وبسایت آسیاتایمز در گزارشی مینویسد که خاورمیانه و بهویژه کشورهای حاشیه خلیج فارس آن بهعنوان کشورهایی که بهشدت از سیاستهای ایالات متحده متأثر میشوند، باید به تحولاتی که ممکن است بعد از انتخابات ریاستجمهوری سوم نوامبر رخ دهد، دقت کنند. رئیسجمهوری بعدی این کشور چه از میان جمهوریخواهان محافظهکار و چه از میان دموکراتهای لیبرال انتخاب شود، همانطور که تجربه چند دهه اخیر نشان داده، سرانجام این رهبران به میانهروی، روی میآورند.
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از شرق، پیروزی هرکدام از آنها ممکن است برای مدتی همراهی هردو مجلس کنگره را به دنبال داشته باشد؛ اما دو سال بعد در انتخابات میاندورهای، سازوکار رویکارآمده دوباره از سوی مردم ارزیابی میشود. چنین وضعیتی همواره رؤسای جمهور آمریکا را وادار کرده تا بهدنبال مصالحه و اجماع باشند. این دقیقا همان اتفاقی است که بههیچوجه برای دونالد ترامپ و در دوره او رخ نداد. ترامپ نهتنها هرگز به مصالحه و اجماع اهمیت نداده بلکه با تکبر و خودبزرگبینیاش آن را نابود کرده است. راست، چپ و میانه برای او هیچ معنایی ندارد. خودپسندی او و دشمنسازی از رقبا به تحسین و تشویقهای فرقهای دامن زده است؛ مسئلهای که باید برای آنهایی که در خاورمیانه زندگی میکنند، آشنا باشد. او خودش را رهبری «قدرتمند» به تصویر کشیده است؛ رهبری که میتواند هر کسی را به زانو درآورد. این ویژگی او در کنار دیگر خصوصیاتش این بار ما را به یاد تاریخ خاورمیانه و ظالمان و دیکتاتورهای آن میاندازد.
آیا میدان لافایت، «میدان التحریر» واشنگتن است؟ نه، قطعا نه. حتی با تحلیل و نگاهی پرت هم نمیتوان چنین نتیجهای گرفت؛ اما وقایع میدان لافایت میتواند تبدیل به کابوسی شود که برای همیشه در یادها بماند. باوجوداین، حصارکشی اطراف کاخ سفید قطعا یادآور کشورهایی است که از لحاظ سیاسی بیثبات هستند و همه تلاششان این است که از نمادهای اقتدارشان –رادیو و تلویزیون و کاخ رئیس کشور- محافظت کنند. اینجاست که باید به ترامپ یادآوری شود که چرا به محل اقامت رئیسجمهوری در آمریکا فقط میگویند «خانه» نه «کاخ».
با همه اینها یک تفاوت بین ترامپ و دیکتاتورها، ظالمان و خودکامههای شناختهشده و منفور خاورمیانه وجود دارد. ترامپ تنبل است؛ دانش او شکننده و شرمآور است. او بهطور کامل غرق جاهطلبی است و ماکس وبر را درحالیکه صد سال از مرگش میگذرد، به اشتباه یک پروتستان میداند و از این اشتباهش هیچ حس خجالتی ندارد و این میتواند ترسناکترین جنبه ریاستجمهوری او باشد. ترامپ ایده، ایدئولوژی و حس عدالتخواهی ندارد. ممکن است کسی وسوسه شود تا او را نیهیلیست فضای سیاسی آمریکا بداند. درهرصورت او احمقتر از آن است که بفهمد این واژه یعنی چه و تنبلتر از آن است که برای اینکه کاری کرده باشد، به یک ایدئولوژی نزدیک شود. اینکه ریاستجمهوری او بیشتر از چپ به راست گرایش دارد، از انتخاب و ترجیح او ریشه نمیگیرد؛ بلکه به این دلیل است که راستگرایی بیشتر در خدمت خواستههای شخصی اوست و هرچه طمع او بیشتر شود، او بیشتر به راست گرایش پیدا میکند.
