رضا توکلیصابری؛ این مزخرفات پستمدرنیسم را به من نگویید. حقیقت وجود دارد، حقیقت وجود دارد، آنچه را شما مىخواهید یا احساس مىکنید یا نیاز دارید، حقیقت را تغییر نخواهد داد، همانطور که یک آسمانخراش را واژگون نخواهد کرد. حقیقت وجود دارد. اعتقاد هم وجود دارد. یک قاطر را اسب نر ننامید.
پستمدرنیسم یک دیدگاه فلسفى است که نظرش نسبت به دانشورزى (science) این است که دانشورزى چیزى جز یک گفتمان نیست و بنابراین رابطه خاص و ممتازى را نسبت به واقعیت ندارد. به نظر پستمدرنیستها دانشورزى یک سازه (construct) اجتماعى است.
سازه یک گزاره آزمونناپذیر از یکسرى مشاهدات است. آنها دانشورزى را همانند اسطورهها و نظامهاى اعتقادى و ایمانى مىدانند که انحصار حقیقت را به همان اندازه آنها در دست دارد و نه جستوجوى موفقیتآمیز براى یافتن حقیقت عینى.
تا جایى که این اسطورهها و این نظامهاى اعتقادى براى شخص مفهوم هستند، مهم نیست که واقعیت دارند یا ندارند. کسان زیادى در این طیف قرار دارند: ساختشکنان (deconstructionists) فرانسوى، مارکسیستهاى قدیمى، افراد لاییک دنبال معنویات، طرفداران عرفانهاى کاذب و افراد ضد علم و تکنولوژى.
پستمدرنیستهایى همچون میشل فوکو، ژاک دریدا، ژان فرانسوا لیوتار، دیوید بلور، ریچارد رورتى و استانلى فیش همگى به نحوى با نوشتههاى خردستیزانه و پرایهام خود که بیشتر لفاظىها و پرگویىهاى ادبى است، سعى کردهاند روشناندیشى و منطقگرایى را به دور اندازند. میشل فوکو معتقد است چیزى به نام حقیقت دانشورزانه (scientific fact) وجود ندارد، زیرا حقیقت انعکاسى از قدرت اجتماعى-اقتصادى و سیاسى محلى است.
فوکو مىگوید: «حقیقت را باید به عنوان یک سیستم شیوههاى منظم براى تولید، تنظیم، پخش، گردش و عملیات گزارهها دانست». این دیدگاه به کلى برخلاف تعریف دانشورزان و عقل سلیم است که معتقدند حقیقت عبارت است از توصیف دقیق و مستقل واقعیتها بدون ارتباط با ناظر.
زبان فرانسه یک زبان ادبى است و نویسندگان بزرگى آثار خود را به این زبان نوشتهاند. این زبان مانند زبان فارسى براى بیان تعبیرات شاعرانه زبان مناسبى است. این زبان مانند زبان انگلیسى زبان دانشورزانه نیست. به همین جهت بیشتر فیلسوفان پستمدرن فرانسوى هستند. فلسفه پستمدرن بیشتر ادبیات است تا فلسفه. دیدگاه پستمدرنیستى وجود چیزى به نام حقیقت را انکار مىکند: چه تاریخى، اخلاقى یا غیر آن. انکار مىکند که حقیقت مستقل از چشمانداز و علائق ما وجود دارد.
به نظر پستمدرنیستها استفاده از دانشورزى براى تعیین روشهاى بىخطر و اثربخش پزشکى کار درستى نیست، چون باعث منع روشهاى دیگر پزشکى مىشود که در فرهنگهاى دیگر معمول است. آنها مىگویند که همه عقاید و ایدهها را مىتوان قصهگویى ذهنى انسانها دانست که گفتمانى است که فرهنگ و جانبدارى در آن غالب است و هیچ رابطهاى با واقعیت ندارد.
روش علمى وجود ندارد و همه پژوهشهاى علمى روایتهاى فرهنگى است. این دیدگاه غلطى است. روشهاى پزشکى قبایل سرخپوست آمریکا یا آفریقا هیچگاه به اندازه روشهاى پزشکى نوین نیست و دو روایت متفاوت و نابرابر هستند. روشهاى پزشکى نوین زندگىبخش هستند. روشهاى پزشکى این قبایل اینچنین نیستند.
