به گزارش مشرق، چند نفر؟! فکر میکنید چند نفر جای سجاد احمدی، مدیر آموزگار دبستان بلال روستای میرمینگه باشند، با دستهای شکسته پشت ترک موتور مینشینند و 35 کیلومتر راه میروند که از خانه برسند به مدرسه محل خدمتشان و در همین روزهای کرونایی که مدارس تعطیل بوده و آموزشها قرار است از راه دور باشد، بدون ترس و نگرانی از ابتلا به ویروس و... به وظیفهای عمل کنند که برعهده گرفتهاند؟! فکر میکنید چند نفر وجدان کاری این آموزگار 35 ساله کرمانشاهی را دارند؟! وجدانی که هر لحظه به آنها یادآوری میکند مسؤول آموزش و پرورش 12 دانشآموزی هستند که در یکی از روستاهای محروم منطقه هرسین به انتظارش نشستهاند؟! جواب این سؤال اصلا سخت نیست، فقط کافی است کمی دقیقتر به دور و برمان نگاه کنیم تا به این نتیجه برسیم که این آموزگار کرمانشاهی جزو استثناهاست، همان معدود انسانهای فداکاری که شرف و غیرتشان را با هیچ چیزی معامله نکردهاند.
از اسفند همه مدارس کشور تعطیل شده، اما انگار مدرسه شما هنوز برقرار است؟
بله، محل خدمت من یک منطقه عشایری است، از یک طرف با کمترین دسترسی به تلفن همراه هوشمند و تبلت و از طرف دیگر با آنتندهی فوقالعاده ضعیف اینترنت. با این تفاسیر اصلا نمیشود به آموزش مجازی و اینترنتی فکر کرد. من به خاطر این موضوع چند بار هم به مخابرات منطقه مراجعه کردم و گفتم شما آنتندهی منطقه را خوب کنید من خودم از طریق خیرین برای این بچهها تبلت و تلفن همراه هوشمند میگیرم، اما فعلا که به نتیجهای نرسیدهام.
پس از همان اول تعطیلات کرونایی مدارس، شما به روال قبل هر روز کلاسهایتان را حضوری تشکیل میدهید؟
بله. البته اوایل اسفند که یک هفته اجبارا همهجا تعطیل بود کلاس ما هم تعطیل شد، اما بعد از آنکه آموزشهای مجازی شروع شد و من دیدم که بچههای کلاسم دسترسی به این آموزشها ندارند، تصمیم گرفتم خودم برای جبران عقبماندگی آنها بسته آموزشی تهیه کنم و به دستشان برسانم. اوایل هفتهای سه روز به روستا میرفتم و به هرکدام از بچهها جداگانه در خانه خودشان درس میدادم، مخصوصا کلاساولیها که خیلی برایشان نگران بودم. اما الان که مقداری آمار ابتلا پایین آمده، بچهها را یکجا جمع میکنم اما با رعایت فاصله و به آنها درس میدهم.
وقتی به خانه بچهها میرفتید تدریستان چقدر طول میکشید؟
من 12 دانشآموز دارم، بهطور متوسط نیمساعت برای هرکدام مقابل خانهاش وقت میگذاشتم و حدودا شش ساعت زمان میبرد.
با توجه به جو روانیای که نسبت به ابتلا به بیماری کرونا وجود داشته، هیچوقت نگران این موضوع نشدید که در این مسیر و رفت وآمدها به ویروس مبتلا شوید؟
واقعیتش را بخواهید اصلا به این موضوع فکر نکردم، چون احساس کردم الان وظیفه دارم که در کنار دانشآموزانم باشم. من هم به عنوان یک معلم خودم را عضوی از این جامعه دیدم. همانطور که در زمان جنگ تحمیلی معلمها به عنوان اعضای جامعه، در خط مقدم جبهه حضور داشتند و جبهه را خالی نمیگذاشتند، من هم نتوانستم کنار بنشینم. اتفاقا پدر خودم هم که معلم است در همان سالها 16 ماه در خط مقدم جبهه بوده و کار من در مقابل ایثار و فداکاری آنها که چیزی نیست.
شما همیشه معلم عشایر بودهاید؟
بله من 13 سال سابقه خدمت دارم و در تمامی این دوران در مناطق عشایری و روستایی خدمت کردهام.
فاصله روستای محل خدمت تا محل زندگی شما چقدر است؟
من خودم ساکن شهرستان هرسین هستم و از اینجا تا میرمینگه، حدودا 35 کیلومتر است که همه این سالها این مسیر را با موتورسیکلت رفتم و آمدم.
