ماهان شبکه ایرانیان

کتاب هایی درباره لنین، استالین، چه‌گوارا و...

مارکس معتقد بود که در یک کشور دهقانی و عقب‌مانده نمی‌توان انقلاب کرد. از نظر مارکس، طبقه کارگر پیشرو و آگاه ، فقط برآمده از یک نظام سرمایه‌داری پیشرفته است.

روزنامه قانون - علی طجوزی: هر ملتی شیفته عدالت، رفاه و آزادی است. رهبران کمونیست گمان می‌کردند که فرمول واحدی پیدا کرده‌اند

مارکس معتقد بود که در یک کشور دهقانی و عقب‌مانده نمی‌توان انقلاب کرد. از نظر مارکس، طبقه کارگر پیشرو و آگاه ، فقط برآمده از یک نظام سرمایه‌داری پیشرفته است.

تفاوت بین دیکتاتور و مستبد در نحوه نگرش این دو به مقوله قانون است؛ به این معنا که هر دوی این‌ها در راس یک نظام حکومتی غیرمردمی و غیرانتخابی قرار دارند.یکتاتور به قانونی که خودش وضع کرده، پایبند است اما مستبد به هیچ قانونی پایبند نیست. از این حیث حکومت استبدادی موحش‌تر از حکومت دیکتاتوری است

کومونیست‌ها با وعده ساختن بهشت در این دنیا به حکومت رسیدند اما عجیب است که این بهشت، تجسم عینی و دهشتناکی از جهنم شد؛ آن نیز برای انسان‌هایی که تنها انسانیت وآزادی می‌خواستند
 
 بهشت سرخ‌ها با طعم جهنم و فریب

از زیر پل کریمخان به سمت میدان هفتم تیر که بروید، بی‌تردید نشر ثالث را نیز خواهید دید که در سمت چپ ویترینش، مجموعه‌ای با جلد قرمز خودنمایی می‌کند. کمی که دقت کنید نام و چهره افرادی مانند لنین، استالین، تروتسکی، بوخارین، پل پوت، چه‌گوارا و مائو را خواهید دید که روی جلد قرمز کتاب‌ها خودنمایی می‌کنند. رنگ قرمز و اسامی آن‌ها بی‌درنگ حکومت‌ها و قرائت‌های مختلف از کمونیست را یادآوری می‌کند؛ آن نیز درست زمانی که از یک سو برخی روشنفکران و سیاستمداران دل در گرو اندیشه‌های مارکس دارند و از سوی دیگر آثار و فجایع انسانی حاکمان چپ (با تعریف جهانی) از ذهن‌ها نرفته است.
 
اما این پرسش پیش می‌آید که بازخوانی و آشنایی دوباره با زندگی و رفتار سیاسی افراد یاد شده، چه ضرورتی دارد؟ چرا با وجود اینکه آثار مختلف نوشتاری و دیداری، درباره تاثیری که متولیان این گونه اندیشه‌ها بر جامعه بشری دارندموجود است، باز هم باید آن‌ها را خواند و یا چرا باید دوباره در خصوص این اندیشه‌ها هشدار داد؟ این موضوع موجب شد که با بیژن اشتری، مترجم این آثار که دستی نیز در روزنامه‌نگاری دارد، گفتؤگوی کوتاهی داشته باشیم و از او بپرسیم چرا در میان خیل آثاری که در زمینه اندیشه و تاریخ سیاسی نوشته شده و هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده‌اند، او این آثار را برای ترجمه انتخاب کرده است. البته او درباره یکی از کتاب‌هایی که ترجمه کرده (امید علیه امید) پیشتر گفته است: «این کتاب اهمیت‌ زیادی دارد، به دلیل آنکه اطلاعات دست اولی از زندگی نویسندگان و روشنفکران در زیر سایه‌ حکومت استبدادی مخوف کمونیستی به دست می‌دهد.
 
در این اثر نویسنده از شجاعت‌ها، ترس‌ها، رنج‌ها و دشواری‌های زیستن و نوشتن نویسندگان و شاعران روس در سال‌های وحشت بزرگ استالینی می‌گوید. علاوه بر آن از این جهت نیز اهمیت دارد که مورد استناد بسیاری از منابع تاریخی درباره‌ شوروی استالینی قرار گرفته است». به گفته اشتری «کمونیست‌ها با وعده ساختن بهشت در این دنیا به حکومت رسیدند اما عجیب است که این بهشت، تجسم عینی و دهشتناکی از جهنم شد؛ آن نیز برای انسان‌هایی که تنها انسانیت وآزادی می‌خواستند».

