارک را دم باغ به مریم بدهد و با بغضی که گلویش را بلعیده و اشکی که در چشمانش در آستانه انفجار است به مریم درباره داستان خودشان میگوید: «کم بود…اما خوب بود…خیلی خوب بود» و همین دیالوگ در ظاهر ساده تماشاگر را غرق در خود میکند.
«سلطان» عاشقانهای لوتیوار است که در آن مرام و معرفت را در ساحت یک عشق بهچالش میکشد و البته قهرمانش شکوهمندانه از این آزمون سربلند میکند.
غریبانه
شاید حضور غریبانه در این لیست کمی عجیب بهنظر برسد. کیفیت داستانی فیلم بسیار معمولی است و حتی کلیشهای. شاید فیلم احمد امینی برای سال 76 میتوانست جالب باشد اما واقعا الان بشینیم دونفره «غریبانه» ببینیم؟
از «غریبانه» نباید انتظار یک فیلم فاخر یا عاشقانهای خاص را داشت. این همان داستان همیشگی و بارها شنیده شده آشناست که یک سرش یک زن پولدار و مرفه است که میخواهد برای رسیدن به آرزوهایش مهاجرت کند و بهدنبال زندگی بهتر است و سر دیگر یک جوان آس و پاس پایین شهری که آه در بساط ندارد و طی یک اتفاق ناگوار که در اینجا تصادف ماشین است به پست دختر پولدار میخورد و این چنین سرنوشت این دو را بهم گره میزند. اول، همهچیز یک قرار سوری و ازدواج نمادین است تا دختر کارهای اقامتش را راحتتر انجام دهد، اما بهمرور سروکله عشق پیدا میشود و البته در ادامه هم کلیشههای ژانر هستند که داستان را بهنقطه پایانی خود میرسانند.
اما «غریبانه» برای یک شب دونفرهای که کمی با ملال گره خورده انتخاب خوبی است. نه آنقدر جدی و عمیق است که احتیاج به حواس خیلی جمع داشته باشد و نه بهاندازه فیلمهای کلیشهای، لوس و قابل پیشبینی که حوصله تماشاگر امروزی را سر ببرد. ضمن اینکه ابوالفضل پورعرب در اوج دوران کاری خود است و جذابیتش در این فیلم تکرار نشدنی و در کنار آن هدیه تهرانی هم دستنیافتنی و مسحورکننده. «غریبانه» حتی با وجود داستان کلیشهای تماشاگر را تا انتها پای خود نگه میدارد و او را در دام عشق دو شخصیت میاندازد. هرچند انتظارش را ندارید اما از تماشای فیلم ضرر نخواهید کرد. اگر همدوره کاراکترها هم بوده باشید، کلی خاطره و نوستالژی دهه هفتادی برایتان تداعی میشود که از مواجهه دوباره با آنها لذت خواهید برد.
سنتوری
یکی از بهترین فیلمهای متاخر داریوش مهرجویی. کارگردانی که برخلاف کیمیایی فیلمهای دونفره زیادی در کارنامه خود دارد. «سارا» و «بانو» از جمله این فیلمها هستند که به روابط زن و شوهری میپردازند. البته هردوی آنها اقتباسی از نمایشنامههای بزرگ تاریخ تئاتر هستند و داستانشان از دل اساطیر یونان باستان سرچشمه میگیرد. «هامون» هم که البته جای خود را دارد و درجه یک است اما انتخاب ما برای این لیست «سنتوری»، عاشقانه اورجینال مهرجویی است. آنهم مهرجویی جاافتاده و دنیا دیده متاخر که نگاهش به عشق از رهگذر سالیان زیستش بالغانهتر است و البته سهمناکتر.