آنهایى که فکر مىکنند حقیقت نسبى است و اگر کسى فکر کند که پاراپسیکولوژى یا احکام نجوم (آسترولوژى) حقیقت دارد، پس در جهان او واقعیت پیدا مىکند و مناسب حال او است و اینکه اعتقاد ساختار واقعیت را تعیین مىکند، بسیار در اشتباه هستند. حقیقت جدا و مستقل از اعتقاد است. زمین کروى است و به دور خورشید مىچرخد، میکروبها وجود دارند، جاذبه وجود دارد و موجودات زنده از واحدهایى به نام سلول تشکیل یافتهاند.
هرکسى که فکر میکند که قوانین فیزیک فقط قراردادهاى اجتماعى هستند، پیشنهاد مىکنم که از این قراردادهاى اجتماعى تخلف کند و از پنجره منزل خانهاش خود را به پایین بیفکند. قول مىدهم که در هرکجاى دنیا باشد، در زیر پنجره منتظر دیدن حاصل تخطى از این قرارداد اجتماعى خواهم بود!
فلاسفه علم خطاهاى این دیدگاه را کاملا آشکار کردهاند، ولى هنوز در بعضى علوم انسانى آن را درنیافتهاند. این دیدگاه پستمدرنیسم، که اکنون در ایران فلسفه مد روز شده است، براى رد یافتههاى دانشورزانهاى است که آنها را به خاطر دلایل اعتقادى یا ایدئولوژیک نمىپسندند و معمولا توسط طرفداران معارف اعتقادى و مکاتب فلسفى گوناگون ابراز مىشود.
انتقاد آنها از دانشورزى در واقع انتقاد از صاحبان و بهکاربرندگان دانشورزى است و نه خود دانشورزى. استفاده از اسیران براى آزمایشهاى پزشکى خطرناک و غیراخلاقى یا افکندن بمب اتمى بر شهرهاى ژاپن، ربطى به خود دانشورزى ندارد.
سیاستمداران جهت، سیاست و کاربرد دانشورزى را تعیین میکنند، اما هیچگاه نمىتوانند در چگونگى نظریهها و فرضیهها دخالت یا حاصل آنها را تعیین کنند. دانشورزى یک فعالیت دموکراتیک است که در جوامع دموکراتیک رشد مىکند.
دانشورزى به نژاد، فرهنگ و مذهب خاصى وابسته نیست، چون حاصل عقل جمعى بشریت در طول تاریخ است. هرکسى مىتواند نظریهاى در مورد جهان طبیعى ارائه کند و در طول تاریخ بسیارى افراد چنین کردهاند، اما فقط روش دانشورزانه درستى یا نادرستى آن را تعیین مىکند. دانشورزى حاصل کوشش انسانها در فرهنگهاى مختلف در طول زمان است.
فرق بین دانشورزى با ادبیات یا جامعهشناسى روشى است که این معارف براى کشف حقیقت به کار مىبرند. روش دانشورزان بر اساس مشاهده و آزمایش، تأیید یا ابطال گزارههاى دانشورزانه است. این روش ابزار نیرومندى است که درستى و صحت هر نظریه و فرضیه دانشورز را بهوضوح و آسانى تعیین میکند. یک ادیب یا جامعهشناس چنین ابزار مهمى را در اختیار ندارد.
دانشورزان معتقدند که علم جهانشمول و فاقد ارزشگذارى است. قوانین آن هم در همهجاى جهان، فارغ از دین و ایدئولوژى دانشورز، جریان دارد، زیرا جهان طبیعى واقعى است و براساس این قوانین اداره میشود. این قوانین جهان را آنطورکه هست توصیف مىکند، نه آنطورکه باید باشد.
البته پستمدرنیستها آنقدر نادان نیستند که جهان واقعى را انکار کنند یا دانشورزان تأثیر فرهنگ را بر دانشورزى انکار کنند. فرهنگ یک ملت تعیینکننده نوع پژوهشهاى مورد نیاز آن کشور است؛ اما دانشورزى بهطور خستگىناپذیرى به یافتن حقیقت عینى نزدیکتر مىشود که بعضى از جامعهشناسان و فلاسفه پستمدرنیست آن را انکار مىکنند.
موفقیت چشمگیر دانشورزى در توضیح جهان و مهمتر از آن ایجاد فناورىهاى باورنکردنى نشان مىدهد دانشورزان روزبهروز درباره عالم چیزهاى بیشترى یاد مىگیرند. هزاران اختراع و اکتشاف دانشورزان نشانه شناخت بیشتر طبیعت است.
