خبرگزاری ایسنا: عماد افروغ، جامعهشناس و استاد دانشگاه، در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: «این که تا چه مدت ویروس کرونا تداوم خواهد داشت، چندان قابل پیشبینی نیست. بنابراین نمیتوان مشخصاً از زمان آغاز«دوران پساکرونا» صحبت کرد. اما قطع نظر از آسیبهایی که در جریان شیوع این ویروس به جسم انسانها وارد شده و همچنین آسیبهای اقتصادی که برخی از اقشار را درگیر کرده است، تحولاتی به لحاظ زیستمحیطی، سیاسی، اجتماعی و الهی رقم خورده که آدمی آرزو میکند کاش کماکان این اوضاع (بحران کرونا) ادامه داشته باشد!
واقعیت این است که به لحاظ اقتصادی ضربه سنگینی به نظام سرمایهداری، منفعتطلبی، لذتگرایی، خودخواهی و عربدهکشیهای تمدن غالب و مدرنیته وارد شده است. تمام فخر تمدن نوین غربی این بوده که بر طبیعت مسلط شده است. حتی کسانی هم که گاهی نقدهایی بر تسری علمزدگی گره خورده با مدرنیته در عرصههای اجتماعی و سیاسی وارد میکنند این وجه تسلط بر طبیعت را به عنوان یک دانش تحلیلی - تجربی پذیرفتهاند. اما هماکنون شاهدیم درست همانجا که نقطه قوت تمدن غرب به شمار میرود، عملاً نقطه ضعف آن، در عدم فهم چرایی، چگونگی و درمان ویروس کوچکی به نام کرونا، آشکارا و ناآشکارا، فریاد زده میشود.
ادعای طرفداران پروپا قرص داروینیسم طبیعی و اجتماعی و قائلان به تکامل کور و بیمبنا و بیهدف، از جمله نویسنده کتاب پر فروش «انسان خردمند»، یووال روح هراری، این بود که به تدریج آدمی حتی برمرگ نیز به منزله یک بیماری فائق میآید.
به دنبال وقوع بحران کرونا و ناتوانی بشر در مواجهه با این ویروس، این دسته از نگرشها همه فرو ریخت و با بنبست مواجه شد. بیهوده نیست که بسیاری از فیلسوفان مادیگرای دیروز، هزاره جدید را «هزاره خداگرایی» نامیدهاند. این خداگرایی را میتوان هم در معرفتشناسیهای علمی و هم در گرایشات ایمانی، دینی و اجتماعی مشاهده کرد. گویی بار دیگر خدا بازگشته و رجعت به خدا فوران کرده است.
به لحاظ اجتماعی نیز شاهد هستیم که «همبستگی اجتماعی» ناشی از «دردی مشترک» در سطح ملی و جهانی افزایش پیدا کرده است. این همبستگی اجتماعی عطف به یک مسأله جهانی است. گویی یک جهانی شدن واقعی و بدون اما و اگر و شبهه جهانیسازی اتفاق افتاده است. جهانیسازیهای متداول در قالب «جهانی شدن» عملاً با تمایزات طبقاتی، نژادی و جغرافیایی و حتی فرهنگی گره خورده است. اما هماکنون با جهانی شدن و عامگرایی مواجهیم که به طور کامل فراتمایز یافته است و هیچگونه مرز جغرافیایی، طبقاتی، نژادی، قومی، جنسیتی و حتی دینی را برنمیتابد.
در این فضا (جهانی بدون تقسیمبندیهای قراردادی) همه اعتباریات فرو میریزد و به گونهای میتوان گفت که این روزها جلوهای از روز قیامت را شاهد هستیم و این امر برای آنان که اهل معرفت هستند بسیار معنادار است؛ روزی که آدمی از برادر و پدر و مادر و همسرش میگریزد و تنها به رهایی خود میاندیشد. با این تفاوت که در روز قیامت فقط گریز مطرح است و راه فراری نیست اما هماکنون این گریز و احتیاط به مثابه دردی مشترک زمینهساز همبستگی و پیوندی مشترک و جهانی است.
