تنها چیزی که از زندگی می خواهم این است که بتوانم روزی عاشق شوم و از آن به بعد تا آخر عمر خود به خوبی و خوشی زندگی کنم. پایان.
اما این مطلب آنقدرها هم که شما تصور می کنید ساده و پیش پا افتاده نیست. در حدود چهل و خورده ای سالم بود و یک زندگی کاملاً عادی را دنبال می کردم. در زندگی شخصی خود متاسفانه دو مرتبه طلاق را تجربه کرده بودم و همین امر باعث ایجاد شک و تردیدهای فراوانی در من شده بود. به این دلیل که چنین تجربه های تلخی را چشیده بودم، مشکلات دیگری نیز برایم بوجود آمده بود: من دیگر نمی توانستم به جنس مخالف خود اعتماد کنم، دلیلش هم این بود که نمی خواستم مجدداً آسیب ببینم. حدس بزنید چی شد؟ یک خانمی را ملاقات کردم که هم سن و سال خودم بود و همانند خودم شکست های عاطفی متفاوتی را تجربه کرده بود و نتیجه: تصور میکردم با تمام این تفاصیل هیچ گاه به هم علاقمند نخواهیم شد! هیچ انسانی توقع ندارد هنگامیکه روی یک زمین سیمانی دانه می کارد، فردا با کشتزار گندم مواجه شود.
همانطور که می دانید دنیای اینترنت سرشار از افراد زخم خورده است. سایت های قرار ملاقات بسیار گسترده شده اند و هزاران هزار نفر از سراسر جهان داخل این سایت ها گرد هم جمع می شوند و به دنبال عشق حقیقی خود می گردند. البته به ندرت میتوان قصه های موفقیت آمیز، همراه با پایان خوب و خوش را هم دورن آنها پیدا کرد، اما تعدا کثیری از آنها همچنان ناامیدانه به زندگی خود ادامه می دهند. برای چند لحظه می توانید به این سایت ها بپیوندید (من برای سه ماه این کار را انجام دادم و همین امر باعث شد که تا سه سال نتوانم آنرا رها کنم) و می بینید که چهره های مشابه بارها و بارها به سوی شما می آیند. انسان هایی را که ملاقات می کنید به هیچ وجه زشت، شرور، و یا خطرناک نیستند. آنها انسانهای عادی درست شبیه به من و شما هستند. فقط تا به حال عشق به سراغ آنها نرفته است.
چرا؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید از خودتان بپرسید که چرا یک نفر در وهله اول به دنبال برقراری ارتباط است. شاید پاسخ این پرسش به وضوح، آشکار نباشد، اما بسیار ساده است. از دهه 90 به بعد، در هر نسل، همه انسانها به سوی برقراری رابطه های جدید گرایش پیدا کردند؛ چرا که از تاریخ فوق، برقراری رابطه به صورت یک امر اجتناب ناپذیر در آمده است. دیر یا زود مسئله تولید مثل هم مطرح می شود و حاملگی به این معناست که خانم ها نیاز به حمایت اقتصادی دارند، و نتیجتاً پدر خانواده این وظیفه را به عهده می گیرد. نقش افراد کاملاً روشن است؛ طبیعت کار خود را انجام می دهد. حتی اگر رابطه ” شاد” باشد و دو نفر “عاشق” یکدیگر باشند، بازهم مسائل دیگری به وجود می آید که دوری از آنها اجتناب ناپذیر خواهد بود. ایجاد رابطه یک امر حیاتی است و رابطه سالم به رابطه ای گفته می شود که تنها مرگ قادر باشد شرکای آن را از یکدیگر جدا کند.
به مشکلاتی که در بالا به آنها اشاره شد، قضیه مذهب و فشارهای اجتماعی را نیز اضافه کنید، آنوقت می بینید که کنار هم ماندن تا چه اندازه دشوارخواهد شد. به همین دلیل است که مادر بزرگ ها و پدر برگ ها و اجداد و نیاکان ما خیلی راحت تر میتوانستند تا آخر عمر در کنار یکدیگر باقی بمانند.