هنگامى که نظریههاى دانشورزان با این اختراعات و اکتشافات تأیید مىشود، این نظریهها به «حقیقت» تبدیل مىشوند، مانند این حقیقت که زمین گرد است و به دور خورشید مىچرخد یا حیات در حدود 3.5 میلیارد سال پیش از این روى زمین ظاهر شد.
یکى از تولیدکنندگان فلسفه پستمدرنیسم توماس کوهن آمریکایى است که کتاب ساختار انقلابهاى علمى را در سال ١٩6٢ نوشت و عامل بسیارى از مغالطههاى پستمدرنیستى است. در این کتاب کوهن اصطلاح مدلواره (paradigm) را به کار برد. مدلواره عبارت از مدلى است که بیشتر جامعه دانشورزان، اما نه همه آنها، آن را پذیرفتهاند.
این مدلواره براى توصیف و تفسیر پدیدههاى استنباط و استنتاجشده، در گذشته یا حال، ایجاد شده است و هدف آن ایجاد مجموعهاى از معارف آزمونپذیر است که قابل تأیید یا رد و ابطال است. حرف اساسى کوهن این بود که ایدهها و نظریههاى جدید در دانشورزى از روششناسى جدى دانشورزى ناشى نمىشود، بلکه یک محصول فرعى جامعهشناسى و علاقه دانشورزانه است.
دانشورزان در دوران «عادى» دانشورزى، بهتدریج نظریههاى موجود را تغییر مىدهند. آنها در یک چارچوب نظرى کار مىکنند که کوهن آن را پارادایم یا مدلواره نامید.
یکى از مثالهاى مشهور کوهن درباره تغییر دیدگاه انسان از نظریه زمین مرکزى بطلمیوس به نظریه خورشیدمرکزى کوپرنیک است. کوهن مىگفت: مدلواره بطلمیوس به همان خوبى مدلواره کوپرنیک در زمان ارائه آن بود.
این «تغییر مدلواره» فقط به دلایل فرهنگى رخ داد و به این علت بود که کوپرنیک قول داده بود سیستم عالىترى از نظریه او بیرون خواهد آمد. کوهن معتقد بود مدلواره در دانشورزى براى مدتى نسبتا پایدار است، ولى ممکن است به دلایل مختلفى ناگهان به مدلواره جدیدى تغییر پیدا کند. مدارک، شواهد و نظریهها را فقط در درون هر مدلواره و نه در بین مدلوارهها، مىتوان ارزشیابى کرد.
دو انتقاد به دیدگاه پستمدرنیستها درباره دانشورزى وارد شده است. یکى اینکه نمىتوان پیشرفت علمى را فقط به دو گونه تغییرات تدریجى در درون یک مدلواره و تغییر ناگهانى مدلواره تقسیم کرد و این یک دوگانگى کاذب است.
بعضى کشفهاى دانشورزانه کوچک و تدریجى و برخى بزرگ است و تغییرات عظیمى را ایجاد مىکند، ولى نمىتوان آن را دقیقا به دو گروه تقسیم کرد. دیگر اینکه اینگونه تفسیر تاریخ دانشورزى بستر کشف را با بستر توضیح و دلیلآورى بعدى اشتباه مىکنند؛ یعنى مهم نیست که دانشورزان چگونه به فرضیهسازى و کشف خود مىرسند. این کشف ممکن است عوامل فرهنگى و اجتماعى داشته باشد.
ممکن است در اثر یک رؤیا، خواندن یک داستان علمی-تخیلى، استفاده از ماده مخدر، تفکر و اندیشه و حالت خلسه باشد. آنچه مهم است این است که این نظریهها چگونه آزمایش شده و اثبات مىشوند؛ یعنى نوع این توضیح و دلیلآورى است که مهم است و اینکه چگونه این نظریات دانشورزانه با حقیقت مطابقت دارند.
نظریه کوپرنیک باقى ماند و نظریه بطلمیوس رد شد، زیرا نظریه کوپرنیک با واقعیات بیشتر سازگار بود. این دو نظریه هیچگاه ارزش برابرى ندارند. بطلمیوس فکر مىکرد که زمین در مرکز جهان قرار دارد و بقیه سیارات در مدارهاى دایرهاىشکلى به دور زمین مىگردند.