نکته قابل تأمل دیگری که میتوان در خصوص جهان پساکرونا مطرح کرد این است که در خصوص بسیاری از مشاغل، عطف به فایدهمندی یا بیفایدگی آنها نوعی بازاندیشی صورت خواهد گرفت؛ به گونهای که اکنون بسیاری را به این تأمل واداشته که مشاغل و مناصب مختلف، در واقع امر از چه کارکردی برخوردارند؟ و در صورت فقدان برخی از آنها، عملاً جامعه با چه نقصانی مواجه میشود؟
واقعیت این است که امروزه بسیاری از تقسیم کارها و تخصصی شدنهای افراطی به پرسش کشیده شده است، تمایزگذاریهای افراطی به هم ریخته و بار دیگر ربطها و پیوندها برجسته شده است. به نوعی یک نگرش دیالکتیکی و نگاهی منظومهای زنده شده است. به نظر میرسد که نگاه منظومهای در خصوص هر مسألهای راهگشاست و خصوصاً در قضیه کرونا این نگرش میتواند بسیار اثرگذار باشد؛ چراکه شیوع ویروس کرونا تنها یک لایه ندارد و آن لایه صرفاً حوزه سلامت و محیط زیست انسانی را درگیر نمیکند، بلکه لایههای انسانی، سیاسی، اجتماعی و متافیزیکی دارد. در جهان پساکرونا، گویی بار دیگر خدا و نیایش احیا میشود، بشر عجز خود را فریاد میزند و به عظمت خداوند پی میبرد؛ به تعبیری حیرت بشر بار دیگر رقم میخورد. همه اینها دستاورد است.
در جهان پساکرونا، پوشالی بودن بسیاری از ادعاهای جوامع مختلف برملا میشود. همیشه جهانِ به اصطلاح «سوم» زیر فشار توخالی و البته سنگین و پر های و هوی غربزدگی سرکوب شده و به عنوان ملتهایی نامتمدن معرفی میشدند اما در جریان بحران کرونا شاهد بودیم که همین تمدن غرب که ادعای مدنیت داشت و انسانهای به اصطلاح متمدن، چگونه یک بربریت نوین را رقم زدند. شاهد این مدعا، یورشهایی است که مردم این کشورها در این ایام به فروشگاهها داشتند و این گونه به جان هم افتادند. کجا چنین برخوردهایی را در کشورهای شرقی شاهد هستیم؟
وفاق حاکم بر غرب شناخته شده، وفاقی سیاسی و دیکته شده از بالا و مبتنی بر «نظم سیاسی» است. از این رو، زمانی که نظم سیاسی در جوامع غربی به هم ریخته شود، مردم به جان هم میافتند. طبیعی هم هست چون جهانبینیشان مبتنی بر فردگرایی است. اما وفاق جوامع شرقی همچون ایران «وفاقی اجتماعی» و مبتنی بر یک «جمعگرایی عرفانی» است. اما چه کنیم که پدیده غربزدگی در رگ و پی بسیاری از نخبگان و نهادهای فکری و علمی ما رخنه کرده و باعث شده تا افراد نتوانند ریشههای خود را فهم و درک و بازتولید کنند.
این روزها، در برخی جوامع غربی همچون انگلیس، در مواجهه با بیماری کرونا، سیاستهایی دیکته میشود؛ ازجمله این که چندان نباید دغدغهمند آنانی بود که بیماریهای زمینهای دارند؛ احتمالاً بعدها شرط سنی هم به این گزینهها اضافه شود! در این فضا، این پرسش به ذهن متبادر میشود که تا چه اندازه این نگاه اخلاقی است؟ حتی اگر قرار باشد در بستری از تفکر ضد اخلاقی مثبت «داروینیسم اجتماعی» را بپذیریم، این داروینیسم باید به طور طبیعی عمل کند نه به طور ارادی.