مجموعه‌ای با ترجمه شما در نشر ثالث منتشر شده که به زندگی و زمانه افرادی نظیر لنین، تروتسکی، استالین، بوخارین، پول پوت، مائو و موسولینی پرداخته است. این افراد همگی از سردمداران کمونیسم با قرائت‌های مختلف بوده‌اند که از آنان به عنوان دیکتاتور و یا مستبد یاد می‌شود. پیش از پرداختن به بحث می‌خواهم بدانم از نظر شما استبداد و دیکتاتوری چه تعریفی دارند و تفاوت و یا شباهت آن‌ها در چیست؟

تفاوت بین دیکتاتور و مستبد در نحوه نگرش این دو به مقوله قانون است؛ به این معنا که هر دوی این‌ها در راس یک نظام حکومتی غیرمردمی و غیرانتخابی قرار دارند. دیکتاتور به قانونی که خودش وضع کرده، پایبند است اما مستبد به هیچ قانونی پایبند نیست. از این حیث حکومت استبدادی موحش‌تر از حکومت دیکتاتوری است.

طی سال‌های اخیر نقدهای بسیاری در مذمت اندیشه‌های چپ منتشر شده است. سرعت انتشار این‌گونه مطالب پس از فروپاشی شوروی بیشتر شده است. با توجه به اینکه اطلاعات در خصوص عملکرد مخرب پیشوایان این نوع اندیشه‌ها کم نیست، چه عامل یا مساله‌ای موجب شد که برای ترجمه، این آثار را انتخاب کنید؟

راستش را بخواهید روشنفکران ایرانی در صد سال گذشته به شدت متاثر از اندیشه‌های کمونیستی و سوسیالیستی بوده‌اند؛ هر چند که آن‌ها شناخت درستی از این اندیشه‌ها نداشتند. حتی معتقدم که روشنفکران مذهبی ما و چهره‌های سیاسی مسلمان نیز ناخواسته از اندیشه‌های کمونیستی متاثر بوده‌اند. بخشی از گرفتاری‌های جامعه ما به خاطر همین تاثیرپذیری‌ها بوده است، بنابراین تصمیم گرفتم که در حد توان و بضاعت فکری خودم، چهره‌های شاخص جریان موسوم به «چپ» را به جامعه ایرانی بشناسانم. در راستای همین رویکرد، از حدود 15 سال پیش ترجمه این مجموعه کتاب‌ها را شروع کردم. جدای از این سعی کرده‌ام که با ترجمه کتاب‌هایی از قبیل «امید علیه امید» و «آکواریوم‌های پیونگ‌یانگ»، به کتاب‌خوان‌های ایرانی و به ویژه نسل جوان، تصویری واقعی از جوامع کمونیستی نشان دهم. کمونیست‌ها با وعده ساختن بهشت در این دنیا به حکومت رسیدند اما برای مردم‌شان جهنم آفریدند. سعی کرده‌ام با کارهایم این موضوع را روشن کنم.

تمام افراد یاد شده با شعارهایی مبنی بر عدالت، آزادی، بهبود وضعیت معیشت مردم و حرف‌هایی نظیر این‌ها بر مسند قدرت نشسته‌اند. شرایط اجتماعی– اقتصادی و سیاسی کشورهای آن‌ها چگونه بوده است که با اقبال اکثریت مواجه شدند؟

هر ملتی شیفته عدالت، رفاه و آزادی است. رهبران کمونیست گمان می‌کردند که فرمول واحدی پیدا کرده‌اند (اندیشه‌های مارکس)که با استفاده از آن قادرند، هر مشکل و معضلی را حل کنند. آن‌ها طوری در این باره تبلیغ کردند که ملت‌های‌شان نیز باورشان شد، با توسل به «اندیشه‌های علمی مارکس» قادر خواهند بود بر عقب‌ماندگی‌های اقتصادی و فرهنگی غلبه کنند. اما در عمل ثابت شد که چنین فرمولی وجود ندارد. اندیشه‌های مارکس در عمل تبدیل به اهرمی برای سرکوب ملت‌ها و تداوم حاکمیت رهبران قدرت‌طلب شد. در واقع مردم این کشورها گول رویایی را خوردند که چیزی جز سراب نبود.
 