نیمه اول فیلم به نمایش عاشقانه میان دو شخصیت با بازی درجه یک بهرام رادان و گلشیفته فراهانی میپردازد. لحظاتی که فیلمساز در این نیمه به تصویر میکشد، بهیادماندنی و بسیار خواستنی است. آدم با تماشای این زوج عاشق دلش میخواهد عاشق شود و چنین فضاهایی را تجربه کند. مهرجویی خصوصا در نمایش این عاشقانه پایش را از معمول سینمای ایران فراتر میگذارد و سعی میکند بهنوعی تماس و نوازش را میان دو قهرمانش به نمایش بگذارد: مانند صحنهای که گشیفته پیانو میزند و رادان شال گردنش را دور گردن او میاندازد یا صحنهای که هوشمندانه هردوی آنها را بهشکلی نشان میدهد که از حمام بیرون آمدهاند.
نیمه دوم فیلم هم شرح از دست رفتن عاشقانهای است که اعتیاد برایش راه نجاتی باقی نمیگذارد. زن همه تلاشش را میکند تا مردش را نجات دهد اما وقتی خود مرد نمیخواهد نجات بیابد راه چاره چیست جز رفتن و پشت سر جا گذاشتن عاشقانه…
عشق آنان آنقدر قوی هست که زن حتی با وجود تولد دوباره بعد از عبور از سنتوری و آشنا شدن با مرد دیگر، آنقدر حواسش پی او هست که در گوشه و خیابان پیاش بگردد… او بعد از ترک کردن مردش دیگر هرگز مثل سابق بلند و رها نمیخندد و شادمانه نیست و این بهخوبی نشان میدهد که هیچ عشقی هرگز در دل آدمی پایان نمییابد که تغییر ماهیت میدهد. ممکن است رنگ ببازد، بدل به دوستی یا چیزی شبیه این شود یا حتی از دلش نفرت بیرون بیاید اما حاشا که در دل آدمی از بین نخواهد رفت…
عصبانی نیستم
همانطور که از شعار تبلیغاتی فیلم برمیآید، این یک عاشقانه ناآرام است. یک عاشقانه بغرنج و پرتلاطم که از مسیر یکی از پرآشوبترین وقایع تاریخ ایران بعد از انقلاب یعنی وقایع هشتاد و هشت میگذرد و سیاست و معضلات اجتماعی نهتنها عشق را که قهرمانان فیلم را هم در خودش میبلعد.
«عصبانی نیستم» هم یکی از نکات مهماش نحوه نمایش عاشقانه نوید و ستاره با وجود همه محدودیتهای رایج سینمای ایران است. مثلا صحنهای که ستاره از دانشگاه بیرون میآید و برای نوید که آنسوی خیابان ایستاده، بوس میفرستد، یا آببازیهایشان از جمله لحظات عاشقانه زیبای سالهای اخیر سینمای ایران است و در کنار این سکانسی که در سینما میگذرد بیاغراق یکی از بهترین سکانسهای عاشقانه سینمای بعد از انقلاب.
عاشقانه میان نوید و ستاره همانقدر که شبیه به عشقهای اساطیری ست، واقعی هم هست. اگر همسال زوج فیلم باشید و عشق را در بستر سالهای اخیر تجربه کرده باشید این واقعی بودن را خوب میفهمید. برخلاف اغراقهای جاری در فیلم، آنچه میان نوید و ستاره اتفاق میافتد محسوس و قابللمس است. بازهم انگار که از تجربیات شخصی کارگردان برآمده باشد. بهترین، تأثیرگذارترین و خاطرهانگیزترین لحظات فیلمهای درمیشیان لحظات عاشقانه فیلمهایش هستند. آنجا که کارگردان درمانده و راندهشده از جامعه به عشق پناه میآورد و قهرمان فیلم به آغوش معشوق.