چرا؟
چون اینجا یک منطقه صعبالعبور است، من در جایی خدمت میکنم که اگر در نقشه نگاه کنید از قسمت شرقی به استان لرستان میرسد، از قسمت جنوبشرقی به استان ایلام و از قسمت غرب هم که خود کرمانشاه است؛ یعنی روستای ما در نقطه تلاقی مثلث سه استان قرار دارد، حتما اسم رودخانه سیمره را شنیدهاید. ما درست در کنار سیمره هستیم، یعنی آخرین روستایی که شامل حوزه استحفاظی استان کرمانشاه میشود. از طرف دیگر اینجا راه ماشینروی مناسبی ندارد و فقط با اتومبیل شاسیبلند میتوان از آن گذشت که تهیهاش از عهده من خارج است و تنها وسیله نقلیهای که من قدرت خریدش را داشتم همین موتور بود.
منطقهای که گفتید حتما زمستانهای سختی دارد!
بله بسیار سرد و پربرف و باران. اینجا منطقه زاگرس است و همیشه زمستانها یک تا دو متر برف دارد. واقعا مشکلات زمستانش در مقابل این کرونا چیزی نیست. باور کنید بارها پیش آمده که من صبح خودم را به روستا رساندم، اما به خاطر برف و بسته شدن مسیر، دیگر نتوانستم به خانه برگردم و 10 تا 20 روز همینجا در مدرسه ماندهام تا راه باز شود.
پس یکجورهایی قرنطینه شدهاید!
( میخندد) بله ارتباطم کلا با شهر و خانه و خانوادهام هم قطع شده چون در آن شرایط حتی تلفنهمراه هم آنتن نمیدهد.
هیچوقت فکر نکردید در شهر معلم شوید و با شرایطی سادهتر کار کنید؟
نه واقعا! من به خاطر عشقی که به بچههای محروم اما با استعداد مناطق عشایری دارم، هیچوقت به تغییر محل خدمتم فکر نکردهام. با اینکه این پیشنهاد برایم چندبار مطرح شده، مثلا یک بار سال 92 که در جشنواره جابربنحیان که مخصوص ابتداییهاست، مقام برتر کشوری را کسب کردم، با توجه به مدرک تحصیلیام که فوقلیسانس مدیریتآموزشی است، همان موقع رئیس اداره آموزش و پرورش به من پیشنهاد داد در اداره به عنوان کارشناس آموزش ابتدایی خدمت کنم، اما من واقعا نمیتوانم از این بچهها دل بکنم و از همان اول شروع کار معلمی هم نیت کردم در مناطق عشایری کار کنم. می دانم این بچهها چقدر استعداد دارند و باید حتما یک نفر بالای سرشان باشد.
در این 13 سال چند دانشآموز را باسواد کردهاید؟
سال اول خدمتم 36 دانشآموز داشتم و الان 12 دانشآموز دارم، به طور میانگین اگر حساب کنم حدودا 200 دانشآموز دختر و پسر را در این سالها باسواد کردهام.
تصاویر تدریس شما با دستهای شکسته این روزها بارها در فضای مجازی منتشر شده، از این اتفاق بگویید.
اوایل اردیبهشت بود که من با موتورسیکلتم درحال رانندگی بودم و برای اینکه با خودرویی که از روبهرو میآمد برخورد نکنم، از جاده منحرف شدم و آسیب دیدم. الان در دست راستم پین و پلاتین است و تاندونهای دست چپم هم پاره شده. خدا پدر دکترملکزاده را بیامرزد که وقتی گفتم من با این دستها باید پای تخته درس بدهم، وقتی فهمید که معلمم، همه تلاشش را کرد که این دستها دوباره برای من دست شوند.
الان که دیگر نمیتوانید خودتان موتور برانید چطور به دانشآموزانتان میرسید؟
اگر آژانسی قبول کند که به منطقه برود، با آن میروم؛ اما چون خیلی وقتها به خاطر بد بودن مسیر کسی قبول نمیکند، از یکی از دوستانم خواهش کردهام رانندگی موتور را به عهده بگیرد و او هم این لطف را در حق من کرده و هر روز با موتور من را به روستا میرساند و ظهر دنبالم میآید.
حتما تدریس با دست شکسته برایتان سخت شده.
بله، خیلی ... الان از یکی از بچههای پایه ششم کمک میگیرم تا هرچیزی که بگویم برای بقیه روی تخته بنویسد.
* جام جم