 بهشت سرخ‌ها با طعم جهنم و فریب

نهادهای مدنی و فرهنگی هنگام برآمدن آن‌ها در چه شرایطی قرار داشتند؟

در هر کشوری متفاوت بوده است اما در مجموع، کمونیسم در جایی ریشه دوانید که نهادهای مدنی یا وجود نداشتند یا ضعیف بودند. فقدان این نهادها به معنای توسعه نیافتگی این کشورها بوده است. چین یا روسیه در اصل کشورهای دهقانی بودند و فاقد نهادهای مدنی و شهری. گرچه مارکس گفته بود که انقلاب پرولتری باید در کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته رخ دهد اما لنین و مائو با تفسیرهای خاص خود از اندیشه‌های مارکس نتیجه گرفتند که در یک کشور دهقانی نیز می‌توان انقلاب پرولتری کرد و کمونیسم را ایجاد کرد. نتیجه چنین رویکردی، برقراری نظام‌های کمونیستی خونریزی شد که در قرن گذشته شاهدش بودیم.

چه عامل یا عواملی موجب شده است که در عمل، برخلاف خواست و همچنین گفته خود حرکت کنند؟ اصلی‌ترین علت در این میان چیست؟

مارکس معتقد بود که در یک کشور دهقانی و عقب‌مانده نمی‌توان انقلاب کرد. از نظر مارکس، طبقه کارگر پیشرو و آگاه فقط برآمده از یک نظام سرمایه‌داری پیشرفته است. اما در عمل همه انقلاب‌های کمونیستی در قرن گذشته در کشورهای عقب‌مانده و توسعه‌نیافته رخ داد. می‌خواهم بگویم که حتی این رهبران کمونیست در عمل اعتنایی به گفته مارکس نکردند و راهی را در پیش گرفتند که پایانش کشتار و سرکوب همگانی و همه‌گیر کردن فقر و نابودی اقتصاد و فرهنگ بود.

یکی از اصلی‌ترین دستاویزهای این افراد برای پیگیری اهداف وخواسته‌های خود، استفاده از دشمن خارجی و یا حتی دشمنی رفقای سابق بوده است. این دشمنان چرا و چگونه خلق شده‌اند و چرا یاران دیروز به دشمنان امروز آن‌ها تبدیل می‌شدند؟

متاسفانه هر حکومت دیکتاتوری‌ای برای تداوم خود نیاز به دشمن دارد. حتی اگر دشمنی نیز وجود نداشته باشد، دیکتاتور برای استمرار حکومتش مجبور به خلق دشمن می‌شود. در مورد کمونیست‌ها این دشمن، امپریالیسم آمریکا و سرمایه‌داری غرب بود. نکته دیگر اینکه هر انقلابی دیر یا زود فرزندانش را می‌خورد. قطار انقلاب در هر ایستگاهی که توقف می‌کند، تعدادی از مسافرانش را پیاده می‌کند تا اینکه در انتها فقط فرد دیکتاتور باقی می‌ماند.

بر اساس مطالعات شما این افراد از ابتدا دیکتاتور یا مستبد بودند و یا شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن‌ها را به این سمت هدایت کرده است؟

بی‌شک شرایط سیاسی و اجتماعی است که به شخصیت انسان‌ها شکل و جهت می‌دهد. با این حال در اکثر موارد موقعی که در زندگی دیکتاتورها دقیق می‌شویم، پی می‌بریم که آن‌ها در کودکی و نوجوانی نشانه هایی از زورگویی و تندخویی را از خود بروز داده‌اند. با این حال قرار گرفتن این شخصیت‌ها در محیط مناسب باعث شده است تا آن‌ها به دیکتاتورهایی تمام‌عیار تبدیل شوند.

یکی از آثاری که مربوط به دوران خفقان استالینی بود و شما آن را با نام (امید علیه امید) ترجمه کردید، مربوط است به خاطرات سرشار از مصیبت و تاریک ماندلشتام از شاعران و روشنفکران بنام شوروی که توسط همسر وی گردآوری شده است. پرسش این است که چرا صدای منتقدین و مخالفان سیاسی به گوش جامه نمی‌رسید و یا نسبت به آن بی‌تفاوت بودند؟

دلیلش این است که شدت خفقان و سرکوب به حدی بود که رژیم اجازه طرح هیچ سخن مخالفی را نمی‌داد. تبلیغات حکومتی موقعی که با خشونت حکومتی ترکیب شود، جامعه را به سکوت می‌کشاند. رژیم شوروی در دوره‌ای توانسته بود خود را بهترین حکومت معرفی کند و خیلی‌ها این را پذیرفته بودند. مردم شست‌شوی ذهنی و از حیث فکری مسخ شده بودند. پس در عمل هیچ صدای مخالفی وجود نداشت و ماندلشتام‌ها در واقع انگشت‌شمار بودند و حرف‌شان نیز به اصطلاح هیچ خریداری نداشت. این خصیصه نظام‌های توتالیتر(تمامیت‌خواه) است.