ایتالیا ایتالیا
«ایتالیا ایتالیا» مرا در برابر عاشقانهترین عاشقانههایم، مینشاند در برابر خاطراتم از حرفها، نگاهها و بوسههای رد بدل شدهای که از آنها حالا تنها سرابی مجهول باقیمانده. مرا بهروزهای کسل و بیحوصلگیام میبرد که حرصش را سر معشوقم خالی میکردم و مرا در برابر دردناکترین روزهایم از رابطهای میگذارد که در آن قدمبهقدم فاصله گرفتن از «مرد»م را تازیانه کشیدم. نگاه ناامید حامد در اواخر داستان از جایی که خودش هم بهخوبی میداند چه اتفاقی افتاده است و تنها نمیخواهد آن را باور کند، نگاههای ناامیدی را در چشمان من زنده میکند که دیدن هر بارهاش جهنم روزهای تلخ بعد از اوجگیری یک عاشقانه است.
«دوست داشتنها» اتفاقاً همانطور که در فیلم هم میبینید پیش از آنکه به واژه منعقد شوند، ازدسترفتهاند و فاصلهها در لحظه جدایی، ازآنچه در خیال خود میبینید بسیار بیشترند و آدمها دورتر. در اواخر فیلم، درحالیکه بههمریخته هزار فکر و خیال گس و غمگین از گذشتهها بودم یادم افتاد که مردها درست مثل حامد، همیشه شاهد بحرانهای میان خود و معشوقشان بودهاند. مسخره است اگر بخواهیم فکر کنیم که فاصله گرفتن هرروزه زن را از خودشان ندیدهاند یا درک نکردهاند. مردها در زندگی من همیشه از فاصله میان ما که روزبهروز بیشتر و بیشتر میشده خبر داشتهاند و همیشه نشستهاند وعده بافتهاند و در صندلیشان فرورفتهاند، دیوانهوار فیلم دیدهاند یا آشپزی کردهاند و بدون هیچ تلاش کوچکی برای ساختن و درست کردن به انتظار لحظه شکسته شدن سکوت منحوس از پی واژههایی نفرتانگیز نشستهاند. تماشای «ایتالیا ایتالیا» مرا در مقابل بیرحمانهترین واژههایی که روزی به سمت معشوقم پرتاب کردهام انداخت. حقیقت اینجاست که در لحظههای بحرانی، آنجا که فاصله دیگر آنقدر دور شده که زن در «ولنتاین غمانگیز» از همخوابگی با همسرش سرباز میزند و در «ایتالیا ایتالیا» همه رابطه پرشور زوج دوستداشتنی به حرفهای متداول و معمول «داخل تاکسی وار» سر شام محدود میشود.
به شکل دقیقتر آنجا که زن امیدش را از دست میدهد و همه آنچه روزی برایش معنی مطلق و کامل عشق بوده است حالا تماماً ازدسترفته، غریبه و در اکستریم لانگشات مینماید، او آنقدر مصمم است که بیرحمانهترین تصمیمها را میگیرد و بیرحمانهترین واژهها را به زبان میآورد.
انگار که جوابی محکم و عملگرایانه بر سکوت و انفعال مرد در لحظه بحران باشد. «ایتالیا ایتالیا» هرچند بیش از آنکه درباره زن باشد، درباره حامد است اما همین مرا به یاد این میاندازد که در لحظات ویژهای از زندگی عاطفیام چقدر معشوقه/عاشق بیرحمی بودهام. بیرحم از آن دست که قربانی سکوت و بیخیالی مردش بوده است. «ایتالیا ایتالیا» به همهمان یادآوری میکند که چطور همیشه در این دوئیتی که عشق نام دارد، تنها بودهایم و بار هر چیز را هر دویمان تنها به دوش کشیدیم، شبیه به آن دیالوگ «هامون» که در انتهای این فیلم هم تکرار میشود انگار که در عاشقانه هامان جلو نمیرویم فرومیرویم…و جایی آن میان همدیگر را از دست میدهیم. تماشای فیلم هرچند میتواند آزارنده باشد اما برای دوام یک عشق، نکته بسیار مهمی را به یاد تماشاگر میآورد: اگر میخواهید عاشقانهها از دست نرود، پیش از آنکه دیر شود کاری کنید. انفعال و فرار کردن از واقعیت را کنار بگذارید و با گفتمان و جدی گرفتن بحران، عشقتان را از منجلاب نابودی، نجات بدهید.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
6