در خاورمیانه ترامپ از شاخهای به شاخه دیگر پریده است؛ در سوریه، عراق، فلسطین و اسرائیل. او در نمایشی تمامعیار از توافق هستهای با ایران خارج شد؛ اما اکنون از فرصتدادن به تهران برای دستیابی به «توافقی بزرگ» صحبت میکند. آنطورکه روزنامه نیویورکتایمز نوشته، او ادعا کرده که ایران در صورت مذاکره با او پیش از انتخابات نوامبر میتواند از شرایط بهتری بهرهمند شود.
هراس خاورمیانه
در ساحل جنوبی خلیج فارس، تاکنون اختلافنظر بسیاری درباره رابطه با ترامپ وجود دارد؛ بهویژه اینکه ایرانیها با اعتقاد به اینکه جو بایدن، رقیب دموکرات ترامپ در انتخابات پیروز میشود، از مذاکره با ترامپ خودداری کردهاند. اما مسئله این است که اگر ترامپ از ناآرامیهای این تابستان جان سالم به در ببرد و آمریکا به شکلی احمقانه مانند گذشته از دل این تحولات به سلامت عبور کند، این احتمال وجود دارد که ترامپ دوباره بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شود.
برخی رؤسای جمهور صرفنظر از مبارزه در انتخاباتی دیگر تلاش میکنند تا میراثی از خود بر جا بگذارند. ترامپ که سهسالو نیم گذشته را صرف دوباره شکوهمندکردن آمریکا کرده است، نهتنها هیچ اثری از معنای «شکوه» بر جای نگذاشته بلکه نشانهای از این رویکرد را حتی ابراز نکرده است.
در این ماههای باقیمانده ترامپ احتمالا به همین روند خودمحورانه خود ادامه میدهد. او ممکن است حتی از این تنبلتر شود و تمام انگیزهاش را حتی برای وانمودکردن به اینکه رهبر آمریکاست، از دست بدهد. اینکه این ماجرا برای شهروندان آمریکا چه معنایی خواهد داشت، مشخص نیست؛ اما برای بقیه جهان ابقای فردی بدون دکترین آگاهانه در پیشبرد رویکرد استراتژیک بیثباتی آنهم بهعنوان یک ابرقدرت تنها، تصور بسیار ترسناکی است. در این نگرانی و وحشت آسیا و اروپا هر دو شریکاند؛ اما خاورمیانه که بهشدت تحت تأثیر سیاست خارجی آمریکاست و تنها در یک دهه اخیر قربانی خشونتها و جنگهای آن بوده، باید جدیتر از دیگران به گزینههای پیشرویش فکر کند.
ترامپ در مدتزمان حضورش در کاخ سفید نتوانسته راهبرد مشخصی را درباره خاورمیانه و تحولات آن دنبال کند. اقدامات و سیاست بدون اصول دونالد ترامپ در دوران ریاستجمهوری پیشبینی اهداف او را دشوار میکند؛ اما به نظر میرسد استراتژی او در خاورمیانه بر دو اصل اساسی استوار است؛ نخست حمایت همهجانبه از اسرائیل و دوم فشار حداکثری بر ایران که البته این فشار را هم در راستای حمایت از تلآویو میتوان تفسیر کرد.
جفری آرونسون، کارشناس مسائل خاورمیانه، در گفتوگو با دویچهوله میگوید: «دولت ترامپ نخستین دستگاه دولتی آمریکا نیست که موضعی طرفدارانه دارد. آمریکا در بحران خاورمیانه همواره بهنوعی نقش وکیلمدافع اسرائیل را ایفا کرده است». او با اشاره به تغییر این وضعیت، میافزاید: «دولت ترامپ ناکامیهای سیاست صلح در خاورمیانه در دهههای اخیر را بررسی کرده و در نهایت تصمیم گرفته از همه استراتژیهای جامعه بینالمللی و هرگونه دیپلماسی خداحافظی کند».
درحالحاضر شرایط بهگونهای پیش رفته است که کشورهای قدرتمندی مانند عراق، سوریه، لیبی و مصر در شمال آفریقا بهشدت بیثبات و تضعیف شدهاند و نهتنها توان بازیگری در فراسوی مرزهای خود را از دست دادهاند بلکه تنها درگیر بیثباتیهای داخلی هستند. اینگونه مسئله فلسطین در میان کشورهای مسلمان به حاشیه رانده شده و توازن قوا بهشدت به نفع اسرائیل شده است.
یکجانبهگرایی، جنگطلبی و انزواطلبی ترامپ وضعیت منطقه خاورمیانه را شکنندهتر از پیش کرده است. واقعیتهای جاری در منطقه، بهسرعت خود را بر دولت ترامپ تحمیل کردند. آنگونه که ترامپ ادعا میکند، به دنبال جنگ نیست؛ اما اوضاع و احوال آنچنان شکننده و بیثبات شده است که این احتمال وجود دارد که نتوان از وقوع جنگ اجتناب کرد.
رقابت بایدن و ترامپ در جهانی متفاوت
روزنامه نیویورکتایمز نیز در تحلیلی مینویسد بحرانهای کنونی، تنگنای اقتصادی ناشی از آن و اعتراضات علیه نژادپرستی، آمریکا را به چپ یا به راست سوق خواهد داد و سرانجام کشور در روز انتخابات کجا آرام خواهد گرفت. آندریا بنجامین، استاد مطالعات سیاسی در دانشگاه اوکلاهاما، میگوید: «اکثریت سفیدپوستان سرانجام به حقیقتی رسیدند که مردم سیاهپوست از دیرباز از آن آگاهی داشتند: نژادپرستیِ سامانیافته، واقعی است؛ اما نژادپرستیِ بینفردی روزانه نیز واقعیتر و بسیار دردناکتر است». او باور دارد که اعتراضات آگاهی میآورد و امکان تغییری واقعی وجود دارد. تغییر افکار خوب است؛ اما برای تغییر شرایط زندگی سیاهان باید منتظر عمل و اقدام واقعی بود و درباره آمادهبودن آمریکاییها برای این تغییرها، خوشبینی کمتری وجود دارد.
استفان انسولابهیر، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد، نیز میگوید: «از سال 2014 چرخش چشمگیری بهسوی لیبرالیسم رخ داده است؛ اما کشور هنوز خود را بیشتر راستگرا یا محافظهکار میداند تا لیبرال». او با اشاره به اینکه جمهوریخواهان سنتی با موضع سختگیرانه علیه قتل جورج فلوید به دست پلیس، پشتیبانی شمار چشمگیری از رأیدهندگان مناطق حومه را به دست آوردهاند، تأکید میکند: اما نباید فراموش کرد که آخرین تجربه مشابه، تحولات لسآنجلس در 1992 میلادی بود که سرانجام با پیروزی دموکراتها به پایان رسید.
شافنر همچنین به یافتههایی اشاره میکند که در 2016 میلادی انکار وجود برتری سفیدپوستان، ارتباط عمیقی با رأیدادن به ترامپ داشت و حتی یک عامل قدرتمند برای پیشبینی چرخش از رأیدادن به اوباما در 2012 به پشتیبانی از ترامپ در 2016 بود. پذیرش یا انکار نژادپرستی در گزینههای انتخاباتی رقابت کنگره در 2018 میلادی نیز یک عامل پیشگوییکننده بود. در 2016 میلادی، 43 درصد از سفیدپوستان بزرگسال در آمریکا وجود برتری سفیدپوستان در ایالات متحده را قبول داشتند. در نظرسنجی 2020 میلادی این رقم به 57 درصد رسید؛ اما شافنر تأکید دارد که برای خوشبینی در این زمینه باید با احتیاط عمل کرد؛ چراکه معلوم نیست این پذیرش با پایانیافتن اعتراضات، همچنان ادامه داشته باشد.
بااینحال کارشناسان علوم سیاسی ازجمله مگان مینگ فرانسیس و جیک گرومبا از دانشگاه واشنگتن باور دارند که این تغییر رفتار و گرایش، بهویژه میان جوانان سفیدپوست، ماندگار بوده و پیامدهای چشمگیری برای انتخابات و سیاستسازیهای آینده خواهد داشت. تاتیش انتهتا، از دانشگاه ماساچوست نیز میگوید نوعی حرکت بهسوی سیاهان و دورشدن از حوزههای انتخاباتی محافظهکاران به وجود آمده است و شاهدیم که چگونه کنشگری جنبش اجتماعی و افکار عمومی اکنون پیشران رفتار نخبگان محافظهکار شده است. دنیل کیو. گیلیون، استاد دانشگاه پنسیلوانیا و نویسنده کتاب «قدرت سیاسی اعتراض»، باور دارد که آمریکا از 2016 میلادی چپگرا شده و نهفقط اعتراضات علیه قتل جورج فلوید بلکه گروهی از اعتراضات، در این روند نقشی کلیدی داشتهاند.
اما کریستوفر سباستین پارکر، استاد دانشگاه واشنگتن، معتقد است که فقط بحران کووید19 و قتل جورج فلوید عامل تشدید چپگرایی در آمریکا نیست بلکه بازیگر کلیدی و پیشران اصلی جنبش چپگرا، شخص ترامپ است؛ رئیسجمهوری که هر کاری میکند تا به آتش بحران دامن بزند و ازاینرو بروز پیامدها دور از ذهن نیست. با انتخاب ترامپ، آمریکاییهای آسیاییتبار و لاتینتبار بیش از هر زمان دیگری به جامعه سیاهپوستان نزدیک شدهاند.
جو تریپی که یکی از مشاوران حزب دموکرات است، درعینحال تأکید میکند هرچه رنج و آسیب ما از کرونا، بیکاری و اعتراضات بیشتر میشود، شاهد آشوب و هرجومرج بیشتری هستیم. اگر ترامپ نماد آشوب و بایدن نماد اجتماع و یکپارچگی است، کشور کدام را انتخاب خواهد کرد؟ من باور دارم که شمار فراوانی از زنان جمهوریخواه، جوانان جمهوریخواه و تحصیلکردگان جمهوریخواه در مناطق حومه، بایدن و یکپارچگی را انتخاب خواهند کرد؛ چراکه آنان از آشوب و هرجومرج فرسوده و کلافه شدهاند.
رفتار محتاطانه دموکراتها
با همه این اوصاف دموکراتها بسیار محتاطانه در حال رصد اتفاقات هستند. چهار سال پیش ابتدا به نظر میرسید که هیلاری کلینتون، رقیب آن زمان ترامپ در انتخابات، با اختلاف بالایی در سطح آمریکا و در ایالتهای میشیگان، ویسکانسین و پنسیلوانیا (ایالتهایی که به پیروزی نهایی ترامپ کمک کردند) پیروز است؛ اما در هفتههای پایانی قبل از انتخابات، جمهوریخواهان بر سر حمایت از ترامپ توافق کردند و این منجر به پیروزی او شد. ترامپ در سال جاری هم به دنبال تکرار این تجربه است. او به دنبال آغاز نبردی در حوزههای بهداشت و درمان و روابط نژادی است. ترامپ بعد از هشدار درباره امکان وقوع تقلب در انتخابات 2016 علیه خودش، بدون ارائه هیچگونه سند و مدرکی عنوان کرد کمپین انتخاباتی پاییز سال جاری منجر به «فاسدترین انتخابات تاریخ» میشود. ترامپ و بسیاری از جمهوریخواهان مشغول سرکوب طرح رأیگیری غیابی هستند که به گفته آنها دست بالاتر را به دموکراتها میدهد؛ هرچند سند و مدرکی در حمایت از آن ارائه نکردهاند. بسیاری از جمهوریخواهان بیسروصدا درباره وضعیت بدبین هستند اما برخی دیگر نیز از بابت همان عواملی که دموکراتها را نگران کرده، دلخوش هستند.