درحالىکه کوپرنیک معتقد بود خورشید در مرکز جهان قرار دارد. مدل کوپرنیک مدل بهترى بود ولى در تطابق ابتدا با اطلاعات موجود زمان بهتر از مدل بطلمیوس نبود. آنچه مهم است این است که کدامیک از این دو سیستم بهتر مىتوانستند پیشبینى کنند و با مشاهدات نجومى سازگار بودند. علت اینکه نظریه کوپرنیک پذیرفته شد، این بود که با مشاهدات دقیق بعدى سازگار بود، درحالىکه درباره نظریه کوپرنیک اینطور نبود.
تاریخ علم نشان مىدهد که یک نظریه با نظریه دیگر بهطور ناگهانى عوض نمىشود؛ یعنى آنطورکه کوهن مىگفت: یک مدلواره ناگهان با مدلواره دیگرى عوض نمىشود. هنگامى که یک مدلواره تغییر مىکند، دانشورزان تمامى دانشورزى را دور نمىاندازند، بلکه همچنانکه خصوصیات جدید را به آن میافزایند و تفسیرهاى جدیدى ارائه مىدهند، خصوصیات مفید آن را نگاه مىدارند.
آلبرت اینشتین این موضوع را درباره کارهاى خویش در زمینه فیزیک و کیهانشناسى بهخوبى توضیح داده است: «ایجاد یک نظریه مانند خرابکردن یک ساختمان قدیمى و ساختن یک آسمانخراش بهجاى آن نیست، بلکه مانند بالارفتن از یک کوه و بهدستآوردن یک چشمانداز جدید و وسیعتر است. کشف ارتباطهاى غیرمنتظره میان نقطه آغاز و محیط باشکوه آن است.
ولى نقطهاى را که از آن آغاز کردیم، هنوز وجود دارد و مىتواند دیده شود، اگرچه کوچکتر به نظر مىرسد و بخش کوچکى از چشمانداز وسیعى را تشکیل مىدهد که در اثر غلبه بر موانع در این تلاش بهسوى بالا به دست آوردهایم».
نظریه بطلمیوس نظریهاى پیشادانشورزی (prescientific) بود؛ یعنى مربوط به پیش از دوران انقلاب دانشورزانه و کشف روش دانشورزانه (scientific method) بود. نظریههاى علمى بهتدریج دقیقتر مىشوند. تغییرات ناگهانى وقتى رخ داد که گالیله دوربینش را رو به آسمانها کرد و گفت: بهجاى آنکه نظریات ارسطو و بطلمیوس را واقعیت بینگاریم بهتر است خودمان مشاهده و آزمایش کنیم و خودمان در مورد چیزهایى که همگى مشاهده و آزمایش کردیم به توافق برسیم و آنگاه فیزیک پیدا شد.
در پزشکى هم با آزمایشهاى ویلیام هاروى و کشف گردش خون، در شیمى با آزمایشهاى لاوازیه و کشف اکسیژن، در زیستشناسى هم با کشف سلولها توسط آنتونى لیوونهوک انجام گرفت و رشتههاى مختلف دانشورزی ایجاد شدند.
نظریههاى علمى پس از اینکه توسط مشاهده و آزمایش ثابت شدند، دیگر تغییر نمىیابند، بلکه دقیقتر و بهتر مىشوند. نظریه کوپرنیک توسط کپلر رد نشد، بلکه دقیقتر و بهتر شد. نظریه کوپرنیک با بعضى دادهها جور درنمىآمد، اما کپلر اشکالات نظریه کوپرنیک را رفع کرده و آن را دقیقتر کرد. او با ارائه سه قانون حرکت سیارات ثابت کرد که مدار سیارات به دور خورشید بیضوى است و خورشید در یکى از کانونهاى آن قرار دارد و سیارات در مدت مساوى مسافت یکسانى را به دور خورشید مىپیمایند.
نظریه کوپرنیک با مشاهدات نجومى زمان خویش کاملا جور درمىآمد، ولى با مشاهدات بعدى در مورد مدار عطارد جور درنمىآمد. ارائه نظریه نسبیت عام اینشتین بعدها این ناهماهنگى را توضیح داد.