این سیاستها، دقیقاً مشابه کاری است که هیتلر کرد. او، تحت تأثیر داروینیسم اجتماعی، خود را نژاد برتر دانست و به جان بشریت افتاد. به این بهانه که میخواهد انتخاب اصلحی را صورت دهد. ضمن آن که ما به هیچ وجه مجاز نیستیم انسان را با تصوری خام از طبیعت، به طبیعت تقلیل دهیم و از تعهدات خود نسبت به طبیعت و همنوعان خود غافل شویم. به علاوه طبیعتشناسی الهی و مبتنی بر خالقیت و ربوبیت خدا و ذیشعور بودن و غایتمداری طبیعت به ما اجازه یک نگاه کور به طبیعت را نمیدهد.
شیوع ویروس کرونا مقوله ذوابعادی است و باید به آن به صورت منظومهای نگریست و بعد بررسی کنیم که امروزه چه چیزهایی را به دست آورده و چه چیزهایی را از دست دادهایم. به لحاظ احیای نسبی محیط زیست و شرایط زیستمحیطی و در عرصههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و الهیاتی دستاوردهای بسیاری داشتهایم. حتی در تحلیل خود و با یک جهانبینی توحیدی و قرآنی، فرض ابتلای الهی و نزول بلا و انتقام ساختاری و جریانی خدا را نیز منتفی نمیدانم.
به نظر میرسد که انسان پساکرونا، بیش از هر چیزی نیازمند بازاندیشی در ارتباط با خود و خدای خود، ارتباط با دیگری و با طبیعت است. بشر باید تاوان سیاستگذاریها و اقداماتش را پس دهد. این درس گرفتنها صرفاً مختص جوامع سرمایهداری نیست، بلکه جوامع دیگر به میزانی که از نظام سرمایهداری تبعیت کردهاند، نیز سهمی در این تاوان و عبرت متعاقب دارند. به میزانی که ما در ایران تحت تأثیر پوزیتیویسم و سرمایهداری عمل کردهایم، به میزانی که از حقایق دور بودهایم و به اعتباریات تکیه کردهایم، به میزانی که از محتوا دور شدهایم و به فرمالیسم تکیه کردهایم، به میزانی که مردم را خادم خود کرده و عملاً خود را مخدوم آنان القا کردهایم باید پاسخگو باشیم. برای اهل عبرت شیوع ویروس کرونا میتواند بسیار درسآموز باشد.
وقتی شرایط بحرانی در جامعهای همچون ما رخ میدهد، مردم به گذشته خود و به تعبیری به خود رجوع میکنند، اقشار متخصص به مردم برمیگردند. این در حالی است که این بازگشت به مردم بر خلاف آموزشهای آکادمیکی است که پیوسته بر تقسیم کار افراطی تأکید دارد.
واقعیت این است که ملت ایران، ملت شرایط بحران است؛ یعنی، وقتی شرایط غیر عادی میشود مردم به گذشته خود و به همبستگی و وفاق اجتماعیشان برمیگردند. اما پرسش اصلی اینجا است که چرا در شرایط عادی این سطح از همبستگی وجود ندارد. این امر به علت برخوردی است که ساختار حاکمیت با مردم دارد. اگر مجموعه حاکمیت با مردم شفاف و صادق باشد و زمینه و بستر لازم را برای مشارکت مردم فراهم کند، آن چه در شرایط غیر عادی رخ میدهد در شرایط عادی هم شاهدش خواهیم بود. این امر دقیقاً بر عکس آن اتفاقی است که در جوامع غربی رخ میدهد. آنان مردم روزهای بحران نیستند و در دوران بحران، گرگ یکدیگر میشوند. این در حالی است که متأسفانه ما در شرایط عادی، تا حدودی آسیبرسان به یکدیگر هستیم. چرایی این امر را به فرهنگ مردم مرتبط نمیدانم و غالباً به نوع مواجهه ساختار حاکمیت با مردم مرتبط میدانم که بعضاً فراموش میکنند که باید خدمتگزار مردم باشند.»