این روزها وضعیت ما با گذشته فرق کرده است. همه چیز به این مطلب ختم می شود: ما تنها به این دلیل در یک رابطه باقی می مانیم، و یا حتی وارد آن می شویم، چون این کار بهتر از انجام ندادن آن است.
به عبارت دیگر یک رابطه باید موجب ایجاد خوشحالی در ما شود در غیر اینصورت هرگز حاضر به تحمل آن نخواهیم بود.
این مسئله بسیار مهمی است، اما مشکل بزرگتری که وجود دارد، هیچ ربطی به خود رابطه ندارد. بلکه مشکل این است که مردم این کار را بدون وجود هیچ گونه دانشی انجام می دهند. جامعه همچنان ارزش های پیش پا افتاده را مرکز اصلی توجه خود قرار می دهند و ما هم با همان مقیاس های قدیمی، رفتارهای خودمان را تخمین می زنیم. هنوز تصور میکنیم اگر رابطه ما بهم بخورد، بازنده میدان خواهیم بود و متحمل شکست شده ایم، به ویژه اگر طرفی باشیم که دیگری این کار را در حق ما انجام داده باشد. اگر رابطه شما بهم خورد باید به آن درست مانند عوض کردن خانه، تغییر شغل، مهاجرت کردن به یک کشور دیگر و…. نگاه کنید. تاکنون برای خود شما چند مرتبه اتفاق افتاده که کارهای بالا را انجام داده باشید؟ اما عوض کردن شریک زندگی؟! حتماً شما خودتان یک مشکلی دارید!!
راه حل چیست؟
حقیقتاً می توان گفت: دو چیز؛ اول اینکه عاشق خودتان باشید. اگر خودتان را دوست داشته باشید هیچ کس نمی تواند به شما آسیب بزند چراکه به یک قدرت درونی مصلح می شوید. اگر به آرنولد شوارتزنگه بگویند که تو انسان ضعیفی هستی، این امر اصلاً برایش مهم نیست، چون اعتماد به نفس دارد، خودش را دوست می دارد، و از همه این حرف ها گذشته به درستی می داند که اینچنین نیست.
دوم اینکه چیزهایی را که از رابطه و زندگی خود می خواهید، به طور کامل برای خودتان روشن کنید، و با طرف مقابل خود نیز در مورد آن موارد صادق باشید. آیا واقعاً میخواهید با کسی ارتباط برقرار کنید که دارای فرزند است؟ آیا برایتان اهمیت دارد که فرد زیبایی که به تازگی با او آشنا شده اید، فاقد هر گونه تحریک پذیری جنسی باشد؟ و یا بالعکس یک انسان سیری ناپذیر باشد؟
همچنین شما باید بتوانید که با خودتان نیز در مورد این مسائل با انعطاف پذیری بیشتری برخورد کنید. خواست ها و نیازهای انسان، به مرور زمان تغییر پیدا می کنند. تمایلات افراد، سه ماه پس از بهم خوردن رابطه، درست مثل همان روز اول نیستند، و سه سال بعد نیز باز هم نسبت به روز اول دگرگون شده اند. بنابراین به این نتیجه میرسیم که شما باید همواره به درون خود گوش کنید، و نه تنها به او آسیب وارد نسازید، بلکه به او اعتماد کرده و دقیقاً مطابق توصیه های او عمل کنید!
اما به راستی چه چیزی می تواند یک فرمول ساده و عملی را به شما به منظور یافتن و نگه داشتن یک عشق حقیقی ارائه کند؟ واقعاً می خواهید بدانید؟
باید فردی را که هر روز با او هستید با تمام وجود دوست داشته باشید. (برای اینکه بدانید این شخص چه کسی است، بهتر است نگاهی به داخل آینه بیندازید!)
فقط همین! با این کار شما حامل توده های عظیمی از عشق می شوید که می توانید به راحتی به دیگران نثار کنید. (و این امر از شما یک انسان فوق العاده جذاب و جالب می سازد)؛ در طول زمان هایی که خودتان را یک فرد تنها تصور می کنید، مطمئن باشدی که زندگی چندان بد نخواهد گذشت، چون برای مدتی با درون خودتان همنشین می شوید.
به هر حال کیست که این کار را انجام نداده باشد؟