بهاینترتیب دانشورزی بهتدریج دقیقتر و دقیقتر مىشود. درست مانند آنکه ما در دشتى راه مىرویم و شکلى را در دوردستها مىبینیم. پس از مدتى که به سوى آن حرکت کردیم، متوجه مىشویم یک خانه است. اگر همچنان به راه خود ادامه دهیم در و پنجرههاى آن را مىتوانیم ببینیم.
پس از نزدیکى بیشتر آنتن تلویزیون و پردههاى آن را مىبینیم. بهتدریج که نزدیکتر مىشویم، رنگهاى در و پنجره، قاب درون اتاق و حتى نقاشى درون آن را مىتوانیم ببینیم. وقتى به مقابل در مىرسیم، زنگ در و نام صاحبخانه را مىبینیم.
دانشورزی هم به این ترتیب دقیقتر شده و به واقعیت نزدیکتر مىشود. علت اینکه نظریات بقراط و جالینوس در طب، نظریات بطلمیوس در ستارهشناسى و طبیعتشناسى کنار گذاشته شد، عدم تطابق این نظریات با واقعیت جهان بود، نه تفاوتهاى فرهنگى یا گفتمان اجتماعى.
علت اینکه نظریات کوپرنیک و کپلر، ویلیام هاروى و پاستور معتبر است و هنوز آنها را تدریس مىکنند این است که آنها با واقعیات و کشفیات دیگر در مورد جهان جور درمىآیند؛ براى مثال، نظریه جاذبه توضیح مىدهد که چرا سیارات حرکت مىکنند.
در نظریه بطلمیوس نظریه جاذبه یا نظریه دیگرى که حرکت سیارات را توجیه کند، وجود ندارد. با نظریه وجود گردش خون هاروى مىتوان فشار خون را اندازه گرفت و تأثیر بالارفتن یا پایینآمدن آن را روى فیزیولوژى بدن مشاهده کرد. این نظریات با واقعیات جهان هستى جور درمىآیند. با نظریه کوپرنیک و کپلر و نیوتن مىتوان به کره ماه سفر کرد.
با نظریه بطلمیوس نمىتوان به ماه سفر کرد، چون چرخش و جاذبه زمین را نمىتوان در محاسبات مربوط به پرواز به حساب آورد. این نظریهها گفتمانهاى فرهنگى نیستند، بلکه نظریههاى دانشورزانه هستند. پستمدرنیستها وقتى با این واقعیات روبهرو مىشوند، ترجیح مىدهند منطق و مدارک و شواهد را به کنارى بنهند و سفسطه و منشات پستمدرنیستى خود را تحویل دهند.
استفن واینبرگ، فیزیکدان آمریکایى و برنده جایزه نوبل، در مورد دیدگاه پستمدرنیستها درباره دانشورزی مىگوید: «اگر از این نظریه که دانشورزی یک فرایند اجتماعى است به این نتیجه برسیم که محصول نهایى، یعنى نظریههاى دانشورزانه، به علت اینکه نیروهاى اجتماعى و تاریخى روى این فرایند اثر مىگذارند، همین است که هست، این فقط یک مغالطه منطقى است.
گروهى از کوهنوردان ممکن است در مورد بهترین مسیر به سوى قله با هم بحث کنند و این بحثها ممکن است تحتتأثیر سابقه و ساختار اجتماعى گروه باشد، ولى در پایان آنها یا یک مسیر خوب به سوى قله را پیدا مىکنند یا نمىکنند و وقتى به آنجا رسیدند این را مىدانند.
(هیچکس عنوان یک کتاب کوهنوردى را «ساختن اورست» نمىگذارد)». دانشورزی پیشرونده است، زیرا مدلوارههاى آن با انباشت معرفت از طریق تجربه، تأیید یا ابطال به دست مىآید. شبهدانشورزی، خرافات و افسانهها هنر پیشرونده نیستند، زیرا مکانیسم و هدفى ندارند که بتوانند با آن به انباشت معرفت بر پایه گذشته بپردازند. پیشرفت به معناى انباشت معرفت هدف آنها نیست.
هنرمندان، سبک هنرمندان پیش از خود را بهبود نمىدهند، بلکه سبک جدیدى را ابداع مىکنند. کشیشان، رهبانان و خاخامها سعى نمىکنند گفتههاى پیشوایان خود را بهبود بخشند، آنها حرفهاى آنان را تکرار و تفسیر کرده و آنها را آموزش مىدهند.