پس از درگذشت و یا از دست دادن قدرت نهادهای اقتصادی،سیاسی و اجتماعی، این کشورها به چه صورت درآمده‌اند وعینی‌ترین نمونه آن چیست؟

جوامع کمونیستی پس از ساقط شدن رهبران کمونیست‌شان وارد دوران دشواری شدند. ورود به دوره آزادی برای بسیاری از این کشورها بسیار مشکل بود. گذر از اقتصاد کمونیستی به اقتصاد بازار آزاد، رنج‌های بسیاری برای مردم این کشورها به بار آورد. فسادهای مالی و مفاسد اخلاقی شدت گرفت اما این بهایی بود که این کشورها برای رسیدن به آزادی باید پرداخت می‌کردند. خوشبختانه به تدریج کشورهای یادشده توانستند با شرایط تازه کنار بیایند. در کشورهای اروپای شرقی درآمد سرانه، دو تا سه برابر دوره کمونیست‌ها شده است. حتی در روسیه نیز درآمد سرانه افزایش یافته و مردم از رفاه بیشتری برخوردارند اما با این حال برخی زخم‌های گذشته همچنان باز و گشوده است. خوی استبدادی به این راحتی زایل‌شدنی نیست و در روسیه امروز رهبرانی را می‌بینیم که همچون پیشینیان کمونیستی خود عمل می‌کنند و به فکر کشورگشایی و توسعه‌طلبی هستند.
 
 بهشت سرخ‌ها با طعم جهنم و فریب

آکواریوم‌های پیونگ‌یانگ که با ترجمه شما منتشر شده، نمایشی از زندگی مردم کره‌شمالی است. سرگذشت قهرمان این کتاب علاوه بر نشان دادن فضای به شدت ایزوله وسرکوب‌شده در این کشور، نشان می‌دهد که به طور کلی راه ارتباط آن کشور با مردم جهان بسته است. به نظر شما این این روش تا چه زمانی می‌تواند ادامه پیدا کند؟

نمی‌توان پیش‌بینی کرد. کره‌شمالی یک کشور کاملا بسته است که مردمش در پشت‌پرده آهنین زندگی می‌کنند. این کشور وضعیت بسیار پیچیده‌ای دارد. حکومت قادر مطلق است و یک نظام پادگانی در آنجا بر سر کار است. مردم چنان فقیر و گرسنه هستند که جز به سیر کردن شکم خود به چیز دیگری فکر نمی‌کنند. حکومت سلاح اتمی دارد و خیالش جمع است که با حمله خارجی ساقط نمی‌شود. چین نیز از حکومت کره‌شمالی حمایت می‌کند. مجموعه این عوامل گویای آن است که دیکتاتوری خاندان کیم در کره‌شمالی برای مدت‌های مدید ادامه خواهد یافت. شاید تنها امید این باشد که یک جناح به نسبت لیبرال در حاکمیت کره‌شمالی شکل بگیرد؛ هر چند که در حال حاضر نشانه‌های آن دیده نمی‌شود.

به عنوان آخرین پرسش، آیا در حال حاضر نیز بر اساس چینی که مائو بنا کرد، حرکت می‌شود. به بیان دیگر آیا آموزه‌های مائو موجب شده است که این کشور در حال حاضر به عنوان یک ابرقدرت مطرح شود؟

چین در حال حاضر در عمل به یک کشور سرمایه‌داری تبدیل شده است که کوچک‌ترین شباهتی به اندیشه‌های مائو ندارد. درست است که حزب کمونیست حکومت می‌کند اما این حزب اقتصاد کمونیستی را به‌طور کامل رها کرده است. چین امروز برآمده از اندیشه‌های «تنگ‌شیائوپینگ» است که یک رهبر اصلاح‌طلب لیبرال بود.

البته چینی ها هنوز برای مائو احترام قائلند و معتقدند که او گام اول را در بهبود وضع اقتصادی و اجتماعی چین برداشته است. شاید این اندیشه درست باشد. به هر حال مائو در ابتدای حکومتش اقدامات اصلاحی فراوانی انجام داد اما در دهه آخر حکومتش به خشونت و سرکوب رو آورد و در نهایت موجب مرگ هفتاد میلیون چینی شد. به نظرم «تنگ شیائو پینگ» چهره‌ای مهم‌تر از «مائو تسه تونگ» است و عظمت کارش نیز بیشتر از اوست.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان