ماهان شبکه ایرانیان

خاطرات پسر آیت‌الله بهجت از پدرش

خبرگزاری تسنیم: امروز شنبه 27 اردیبهشت و 22 رمضان المبارک مصادف با یازدهمین سالگرد ارتحال آیت‌الله محمدتقی بهجت مرجع عالی‌قدر تشیع است. هر ساله به مناسبت ایام سالگرد ارتحال ایشان، ویژه‌نامه‌ای با عنوان "عبد محبوب" به همت مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت‌الله بهجت با محتوایی جذّاب و خواندنی از فرمایشات اخلاقی و سلوکی آن استاد اخلاق و همچنین خاطرات شاگردان و اطرافیان ایشان از سیره و سبک زندگی او، منتشر می‌کند.

امسال شمارۀ یازدهم این ویژه‌نامه به صوت دیجیتالی و از طریق نرم‌افزار کتاب الکترونیکی طاقچه منتشر و به صورت رایگان در اختیار مردم قرار گرفت. علاقه‌مندان می‌توانند جهت دنلود این اثر به اینجا مراجعه کنند. در بخشی از این کتاب، خاطراتی از حجت‌الاسلام علی بهجت از مرحوم آیت‌الله محمدتقی بهجت منتشر شده است که در ادامه می‌خوانید.

رنج راه

این همه تلاش و همتی که پدرم برای تحصیل در نجف داشتند، در وضعیت عادی نجف نبوده است. خودشان می‌فرمودند: 10 سال در نجف بودم، 10 نفر هم برای طلبه‌شدن از ایران نیامدند. اوضاع زمان رضاخان به‌حدی مشکل بود که اگر طلبه‌ای به کاظمین می‌آمد، در نجف معروف می‌شد که مثلاً یک قوچانی به کاظمین آمده و همه تعجب می‌کردند که چگونه آمده است.

چون در آن زمان ارتباط‌های مالی قطع بوده است، پولی به طلاب نمی‌رسیده و آن‌ها در مضیقۀ مالی شدیدی قرار داشتند. برخی از طلاب هم به همین خاطر از عراق برمی‌گشتند؛ مثلاً علامه طباطبایی و برادرش به همین علت مجبور شدند به ایران برگردند؛ زیرا مدتی حوالۀ پول از ایران به آن‌ها نرسیده بود و مبلغ قابل توجهی که از زمین‌هایشان در ایران به‌دست می‌آمد، حیف‌ومیل می‌شد. آقا می‌فرمود: «در ایام زیارتی، طلبه‌ها به‌عنوان زیارت فوج‌فوج به کربلا می‌آمدند و دیگر به نجف برنمی‌گشتند و به ایران مراجعت می‌کردند یا به‌طور کامل از لباس روحانیت خارج می‌شدند و وارد ادارات یا مشغول کشاورزی می‌شدند» معمولاً در آن زمان رغبتی به طلبگی وجود نداشته است. در چنین زمانی ایشان این‌طور درس می‌خوانده‌اند؛ البته بعضی از ثروتمندانی که به ایشان علاقه‌مند بودند و اصرار می‌کردند ایشان را به نجف بفرستند، از ایران حواله‌هایی برایشان می‌فرستادند؛ ولی زمانی که سخت‌گیری‌ها در زمان رضاخان تشدید شد، این حواله‌ها کمتر می‌رسیده یا شاید اصلاً نمی‌رسیده است.

آن زمان، علمای بزرگ هم در مضیقۀ شدید مالی بودند. پدرم تعریف می‌کردند: «مرحوم قاضی بار‌ها از ما قرض کردند.» حتی دربارۀ مرحوم غروی اصفهانی نقل شده که تمام زندگی‌اش را داد. پدرش صاحب کمپانی راه‌آهن بوده است؛ ولی ایشان همۀ دارایی‌اش را داده بود؛ به‌طوری‌که فقیر شده بود.

پرهیز از شهرت

مرحوم آقا از همان زمان که به ایران آمدند، به‌هیچ‌وجه دوست نداشتند به‌عنوان شاگرد آیت‌الله قاضی شناخته شوند. می‌فرمودند: «نمی‌دانم چه کسی سبب شد به این نام مشهور شوم.»

از همان اوایل سکونت در قم، هر روز به زیارت حضرت معصومه می‌رفتند. برای رفتن به زیارت، راه‌های پنهان و خلوت را انتخاب می‌کردند. فقط در اوقاتی که مغازه‌ها تعطیل و خیابان خلوت بود، از پیاده‌رو حرکت می‌کردند. از اینکه صاحبان مغازه‌ها سلام و احترام کنند هم اجتناب می‌کردند؛ حتی برای پرهیز از روبه‌روشدن با کسبه و عابران، اگر مغازه‌ها باز و در خیابان‌ها رفت‌وآمد بود، راه را دورتر می‌کردند. از کوچه‌پس‌کوچه‌هایی که الآن داخل شبستان حرم قرار گرفته است، می‌گذشتند و از دری که در کوچۀ 6 متری (خیابان موزه) قرار داشت و خیلی پرت و خلوت بود وارد حرم می‌شدند. از همان راه هم برمی‌گشتند.

وقتی برای شرکت در مجلس ترحیم همسایه‌ها و آشنایان می‌رفتند، پایین مجلس می‌نشستند. هیچ‌وقت به جایگاه ویژه‌ای که برای علما آماده کرده بودند، نمی‌رفتند.

در جریان تخریب بارگاه امامان عسکریّین در سال 1386 ش، همۀ علما و مراجع بیانیه دادند؛ اما مرحوم پدر فقط برای اینکه مطرح نشوند، از دادن بیانیۀ عمومی خودداری می‌کردند، ولی در نهایت به اصرار بعضی از شاگردان راضی شدند و بیانیه‌ای صادر کردند.

پند شیرین

مرحوم پدر اگر می‌خواستند به شخصی تذکر بدهند با داستان و تمثیل بیان می‌کردند. کمتر پیش می‌آمد تصریح کنند. انگار برای تمام موضوعات، داستان و تمثیلی در ذهن داشتند. در بسیاری از موقعیت‌ها شخص مورد خطاب، پس از آنکه فرمایش ایشان تمام می‌شد، متوجه می‌شد آقا این داستان را به چه منظوری بیان کرده‌اند.

مواردی اندکی هم بود که ایشان به‌طور صریح مطلب را به مخاطب تذکر می‌دادند؛ حتی گاهی با تندی و عتاب سخن می‌گفتند. پدرم گاهی از راه‌های غیرمعمول تذکراتی را به برخی دوستان منتقل می‌کردند؛ گاهی در خواب مطلبی را به کسی تذکر می‌دادند که آن شخص با قرائنی که داشت، پی‌می‌برد که مطلب واقعیت دارد و ایشان از این طریق او را راهنمایی کرده است. یکی از دوستان که در دفتر مشهد مشغول به‌کار بود می‌گفت: اوائل ازدواج در منزلی ساکن بودیم که کولر آن کانال‌کشی نداشت و مستقیماً در دهانۀ پنجره قرار داشت. همسر بنده مایل بود کولر روشن باشد؛ ولی من از باد آن اذیت می‌شدم. پس از مدتی که گرفتار این قضیه بودیم، آقا را در خواب دیدم که لباسی پوشید و سرش را هم با شالی بست و گفت: «می‌شود این کار را کرد که عوارض کولر نباشد و اختلاف هم حل شود.» آقای بهجت این‌گونه، مشکل ما را حل کرد.

خود آقا هم در منزل این‌چنین رفتاری می‌کردند؛ یعنی بدون گفتگو، حال دیگران را رعایت می‌کردند و آنان را بر خود مقدم می‌داشتند.

احوالپرس همه

مرحوم پدر در ضمن وعده‌های غذا، با اهل خانه صحبت می‌کردند و حرف‌هایشان را گوش می‌دادند. حتی حرف‌های تکراری یا بی‌ربط را هم گوش می‌دادند. ما اصلاً تحمل نداشتیم؛ ولی پدرم خیلی کم پیش می‌آمد به سخنی بی‌اعتنایی کنند؛ اگر مطلب خیلی بی‌ربط بود، می‌گفتند: «اوه! حالا ما این‌قدر وقت صرف کردیم، فکر کردیم چه مطلبی است! آخرش هیچ؟!»

اگر کسی در منزل مریض می‌شد، آن‌قدر احوالش را می‌پرسیدند که ما از پیگیری و پرس‌وجوی ایشان خسته می‌شدیم. اگر من مبتلا به دردی می‌شدم، آن‌قدر پرس‌وجو می‌کردند که خودم هم خسته می‌شدم. می‌پرسیدند که به دکتر مراجعه کرده‌ام یا نه. من هم عادت نداشتم برای بیماری‌ها به پزشک مراجعه کنم؛ به افراد خانواده سپرده بودم بیماری‌ها را به ایشان خبر ندهند. با غریبه‌ها هم همین رفتار را می‌کردند. شخصی به همسر بنده گفته بود از آقا بخواهد برای بیماری مادرش دعا کنند. آقا تا چند سال پس از اینکه آن زن حالش خوب شده بود، سراغش را می‌گرفتند.

هم‌دردی با ضعفا

کنترل مخارج منزل برای پدرم خیلی مهم بود. توصیه کرده بودند چیز‌هایی که تهیه می‌شود، ممتاز و درجه یک نباشد؛ بلکه متوسط باشد. حاضر نبودند برای اینکه چیزی چشمگیر باشد و جلوه‌ای در نظر دیگران داشته باشد، بهایی بپردازند. در خرید، خسیس و کوته‌نظر نبودند. اگر پول نداشتند، می‌فرمودند: «ان‌شاءالله خدا برساند.»

خودشان را با طلبه‌های مبتدی مقایسه می‌کردند. نمی‌گفتند 60 سال است که درس خوانده‌ام و سال‌هاست در حوزه تدریس می‌کنم. آن زمان یخچال دانه‌ای 2 هزار تومان بود، اما نمی‌خریدند. یک شخصی برایشان یخچال دست‌دوم آورد. وقتی هم که خراب شد، برایشان مهم نبود باید تعمیرش کنند یا اینکه یخچال دیگری بخرند.

همان‌جا حرم توست

آن‌قدر به زیارت حضرت رضا علاقه‌مند بودند که اگر توانایی نداشتند و نمی‌توانستند به حرم مشرف شوند، از خانه زیارت می‌کردند. معتقد بودند کسی که توانایی حرم رفتن ندارد، همان آخرین نقطه‌ای که خودش را به آنجا رسانده، حرم اوست؛ مثلاً مسافری که خود را به مشهد رسانده و حالا در مسافرخانه است و دیگر نمی‌تواند به حرم برود، همان مسافرخانه حرم اوست. از همان‌جا باید اتصال را برقرار کند. اتصال که باشد، حضور هم هست. به مادرم که ناتوان و ضعیف بود و نمی‌توانست به حرم مشرف شود، سفارش می‌کردند در نزدیک‌ترین نقطه به حرم که قابل‌وصول باشد، بایستد و زیارت کند و می‌فرمودند: «همان‌جا حرم توست.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان